پیشفرضها و تحلیلهای حادثه عاشورا
موضوع بحث بنده در این جمع عالمانه از عزیزان تحصیلات تکمیلی و اساتید گرانقدر دانشگاهی، آنگونه که قبلاً اعلام هم شده است «پیشفرضها و تحلیلهای حادثه عاشورا» است. در واقع نقش پیشفرضها در تحلیل واقعه عاشوراست. رویکرد بحث هرمنوتیکی است. چنانکه مستحضر هستید، در دانش هرمنوتیک، عوامل موثر در تحلیل امور انسانی و تاریخی را به اموری چند نسبت میدهند که همین امور دلیل اختلاف فهم، تحلیل، تفسیر، تأویل و تعبیر هم هست مثل: علایق، انتظارات، پیشفرضها، اطلاعات مفسر و تحلیلکننده از متون تاریخی، شخصیتهای سازنده حوادث، جامعهشناسی تاریخی و روانشناسی تاریخی. به طور کلی پیشداشت، پیشدید و پیشتصورات ما در تبیین علوم انسانی نقش مهمی ایفا میکنند.
از این میان در صدد هستیم که تنها به یک مورد یعنی پیشفرضهای تحلیل، آن هم تحلیل مربوط به حادثه عاشورا بپردازیم. حادثهای که یک قهرمان دارد و آن قهرمان امامی است از دوازده امام شیعه.
پیشفرضها، گزارههای قبول شدهای است که تحلیلگر، تحلیل خود را بر مبنای آن شکل میدهد. هیچ فهم، تحلیل، تفسیر، تأویل و تعبیری بدون پیشفرض ممکن نیست. عرضه هر علمی اگر بخواهد روشمند و علمی باشد، مخاطب داشته باشد، موفقیت کسب کند، مرهون منطقی، سازواری و عقلانیت آن است و این امور بدون پیشفرضهای روشن ممکن نیست. بنابراین گام اول در تحقیق علمی روشن ساختن پیشفرضهاست که بنای تحلیل بر آن استوار میشود. سستی بنا به سستی مبنا و پیشفرضهاست.
پیشفرضها دو قسم هستند: یکی بدیهی، ضروری و واجب القبول و دیگری اکتسابی، نظری و ممکن الاثبات یا ممکن الابطال در علم بالاتر.
تحلیل گزارههایی است که رابطهی میان اجزاء کشف شده در یک مجموعه را تشریح کرده است. من مشکل تحلیلهای عاشورا را در پیشفرضها میدانم. با اینکه این مشکل را ما در عقاید، اخلاق و احکام شرعی هم داریم ولی در تحلیل مسائل مربوط به زندگی ائمه بیشتر خودنمایی میکند: ۱- روشن نبودن پیشفرضهای تحلیل. بدون مبنا اظهار نظر میکنیم. چنانکه قرآن کریم در مورد تعداد اصحاب کهف میفرماید: به زودى خواهند گفت آنها سه تن بودند و چهارمين آنها سگشان بود و مىگويند پنج تن بودند و ششمين آنها سگشان بود تير در تاريكى مىاندازند و عدهاى مىگويند هفت تن بودند و هشتمين آنها سگشان بود بگو پروردگارم به شماره آنها آگاهتر است جز اندكى كسى شماره آنها را نمىداند پس در باره ايشان جز به صورت ظاهر جدال مكن و در مورد آنها از هيچ كس جويا مشو: «سَيَقُولُونَ ثَلَاثَةٌ رَابِعُهُمْ كَلْبُهُمْ وَ يَقُولُونَ خَمْسَةٌ سَادِسُهُمْ كَلْبُهُمْ رَجْمًا بِالْغَيْبِ وَ يَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَ ثَامِنُهُمْ كَلْبُهُمْ قُلْ رَبِّي أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ مَّا يَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِيلٌ فَلَا تُمَارِ فِيهِمْ إِلَّا مِرَاء ظَاهِرًا وَ لَا تَسْتَفْتِ فِيهِم مِّنْهُمْ أَحَدًا» (کهف،۲۲) چنانکه قرآن هم میفرماید به تحلیل کسی که به چیزی آگاهی ندارد و یا امکان آگاهی هم ندارد نباید توجه داشت. به یکی از بزرگان گفتند: آقا این مطالبی را که هنگام روضهخوانی میگویید، از کجا میگویید؟ ایشان در جواب میگوید: «من در روضههایم دقت نمیکنم» معنای این سخن این است که کاری به تاریخ و مبانی ندارم، هر چه به دلم افتاد میگویم.
