چیستی عشق(۱)

منظور از عشق، در اینجا عشق زنده و حقیقی است گرچه، آنچه مولوی در وصف عشق می‌گوید، در عشق‌های رنگی هم تا حدی جاری است. عشق حالات خاصی است که معمولاً بین دو موجود انسانی دارای احساس و عاطفه به وجود می‌آید. عشق فلسفی جاری در کائنات که امثال ابن‌سینا، ملاصدرا و حتی مولوی از آن سخن گفته‌اند، در اینجا مد نظر نیست. مولانا از این جهت عشق را برای همه موجودات امری ساری و جاری و آشنا و شناخته شده می‌داند و آن را چنین تشریح می‌کند که حتی حیوانات نیز آن را می‌شناسند و هستی و تحولات هستی و ما نیز ناشی از عشقی است که در آنان است:
گرگ و خرس و شیر، داند عشق چیست
کم ز سگ باشد، که از عشق او عَمیست (کور است)
گر نبودی عشق، هستی کی بدی
کی زدی نان بر تو و کی تو شدی؟
نان تو شد، از چه؟ ز عشق و اشتها
ورنه نان را، کی بدی تا جان رهی
عشق، نان مرده را می جان کند
جان که فانی بود، جاویدان کند

اولین چیزی که مولوی در مورد عشق انسانی اصرار این است که عشق، نه گفتنی، نه شنیدنی و نه نوشتنی است، چنانکه می‌گوید:
هرچه گویم عشق را شرح و بیان
چون به عشق آیم خجل باشم از آن
گرچه تفسیر زبان روشنگرست
لیک عشق بی‌زبان روشنترست
چون قلم اندر نوشتن می‌شتافت
چون به عشق آمد قلم بر خود شکافت

به نظر مولانا فهم عشق، از طریق استدلال،برهان و عقل ممکن نیست چون عشق نوعی نیستی در هستی است و برای عقلی که با هستی سروکار دارد، مفهوم نیست:
عقل جزوی، عشق را منکر بود
گرچه بنماید که صاحب سر بود
زیرک و داناست اما نیست نیست
تا فرشته لا نشد، اهریمنی است
عقل در شرحش چو خر در گل بخفت
شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت

شرح عشق و عاشقی را تنها خود عشق می‌داند و تا کسی عشق را تجربه نکند درک درستی از آن نخواهد داشت. باید آن را حس کرد و چشید، تجربه کرد، تا کسی آن را نچشد در نمی‌یابد، چنانکه خود مولانا در دیوان شمس گفته است:
پرسید یکی که عاشقی چیست؟
گفتم که مپرس از این معانی
آنگه که چو من شوی ببینی
آنگه که بخواندت به خوانی

به نظر مولانا با اینکه عشق کسب کردنی نیست و حاصل شدنی است ولی حصول آن شرایطی دارد. یکی از آن شرایط لطافت روح است، تا این لطافت حاصل نشود، عشق دست نمی‌دهد:
عشق خواهد کین سخن بیرون بود
آینه غماز نبود چون بود
آینت دانی چرا غماز نیست
زانک زنگار از رخش ممتاز نیست

به نظر مولوی عشق پاک و زنده نیازمند جسم و روح پاک و لقمه حلال است، حرام‌خواری، جسم ناپاک و اخلاق ناپسند، روح لطیف را به وجود نمی‌آورد:
علم و حکمت زاید از لقمه حلال
عشق و رقت آید از لقمه حلال
چون ز لقمه تو حسد بینی و دام
جهل و غفلت زاید آن را دان حرام

عشق، نمی‌آید ولی اگر آمد عاشق را رها نمی‌کند و هیچ میلی به باز گشت به وضع گذشته ندارد. برکات عشق چنان فراوان، گسترده و فراگیر است که برای عاشق با هیچ چیز قابل معاوضه نیست. عاشق احساس می‌کند که عشق درمان همه دردهای بی‌درمان اوست:
شاد باش ای عشق خوش سودای ما
ای طبیب جمله علتهای ما
ای دوای نخوت و ناموس ما
ای تو افلاطون و جالینوس ما

✍️ محمد نصر اصفهانی

محمد نصر اصفهانی

نويسنده اين مباحث، از دانش آموختگان حوزه و دانشگاه بوده و در حوزه قرآن، نهج البلاغه، كلام جديد، اخلاق، تاريخ اسلام و سياست آثاري دارند.

مطالب مرتبط