شرح نامه ۲۳
توحید، رحمت و نفیخشونت
زمینهشناسی نامه ۲۳:
پس از جنگ نهروان و کشته شدن بسیاری از خوارج، سه نفر از خشک مغزان مقدس مأب که امیرالمومنین(ع)، معاویه و عمروعاص را به یک اندازه برای اسلام خطرناک میدانستند؛ با یکدیگر پیمان بستند که در یک شب، همزمان آنان را به قتل برسانند. ضربه شمشیر در حال نماز به ران معاویه خورد و او از ترور، جان بدر برد، در آن شب عمروعاص شخص دیگری را برای نماز به جای خود به مسجد فرستاده بود که او به جای عمروعاص کشته شد، اما ابنملجم موفق شد به امیرالمومنین(ع) ضربهای کاری بزند.[۱]
قبل از شهادت و در دمادم مرگ امام (ع) به اطرافیان خود وصیت کرد. بخشهایی از این وصیت در نهج البلاغه، در خطبهها قبل ذکر شده است. بخشی از وصیت امام(ع) را سید رضی در نامه ۲۳ نهج البلاغه آورده است که به ترجمه و توضیح آن میپردازیم. در این قسمت از وصیتنامه امام(ع) از سه موضوع سخن گفته است. اول، مهمترین وظیفهای که بر دوش مسلمان بهویژه یاران امیرالمومنین(ع) است، دوم، موضع امام در مورد قاتل خود ابنملجم و سوم موضع امام در مورد مرگ است.
وَصِیَّتِی لَکُمْ: أَلاَّ تُشْرِکُوا بِاللَّهِ شَیْئاً، وَ مُحَمَّدٌ (ص) فَلاَ تُضَیِّعُوا سُنَّتَهُ، أَقِیمُوا هَذَیْنِ اَلْعَمُودَیْنِ، وَ أَوْقِدُوا هَذَیْنِ اَلْمِصْبَاحَیْنِ، وَ خَلاَکُمْ ذَمٌّ، أَنَا بِالْأَمْسِ صَاحِبُکُمْ وَ اَلْیَوْمَ عِبْرَةٌ لَکُمْ، وَ غَداً مُفَارِقُکُمْ، إِنْ أَبْقَ، فَأَنَا وَلِیُّ دَمِی، وَ إِنْ أَفْنَ، فَالْفَنَاءُ مِیعَادِی، وَ إِنْ أَعْفُ، فَالْعَفْوُ لِی قُرْبَةٌ، وَ هُوَ لَکُمْ حَسَنَةٌ، فَاعْفُوا، أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ یَغْفِرَ اَللَّهُ لَکُمْ، وَ اَللَّهِ مَا فَجَأَنِی مِنَ اَلْمَوْتِ وَارِدٌ کَرِهْتُهُ، وَ لاَ طَالِعٌ أَنْکَرْتُهُ، وَ مَا کُنْتُ إِلاَّ کَقَارِبٍ وَرَدَ، وَ طَالِبٍ وَجَدَ، وَ ما عِنْدَ اَللَّهِ خَیْرٌ لِلْأَبْرارِ.
سفارش من به شما اين است كه: چيزي را همتاي خدا قرار ندهید و محمد(ص)، سنّت او را ضايع نکنید. اين دو ستون را بر پا دارید، و این دو چراغ را فروزان نگاه دارید، در این صورت شما سزاوار هیچ سرزنشى نخواهید بود. من دیروز همراهتان بودم و امروز مایه عبرت شما هستم و فردا از شما جدا خواهم شد، اگر ماندم خود اختیار خون خویش را دارم و اگر بمیرم، مرگ وعدهگاه من است، اگر عفو کنم، براى من نزدیک شدن به خدا و – اگر شما ببخشید – براى شما نیکى و حسنه است؛ پس عفو کنید؛ آیا دوست ندارید خدا شما را بیامرزد. به خدا سوگند همراه مرگ چیزى به من روى نیاورده که از آن خشنود نباشم، و نشانههاى آن را زشت بدانم، بلکه مَثلِ من مَثلِ جوینده آب در شب تاریک است که ناگهان آن را بیابد، یا کسى که گمشده خود را پیدا کند. از مرگ خرسندم که: «آنچه نزد خداست براى نیکان بهتر است.