۲- روشن بودن پیشفرضها ولی مدلل نبودن و عدم سازواری پیشفرضها. در قرآن کریم میخوانیم: اگر هر گونه نشانهاى براى اهل كتاب بياورى باز قبله تو را پيروى نمىكنند و تو نيز پيرو قبله آنان نيستى و خود آنان پيرو قبله يكديگر نيستند و پس از علمى كه تو را حاصل آمده اگر از هوسهاى ايشان پيروى كنى در آن صورت جدا از ستمكاران خواهى بود: «وَ لَئِنْ أَتَيْتَ الَّذِينَ أُوْتُواْ الْكِتَابَ، بِكُلِّ آيَةٍ، مَّا تَبِعُواْ قِبْلَتَكَ، وَ مَا أَنتَ بِتَابِعٍ قِبْلَتَهُمْ، وَ مَا بَعْضُهُم بِتَابِعٍ قِبْلَةَ بَعْضٍ، وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءهُم مِّن بَعْدِ مَا جَاءكَ مِنَ الْعِلْمِ، إِنَّكَ إِذَا لَّمِنَ الظَّالِمِينَ» (بقره،۱۴۵) برخی چنان بر پیشفرضهای خود جمود به خرج می دهند که اگر مبانی نگاه به موضوع اگر علمی است قابل پذیرش است وگرنه تخلف از علم ظلم است.
۳- روشن بودن، مدلل بودن و ساختار داشتن پیشفرضها، ولی بیتوجهی به آن در عمل و تحلیلها. در بسیاری از مسائل اعتقادی یا شرعی ملاحظه میکنیم که عالمی نگرش فلسفی دارد ولی در عمل کلامی است. اصولی است ولی در فتوا اخباری است. به قول شهید محمد باقر صدر: ما در اصول از عدلیه هستیم ولی به فروع که میرسیم اشعری میشویم.
هر یک از مشکلات سهگانه فوق باعث پریشانگویی، تناقضگویی و اظهارنظر غیرعلمی در تحلیلها خواهد بود. مشخص کردن پیشفرضها هم برای مفسر و تحلیلگر مفید است که به فکر و تحلیل او مبنا میدهد و مانع از پریشانگویی او میشود و هم برای دیگران مفید است که به راحتی بتوانند موضع نقد تحلیلگر را تشخیص دهند.
