شرح نامه ۱۰
وَ كَيْفَ أَنْتَ صَانِعٌ إِذَا تَكَشَّفَتْ عَنْكَ جَلاَبِيبُ مَا أَنْتَ فِيهِ مِنْ دُنْيَا قَدْ تَبَهَّجَتْ بِزِينَتِهَا وَ خَدَعَتْ بِلَذَّتِهَا دَعَتْكَ فَأَجَبْتَهَا وَ قَادَتْكَ فَاتَّبَعْتَهَا وَ أَمَرَتْكَ فَأَطَعْتَهَا وَ إِنَّهُ يُوشِكُ أَنْ يَقِفَكَ وَاقِفٌ عَلَى مَا لاَ يُنْجِيكَ مِنْهُ مِجَنٌّ فَاقْعَسْ عَنْ هَذَا اَلْأَمْرِ وَ خُذْ أُهْبَةَ اَلْحِسَابِ وَ شَمِّرْ لِمَا قَدْ نَزَلَ بِكَ وَ لاَ تُمَكِّنِ اَلْغُوَاةَ مِنْ سَمْعِكَ وَ إِلاَّ تَفْعَلْ أُعْلِمْكَ مَا أَغْفَلْتَ مِنْ نَفْسِكَ فَإِنَّكَ مُتْرَفٌ قَدْ أَخَذَ اَلشَّيْطَانُ مِنْكَ مَأْخَذَهُ وَ بَلَغَ فِيكَ أَمَلَهُ وَ جَرَى مِنْكَ مَجْرَى اَلرُّوحِ وَ اَلدَّمِ وَ مَتَى كُنْتُمْ يَا مُعَاوِيَةُ سَاسَةَ اَلرَّعِيَّةِ وَ وُلاَةَ أَمْرِ اَلْأُمَّةِ بِغَيْرِ قَدَمٍ سَابِقٍ وَ لاَ شَرَفٍ بَاسِقٍ وَ نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ لُزُومِ سَوَابِقِ اَلشَّقَاءِ وَ أُحَذِّرُكَ أَنْ تَكُونَ مُتَمَادِياً فِي غِرَّةِ اَلْأُمْنِيِّةِ مُخْتَلِفَ اَلْعَلاَنِيَةِ وَ اَلسَّرِيرَةِ وَ قَدْ دَعَوْتَ إِلَى اَلْحَرْبِ فَدَعِ اَلنَّاسَ جَانِباً وَ اُخْرُجْ إِلَيَّ وَ أَعْفِ اَلْفَرِيقَيْنِ مِنَ اَلْقِتَالِ لِتَعْلَمَ أَيُّنَا اَلْمَرِينُ عَلَى قَلْبِهِ وَ اَلْمُغَطَّى عَلَى بَصَرِهِ فَأَنَا أَبُو حَسَنٍ قَاتِلُ جَدِّكَ وَ أَخِيكَ وَ خَالِكَ شَدْخاً يَوْمَ بَدْرٍ وَ ذَلِكَ اَلسَّيْفُ مَعِي وَ بِذَلِكَ اَلْقَلْبِ أَلْقَى عَدُوِّي مَا اِسْتَبْدَلْتُ دِيناً وَ لاَ اِسْتَحْدَثْتُ نَبِيّاً وَ إِنِّي لَعَلَى اَلْمِنْهَاجِ اَلَّذِي تَرَكْتُمُوهُ طَائِعِينَ وَ دَخَلْتُمْ فِيهِ مُكْرَهِينَ وَ زَعَمْتَ أَنَّكَ جِئْتَ ثَائِراً بِدَمِ عُثْمَانَ وَ لَقَدْ عَلِمْتَ حَيْثُ وَقَعَ دَمُ عُثْمَانَ فَاطْلُبْهُ مِنْ هُنَاكَ إِنْ كُنْتَ طَالِباً فَكَأَنِّي قَدْ رَأَيْتُكَ تَضِجُّ مِنَ اَلْحَرْبِ إِذَا عَضَّتْكَ ضَجِيجَ اَلْجِمَالِ بِالْأَثْقَالِ وَ كَأَنِّي بِجَمَاعَتِكَ تَدْعُونِي جَزَعاً مِنَ اَلضَّرْبِ اَلْمُتَتَابِعِ وَ اَلْقَضَاءِ اَلْوَاقِعِ وَ مَصَارِعَ بَعْدَ مَصَارِعَ إِلَى كِتَابِ اَللَّهِ وَ هِيَ كَافِرَةٌ جَاحِدَةٌ أَوْ مُبَايِعَةٌ حَائِدَةٌ
چه خواهى كرد، آنگاه كه جامههاى رنگين تو كنار رود؟ كه به زيباييهاى دنيا زينت شده بود، دنيا تو را با خوشيهاى خود فريب داده و تو به دعوت آن پاسخ دادى، فرمانت داد و اطاعت كردى، همانا به زودى تو را وارد ميدان خطرناكى مىكند كه هيچ سپر نگهدارندهاى نجاتت نمىدهد. اى معاويه از اين كار دست بكش، آماده حساب باش و آماده حوادثى باش كه به سراغ تو مىآيد، به گمراهان فرومايه، گوش مسپار. اگر چنين نكنى به تو اعلام مىدارم كه در غفلت زدگى قرار گرفتهاى، همانا تو نازپروردهاى هستي كه شيطان بر تو حكومت مىكند، و با تو به آرزوهايش مىرسد و چون روح و خون در سراسر وجودت جريان دارد.