این نامه که در اصل وصیتنامه امام است از سه بخش و موضوع متفاوت تشکیل شده است. بخش اول، اعتقادی، بخش دوم، اجتماعی و بخش سوم، اخلاقی است. بههمینجهت این سه بخش را جداگانه توضیح میدهیم.
بخش اول
الف) وَصِیَّتِی لَکُمْ: أَلاَّ تُشْرِکُوا بِاللَّهِ شَیْئاً؛ سفارش من به شما اين است كه: چيزي را همتاي خدا قرار ندهید.
اینکه امام وصیت خود را با این جمله شروع میکند نشان از آن دارد که مهمترین دغدغه امام(ع) نسبت به پیروان خویش، بعد از مرگ خود، شرک به خدا است. شاید از آن زمان تاکنون اکثر شیعیان او و یا غیر شیعیان او بر این تصور هستند که دیگر شرکی وجود ندارد و در جامعه مسلمانان کسی به خدا شرک نمیورزد. گویی با آمدن پیامبر(ص) شرک از جهان رخت بربسته است. در این صورت سه احتمال وجود دارد یا امام این سخن را به صورت تشریفاتی و از باب تبرک در سرلوحه سفارشات خود قرار داده است، یا نگرانی امام نگرانی بیاساسی بوده است و یا پندار ما که تصور میکنیم موضوع شرک منتفی است، پنداری بیپایه است. به نظر میرسد که دو احتمال اول درست نیست و احتمال سوم درست است؛ چون شرک در قائل بودن به این نیست که خدا دو یا چند ذات است. مشرکین مکه هم به این موضوع معتقد نبودند. آنها بتهای خود را مستقل از خدا تصور نمیکردند و در مراسم حج لبیک گویان شریکان اداره عالم را، واسطه فیض خدا معرفی میکردند که از خود استقلالی نداشتند. چون میگفتند: «تو مالک اویی و مالک آنچه که او مالک است تویی». در قرآن کریم هم آمده است که: آگاه باشید عبادت خالص فقط برای خدا است و کسانی که غیر او را معبود گرفتهاند، میگویند: آنها را پرستش نمیکنیم، مگر برای این که ما را چنان که باید، به خدا نزدیک سازند: «أَلَا لِلَّهِ الدِّینُ الْخَالِصُ وَالَّذِینَ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ أَوْلِیَاء مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونَا إِلَی اللَّهِ زُلْفَی» (سوره زمر، آیه۳) و همینطور در قرآن آمده است که: مشرکان غير از خدا، چيزهايي را ميپرستند که نه به آنان زيان ميرساند، و نه سودي ميبخشد، و ميگوفتند: اينها شفيعان ما نزد خدا هستند! «وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لَا يَضُرُّهُمْ وَ لَايَنْفَعُهُمْ وَ يَقُولُونَ هَؤُلَاءِ شُفَعَاؤُنَا عِنْدَ اللَّهِ» (سوره یونس، آیه۱۸) شرک مورد نظر اسلام، شرک در ربوبیت و مدیریت است و شرک در ربوبیت همواره وجود دارد. فرعون نمیگفت: من خالق شما هستم، بلکه میگفت: این منم که بالاترین موجودی هستم که در مورد مدیریت زندگی زیردستان خود تصمیم میگیرم. «أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلَی» (سوره نازعات، آیه ۲۴) اینگونه افکار و روحیات همچنان گریبانگیر مردم است. اینکه قرآن کریم میفرماید: بیشتر مدعیان ایمان و معترفان به وجود خدا برای او شریک قائل هستند: «وَ مَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَهُمْ مُشْرِكُونَ» (سوره يوسف، آیه ۱۰۶) بیان دیگری از همین دغدغه امیر المومنین(ع) است.
