برچسب: نیستی در هستی

نسیم بهاری

هستی شناسی مولوی، آشکارا اصالت وجودی است. به نظر او سریان «هست» و «نیست» در مراتب مختلف موجودات فقیر جاری است. باد و باران و سرمای خزان، مرتبه‌ای از «نیست» و باد و باران و سرمای بهاری، مرتبه‌ای از تجلی «هست» در طبیعت است.

پیرخَر نی پیرِ خر

مولوی برای انسانیتِ انسان، مراتب مختلفی قائل است. هر مرتبه، کمالش در مرتبه بالاتر است و مغلوب اوست. مرتبه اول و دوم آن به این دنیا متصل است و مرتبه بالاتر آن به حق و نورانیت مرتبط است و در حقیقت نیست در هستی است.

داستان پیر چنگی

پیر چنگی که تصور می‌کرد هر چه دارد از چنگ دارد. نیست را می‌دید و هست را نمی‌دید، نوری در قلبش درخشید و فهمید که چنگ و حنجره را هم از او داشته و خدا را از خودش به خودش نزدیک‌تر احساس می‌کند.

چیستی عشق(۳)

عشق خاک را به افلاک می‌کشد و کوه استوار را به شادی و رقص در می‌آورد. روح را از حرص و عیب به کلی پاک می‌کند، گویی او دیگر قادر نیست خلاف خواسته معشوق خود عمل کند.

عشق زنده

«عشق زنده» بر خلاف «عشق رنگی» خودخواهانه و گیرنده نیست، دیگرخواه و دهنده است. این نوع از عشق از تنوع و مراتب متعددی برخوردار است.

عشق رنگی(۱)

عشق اول و دوم به نظر مولوی «عشق رنگی» و «عشق مرده» است ولی عشق سوم، «عشق زنده، جاویدان و تعالی‌بخش» است چون رنگ از عالم ماده، فانی و متغیّر است و با فنای خود آدمی را نیز به فنا می‌کشاند.

ادب و بی‌ادبی

مولوی نوعی از اختیار جابرانه را می‌پذیرد. اختیاری که کاستی آن از مخلوق و کمال آن از خالق است. او این جبر را به جبری تشبیه می‌کند که عاشق نسبت به معشوق دارد.