در کربلا چه گذشت؟ – بخش سوم
فصل هشتم: هجرت از مكه به سمت كوفه
به دنبال نامه مسلم حسین بن علی(ع) پس از حدود چهار ماه و چند روز از مكه قصد عزيمت کرد. ایشان روز هشتم ذيالحجه، همزمان با قيام مسلم در كوفه و يك روز قبل از كشته شدن او، طواف خانه خدا و سعي بين صفا و مروه را انجام داد و از احرام خارج شد. امام ميخواست به سوي كوفه حركت كند. زيرا احتمال اينكه او را در حرم الهي دستگير كنند يا غافلگير كرده و در ميان جمعيت حُجاج بكشند، وجود داشت. هیچ كس تصور نميكرد كه حسین(ع) در روز هشتم ذيالحجه كه مردم براي انجام مراسم حج مُحرم ميشوند، از مكه بيرون آيد.[۱]
او در بين راه با افراد بسياري ملاقات كرد. بسياری از آنان براي امام(ع) مصلحت انديشي ميكردند و ایشان را از رفتن به كوفه منع ميکردند. امام با پاسخ هایی به هر يك از آنان، مصمم بودن خود را برای ادامه راه، اظهار ميكرد. در بين راه امام افراد مستعدي را كه ميديد، دعوت ميكرد تا ایشان را همراهي كنند. «زُهير بن قِين» از جمله کسانی بود كه دعوت امام را پذيرفت و به جمع ياران امام پيوست.[۲]
فصل نهم: نامة امام به مردم كوفه
امام(ع) با شتاب به سوي عراق پيش ميرفت و به كوفه نزديك ميشد. هنوز خبر شهادت مسلم به ایشان نرسيده بود. حضرت نامهاي به اهل كوفه نوشت و آن را به وسيلة «قيس بن مُسَهّر صيداوي» فرستاد. در اين نامه امام به كوفيان نوشت كه نامة مسلم به من رسيد و از بيعت و حسن نيت و هماهنگي شما در ياري حق، باخبر شدم. از خدا خواهانم كه نيكي خود را از ما دريغ ندارد و شما را بر اين حسن نيت و تصميم قاطع، اجري عظيم عنايت فرماید. من روز سهشنبه هشتم ذيالحجه، يعني روز ترويه از مكه به سوي شما رهسپار شدهام. هرگاه فرستادهي من به كوفه رسيد، در كار خويش بيشتر شتاب و تلاش كنيد. اگر خدا بخواهد در همين روزها بر شما وارد خواهم شد.[۳]
قيس نامهي امام را گرفت و به راه افتاد. او در نزديكي كوفه دستگير شد ولي نامه امام را از بين برد.[۴] او را نزد ابنزياد بردند. ابنزياد به او گفت: بايد بالاي منبر بروي و حسين بن علي را دشنام دهي. قيس بالاي منبر رفت. خدا را سپاس و ستايش كرد و سپس گفت: «اي مردم! بدانيد كه حسين بن علي بهترين خلق خدا و فرزند فاطمه دختر پيغمبر شما است. من فرستادهي او هستم، به ياري او برخيزيد.» سپس بر ابنزياد و پدر او لعنت كرد و بر علي بن ابي طالب درود فرستاد. ابنزياد فرمان داد او را نیز از بالاي بام به زمين انداختند. استخوانهاي او درهم شكست و به شهادت رسيد.[۵]
امام(ع) همچنان به سمت كوفه پيش ميرفت تا اينكه او را از شهادت مسلم و هاني باخبر ساختند. حضرت فرمود :«إِنَّا لِلّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعون» و مكرر میفرمود: رحمت خدا بر آن دو باد. چيزي نگذشت كه خبر شهادت قيس بن مسهر را نيز به اطلاع ایشان رساندند. امام(ع) براي او دعا كرد. سپس رو به فرزندان عقيل كرد و فرمود: با اين اوضاع نظر شما چيست؟ آنان گفتند: به خدا ما تا انتقام نگيريم يا همچون او به شهادت نرسيم، باز نميگرديم. حضرت فرمود: آري، پس از اينان برای من خيري در دنيا نيست.[۶] ياران امام(ع) نيز معتقد بودند امام به راه خود ادامه دهد. استدلال آنان اين بود كه موقعيت امام در بين مردم، همچون موقعيت مسلم نيست؛ اگر امام به كوفه وارد شوند، مردم از ایشان استقبال خواهند كرد و به سوي او خواهند شتافت.