پرسش این است که از کجا بفهمیم چه اندیشه و عملی توحید است و چه اندیشه و عملی شرک، تا دچار شرک نگردیم؟ چرا که از سویی شرک از حرکت مورچه سیاه، در شب سیاه، بر روی سنگ سیاه، مخفیانهتر وارد زندگی ما میشود و از سوی دیگر خداوند هر گناهی را جز شرک میبخشد. پاسخ آن را خداوند در قرآن کریم داده است. پاسخی که خدا به این پرسش داده است این است که: هر آنچه غیر خدا میخوانید، اگر برای کارساز بودن ماورایی آن، دلیل کافی و یقینی نداشته باشید، دچار شرک شدهاید: «مَن یَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ، لَا بُرْهَانَ لَهُ بِهِ، فَإِنَّمَا حِسَابُهُ عِندَ رَبِّهِ» (سوره مؤمنون، آیه ۱۱۷) «کسی که با خدا معبود دیگری بخواند که هیچ دلیلی بر آن ندارد، حسابش فقط نزد پروردگار او است.»
ب) وَ مُحَمَّدٌ(ص) فَلاَ تُضَیِّعُوا سُنَّتَهُ؛ و محمد(ص)، سنّت او را ضايع نکنید.
دومین دغدغه و نگرانی امام(ع)، نگرانی از ضایع شدن سنت پیامبر(ص) توسط مسلمانان بهویژه یارانشان است، مگر اینکه این را هم تعارف بدانیم. مهمترین ارزش برای مسلمانان بعد از خدا، رسول خدا(ص) و سنت و شیوه رفتار اوست. باید از خود بپرسیم که تا چه حد به این توصیه دوم امام عمل میکنیم. باید از خود بپرسیم که اصولاً رسول خدا(ص) در زندگی ما نقش چندمِ دیانت را ایفا میکند. اگر او را انسان شماره یک اسلام، در باور، محبت، سخن، رفتار، احساس و مطلوبیت دانستیم، به توصیه امام(ع) عمل کردهایم؛ اما اگر در مطالعات و تحقیقات دینی ما، رفتار ما و اعیاد و عزای ما، او در ردههای بعد قرار داشت، معلوم میشود به همان میزان، در توحید ما اشکال وجود دارد. مردم، علما و مسئولین ما تا چه حد سعی در الگوگیری از گفتار، منش و روش او دارند.
أَقِیمُوا هَذَیْنِ اَلْعَمُودَیْنِ وَ أَوْقِدُوا هَذَیْنِ اَلْمِصْبَاحَیْنِ؛ وَ خَلاَکُمْ ذَمٌّ، اگر اين دو ستون را بر پا دارید، و این دو چراغ را فروزان نگاه دارید، در این صورت سزاوار هیچ سرزنشى نخواهید بود.
این دو موضوع به تعبیر امیرالمومنین(ع) دو ستون دین است. دو نور هدایت است که تا این دو ستون برپا و این دو مشعل فروزان باشد بر مسلمان نه تنها نباید مذمتی روا داشت بلکه باید بر آنان آفرین گفت. اما افسوس که این همه اختلاف و کشمکش و جنگ و خونریزی بین مسلمانان نشان از آن دارد که فاصله این دو اصل از زندگی مسلمانان روز به روز بیشتر میشود.
بخش دوم
بخش دوم سخن امام(ع) اشاره به تجلی آن دو توصیه اول در زندگی انسان است. مهمترین نام خدا بعد از الله در قرآن «رحمن» است و مهمترین منش رسول خدا(ص) در قرآن، یعنی رحمت وسیع پیامبر اسلام(ص) است. «وَ ما اَرْسَلْناكَ اِلّا رَحْمَةً لِلعالَمينَ» (سوره انبیاء، آیه۱۰۷)
أَنَا بِالْأَمْسِ صَاحِبُکُمْ؛ وَ اَلْیَوْمَ عِبْرَةٌ لَکُمْ، وَ غَداً مُفَارِقُکُمْ، من دیروز همراهتان بودم و امروز مایه عبرت شما هستم، و فردا از شما جدا خواهم شد.
امام(ع)، در آخرین لحظات عمر خود سعی دارد، از این فرصت کوتاه استفاده کرده و رشد یاران خود بیفزاید لذا میفرماید: مهمترین خصوصیت زندگی دنیا، تغییر، دگرگونی و گذر است. چنانچه من دیروز همراه شما بودم و امروز، لحظات مرگ من را میبینید و به واقعی بودن مرگ، حتی برای من، واقف شده و آن را مایه عبرت خود قرار میدهید. فردا دیگر من در میان شما نیستم. این سرنوشت همه موجودات عالم طبیعت است. آنچه پس از من، بلافاصله ممکن است توجه شما را به خود جلب کند و شما را غضبناک سازد، قاتل من است.
