عشق زمینی
خشونت نسبت به زنان از نظر مولانا غلبه حیوانیت بر آدمیت است، چون مهر و رقت قلب، وصف انسانیت و خشونت و شهوت صرف نسبت به این هنر پروردگار وصف حیوانیت است. زنان پرتوی از جمال حقند و عشق به آنان، عشق به خالق است نه به مخلوق.
خشونت نسبت به زنان از نظر مولانا غلبه حیوانیت بر آدمیت است، چون مهر و رقت قلب، وصف انسانیت و خشونت و شهوت صرف نسبت به این هنر پروردگار وصف حیوانیت است. زنان پرتوی از جمال حقند و عشق به آنان، عشق به خالق است نه به مخلوق.
به نظر مولانا همه موجودات عالم در «طریق نیستی» هستند. او «طریق نیستی» را در داستان نزاع زن و شوهر، به خاکساری در برابر حقیقت هستی معنا کرده است.
عدهای خداوند را خالقی و سلطانی دیکتاتور پر قدرت و بعضاً کینهجو و ستمگر میدانند و عدهای دیگر از رنج او شاکی نیستند چون فرمان و فعل او را حکیمانه و مبتنی بر درایت و خیرخواهی میدانند.
عشق خاک را به افلاک میکشد و کوه استوار را به شادی و رقص در میآورد. روح را از حرص و عیب به کلی پاک میکند، گویی او دیگر قادر نیست خلاف خواسته معشوق خود عمل کند.
مولوی خود گرفتار عشق ناهنجار شمس تبریزی شد. او حاضر شد تا موقعیت خود را برای همراهی شمس هزینه کند.
به نظر مولانا با اینکه عشق کسب کردنی نیست و حاصل شدنی است ولی حصول آن شرایطی دارد. یکی از آن شرایط لطافت روح است، تا این لطافت حاصل نشود، عشق دست نمیدهد.
«عشق زنده» بر خلاف «عشق رنگی» خودخواهانه و گیرنده نیست، دیگرخواه و دهنده است. این نوع از عشق از تنوع و مراتب متعددی برخوردار است.
مولوی، عشق به غیر خود را در دو سطح مطرح میکند: یک سطح آن رنگی و مرده و سطح دیگر آن بیرنگ و زنده است.