امام جلسهاي تشكيل داد و همة همراهان را از شهادت مسلم و هاني و اوضاع كوفه باخبر ساخت. سپس فرمود: شيعيان ما دست از ياري ما برداشتهاند. هر كس بخواهد راه خود را در پيش گيرد و برود، عهد و مسئوليتي بر او نيست. بيشتر همراهان امام كه قبلاً احساس ميكردند بر سر سفره آماده حكومت خواهند نشست، از چپ و راست پراكنده شدند و تنها اندكي از همراهان باقي ماندند.[۷]
فصل دهم: ملاقات با لشكر حر
روز اول ماه محرم سال ۶۱ هجري، امام(ع) با حر و لشكر هزار نفري او روبرو شد. امام(ع) فرمود: ياران و همراهان تشنهي حر را سيراب كنند و اسبهاي آنان را نيز آب دهند. هنگام نماز ظهر، امام از خيمه بيرون آمد و بعد از اذان و پيش از اقامه براي لشكر حر صحبت كرد. او پس از حمد و ثناي پروردگار، گفت: «ايمردم! من بدون جهت رهسپار عراق نشدهام بلكه فرستادگان شما نزد من آمدند. شما در نامههاي خود نوشته بوديد كه ما را امامي نيست، به سوي ما رهسپار شو تا خدا ما را به وسيلهي تو به راه آورد. اكنون آمدهام. اگر حاضرید كه مرا با تجديد عهد و پيمان خود مطمئن سازيد، به شهر شما ميآيم و اگر اين كار را نميكنيد و يا از آمدن من ناراحت و نگرانيد، به همان جايي كه از آنجا آمدهام باز خواهم گشت. حر و اصحاب او هيچ جوابي ندادند و هر دو سپاه با امام نماز را به جماعت خواندند».[۸]
آنان پس از مدتی استراحت، نماز عصر را نيز به همان ترتيب به همراه هم خواندند. امام(ع) پس از نماز عصر، بار ديگر براي اصحاب حر صحبت كرد و فرمود: «ايمردم، از خدا حساب ببريد، مردمي با تقوا باشيد و حق را از آنِ اهل حق بدانيد. ما خاندان محمد(ص) هستيم و به فرمانروايي بر شما از اين مدعياني كه به زور و ستم با شما رفتار ميكنند، سزاوارتريم. اگر رهبري ما را خوش نداريد و ميخواهيد دربارهي حق ما نادان بمانيد و انديشة شما اكنون غير از آن چيزي است كه در نامههاي خود نوشتيد و فرستادگان شما به من گفتند، هم اكنون از نزد شما باز ميگردم » حر گفت: به خدا قسم از فرستادگان و نامههايي كه ميگويي، خبری ندارم. حضرت دو كيسه از نامهها را به حر نشان داد. حر گفت: من نميدانم. ما دستور داريم تو را به نزد ابنزياد ببريم. حضرت فرمود: اين آرزو را به گور ميبري. سپس رو به ياران كرده، فرمود: باز ميگرديم. حر جلو كاروان امام(ع) را گرفت. پس از رد و بدل شدن سخناني بین آنان، مقرر شد تا كسب تكليف از كوفه، امام به راهي برود كه نه به كوفه ختم شود و نه به مدينه.
حضرت در مسير حركت بار ديگر در منطقه بَيضَه، با لشكر حر سخن گفت، تا شايد قبل از اينكه نيروي نظامي ديگري برسد، آنان متنبه شوند و گردش رویدادها به نفع امام به تغییر کند. امام(ع) گفت: اي مردم، پيامبر فرمود: هر كس حاكم ستمگري را ببيند كه محرمات الهي را حلال میشمارد، پيمان خدا را میشكند، بر خلاف سنت رسول خدا عمل میكند و با مردم با گناه و تعدي رفتار مینمايد، ولي با كردار يا با گفتار به او اعتراض نكند، بر خدا واجب است كه او را به جايي كه بايد، ببرد. بدانيد که اينان به اطاعت شيطان درآمده و اطاعت رحمان را رها كردهاند. تباهي آوردهاند و حدود را مُعوق نهادهاند. غنيمت را به خود اختصاص دادهاند. حرامِ خدا را حلال دانسته و حلال خدا را حرام شمردهاند. سپس حضرت فرمود: من شايستهترين افراد براي انتقاد از حكومت هستم. آنگاه پدر، مادر و جد خود را معرفي كرد و دلجويانه گفت: جانم با جانهاي شما است. كسانم با كسان شما هستند و ما مقتداي شما هستيم. امام سپس كوفيان را شماتت كرده، فرمود: اگر پيمان بشكنيد و بيعت مرا از گردن خويش برداريد، كار شما دور از انتظار نيست. شما با پدر، برادر و پسر عموي من چنين كرديد. شما مرا فريب داديد و آينده خود را تباه ساختيد.[۹]
امام(ع) در منطقه ذيحُسُم نيز پس از حمد و سپاس خداوند به تحليل اوضاع و بيان انگيزه قيام خود پرداخته و فرمود: ميبينيد، دنيا عوض شده و به زشتيگراييده است. پيوسته بدتر هم ميشود و از خير آن چيز زيادي باقي نمانده است. مگر نميبينيد كه به حق عمل نميكنند و از باطل وا نميمانند. حقاً كه مؤمن بايد آرزوي مرگ كند. مرگ شهادت است و زندگي با ستمگران مايه رنج.[۱۰]
چون حر مانع ادامه حركت كاروان شد، امام در روز پنجشنبه دوم ماه محرم در يكي از نواحي نينوا به نام كربلا فرود آمد. زهير بن قين، به امام پيشنهاد كرد تا قبل از رسيدن نيروهاي كمكي به لشكر حر حمله كنند؛ امام(ع) فرمود: ما شروع كنندهي جنگ نخواهيم بود.[۱۱] مدت زيادي نگذشته بود كه قاصدي آمد و پاسخ عبيدالله رسيد. او در نامة خود نوشته بود، بر حسين سخت بگير. او را در يك منطقه بدون آب و علف نگاه دار تا دستور بعدي برسد.