إِنْ أَبْقَ فَأَنَا وَلِیُّ دَمِی وَ إِنْ أَفْنَ فَالْفَنَاءُ مِیعَادِی، وَ إِنْ أَعْفُ فَالْعَفْوُ لِی قُرْبَةٌ وَ هُوَ لَکُمْ حَسَنَةٌ، فَاعْفُوا، أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ یَغْفِرَ اَللَّهُ لَکُمْ، اگر ماندم خود اختیاردار خون خود هستم، و اگر بمیرم، مرگ وعدهگاه من است. اگر عفو کنم، براى من نزدیک شدن به خدا را در پی دارد و – اگر شما ببخشید – براى شما نیکى و حسنه است، پس عفو کنید. «آیا دوست ندارید خدا شما را بیامرزد».
امامی که خود به زنده نگاه داشتن سنت رسول خدا(ص) سفارش میکند، نمیتواند شیوه رسول خدا(ص) در رحمت به همگان حتی قاتلان خود پس از فتح مکه، را نادیده بگیرد.
امام(ع) میفرمایند: شما دوست دارید که خدا شما را ببخشد ولی حاضر نیستید که دیگران را ببخشید. این تعارض درونی مشکل همه افراد از عالم و عامی است و مشکل فعلی جامعه امروزی ماست. اما منطق عملی دین، علم و عقل ایجاب میکند که: ۱- علما و عقلا آگاهانه نظر دهند. ۲- به عاقبت و پیامدهای درست عمل، توجه کنند. ۳- توصیههای آنان با یکدیگر سازگار باشد و دیدگاههای آنان تناقض منطقی با یکدیگر از یک سو و با آنچه برای خود دوست دارند نداشته باشد. ۴- اهداف آنان با وسایلی که توصیه میکنند، هماهنگ باشد. ۵- بیطرف باشند و دغدغه خود و دیگران را به یک نسبت داشته باشند. ۶- بین کارها، تصمیمها و خواستههای آنها هماهنگی و سازواری وجود داشته باشد.
امیرالمومنین(ع)، گویی میخواهد بگوید: شما هر گاه خطا کردید دوست دارید که آبروی شما را نریزند. دوست دارید مال و جان شما را به خطر نیندازند ولی زمانی که نوبت به دیگران میرسد، خود همان کاری را میکنید که دوست ندارید با شما بشود. مگر شما دعا نمیکنید که خدا شما را ببخشد؟! پس چرا حاضر نیستید، قاتل امام خود را ببخشید؟ امام شما هم که به پیروی از فرمان خدا و رسول خدا(ع) چنین کرد.
منطقیهای برخورد با قاتل امیرالمومنین(ع)
اینکه واقعاً سرنوشت ابنملجم چه شد و با وی چگونه عمل شد به خوبی روشن نیست، ولی از امام(ع) سه نوع وصیت متفاوت در مورد ابنملجم نقل شده است و یک حادثه، که علیرغم وصیت امام(ع) در مورد او انجام گرفته است: یکی، عفو کردن قاتل که در همین نامه آمده است، دوم، یک ضربه به جای یک ضربه، که در وصیت نامه دیگر امام آمده است، سوم کشتن و سوزاندن جسد، که در وصیت دیگری از امام نقل شده است و چهارم، تکه تکه کردن و زنده زنده سوزاندن وی. این چهار روایت بیش از اینکه خبر باشد به نظر میرسد گرایش، تمنا و یا آرزوهایی است که مسلمانان در برخورد با مخالفین مسلمان خود داشته و دارند. اینکه کدام روش درست است باید از اصول اخلاقی ششگانه یاد شده، تشخیص داد.
