حکمت‌نامه ۱۰ – آیا امیرالمومنین اشتباه نمی‌کند؟!

«خَالِطُوا النَّاسَ مُخَالَطَةً إِنْ مُتُّمْ مَعَهَا بَكَوْا عَلَيْكُمْ وَ إِنْ عِشْتُمْ حَنُّوا إِلَيْكُم».

با مردم آنچنان رفتار کنيد که اگر مُردید، بر مرگ شما بگریند و اگر زنده بودید، به شما عشق بورزند.

با شنیدن این سخنِ امیرالمومنین، بسیاری از صاحبان قدرت و حتی مردم عادی که با فرهنگ خشونت خو کرده‌اند ممکن است شک کرده و بگویند این سخن نباید از ایشان باشد. اگر از اوست آیا امیرالمومنین اشتباه نمی‌کند که اندیشه تسامح و تساهل غربی‌ها را بر زبان جاری کرده است؟ ممکن هم هست بگویند اگر این سخن از مولا باشد اختصاص به اهل ولایت تام دارد و بیان نوع تعاملات عده‌ای محدود از شیعیان تنوری است. تاکنون به ما گفته بودند امیرالمومنین جاذبه و دافعه قوی داشت و پیروان او نیز باید جاذبه و دافعه قوی داشته باشند و از زبانشان لعن و مرگ بر این و آن ببارد! وجودشان باید آکنده از نفرت و خشونت نسبت به غیرخودی‌ها باشد.

ما پیروان امیرالمومنین معمولاً به گونه‌ای زندگی می‌کنیم که اگر مُردیم بسیاری از مرگ ما شاد می‌شوند چون از شرّ ما راحت می‌شوند و اگر زنده باشیم از ما دوری می‌کنند تا از شّر ما راحت باشند. فرهنگ عمومی ما به شدت سیاسی و ایدئولوژیک است و نفرت پراکنی نسبت به یکدیگر در میان ما موج می‌زند و این روحیه را به تولا و تبرای دینی هم گره می‌زنیم. در این زمینه تفاوتی بین مذهبی و غیرمذهبی هم نیست، اگر تفاوتی باشد نفرت پراکنی در بین مذهبی‌ها، اگر از سر نفاق و تظاهر نباشد، با تعهد بیشتری همراه است.

آیا فارغ از «من قال»، و اینکه این سخن از کیست، مضمون کلام یعنی «ما قال» درست نیست؟ آیا اگر با مردم به گونه‌ای رفتار کنيم که اگر مُردیم، بر مرگ ما بگریند و اگر زنده بودیم، به عشق دیدار ما لحظه شماری کنند، زندگی زیباتر و دوست‌داشتنی‌تر و معقول‎تر نمی‌شود؟ به نظر می‌رسد پاسخ مثبت است. چرا تصور می‌کنیم که فقط ما مسئولیت ایمان مردم را برعهده داریم، مگر مسئولیت ایمان آزاد هر کسی بر عهده شخص خودش نیست؟ ایمان تحمیلی به صورت خاصی از عقیده، سیاست و رفتار ایدئولوژیک جز نفرت یا ریاکاری و نفاق چه حاصلی دارد؟ تا چه زمانی باید نیروهای خود را به جای اینکه در اهداف مشترک صرف کنیم علیه یکدیگر صرف کنیم؟ به چه دلیل تصور می‌کنیم که فقط ما در هر چیزی بر حق هستیم و دیگران یکسره بر باطل هستند؟ هرگونه که ما می‌اندیشیم حقیقت است و بقیه افکار کاملاً خیالات باطل است و باید ریشه‌کن شوند؟ باید این احتمال را هم در نظر بگیریم، همانگونه که ما بخشی از حقیقت را می‌بینیم، آنها هم حقیقت را از زاویه‌ای دیگر می‌بینند. چرا فکر می‌کنیم تنها احساسات و عواطف و هیجانات ما بهترین است و بقیه یکسره نادرست هستند؟ چرا تصور می‌کنیم اهداف و خواسته‌های ما بهترین و معقول‌ترین خواسته‌ها هستند و خواسته‌های دیگران یکسره پوچ و بی‌معنا است؟ چرا تصور می‌کنیم رفتار و مواضع ما بهترین مواضع است و رفتار و مواضع دیگران یکسره نامعقول است؟

اگر مردم را به عنوان انسانِ آزاد و مختار، همچون خود به رسمیت شناختیم و با آنان رفتار انسانی و منصفانه داشتیم و عشق و خدمت خود به رایگان نثار آنان کنیم و اگر اشتباهی از آنان دیدیم در اصلاح همان کار او بکوشیم و اگر ظلمی دیدیم با ظلم مقابله کنیم و آن را به شخصیت فرد گره نزنیم و با دشمن خود نیز به انصاف رفتار کنیم، اگر مُردیم، بر  مرگ ما خواهند گریست و اگر زنده باشیم، به ما عشق می‌ورزند. اگر قاضی با انصاف، مجرمی را نه از سر خشم بلکه برای اصلاح جامعه به مجازات رساند و مجرم، در فرایند دادگاه دریافت که با عمل و قضاوت منصفانه قاضی روبرو شده و قاضی به شخصیت او احترام می‌گذارد ولی برای جرم او بدون هیچ تبعیض، مجازاتی عادلانه درنظر می‌گیرد، برای دیدار، ملاقات و هم‌کلام شدن با این قاضی شریف، لحظه شماری می‌کند و بر مرگ او هم می‌گرید چون انسان عاشق احسان و محبت است: اَلإنسانُ عَبیدُ الإحسانِ.

/انتهای متن

محمد نصر اصفهانی

نويسنده اين مباحث، از دانش آموختگان حوزه و دانشگاه بوده و در حوزه قرآن، نهج البلاغه، كلام جديد، اخلاق، تاريخ اسلام و سياست آثاري دارند.

مطالب مرتبط