۱- تاريخ الرسل والملوك، دارالتراث۱۳۸۷ق،ج۵،ص۳۸۲
۲- اخبارالطوال،ص۲۶۷
۳- تاريخ الرسل والملوك، دارالتراث۱۳۸۷ق،ج۵،ص۳۹۵
۴- اخبارالطوال،ص۳۴۶
۵- اخبارالطوال،۳۴۶؛ أنساب الاشراف،ج۱۱،ص۱۶۴؛
۶- وإنه حدثنا أنه لم يخرج من الكوفة حَتَّى قتل مسلم بن عقيل وهانئ بن عروة، وحتى رآهما يجران فِي السوق بأرجلهما، [فَقَالَ: إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ! رحمة اللَّه عليهما، فردد ذَلِكَ مرارا،] فقلنا: ننشدك اللَّه فِي نفسك وأهل بيتك إلا انصرفت من مكانك هَذَا، فإنه ليس لك بالكوفة ناصر وَلا شيعة، بل نتخوف أن تكون عَلَيْك! قَالَ: فوثب عِنْدَ ذَلِكَ بنو عقيل بن أَبِي طَالِبٍ. قَالَ أَبُو مخنف: حَدَّثَنِي عُمَرُ بْنُ خَالِدٍ، عن زَيْد بن عَلِيّ بن حُسَيْن، وعن دَاوُد بْن عَلِيّ بْن عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عباس، أن بني عقيل قَالُوا: لا وَاللَّهِ لا نبرح حَتَّى ندرك ثأرنا، أو نذوق مَا ذاق أخونا قَالَ أَبُو مخنف: عن أبي جناب الكلبي، عن عدي بن حرملة، [عن عبد الله بن سليم والمذري بن المشمعل الأسديين، قالا: فنظر إلينا الْحُسَيْن فَقَالَ: لا خير فِي العيش بعد هَؤُلاءِ،] قَالا: فعلمنا أنه قَدْ عزم لَهُ رأيه عَلَى المسير. تاريخ الرسل والملوك، دارالتراث۱۳۸۷ق،ج۵،ص۳۹۸
۷- قَالَ هِشَام: حَدَّثَنَا أَبُو بَكْر بن عَيَّاش عمن أخبره، قَالَ: وَاللَّهِ مَا هُوَ عَبْد الْمَلِكِ بن عمير الَّذِي قام إِلَيْهِ فذبحه، ولكنه قام إِلَيْهِ رجل جعد طوال يشبه عَبْد الْمَلِكِ بن عمير قَالَ: فأتى ذَلِكَ الخبر حسينا وَهُوَ بزبالة، فأخرج لِلنَّاسِ كتابا، فقرأ عَلَيْهِم: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ أَمَّا بَعْدُ، فإنه قَدْ أتانا خبر فظيع، قتل مسلم ابن عقيل وهانئ بن عروة وعبد اللَّه بن بقطر، وَقَدْ خذلتنا شيعتنا، فمن أحب مِنْكُمُ الانصراف فلينصرف، ليس عَلَيْهِ منا ذمام. تاريخ الرسل والملوك، دارالتراث۱۳۸۷ق،ج۵،ص۳۹۹
۸- فلم يزل موافقا حسينا حَتَّى حضرت الصَّلاة صلاة الظهر، فأمر الْحُسَيْن الحجاج بن مسروق الجعفي أن يؤذن، فأذن، فلما حضرت الإقامة خرج الْحُسَيْن فِي إزار ورداء ونعلين، فَحَمِدَ اللَّهَ وَأَثْنَى عَلَيْهِ ثُمَّ قَالَ: أَيُّهَا النَّاسُ، إنها معذرة إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ وإليكم، إني لم آتكم حَتَّى أتتني كتبكم، وقدمت علي رسلكم: أن أقدم علينا، فإنه ليس لنا إمام، لعل اللَّه يجمعنا بك عَلَى الهدى، فإن كنتم عَلَى ذلك فقد جئتكم، فان تعطونى ما اطمان إِلَيْهِ من عهودكم ومواثيقكم أقدم مصركم، وإن لم تفعلوا وكنتم لمقدمي كارهين انصرفت عنكم إِلَى المكان الَّذِي أقبلت مِنْهُ إليكم قَالَ: فسكتوا عنه وَقَالُوا للمؤذن: أقم، فأقام الصَّلاة، فقال الحسين ع للحر: أتريد أن تصلي بأَصْحَابك؟ قَالَ: لا، بل تصلي أنت ونصلي بصلاتك، قَالَ: فصلى بهم الْحُسَيْن، ثُمَّ إنه دخل واجتمع إِلَيْهِ أَصْحَابه، وانصرف الحر إِلَى مكانه الَّذِي كَانَ بِهِ، فدخل خيمة قَدْ ضربت لَهُ، فاجتمع إِلَيْهِ جماعة من أَصْحَابه، وعاد أَصْحَابه إِلَى صفهم الَّذِي كَانُوا فِيهِ، فأعادوه، ثُمَّ أخذ كل رجل مِنْهُمْ بعنان دابته وجلس فِي ظلها، فلما كَانَ وقت العصر أمر الْحُسَيْن أن يتهيئوا للرحيل ثُمَّ إنه خرج فأمر مناديه فنادى بالعصر. تاريخ الرسل والملوك، دارالتراث۱۳۸۷ق،ج۵،ص۴۰۱
۹- قال ابُو مِخْنَفٍ: عَنْ عُقْبَةَ بْنِ أَبِي الْعَيْزَارِ، إِنَّ الْحُسَيْنَ خَطَبَ أَصْحَابَهُ وَأَصْحَابَ الْحَرِّ بِالْبَيْضَةِ، فَحَمِدَ اللَّهَ وَأَثْنَى عَلَيْهِ ثُمَّ قَالَ: أَيُّهَا الناس، ان رسول الله ص قَالَ: [مَنْ رَأَى سُلْطَانًا جَائِرًا مُسْتَحِلا لِحَرَمِ اللَّهِ، نَاكِثًا لِعَهْدِ اللَّهِ، مُخَالِفًا لِسُنَّةِ رَسُولِ الله، يَعْمَلُ فِي عِبَادِ اللَّهِ بِالإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ، فَلَمْ يُغَيِّرْ عَلَيْهِ بِفِعْلٍ وَلا قَوْلٍ، كَانَ حَقًّا عَلَى اللَّهِ أَنْ يُدْخِلَهُ مُدْخَلَهُ] أَلا وَإِنَّ هَؤُلاءِ قَدْ لَزِمُوا طَاعَةَ الشَّيْطَانِ، وَتَرَكُوا طَاعَةَ الرَّحْمَنِ، وَأَظْهَرُوا الْفَسَادَ، وَعَطَّلُوا الْحُدُودَ، وَاسْتَأْثَرُوا بِالْفَيْءِ، وَأَحَلُّوا حَرَامَ اللَّهِ، وَحَرَّمُوا حَلالَهُ، وَأَنَا أَحَقُّ من غير، قَدْ أَتَتْنِي كُتُبُكُمْ، وَقَدِمَتْ عَلِيَّ رُسُلُكُمْ بِبَيْعَتِكُمْ، أَنَّكُمْ لا تُسْلِمُونِي وَلا تَخْذَلُونِي، فَإِنْ تَمَمْتُمْ عَلَى بَيْعَتِكُمْ تُصِيبُوا رُشْدَكُمْ، فَأَنَا الْحُسَيْنُ بْنُ على، وابن فاطمه بنت رسول الله ص، نَفْسِي مَعَ أَنْفُسِكُمْ، وَأَهْلِي مَعَ أَهْلِيكُمْ، فَلَكُمْ فِيَّ أُسْوَةٌ، وَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَنَقَضْتُمْ عَهْدَكُمْ، وَخَلَعْتُمْ بَيْعَتِي مِنْ أَعْنَاقِكُمْ، فَلَعَمْرِي مَا هِيَ لَكُمْ بِنُكْرٍ، لَقَدْ فَعَلْتُمُوهَا بِأَبِي وَأَخِي وَابْنِ عَمِّي مُسْلِمٍ، وَالْمَغْرُورُ مَنِ اغْتَرَّ بِكُمْ، فَحَظَّكُمْ أَخْطَأْتُمْ، وَنَصِيبَكُمْ ضَيَّعْتُمْ، وَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّمَا يَنْكُثُ عَلَى نَفْسِهِ، وَسَيُغْنِي اللَّهُ عَنْكُمْ، وَالسَّلامُ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَكَاتُهُ. تاريخ الرسل والملوك، دارالتراث۱۳۸۷ق،ج۵،ص۴۰۳ الطبري، ۱۴۰۳: ج۴، ص۳۰۴.