شیوه اول: در کتابهای طبقات نوشته ابن سعد (۲۳۰ ه.)، امامت و سیاست، نوشته ابن قتيبة دينوري (۲۷۶ ه.) اخبار الطوال، نوشته ابن بطوطه دینوری (۲۸۲ ه.)، مروج الذهب، نوشته مسعودی (۳۴۵ ه.)، المنتظم فی التاریخ، نوشته عبدالرحمن بن علی جوزی (۵۱۰ ه.) و تاریخ، نوشته اسماعیل ابی الفدا (۶۷۰ ه.)، کم و بیش شبیه چیزی را نقل کردهاند که ما اینجا از طبقات ابن سعد نقل میکنیم: حسين بن على(ع) فرستاد، ابن ملجم را از زندان بیاورند تا او را بكشد. در اين هنگام مردم جمع شدند و نفت و بوريا آوردند تا جسدش را به آتش كشند، عبدالله بن جعفر و حسين بن على(ع) و محمد بن حنفيه گفتند رهايش كنيد و بگذاريد خود ما از او انتقام بگيريم، عبدالله بن جعفر هر دو دست و پاى او را قطع كرد و او بيتابى نكرد و هيچ سخنى نگفت، آن گاه بر چشمان او ميل گداخته كشيدند و او گفت بر چشم عمويت ميل سرخ شده در آتش مىكشى و شروع به خواندن سوره اقرأ كرد و تا آخر سوره را خواند در حالى كه چشمانش بيرون مىريخت، سپس دستور داده شد زبانش را ببرند. چون شروع به اين كار كردند، بيتابى كرد. به او گفتند: اى دشمن خدا دست و پايت را بريدیم و بر چشمت ميل كشيديم بيتابى نكردى و چون مىخواهيم زبانت را ببريم بيتابى مىكنى. گفت: براى اين است كه نمىخواهم لحظهيى در دنيا باشم و ذكر خدا نگويم. زبانش را بريدند. سپس او را در بوريايى نهادند و آتش زدند. مسعودی می گوید عبدالله بن جعفر گفت “بگذارید من دل خودم را خنک کنم” و این رفتار را نسبت به ابنملجم، اِعمال کرد. نقل ابن قتیبه بریدن دو پاى او را و دو گوش و بينى ابن ملجم را اضافه دارد.
شیوه دوم: شیخ مفید (۴۱۳ ه.)، در کتاب ارشاد، عبد الرحمن بن علی جوزی (۵۱۰ ه.) طبق روایتی دیگر در کتاب المنتظم فی التاریخ و ابن کثیر (۷۷۴ ه.) در کتاب بدایه و نهایه خود، نقل کردهاند که امام پس از ضربه خوردن در مورد ابن ملجم چنین وصیت کرد که با او چنان عمل کنید که رسول خدا(ص) در مورد کسی که تصمیم داشت پیامبر را بکشد عمل کرد. او را بکشید و سپس جسد او را آتش بزنید: «افعلوا له كما أراد رسول الله صلى الله عليه وسلم أن يفعل برجل أراد قتله فقال: اقتلوه ثم حرقوه.»
شیوه سوم: طبق بیان دیگری از مفید در کتاب ارشاد و بیان یعقوبی در کتاب تاریخ خود، قصاص، یعنی یک ضربه در برابر یک ضربه مطرح شده است، که توسط امام حسن (ع) انجام شده است. در نامه ۴۷ نهج البلاغه از وصیتنامه امام آمده است که حضرت فرموده باشند: اى فرزندان عبد المطلّب؛ مبادا پس از من دست به خون مسلمين فرو بريد [و به جای یک نفر دست به كشتار خوارج بزنيد] و بگوييد، امير مؤمنان كشته شد، بدانيد جز كشنده من نبايد شخص ديگر كشته شود. درست بنگريد اگر من از ضربت او از دنیا رفتم، او را تنها يك ضربت بزنيد، و دست و پا و ديگر اعضاى او را قطع نکنید که، من از رسول خدا(ص) شنيدم كه فرمود: «بپرهيزيد از بريدن اعضاى مرده، هر چند سگ ديوانه باشد».
