عشق زنده

«عشق زنده» بر خلاف «عشق رنگی» خودخواهانه و گیرنده نیست، دیگرخواه و دهنده است. این نوع از عشق از تنوع و مراتب متعددی برخوردار است. بخشی یک‌طرفه و بخشی جنبه داد و ستد دارد شبیه اغلب دوستی‌های اجتماعی؛ عشق مادرانه، پدرانه، خواهرانه، برادرانه و دوستانه. این نوع علاقه، نیک‌خواهانه است. این عشق زمانی پرشورتر است که هر چه در توان دارند به نفع دیگری به کار گیرند. در این مدل از عشق آنچه از یک طرف انجام می‌گیرد و یا از دو طرف مبادله می‌شود لذت و منفعت است. اما از نظر مولوی عشقی زنده‌تر، انسانی‌تر و شایسته تمجید است که تمایل عاشق به شخص دیگر به دلیل فضیلت و کمالاتی باشد که در معشوق است.

شاه، در داستان شاه و کنیز نفس پویایی دارد. او توانست از عشق به شکار، به عشق کنیز و از عشق کنیز به عشق حکیم گذر کند و ارتقا یابد. عشق به کسی که اوصاف انبیا را دارد، فاضل، پرمایه، امین و صادق است، عیسی گونه معالجه می‌کند و قدرت حق را نمایان می‌سازد. عاشق و معشوق زمانی که به هم می‌رسند گویی سالهاست که یکدیگر را می‌شناسند و نیست در دریای هست، هستند:
هر دو بحری، آشنا آموخته
هر دو جان بی دوختن بر دوخته

پادشاه تشریفات معمول را کنار می‌گذار و با اشتیاق به استقبال حکیمی می‌شتابد و با دیدن وی به او:
گفت معشوقم تو بودستی نه آن
لیک کار از کار خیزد در جهان
ای مرا تو مصطفی، من چو عمر
از برای خدمتت بندم کمر

به نظر مولوی، رفتارشناسی عاشق نسبت به معشوق تنها خدمت رسانی و دهندگی نیست، ادب و ابراز احساسات هم هست، چیزی که خود مولانا در دیوان شمس، نسبت به شمس تبریزی آن را به اوج رسانده است. گیرندگی هم هست و شاید برای عشق زنده، مهم‌ترین محصول عشق همین احیا و تولد دوباره باشد که در قرآن کریم هم آمده است: يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اسْتَجيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُم (انفال،۲۴):
دست بگشاد و کنارانش گرفت
همچو عشق اندر دل و جانش گرفت
دست و پیشانیش بوسیدن گرفت
وز مقام و راه پرسیدن گرفت
پُرس پُرسان می‌کشیدش تا بصدر
گفت: گنجی یافتم آخر بصَبر
گفت: ای نور حق و دفع حرج
معنی‌الصبر مفتاح الفرج
ای لقای تو جواب هر سئوال
مشکل از تو حل شود بی‌قیل و قال
ترجمانی هرچه ما را در دلست
دستگیری هر که پایش در گلست

این نوع از عشق عشق زنده است. عشق زنده کهنه نمی‌شود چون معشوقش زنده و زندگی بخش است و انسان را دمادم سرزنده نگه می‌دارد:
عشق زنده در روان و در بصر
هر دمی باشد ز غنچه تازه‌تر
عشق آن زنده گزین کو باقیست
کز شراب جان‌فزایت ساقیست

داستان شمس و مولانا از همین نوع از عشق بود، و داستان پادشاه و کنیزک نقد حال عشق مولانا به شمس است چنانکه خود می‌گوید:
بشنوید ای دوستان این داستان
خود حقیقت نقد حال ماست آن

داستان عشق مولانا به شمس نه در مثنوی که در دیوان شمس به خوبی منعکس است. مرتبه بالاتر این نوع از عشق، عشق انبیاست:
عشق آن بگزین که جمله انبیا
یافتند از عشق او کار و کیا

عشق انبیا، عشق به خداست که بالاترین عشقی است که آدمیان می‌توانند داشته باشند:
تو مگو ما را بدان شه بار نیست
با کریمان کارها دشوار نیست

اثر عشق به حکیم، حکیم شدن و اثر عشق به انبیا، پیامبر گونه شدن و اثر عشق به خدا، خدایی شدن است. عاشق خدا مثل خدا، لطفش بی‌قید و شرط، بدون انتظار و امید و بدون منت و تحقیر است. مولوی جلوه‌ای از عشق حکیم الهی، را در همین داستان پادشاه و کنیز در رفتار حکیم الهی با شاه و کنیز نشان می‌دهد. او تمام سعی خود را در تامین خواسته‌های شاه و تمایلات کنیز، به کار می‌گیرد، بدون اینکه هیچ انتظار و امیدی داشته باشد. برای او شاه و کنیز هیچ تفاوتی ندارد، چون دغدغه او خدمت رایگان به انسان است از آن نظر که انسان است. حکیم به کنیز بی‌پناه

گفت: دانستم که رنجت چیست زود
در خلاصت سحرها خواهم نمود
شاد باش و فارغ و آمن که من
آن کنم با تو که باران با چمن
من غم تو می‌خورم تو غم مخور
بر تو من مشفق‌ترم از صد پدر

✍️ محمد نصر اصفهانی

محمد نصر اصفهانی

نويسنده اين مباحث، از دانش آموختگان حوزه و دانشگاه بوده و در حوزه قرآن، نهج البلاغه، كلام جديد، اخلاق، تاريخ اسلام و سياست آثاري دارند.

مطالب مرتبط