معاويه! از چه زمانى شما زمامداران امت و فرماندهان ملت بوديد؟ نه سابقه درخشانى در دين و نه شرافت والايى در خانواده داريد، به خدا پناه مىبرم از گرفتار شدن به دشمنىهاى ريشه دار! تو را مىترسانم از اينكه به دنبال آرزوها تلاش كنى، و آشكار و نهانت يكسان نباشد.
مرا به جنگ خواندهاى، اگر راست مىگويى مردم را بگذار و به جنگ من بيا، و دو لشكر را از كشتار بازدار، تا بدانى پرده تاريك بر دل كدام يك از ما كشيده و ديده چه كس پوشيده است؟ من ابوالحسن، كشنده جد و دايى و برادر تو در روز نبرد بدر هستم كه سر آنان را شكافتم، همان شمشير با من است و با همان قلب با دشمنانم ملاقات مىكنم، نه بدعتى در دين گذاشته و نه پيامبر جديدى برگزيدهام، من بر همان راه راست الهى قرار دارم كه شما با اختيار رهايش كرده، و با اكراه پذيرفته بوديد. خيال كردهاى به خونخواهى عثمان آمدهاى؟ در حالى كه مىدانى خون او به دست چه كسانى ريخته شده، اگر راست مىگويى از آنها مطالبه كن، همانا من، تو را در جنگ مىنگرم كه چونان شترانِ زيرِ بارِ سنگين مانده، فرياد و ناله سر مىدهى، و مىبينم كه لشكريانت با بىصبرى از ضربات پياپى شمشيرها، و بلاهاى سخت، و بر خاك افتادن مداوم تنها، مرا به كتاب خدا مىخوانند در حالى كه لشكريان تو كافر و بيعت كنندگان پيمان شكنند!
زمینه شناسی نامه ۱۰:
نامههاي مكرري بين اميرالمومنين(ع) و معاويه رد و بدل شد و در همه اين نامه ها امام سعي داشتند تا معاويه را متقاعد سازند تا دست از جنگ افروزي بردارد ولي معاويه حاضر نبود از وسوسه قدرت و خلافت دست بردارد. او دائم مردم را به بهانه خونخواهي عثمان، عليه امام(ع) تحريك ميكرد و بر طبل جنگ مينواخت. امام از راه نصيحت برآمده، طي نامهاي او را از پيروي كردن از دنيا و شيطان بر حذر داشتند تا حجت بر وي تمام شود و آنگاه به او گوشزد كردند كه اين جنگ به سود او تمام نخواهد شد. متن كامل نامه در كتاب وقعه الصفين آمده است ولي تنها بخش دوم آن را سيد رضي در نهج البلاغه نقل كرده است. قبل از شرح قسمت دوم نامه لازم است به عنوان مقدمه و زمينه بحث قسمت اول نامه هم ملاحظه شود:
بسم الله الرحمن الرحيم. از بنده خدا علي اميرمومنان، به معاويه بن ابيسفيان. سلام بر آنكه راه هدايت بسپارد. من خدايي را كه جز او خدايي نيست، نزد تو ستايش ميكنم.