شاید بعد از جنگ نهروان و شاید به صورت وصیت در خطبه ۶۱ نهج البلاغه امام(ع) فرموده باشد: بعد از من خوارج را نكشيد، زيرا كسى كه در جستجوى حق بوده و خطا كرد مانند كسى كه طالب باطل بوده و آن را يافته است، نيست. «لا تَقتُلُوا الخَوارِجَ بَعدی فَلَیسَ مَن طَلَبَ الحَقَّ فَاَخطَأَهُ کَمَن طَلَبَ الباطِلَ فَاَدرَکَهُ»
در این شیوه، مجازات عادلانهای انجام شده است که در قرآن کریم هم توصیه شده و میفرماید: شما موظف به اجرای قسط و عدل هستید و مبادا دشمنی با عدهای باعث شود از جاده عدالت خارج شوید: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ كُونُواْ قَوَّامِينَ لِلّهِ شُهَدَاء بِالْقِسْطِ وَلاَ يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلاَّ تَعْدِلُواْ اعْدِلُواْ هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى وَاتَّقُواْ اللّهَ إِنَّ اللّهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ» (سوره مائده، آیه۸) روشن است که شیوه اول و دوم شیوه انسانهای با تقوا نیست ولی شیوه سوم شیوه متقین است. پرسش این است که آیا شیوه بهتر از عدالت هم هست. بلی بر طبق بیان قرآن رحمت و احسان برتر از عدالت است: «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ» (سوره نحل، آیه ۹۰)
شیوه چهارم: گویی راه چهارم یعنی عفو و بخشش را، که پیامبر رحمت(ص) با ورود به شهر دشمنانش مکه پیمود و امام در همین وصیتنامه به آن سفارش فرمود را افراد کمتر بپسندند چون عمل به آن بسیار دشوار است. بهخصوص در جوامعی که عدهای با اندک زاویه فکری، با کسی تجمع کرده و خواستار مرگ او میشوند. گویی هنوز هم کسی نمیپذیرد که خشونت خشونت میآورد و دیری نمیگذرد که خشونت دامنگیر همان کسی میشود که خواهان خشونت بیجا شده است. آیا اگر پیامبر اسلام(ص)، رحمت بر عالمین را پیشه خود نکرده بود و راه خشونت متقابل را با مخالفین خود در پیش گرفته بود میتوانست مخالفش را هدایت کند، و آیا می توانست عالمیان را مجذوب خویش سازد. امام، در همین سخن خود فرمود مجازات قانونی، برای کسی که طالب باطل باشد و آن را انجام داده باشد بازدارنده است ولی برای کسی در جستجوى حقیقت است و خطا كرده ولی خود نمیداند بازدارنده نیست، بلکه چنین شخصی ممکن است، آن مجازات را، افتخاری برای خود محسوب کند. در شیوه اول دیدیم که چگونه ابنملجم با افتخار به پیشواز مرگ میرفت و آن را مایه قربت خود به خدا میدانست. دیگر خوارج هم، چنین میپنداشتند. مسعودی در مروج الذهب مینویسد: عمران بن حطان رقاشی درباره ابن ملجم و ستایش او درباره ضربهای که زد ضمن شعری طولانی چنین گفته است که «چه ضربتی بود از مردی پرهیزکار، که میخواست بهوسیله آن رضایت خداوند را جلب کند. هر وقت او را بیاد میآورم، پندارم که کفه عمل او به نزد خدا از همه مردم سنگینتر است.»
اگر امیرالمومنین(ع) با خشونت برخورد میکرد و دوازده هزار خوارج را در نهروان به تیغ شمشیر میسپرد چه میشد اما امام چنین نکرد. برای آنان سخن گفت، استدلال کرد، موعظه فرمود، به آنان امان داد و هشت هزار نفر آنان را از مرگ نجات داد و از جنگ منصرف کرد. این افتخار علی است. امام حتی زخميها را به قبيلة آنها سپرد و اموال كشتهگان را به وارثان آنان پس داد.