اصلیترین و اولین پیشفرض در تحلیل حادثه عاشورا مربوط قهرمان این ماجرا یعنی ابیعبد الله حسین است که آیا او بشر بوده است، یا اصولاً امام حسین بشر نبوده بلکه، فوق بشر بوده است. شاید پاسخ به این پرسش بسیار پیشپا افتاده و ساده به نظر برسد و از هر کسی که پرسیده شود در پاسخ بگوید واضح است که امام حسین بشر بوده است و باید تحلیل خود را مبتنی بر این قرار دهیم که امام حسین بشر بوده است. اما همه بحث در همین است که چه نوع انسانی است؟ روشن است که امام انسان عادی نیست. امام وقتی امام است که از نظر معنوی جلوتر از همه انسانهای عصر خود فرهیختهتر باشد ولی فرهیختگی او به این معناست که از مرتبه فقر انسانی بیرون میرود و غنی و غیرانسان میشود؟ اگر چنین باشد رفتار چنین موجودی برای انسان قابل تحلیل نیست. به این معنا که اجزاء حرکت او را ما نمیتوانیم به لحاظ کمی یا کیفی با یکدیگر به نحو علّی مرتبط سازیم. اگر امام بشر فرهیخته عادی نباشد به میزان فاصله او با بشر عادی فرهیخته حرکت او قابل فهم نخواهد بود چون وجه مشترک قابل فهمی برای بشر ندارد و این رفتار و حادثه برای بشر تکرارپذیر نیست. به میزان اینکه بشر باشد حرکت او برای ما قابل الگوگیری و تکرارپذیر خواهد بود و حتی حضرت میتواند بگوید که من اسوه شما هستم. این سخن به معنای انکار کرامات و تجربیات باطنی برای این عزیزان نیست هرچه باشد اولاً شخصی است و برای دیگران نه قابل تحلیل نه حجت و نه درس آموز است. ثانیاً استثناست نه قاعده و استثناء را نمیتوان بر کل زندگی یک شخص حاکم ساخت. زمانی میتوان گفت: که رسول خدا سرمشقى نيكوست که شما دو پیشفرض را باور داشته باشید به خدا و روز بازپسين اميد داشته باشید: «لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كَانَ يَرْجُو اللَّهَ وَالْيَوْمَ الْآخِرَ» (احزاب،۲۱) به همین جهت پیامبر اکرم(ع) مؤظف بود که بگوید من بشری مثل شما هستم، تنها به من وحی میشود. موضوع وحی من نیز جهت خاص غیبی را دنبال میکند. درست از همان جهتی که در آیه قبل به عنوان اسوه مطرح بودم: بگو من هم مثل شما بشرى هستم ولى به من وحى مىشود كه خداى شما خدايى يگانه است پس هر كس به لقاى پروردگار خود اميد دارد بايد به كار شايسته بپردازد و هيچ كس را در پرستش پروردگارش شريك نسازد: «قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ يُوحَى إِلَيَّ أَنَّمَا إِلَهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَمَن كَانَ يَرْجُو لِقَاء رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا» (کهف،۱۱۰) تنها جنبه وحی ایشان غیر بشری است بنابراین وحی غیرقابل تحلیل بشری و شعور مرموز تلقی شده است. رسول خدا رسماً مافوق انسان و فرشته بودن خود را نفی نموده و فرموده است: به شما نمىگويم كه من فرشتهام، جز آنچه را كه به سوى من وحى مىشود پيروى نمىكنم: «وَ لَا أَقُولُ لَكُمْ إِنِّي مَلَكٌ إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَى إِلَيَّ» (انعام،۵۰) بنابراین امام حسین به طریق اولی بشر است و فرشته نیست.
بشر بودن باید تبیین شود تا از اجمال و تفسیرهای گوناگون خارج شود. شاخص وجودی انسان سه چیز است: ۱- آگاهی، ۲- آزادی ۳- انتخاب. انتخاب مبتنی بر آگاهی و آزادی. انسان از قبل تنها مستعد انسانیت است ولی انسان نیست. او هویت و هستی انسانی خودش را خودش میآفریند. بنابراین هویت امام حسین با سه پیشفرض دیگر مرتبط میشود. این سه پیشفرض عبارت است از: ۱- آیا امام حسین از قبل به همه چیز آگاه بود یا از قبل به همه چیز آگاه نبود. ۲- امام حسین در تصمیم گیری خود آزاد بود یا آزاد نبود؟ ۳- امام حسین راه خوش را خودش انتخاب میکرد یا در تصمیم گیری تابع یک سناریوی از قبل طراحی شده بود. اگر دقت شود اختلافنظرهای عمده مربوط تحلیل خردورزانه حرکت امام حسین(ع) به این سه پیشفرض باز میگردد و میطلبد که مورد بررسی جدّی قرار گیرد:
۱- پیشفرض آگاهی: انسان از آن جهت که انسان است، خودآگاه و دیگر آگاه است. او قادر است از راههای عادی کسب آگاهی کند. راههای عادی آگاهی بشر از نظر اندیشمندان از سه راه بیرون نیست: نقل تاریخی، راه حس و تجربه (ظاهر و باطن)، راه تفکر و استدلال روشمند.
