حکمت نامه ۱۹ – رنج از کجا؟
«مَنْ جَرَى فِي عِنَان أَمَلِهِ عَثَرَ بِأَجَلِهِ».
امیرالمومنین(ع) میفرمایند: کسی که عنان اختیار خود را به دست آرزوهایش سپارد، در کام مرگ خواهد غلتید.
این کلام مولا علی، انسان را به یاد کلامی از شوپنهاور، فیلسوف رنج میاندازد که تنها مرگ چاره رنج ناشی از آرزوهای انسان است و اراده خواستن را تنها با مرگ میتوان برای همیشه خاموش کرد و به رستگاری رسید. آرزو، تنها میل به چیزی نیست، بلکه هدفی است که انسان را امیدوار کرده و به تصمیم، حرکت و تلاش برای رسیدن به آن هدف وامیدارد.
آرزو مرگ زندگی است و زندگی بدون آرزو ممکن نیست. این پارادوکس یا تناقض چگونه قابل حل است. آرزوها دو دستهاند: ۱) آرزوهایی که با مرگ به پایان میرسند مانند آرزوهای مربوط به آسایش تن، مثل «داشتن» نیازهای اولیه، رفاه، ثروت، قدرت، شهرت، محبوبیت، نفوذ اجتماعی، مدرک تحصیلی. ۲) آرزوهایی که با مرگ به پایان نمیرسند مثل آرزوهای مربوط به آرامش روح، همچون با تقوا، با معرفت و نیکوکار «بودن».
روشن است که این کلام مولا ناظر بر آرزوهای نوع دوم نیست بلکه مربوط به آرزوهای نوع اول است. البته در مورد آرزوهای نوع اول هم موضوع کلّیت ندارد چون آرزوهای مربوط به آسایش تن برخی ضروری و منطقی و برخی غیرضروری و غیرمنطقی است. ظاهراً کلام مولا ناظر بر نوع دوم از آرزوهای مادی است که نهایت ندارد و تنها مرگ آن آرزو و آثار آن را متوقف میکند.
فیلسوف آرزو و رنج مغرب زمین قرن ۱۸ میلادی، شوپنهاور معتقد بود، آرزوهای معطوف به حیات، سرچشمه همه رنجها است. آرزوها ضروری زندگی و حیات بشر هستند و چون انتها ندارند تا انسان بعد از رسیدن به آنها، به آرامش و رضایت از زندگی برسد، باعث میشوند رنجهای انسان بینهایت شوند و تنها مرگ است که به آن رنجها پایان میدهد. به نظر او هیچ کس تا هنگام مرگ طعم خوشبختی را نخواهد چشید چون زندگی همانند یک آونگ بین دو نوع رنج در نوسان است: رنج فقدان و رنج ملال. به عنوان مثال اگر میل به خوردن برآورده نشود، آدمی دچار رنج گرسنگی میشود یا اگر خواهش آدمی برآورده شود، آنگاه، در بهترین حالت، پس از لحظهای گذرا از لذت یا شادی، ملال یا پوچی ترسناکی او را فرامیگیرد. از اتومبیلی که سالها رنج حسرت آن را داشت و اینک آن را به دست آورده است پس از مدتی خسته میشود و آرزوی بهتر از آن را دارد و باز دچار رنج خواستن و حسرت است که باقی میماند. پس انسان همواره یا آرزویش برآورده نمیشود و در رنج حسرت داشتن و محرومیت میماند یا به آرزوی خود میرسد و در عین رنج نگهداری آن، به ملال گرفتار است. راهکار شوپنهاور برای رهایی موقت از رنج، پناه بردن به هنر و برای رهایی دائم پناه بردن به اخلاق و یا کاستن از آرزوها است چون هر چه شدت آرزوها زیادتر، رنج بشر بیشتر و هر چه شدت آرزوها کمتر، رنج بشر کمتر است.
فیلسوف رنج مشرق زمین قرن ۹ میلادی، کندی، حدود هزار سال قبل از شوپنهاور، همچون او معتقد بود، زندگی رنجنامه است ولی بر خلاف او معتقد بود با این حال خوشبختی ممکن است. اگر کسی بخواهد رنج کمی داشته باشد باید آرزوهای خود را از داشتنهای امور خارج از وجود خویش، که نامانا هستند بکاهد و در صورت ضرورت، به قدر ضرورت و به وقت ضرورت محدود کند چون نتیجۀ توجه به آرزوها و دادن اختیار خود به خواستههای نفس در دنیا سه چیز است: اولاً ناخشنودی، چون تلاش برای به دست آوردن آن موجب رنج است. ثانیاً محرومیت چون از دست دادن آن انسان را غمگین میکند. سوم حسرت چون نرسیدن به آن موجب حسرت است. به تعبیر خودش در عدم نیل به آرزو، مصیبت است و در فقدان، اسباب خوشی حسرت و تأسف. کندی نتیجه میگیرد هر کس خود را به اموری که خارج از دایره وجود و اختیار خویش است مشغول سازد، زندگی ابدی خویش را تباه میکند و عیش زندگانی دو روزۀ دنیا را نیز، از کف میدهد و از رنج نیز رهایی نخواهد یافت.
برگردیم به کلام مولا که پاردکس «آرزو مرگ زندگی است و زندگی بدون آرزو ممکن نیست» را چگونه حل میکند. به نظر ایشان اگر عنان اختیار خود را به دست آرزوهای مادی دادیم و رفاه، ثروت، قدرت، شهرت، محبوبیت، نفوذ اجتماعی، سیاسی و اقتصادی را اولویت اول زندگی خود نتیجه آن هلاکت انسانیت انسان از یک سو و ناخشنودی، محرومیت و حسرت رنج و روزمرگی از سوی دیگر است چون این دنیا برای رسیدن به آرزوهای انسان آفریده نشده است ولی اگر عنان آرزوها را در اختیار عقل و ایمان خود قرار دادیم سعادت زندگی دنیا و آخرت خود را تأمین کردهایم.
✍️ محمد نصر اصفهانی