۱۰- قال ابُو مِخْنَفٍ: عَنْ عُقْبَةَ بْنِ أَبِي الْعَيْزَارِ، إِنَّ الْحُسَيْنَ خَطَبَ أَصْحَابَهُ وَأَصْحَابَ الْحَرِّ بِالْبَيْضَةِ، فَحَمِدَ اللَّهَ وَأَثْنَى عَلَيْهِ ثُمَّ قَالَ: أَيُّهَا الناس، ان رسول الله ص قَالَ: [مَنْ رَأَى سُلْطَانًا جَائِرًا مُسْتَحِلا لِحَرَمِ اللَّهِ، نَاكِثًا لِعَهْدِ اللَّهِ، مُخَالِفًا لِسُنَّةِ رَسُولِ الله، يَعْمَلُ فِي عِبَادِ اللَّهِ بِالإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ، فَلَمْ يُغَيِّرْ عَلَيْهِ بِفِعْلٍ وَلا قَوْلٍ، كَانَ حَقًّا عَلَى اللَّهِ أَنْ يُدْخِلَهُ مُدْخَلَهُ] أَلا وَإِنَّ هَؤُلاءِ قَدْ لَزِمُوا طَاعَةَ الشَّيْطَانِ، وَتَرَكُوا طَاعَةَ الرَّحْمَنِ، وَأَظْهَرُوا الْفَسَادَ، وَعَطَّلُوا الْحُدُودَ، وَاسْتَأْثَرُوا بِالْفَيْءِ، وَأَحَلُّوا حَرَامَ اللَّهِ، وَحَرَّمُوا حَلالَهُ، وَأَنَا أَحَقُّ من غير، قَدْ أَتَتْنِي كُتُبُكُمْ، وَقَدِمَتْ عَلِيَّ رُسُلُكُمْ بِبَيْعَتِكُمْ، أَنَّكُمْ لا تُسْلِمُونِي وَلا تَخْذَلُونِي، فَإِنْ تَمَمْتُمْ عَلَى بَيْعَتِكُمْ تُصِيبُوا رُشْدَكُمْ، فَأَنَا الْحُسَيْنُ بْنُ على، وابن فاطمه بنت رسول الله ص، نَفْسِي مَعَ أَنْفُسِكُمْ، وَأَهْلِي مَعَ أَهْلِيكُمْ، فَلَكُمْ فِيَّ أُسْوَةٌ، وَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَنَقَضْتُمْ عَهْدَكُمْ، وَخَلَعْتُمْ بَيْعَتِي مِنْ أَعْنَاقِكُمْ، فَلَعَمْرِي مَا هِيَ لَكُمْ بِنُكْرٍ، لَقَدْ فَعَلْتُمُوهَا بِأَبِي وَأَخِي وَابْنِ عَمِّي مُسْلِمٍ، وَالْمَغْرُورُ مَنِ اغْتَرَّ بِكُمْ، فَحَظَّكُمْ أَخْطَأْتُمْ، وَنَصِيبَكُمْ ضَيَّعْتُمْ، وَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّمَا يَنْكُثُ عَلَى نَفْسِهِ، وَسَيُغْنِي اللَّهُ عَنْكُمْ، وَالسَّلامُ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَكَاتُهُ. تاريخ الرسل والملوك، دارالتراث۱۳۸۷ق،ج۵،ص۴۰۳
۱۱- «ما كنتُ لأَبدأهم بالقتالِ ». الارشاد،ج۲،ص۸۳؛ تاريخ الرسل والملوك، دارالتراث۱۳۸۷ق،ج۵،ص۴۰۹
✍️ محمد نصر اصفهانی