آیا امام حسین از اوضاع و احوال خود و جامعه خود در حد یک انسان فرهیخته و از این همین سه طریق آگاه بوده است یا به همه جزئیات حرکت خود و آینده آن، از قبل به صورت نامتعارف و غیر عادی مطلع بوده است؟ هیچ انسانی به همه جزئیات حرکت خود و آینده آن، از قبل به صورت نامتعارف و غیر عادی مطلع نیست و اگر هم امام حسین چنین باشد حرکت امام حسین قابل فهم و معنادار نیست و لذا قابل تحلیل هم نیست. ما نمیدانیم اگر کسی از گذشته، حال و آینده خود با همه جزئیات آن آگاه بود حرکات و سکنات او چه معنایی دارد. مطالعه تاریخ زندگی امام حسین نیز چنین حالت نمایشی را نشان نمیدهد. اگر هم ایشان زندگی عادی خود را که گویی علمی ندارد به نمایش گذاشته است نمیدانیم چگونه از چنین شخصی میتوان درس گرفت؟ اگر پیامبر به حق مدعی بود که به او وحی میشود هیچیک از ائمه(ع) از جمله امام حسین مدعی وحی و علم غیب نبودهاند. اطلاعات از آینده هم اگر داشتند از جد خود به ارث برده بودند. در خطبه ۱۲۸ نهج البلاغه است که شخصی از امیرالمومنین میپرسد: آیا به شما علم غیب داده شده است، حضرت در پاسخ میفرمایند آنچه من میدانم علم غیب نیست بلکه علمی است که از پیامبر آموختهام: لَيْسَ هُوَ بِعِلْمِ غَيْبٍ وَ إِنَّمَا هُوَ تَعَلُّمٌ مِنْ ذِي عِلْمٍ. علم غیب، را پیامبر هم فرمان گرفته است که بگوید آن را ندارد: «لَا أَعْلَمُ الْغَيْبَ.» (انعام،۵۰) خدا در قرآن کریم به پیامبر خود فرموده است که به مردم از لازمه داشتن علم غیب بگو که اگر علم غیب داشتم از قبل امور را برای خود تدارک میدیدم و شرور را از خود دفع میکردم: «وَ لَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لَاسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَ مَا مَسَّنِيَ السُّوءُ إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِيرٌ وَ بَشِيرٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ» (اعراف،۱۸۸) به همین جهت اگر امام حسین از قبل خبر مرگ معاویه را میدانست، چرا در مدینه ماند و زودتر نرفت تا خبر مرگ معاویه را به او بدهند و از وی بیعت بگیرند. اگر امام از قبل میدانست که هنگام بیعت خواستن کسی به او تعرض نخواهد کرد، چرا جوانان بنی هاشم همراه خود به دارالعماره مدینه برد. اگر امام میدانست شرایط مکه مناسب نیست چرا مستقیم به کوفه یا مکان امن دیگری نرفت. اگر امام میدانست مسلم را خواهند کشت چرا او را به کوفه فرستاد تا از مردم بیعت بگیرد. اگر امام میدانست در سفر به کوفه ماجرا با مسالمت همراه نیست چرا زن و فرزندان خود را با خود همراه کرد. اگر امام میدانست مردم کوفه در این ماجرا وفادار نیستند چرا با آنها نامهنگاری کرد و قول داد که به کوفه میرود و اگرهای دیگر…
۲- پیشفرض آزادی: انسان از آن جهت که انسان است آزاد است تا مطابق آگاهیها و تعهدات و باورهای خود عمل کند یا نکند. روشن است که انسان به دلیل فقر ذاتی خود آزادی مطلق ندارد و زمان و مکان و موقعیتهای طبیعی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی آزادی او را محدود میکند. این محدودیت برای همه انسانها وجود دارد که رسول خدا خود را مأمور به تبلیغ آن دانسته و باید توضیح دهد که گنجینههای زمین در اختیار من نیست: «قُلْ لَا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدِي خَزَائِنُ اللَّهِ» (انعام،۵۰) بگوید که هیچ نفع و ضرری در اختیار شخص من نیست جز هرآنچه بر اساس مشیت و قانون خدا در زمین حاکم است: «قُلْ لَا أَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعًا وَ لَا ضَرًّا إِلَّا مَا شَاءَ اللَّهُ» (اعراف،۱۸۸) در مورد امام حسین هم همین قاعده حاکم است که به میزان آگاهی و توانایی خود آزاد است.
