حکمتنامه ۱۵ – یکدیگر را قضاوت نکنیم
«مَا كُلُّ مَفْتُونٍ يُعَاتَبُ».
هر گرفتار مشکلی قابل سرزنش نیست.
به قول عیسی مسیح در انجیل متی: قضاوت نکنید تا قضاوت نشوید، زیرا با همان میزان و منطقی که قضاوت کنید قضاوت میشوید. (باب هفتم، آیه اول) قضاوت یا صحیح و منطقی است یا غلط و غیرمنطقی. اینکه افراد چرا مثل ما فکر نمیکنند یا عملی را انجام نمیدهند، مستحق سرزنش، طرد، ضرب و شتم، شکنجه یا قتل هستند قضاوتی غیرمنطقی است چون حقیقت انحصاری هیچ شخص یا گروهی نیست: الف) ممکن است فکر و عمل ما اشتباه ولی فکر و عمل آنها درست باشد. ب) ممکن است فکر و عمل هر دوی ما اشتباه باشد. ج) ممکن است فکر و عمل هر دوی ما از جهتی درست و از جهتی نادرست باشد. به این صورت که فکر و عمل ما بنابر دلایل، علایق و پیشفرضهای ما درست و فکر و عمل آنها نیز بنابر دلایل، علایق و پیشفرضهای خودشان درست باشد. د) ممکن است فکر و عمل ما درست ولی فکر و عمل آنها نادرست باشد.
بنابراین هنگامی قضاوت در مورد دیگران منطقی است که اطمینان و یقین به فرض چهارم ممکن باشد. در این صورت، پس از شنیدن سخنان و ادله آنان، باید به وسیله گفتگو و استدلال آنان را متقاعد کنیم. آنان یا متقاعد میشوند یا متقاعد نمیشوند، تنها در صورت که متقاعد شوند و بر خلاف عقاید خود عمل کنند، در این صورت سزاوار سرزنش اخلاقی یا مجازات قانونی هستند.
زمانی که امير المؤمنين تصمیم گرفت به بصره برود و فتنه جمل را رفع كند، شنید که برخی از اصحاب پیامبر یعنی «سعد بن ابى وقاص»، «اسامه بن زید»، «محمد بن مسلمه» و «عبد الله بن عمر» حاضر به همراهی با او نیستند. این افراد بنا بر برخی روایات با امیرالمومنین بیعت نکرده بودند ولی بنا بر برخی دیگر از روایات دیر بیعت کردند. در هر صورت امام با شنیدن این خبر در مورد آنان قضاوت منفی نکرد بلکه با آنان وارد مذاکره شد و فرمود: خوش نمىدارم شما را به همراهی با خود مجبور كنم با اینكه بيعت من بر گردن شما است، گفتند: آری همینطور است. فرمود: چه چيز موجب شد از همراهى با من خوددارى كنيد؟ «سعد بن ابى وقاص» گفت: من مىترسم در این جنگ، مؤمنى را بكشم. اگر به من شمشيرى بدهى كه مؤمن را از كافر تشخیص دهد، همراه تو به جنگ خواهم آمد. «اسامه بن زید» گفت: تو در نظر من، گراميترين خلق خدا هستی ولى من با خدا عهد كردهام، با كسى كه لا اله الا الله مىگويد، نجنگم. داستان عهد اسامه از این قرار بود که او در یکی از جنگهای زمان پیامبر، مشركی که لا اله الا الله گفت را کشت. خبر به پیامبر رسید. حضرت اسامه را احضار و توبیخ کرده فرمود: اسامه! آيا تو مردى را كه لا اله الا الله مىگفت را كشتى؟ اسامه گفت: اى رسول خدا! او اين كلمه را براى نجات جان خود گفت تا کشته نشود. حضرت قضاوت و ذهن خوانی اسامه را تقبیح کرده فرمود: آيا تو قلب او را شکافتی و دیدی که این کلام را از سر ترس گفت؟ همین موضوع باعث شد که اسامه با شروع جنگهای داخلی شمشيرش را بشكند. توجیه «عبد الله بن عمر» هم این بود که: من نمیدانم که در اين جنگ حق با چه کسی است و به همین جهت از تو مىخواهم مرا به چیزی كه نمىدانم درست است یا خیر، مجبور نكنى. اینجا بود که امير المؤمنين آنها را رها کرد و فرمود: هر به فتنه افتادهای سزاوار سرزنش نیست؛ «مَا كُلُّ مَفْتُونٍ يُعَاتَبُ». (تمام نهج البلاغه، ص۴۹۱-۴۹۲) بنابراین نباید دگراندیشان را به چیزی که با باورهای آنها ناسازگار است، مجبور کرد.
/انتهای متن