اما بعد؛ به راستي تو دنيا و گذر آن را بر دنياداران ديده و از گذشتهْ آن آگاه شدهاي. بهترين چيزي كه از دنيا باقي مانده همان است كه بندگان راستين خدا در گذشته راه درستش را پيمودند. هر كه دنيا را براي دلبستگي و رغبت به آخرت فراموش كند، فاصله زيادي ميان آن دو بيابد. اي معاويه بدان تو ادعاي امري را كردهاي كه نه به جهت پيشيگرفتن در اسلام و نه به جهت دوستداري خالصانه، شايستگي آن را نداري. دم از امر روشن و واضحي نميزني كه برتري تو در آن شناخته شده باشد و از قرآن و عهد و منشوري از پيامبر دليلي نداري تا بتواني براي مدعاي خود بياوري.[۱]
وَ كَيْفَ أَنْتَ صَانِعٌ، إِذَا تَكَشَّفَتْ عَنْكَ جَلاَبِيبُ مَا أَنْتَ فِيهِ مِنْ دُنْيَا؛ آنگاه كه جامه هاى رنگين تو كه به زيباييهاى دنيا زينت شده بود كنار رود چه خواهى كرد؟
از مضمون این نامه اینگونه استنباط میشود که امیرالمومنین، معاویه را شخصِ کافرِ بیاعتقادي نمیدانستهاند. او را تکفیر نکرده و به اعتقاداتش ارجاع میدهند که تو ادعای مسلمانی داری پس نبايد دنيا برايت اصل باشد و براي كسب آن هر حقي را ناحق كني. وقتی از این دنیا رفتی در پاسخ به خدا چه خواهی گفت. در این دنیا جلباب و روسری بلند زيبايي را بر سر انداختهای كنايه از اينكه خود را غرق در زيباييهاي دنيا ساختهاي و چيز دیگری جز خود را نمیبینی ولی بدان كه این روسری دیر یا زود از سر تو برداشته خواهد شد و اعمال ناپسندت در برابر تو قرار خواهند گرفت و بايد پاسخگوي آن باشي.
يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً.[۲] «روزى كه هر كس نيكي كرده است هر چند اندك باشد آن را در برابر خود حاضر شده مي يابد.»
قَدْ تَبَهَّجَتْ بِزِينَتِهَا؛ دنيا با جاذبه هايش بر تو جلوه نمود.
معاويه حدود بيست سال بود كه شام را در اختيار داشت و در اين مدت شهرت، قدرت و ثروت بسياري به دست آورده بود. اين مدت كمي نيست تا انسان را شيفته دنيا كند لذا امام خطاب به او میفرمایند: چنان قدرت و ثروت و شهرت برای تو جلوه کرده است که تو قادر به دیدن زوایای پنهان فريب آن نشدهای.
وَ خَدَعَتْ بِلَذَّتِهَا دَعَتْكَ فَأَجَبْتَهَا؛ دنيا با خوشيهايش تو را فريب داده و به سوي خود دعوت كرده و تو او را اجابت كردي.
اجابت دعوت دنیا به این است که به مقتضای دنیا و برای حفظ دنیا و به هر قیمتی عمل شود تا لذت ناشی از آن حفظ و يا گسترش یابد.
در جهان دو بانگ میآید به ضد تا کدامین را تو باشی مستعد
وقتی فرمان خدا، انسانیت، اخلاق، عدالت و انصاف از یک سو انسان را به خود دعوت میکند و قدرت، ثروت و شهرت از سوی دیگر، انسانِ مستعدِ دنیادوست به سمت دنیا و انسانِ خدا و آخرتدوست به سوی خدا رو میکند. این گزینش هنگامی دشوارتر است که فرد، خود صاحبِ قدرت، ثروت يا شهرت بوده و بخواهد آن را به نفع خدا، عدالت و انصاف از کف بدهد. باید اذعان کرد که ۹۹ درصد ما هم اگر جای معاویه بوديم به همین وضع گرفتار میشديم و فریب زیباییهای دنیا را خورده و هزار توجیه برای حفظ و بیشتر داشتن دنیا میکرديم، چنانكه ميكنيم.