۳- پیشفرض انتخاب: ارزش آدمیان و فراتر و فروتری آنان به انتخاب آگاهانه و ازادانه آنهاست. اصولاً فلسفه خلقت انسان چنانکه قرآن کریم فرموده است شرکت در مسابقه حسن و قبح عمل آگاهانه و آزادانه اوست: «إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا» (کهف،۷) امتحان و مسابقه بدون آزادی ممکن نیست لذا میفرماید: ما راه را به او نشان داديم خواه شاكر باشد و پذيرا گردد يا ناسپاس: «إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا» (انسان،۳) لازمه انتخاب آزاد تشخص و استقلال در انتخاب است. خداوند انسانها را به هدف انسانیت که توحید در نظر و عدالت در عمل است راهنمایی کرده است. این انسانها هستند که با روشهای خاص و موقعیتی که دارند با ابزار مختلف خود را به این هدف میرسانند. «لَا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ» (بقره،۲۸۵) در هدف است نه در وسیله. همه انبیا و اولیا در اینکه یک هدف را دنبال میکردند نور واحد بودند ولی در وسیله، روش و تصمیم با یکدیگر مختلف بودند و استقلال داشتند. انبیاء یکسان عمل نمیکردند، اولیا و مومنین هم اینگونه بودند. مومنانی مثل سلمان با اباذر و اباذر عمار متفاوت بودند و متفاوت عمل میکردند. پیامبر اسلام با حضرت عیسی و حضرت عیسی با حضرت موسی و موسی با هارون تفاوت داشتند.
پس نمیتوان گفت امامان در تصمیم گیری آزاد نبودند، خود تصمیمی نمیگرفتند و یک سناریوی از قبل طراحی شده را به اجرا درمیآوردند. در روایتی که نقل شده میشود ولی روایت ضعیفی از اصول کافی است اهانت است به امام که میخوانیم: وصیتی سر به مهر توسط رسول خدا(ع) به امیرالمومنین(ع) داده شده بود که هر امامی مهر آن را میشکست و مطابق دستورالعملی که در آن برایش مشخص شده بود عمل میکرد. مطابق دستورالعمل و سناریو عمل کردن منافی استقلال و ارزش انتخاب آزاد آنان است. ارزش چنین عملی با وجود علم ماقبل از ریز حوادث ارزش عمل امام را از افراد عادی بسیار پائینتر میآورد.
نتیجه اینکه اگر بخواهیم نهضت ابیعبدالله را تحلیل کنیم چهار پیشفرض باید وجود داشته باشد: ۱- ابی عبد الله الحسین(ع) انسان فرهیختهای بوده است. ۲- از طرق عادی کسب علم میکرده است. ۳- ارادهای آزاد داشته است. ۴- بالاستقلال اجتهاد میکرده، تصمیم میگرفته و عمل میکرده است.
پرسش: ظاهرا شما یک پیشفرض را بیشتر مطرح نکردید و آن هم انسان بودن است.
پاسخ: بله ولی اگر تنها بشر بودن مطرح شود موضوع مجمل میماند بقیه پیشفرضها در واقع تفصیل آن اجمال بود. باید توضیح داد که بشر بودن یعنی چه بودن و چه نبودن.
پرسش: شما در سخنان خود نگاهی دوقطبی را دنبال میکردید. بشر بودن یا نبودن، آگاه بودن یا نبودن، آزاد بودن یا نبودن، در حالی که میشود موضوع را صدرایی و ذو مراتب دید.