این نکته مورد نظر امام(ع) در مورد ظرافت برخورد با اندیشهها نکته بسیار با اهمیتی در شرایط امروزی جامعه ما هم هست. ابنسینا در مورد دلیل اختلاف نظر فلاسفه و اندیشمندان و اینکه چرا دیدگاههای آنان یکسان نیست، توضیحات جالب توجهی دارد. او به چهار عامل مهم اشاره میکند که هر کس باید در برخورد با اندیشه دیگران به آن توجه کند. وی میگوید:
اولاً باید دانست که الناس ناس لا ملائکه. اندیشمندان انسانند. فرشته نیستند که انتظار داشته باشید هر چه میفهمند درست فهمیده باشند. فرشتگان نمیتوانند نادرست بفهمند ولی انسان اینگونه نیست. انسانها متفاوت میفهمند. بنابراین نباید انتظار داشت همه افراد در رسیدن به حق یکسان باشند.
ثانیاً انسانها اِشراف و احاطه علمی یکسانی ندارند. اگر شخصی مثلاً در یک باب از ابواب فقه صاحب نظر بود دلیل بر این است که در باب دیگر هم همین اندازه صاحب نظر باشد. یا در علمی تخصص داشت در علم دیگر هم همین اندازه تخصص داشته و با دیگری نظر مشابه داشته باشد.
ثالثاً همه انسانها مطابق با قوانین استدلال و منطق عمل نمیکنند، حتی اگر منطقدان باشند. اکثر متفلسفین آموزش منطق دیدهاند ولی به آن عمل نمیکنند. عوامل و انگیزه بسیاری در استدلال افراد دخالت دارد، بنابراین نباید انتظار داشت که همه به یک شیوه و به یک اندازه منطقی بیندیشند.
رابعاً افراد بنا بر پیشفرضهای مختلف سخنان خود را با ابهام و بعضاً با رمز و کنایه میگویند و یا از الفاظی استفاده میکنند که اگر مبانی آن دانسته نشود غلط انداز و نزد غیر عالمان، ظاهری زشت، ناپسند و غیر قابل قبول دارد.[۲]
قسمت سوم
وَ اَللَّهِ مَا فَجَأَنِی مِنَ اَلْمَوْتِ وَارِدٌ کَرِهْتُهُ، به خدا سوگند همراه مرگ چیزى به من روى نیاورده که از آن خشنود نباشم.
مرگ برای علی(ع) موضوع حل شدهای است. او زمانی در جنگ با ستیزه جویان، مرگ را به بازی گرفته بود و هر لحظه در انتظار رفتن به سوی محبوب خویش بود، لذا میفرماید: این پیشامد حادثه ناگهانی و ناخوشایندی برای من نیست. کسی باید از مرگ بترسد که تنها آتش اعمال شرورانهاش در انتظار اوست.
وَ لاَ طَالِعٌ أَنْکَرْتُهُ، و نشانههاى آن را زشت بدانم.
امام(ع) چون هر انسان مومن به زندگی جاودانه آخرت، هر لحظه با مرگ زندگی میکرده است و چشم انتظار دیدن زیبای جاودانگی ان بوده است. کسی است که از وی در حکمت ۲۷۰ نهج البلاغه نقل شده است که اگر کسی تمام تلاش خود را به کار گیرد تا به بالاترین درجه سعادت دنیوی برسد اگر برسد تازه به پایینترین درجه آخرت رسیده است، چه باک از نشانههای مرگ دارد. چه رسد به اینکه به دنیا بیاعتنا هم باشد.
وَ مَا کُنْتُ إِلاَّ کَقَارِبٍ وَرَدَ وَ طَالِبٍ وَجَدَ؛ وَ ما عِنْدَ اَللَّهِ خَیْرٌ لِلْأَبْرارِ، بلکه من چونان، جوینده آب در شب، که ناگهان آن را بیابد، یا کسى که گمشده خود را پیدا کند، از مرگ خرسندم که: «آنچه نزد خداست براى نیکان بهتر است»
مرگ، در آغوش کشیدن گمشده نیکان و گنج پنهان زیرِ اعمال نیک آنان در دنیاست. پوست انداختن و پوشیدن لباس نوی زندگی با خوبیها و رهایی از نامردمیهای این دنیاست.
[۱] ارشاد شیخ مفید، ج۱، ص۱۷، طبقات الکبری، ج۳، ص۳۷، انساب الاشراف، ج۳، ص۲۵۰، ۲۵۴، ۲۵۶، اخبار الطوال، ص۲۶۱ و تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۳۸.
[۲] ابنسینا، الهیات من الشفاء، ص۶۵.