بیهوده نیست، آنان که از تاریخ درس گرفته اند معتقد هستند به كسي نبايد قدرت بسيار داد تا وضع به اينجا منجر شود بلكه در عالم سياست قدرت را باید توزیع و محدود کرد و بر سر هر قدرتي ناظري گذاشت. مگر ما چند معصوم داريم؟
وَ قَادَتْكَ فَاتَّبَعْتَهَا وَ أَمَرَتْكَ فَأَطَعْتَهَا، چنان كه تو را رهبري كرده و تو تابع دنيا شدهاي. فرمانت داد و اطاعت كردى.
ای معاویه! خدا، انسانیت، عدالت و انصاف بر تو رهبری نمیکند، دنیاست که رهبر توست و تو پیرو چشم و گوش بسته دنیایی. تو به جاي اينكه تابع خدا و مطيع باشي، تابع دنيا شدهاي.
إنّ هؤلاء يحبّون العاجلة و يذرون وراءهم يوما ثقيلا.[۳] «اينان كه گنهكار و كفر پيشه هستند سراي زودگذر دنيا را دوست دارند و جز به آن نمي انديشند و روز گران را كه پيش روي خود دارند وامي گذارند.»
الّذين اتّخذوا دينهم لهواً و لعباً و غرّتهم الحيوة الدّنيا فاليوم ننسيهم كما نسوا لقاء يومهم هذا و ما كانوا بآياتنا يجحدون.[۴] «همانان كه دينشان را سرگرمي و بازيچه گرفتند و زندگي دنيا آنان را فريب داد پس امروز آنان را به فراموشي مي سپريم و به آنان توجه نمي كنيم. چرا كه آنان ديدار امروزشان را به فراموشي سپردند و آنچه را بايد براي امروز فراهم مي آوردند فراهم نياوردند. و نيز به اين سبب كه آيات ما را انكار ميكردند.»
وَ إِنَّهُ يُوشِكُ أَنْ يَقِفَكَ وَاقِفٌ عَلَى مَا لاَ يُنْجِيكَ مِنْهُ مِجَنٌّ؛ همانا به زودى دنيا تو را وارد ميدان خطرناكى مىكند كه در آن هيچ سپر نگهدارندهاى تو را نجات نخواهد داد.
دنيا راهی است بیبازگشت. خاصیت دنیا اینگونه است که انسان را معتاد خود میکند به گونهای که انسان روز به روز در گرداب فرو میرود تا جايي كه دیگر نجات از آن ممکن نیست و لذا امام به معاويه هشدار میدهند که:
فَاقْعَسْ عَنْ هَذَا اَلْأَمْرِ وَ خُذْ أُهْبَةَ اَلْحِسَابِ وَ شَمِّرْ لِمَا قَدْ نَزَلَ بِكَ؛ اى معاويه از اين كار دست بكش و آماده حساب باش و در غير اين صورت آماده حوادثى باش كه به سراغ تو مىآيد.
دست از دنیا یا غصب حکومت بردار و آماده حوادثی باش که خواه ناخواه تو با آن روبرو خواهی شد. در قيامت «كلّ نفس بما كسبت رهينة»[۵] «هر كس نزد خدا در گرو دستاورد خويش است.» هر كسي در گرو اعمال خويش است ثمّ توفّى كلّ نفس ما كسبت و هم لا يظلمون.[۶] «سپس بر هر كس پاداش آنچه كرده است به تمامي داده ميشود و بر آنان ستم نميرود.»
وَ لاَ تُمَكِّنِ اَلْغُوَاةَ مِنْ سَمْعِكَ؛ به گمراهان فرومايه، گوش مسپار.
عوامل بسیار اطراف تو هستند که نمیگذارند تو عاقلانه تصمیم بگیری يكي از آنان عوامل گمراهان اطراف تو هستند. گمراهانی چون عمروعاص و مروان برای رسیدن به دنیای خود، تو را پلی ساختهاند، تا به مقاصد خويش برسند تو سر پل آنان نباش.
وَ إِلاَّ تَفْعَلْ أُعْلِمْكَ مَا أَغْفَلْتَ مِنْ نَفْسِكَ؛ اگر چنين نكنى به تو اعلام مىدارم كه در غفلتزدگى قرار گرفتهاى.
اي معاویه، اگر به نصیحت من عمل نکنی و دنیا و دنیاخواهان را بر عقل خود حاکم سازی بدان كه اینها نمادهاي شیطان هستند تو را هدف تیر خود قرار دادهاند و اگر از تيررس آنها خارج نشوي تو را هدف قرار داده، نابود خواهند كرد.