پاسخ: بله من هم با نظر صدرایی موافق هستم و باید ذو مراتب دید من هم انسان را طیفی و ذومراتب میبینم و زمانی که میگوییم انسان، انسان را با تمام مراتب آن را مد نظر داریم نه در جایی که از این سو دیگر به آن انسان گفته نمیشود بلکه مَلَک یا حیوان به آن اطلاق میشود. زمانی که ملک یا حیوان مد نظر باشد دیگر آگاهی و آزادی و انتخاب در او نیست. وقتی میگوییم امام حسین یک انسان فرهیخته بود یعنی از انسانهای عصر خود فرهیختهتر بود، به همین جهت امام بود، امام یعنی پیشگام انسانهای دوران خود در انسانیت، عقلانیت و معنویت.
پرسش: آیا منظور شما تعبیر شهید مطهری است که مافوق انسان نبود انسان مافوق بود.
پاسخ: بله همینطور است او فرهیختهترین انسان زمان خود است. هرچه تبیین امامت از حالت انسانی فاصلهاش دورتر باشد امکان تحلیل و الگوگیری از او کمتر میشود.
پرسش: با توجه به موضوع استقلال که در بحث شما بود آیا ائمه شبیه هم عمل نمیکردند مثلاً اگر امام حسین به جای امام حسن بود همچون او عمل نمیکرد و قیام نمینمود. امام حسن که برای جلوگیری از خونریزی حکومت را به معاویه واگذار نمود در کربلا دیگر این موضوع را مطرح نمیکرد؟
پاسخ: اگر پیشفرض استقلال را بپذیریم که من میپذیرم ائمه نباید لزوماً مواضع مشترک داشته باشند. تشخیص عمل صالح در نظر افرد لزوماً یکسان نیست. اگر من روحیه، دانش و استعداد کاری را نداشته باشم و نتوانم از پس کاری برآیم عمل صالح برای من شبیه کسی نیست که این استعدادها را دارد. اختلاف نظر یا سلیقه یا هر نامی که میخواهید بر آن بگذارید در بین انبیا و ائمه کم نیست. مواضع این عزیزان فقط ناشی از شرایط متفاوت اجتماعی آنان نبوده است، بلکه مبتنی بر شخصیت آنان نیز بوده است. اینکه حضرت موسی زمانی که میبیند مردم گوساله پرست شدهاند خشمگین و اندوهگین شود و الواح یعنی معادل قرآن را زمین بزند و سر و ریش برادر خود را به سوی خود بکشد که چرا به فرمان من عمل نکردی. سپس موسی با پاسخ هارون قانع میشود. این کم صبری از موسی را در جریان قتل و برخورد با عبدصالح هم میبینیم. گزارشهایی در تاریخ هست که امام حسن به برخی از رفتارهای امیرالمومنین اعتراض میکند، امام حسین با امام حسن در مورد صلح با معاویه معترض است ولی در عین حال تابع اوست. گویی امام هر زمان بر اساس تشخیص و وظیفه یقینی خود عمل میکرده است و اگر امام بعدی تشخیص متفاوتی داشته است تابع تشخیص امام زمان قبل خود بوده است.
پرسش: به نظر میرسد دو پیشفرض آقای دکتر نصر را آزرده خاطر کرده است که از این پیشفرضها سخن میگویند یکی خرافاتی است که نسبت به امامان رواج پیدیدار کرده است و دیگری مشابه سازی امروزی امان با برخی از اشخاص و همین موضوع باعث شده است که ایشان بعد ولایی و معنوی امام را مورد خدشه قرار دهند. همه چیز را که نمیتوان عقلانی تحلیل کرد. امر امامت به اصطلاح خود شما طور ورای عقل است. آنجا که موسی در برابر خضر قرار میگیرد دیگر عقل کارایی ندارد.
