ادب و بی‌ادبی

مولانا بر این باور است که هیچ حرکت و حول و قوه‌ای در عالم نیست جز اینکه از خداست. تبیین این باور ممکن است با نفی علیت واسطه‌ها به نحو کلام اشعری انجام گیرد یا با علت‌العلل بودن خدا در نگاه فلاسفه به موضوع نگاه شود و یا نگرش وحدت وجود و توحیدی عارفانه مبنای تبیین باشد، ولی باور مولانا را باید برمبنای عارفانه توجیه کرد.

در هر صورت به نظر مولانا، اگر حول و قوه‌ای را به شیطان و انسان نسبت دادیم، به معنای نیستی در هستی حق و اختیاری به اختیار حق است. این موضوع توهم جبر را به ذهن متبادر می‌کند. مولوی نوعی از اختیار جابرانه را می‌پذیرد. اختیاری که کاستی آن از مخلوق و کمال آن از خالق است. او این جبر را به جبری تشبیه می‌کند که عاشق نسبت به معشوق دارد. عاشق اراده‌ای برای چشم‌پوشی از جاذبه معشوق ندارد ولی در عین حال خود احساس می‌کند که اوست که طالب معشوق است:
لفظ جبرم، عشق را بی‌صبر کرد
وانک عاشق نیست، حبس جبر کرد
این معیت با حقست و جبر نیست
این تجلی مه است این ابر نیست
ور بود این جبر جبر عامه نیست
جبر آن امارهٔ خودکامه نیست

مولانا در مثنوی به داستان آدم و شیطان می‌پردازد و می‌گوید: آنان هر دو به این باور داشتند که هیچ مشیتی بیرون از مشیت حق نیست ولی شیطان در بیان این حقیقت جانب ادب را رعایت نمی‌کرد ولی آدم رعایت ادب کرد و مسئولیت گناه خود را بر عهده گرفت:
گفت شیطان که بما اغویتنی
کرد فعلِ خود نهان، دیو دنی
گفت آدم که ظلمنا نفسنا
او ز فعل حق نبد غافل چو ما
در گنه او از ادب پنهانش کرد
زان گنه بر خود زدن او بر بخورد

آدم از کرده خود پشیمان شد و توبه کرد. خدا از او پرسید: مگر تو مطابق مشیت من مرتکب گناه نشدی، پس چرا مثل شیطان یادآور آن نشدی؟
بعد توبه گفتش ای آدم نه من
آفریدم در تو آن جرم و محن
نه که تقدیر و قضای من بُد آن؟
چون به وقت عذر کردی آن نهان

آدم پاسخ ‌داد ادب مانع از آن شد که آن را بر زبان آورم. خدا فرمود: من هم به پاس ادبت توبه‌ات را پذیرفتم:
گفت ترسیدم ادب نگذاشتم
گفت، هم من پاس آنت داشتم
هر که آرد حرمت او حرمت برد
هر که آرد قند لوزینه خورد

به نظر مولوی ادب به همه چیز صفا و نورانیت می‌بخشد و مایه و زمینه ساز عصمت و پاکی روح می‌شود:
از ادب پرنور گشته‌ست این فلک
وز ادب معصوم و پاک آمد ملک

ادب توفیق بزرگی است و گویی لطفی الهی است که باید از خدا طلب نمود:
از خدا جوییم توفیق ادب
بی‌ادب محروم گشت از لطف رب

بی‌ادبی علاوه بر اینکه باعث انقطاع رحمت حق است، موجب فساد اجتماعی است و روابط آدمیان با یکدیگر را مکدر می‌سازد:
بی‌ادب تنها نه خود را داشت بد
بلک آتش در همه آفاق زد

مولوی نتیجه بی‌ادبی قوم موسی و عیسی را، قطع نعمت‌های آن جوامع دانسته و می‌گوید بی‌ادبی از عوامل تاریکی و افسردگی روحی انسانهاست:
هر چه بر تو آید از ظلمات و غم
آن ز بی‌باکی و گستاخیست هم
هر که بی‌باکی کند در راه دوست
ره‌زن مردان شد و نامرد اوست.

✍️ محمد نصر اصفهانی

محمد نصر اصفهانی

نويسنده اين مباحث، از دانش آموختگان حوزه و دانشگاه بوده و در حوزه قرآن، نهج البلاغه، كلام جديد، اخلاق، تاريخ اسلام و سياست آثاري دارند.

مطالب مرتبط