پاسخ: هیچ سخنی بدون پیشفرض نیست و سخنی هم بدون پیشفرض نمیتوان گفت. مهم این است که پیشفرض مرتبط با موضوع و منطقی باشد. بعد ولایی و معنوی را باید تعریف کرد اگر برای انسان قابل اثبات است پس انسانی و قابل تحلیل است اگر برای انسان قابل اثبات نیست قابل تحلیل هم نیست. منظور ما از عقل در اینجا عقل فلسفی نیست عقل عقل هم که عرفای ما به آن باور دارند امری بشری است. با امر ولایی به نحو اجمال نمیتوان سخن گفت. موسی وقتی با خضر یا عبد صالح روبرو میشود چون با امر غیر بشری و الهی روبرو میشود نمیتواند تحلیل کند. ما که امر غیر بشری را انکار نمیکنیم میگوییم وحی و علم الهی وجود دارد ولی قابل تحلیل نیست. به همین جهت تا عبد صالح توضیح نداد برای موسی قابل فهم نبود.
پرسش: شما انا بشر مثلکم را فرمودید ولی از یوحی الیه به سرعت رد شدید. در حالی که همه چیز در همانجاست. به نظر ما همه اینها برای بشر قابل فهم است. شخصی میتواند علم غیر بشری به آینده داشته باشد و برنامه زندگی او هم از قبل رقم خورده باشد و از آن آگاه باشد و مطابق یک سناریوی از قبل تعیین شده هم عمل کند و از آینده کار خود هم خبر داشته باشد و کار او قابل تحلیل باشد. علم الهی خضر یا عبد صالح و آنکه علمی از کتاب داشت و تخت سلیمان را در چشم بر هم زدنی میآورد. همه اینها قابل تحلیل و درسآموز است. انسان میآموزد که میتواند به این مرحله برسد.
پاسخ: بله انسان این استعداد را دارد که به او وحی شود. این مطلب را چه زمان میفهمد؟ زمانی که انبیا را تجربه کرده باشد نه تا قبل از آن. با این حال نمیتواند وحی را تحلیل کند و نمیتواند بیاموزد که وحی چیست، مگر اینکه بر خودش نازل شود. وحی امر آموزشی نیست. چیزی آموختنی و تحلیل کردنی است که بین الاذهانی باشد. این امور تجربهای شخصی است. شبیه درد کلیه برای کسی که تا کنون به درد کلیه مبتلا نشده است. همین درد کلیه برای او قابل تحلیل نیست ولی تا حدی قابل فهم و تشبیه است که درد کشیده باشد. به همین جهت میگویند شعوری است اما چه شعوری؟ نمیدانیم. مرموز است. رمزگشایی از آن هم برای همیشه برای بشر ممکن نیست. انسان با دیدن کسانی که کشف و شهود میکنند به دست میآورد یا میآموزد که انسان میتواند کشف و شهود داشته باشد ولی تا به خودش شهود نشود فهمی از آن ندارد. هیبنوتیزم چیست نمیدانیم. ولی هست. اگر این امور قابل تحلیل بود چرا موسی نتوانست تحلیل کند و تا عبد صالح موضوع را به علم الهی خود مربوط نکرد و پشت صحنه را نگفت نتوانست بفهمد. اگر قابل تحلیل است شما تحلیل کنید که چگونه تختی در چشم بر هم زدنی از یمن به بیت المقدس میرسد. تحلیل کنید تا بشریت درس بگیرد و بتواند شتری را از دل کوه بیرون بیاورد. اگر حرکت ابیعبدالله به امر بیرونی و غیبی مرتبط باشد هم تا از آن خبر موثق به ما نرسد از آن با خبر نخواهیم شد چنانکه در جنگ احزاب پیامبر هم تا از پشت پردهاش غیبی آن پردهبرداری نشود ما از آن با خبر نخواهیم شد و با خرد بشری و تحلیل به آن دست نخواهیم یافت. اصولاً چنین چیزی چه ضرورتی دارد.
متن سخنرانی در دانشکده ادبیات دانشگاه اصفهان، در تاریخ ۲۷ شهریور ۱۳۹۷