فَإِنَّكَ مُتْرَفٌ قَدْ أَخَذَ اَلشَّيْطَانُ مِنْكَ مَأْخَذَهُ؛ همانا تو نازپروردهاى هستی كه شيطان بر تو حكومت مىكند.
يكي از عوامل حاکم شدن شیطان بر انسان و ناسازگاري با حقيقت رفاه زدگي است. چنانچه قرآن حكيم هم مي فرمايد: و ما أرسلنا في قرية من نذير إلاّ قال مُترَفوها إنّا بما اُرسلتم به كافرون[۷] ما در هيچ منطقه اي پيامبري كه مردم را از عذاب بيم دهد نفرستاديم جز اينكه مرفهان آن به پيامبران گفتند ما به آنچه بدان رسالت يافته و به ابلاغ آن مأمور شده اي كافريم. اتراف به معنای رفاه زدگي و خوشگذارانی، لذت جويي و تجمل گرايي است خصوصاً براي حاكمان. بیهوده نیست که امام (ع) در نامه به عثمان بن حنيف میفرمایند: شخصی که حکومت و قدرت سیاسی را در دست دارد باید همچون فقیرترین افراد جامعه زندگی کند.
وَ بَلَغَ فِيكَ أَمَلَهُ؛ و با تو به آرزوهايش مىرسد.
شیطان توسط سیاستمدارانی چون تو به هدف خود ميرسد. هدف شيطان گمراه ساختن همه مردم است چنانچه قسم ياد كرده است: قَالَ رَبِّ بِمَآ أَغْوَيْتَنِي لأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الأَرْضِ وَلأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ،[۸] گفت: (پروردگارا! چون مرا گمراه ساختى، من [نعمتهاى مادّى را] در زمين در نظر آنها زينت مىدهم، و همگى را گمراه خواهم ساخت.
وَ جَرَى مِنْكَ مَجْرَى اَلرُّوحِ وَ اَلدَّمِ؛ چون روح و خون در سراسر وجودت جريان دارد.
امام در اينجا به مكانيسم حاكميت شيطان بر انسان اشاره دارند كه شبيه الهي شدن انسان است. انسان چنان به دوستي خدا دست پيدا ميكند که خدا نيز او را دوست بدارد. اين دوستي چنان تنگاتنگ ميشود که چشم او که میبیند، گوش او که میشنود، زبان او که با آن سخن میگوید، چشم، گوش و دست خدا ميشود؛ چنانچه در حديث آمده است: فإذا أحببته كنت سمعه الّذي يسمع به وبصره الّذي يبصر به ولسانه الّذي ينطق به ويده الّتي يبطش بها.[۹]
شیطان چنان در روح و خون و همه شریانهای وجود انسانِ دنیادوست نفوذ میكند که چشم او که میبیند، گوش او که میشنود، زبان او که با آن سخن میگوید، چشم و گوش و دست شیطان است.
وَ مَتَى كُنْتُمْ يَا مُعَاوِيَةُ سَاسَةَ اَلرَّعِيَّةِ معاويه وَ وُلاَةَ أَمْرِ اَلْأُمَّةِ؛ معاويه! از چه زمانى شما زمامداران امت و فرماندهان ملت بوديد؟
اي معاويه این ادعای شما بر حکومت و سیاست بر چه مبنایی است. شما کدام یک از مبانی مشروعیت حکومت را دارید که مدعی مدیریت امت شدهاید.
بِغَيْرِ قَدَمٍ سَابِقٍ وَ لاَ شَرَفٍ بَاسِقٍ؛ نه سابقه درخشانى در دين و نه شرافت والايى در خانواده داريد.
معاويه! تو نه مبنای مشروعیت دینی را دارای و نه مبنای مشروعیت دنیوی را. مبنای مشروعیت دینی سبقت در دین و دینورزی است؛ آنچه من دارم ولي تو نداری و اگر مبنای مشروعیت دنیوی، شرافت قومي و قبيلهاي است؛ شرافت قبیلهای بنیهاشم همواره بر بنیامیه ارجح بوده است.
وَ نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ لُزُومِ سَوَابِقِ اَلشَّقَاءِ؛ پناه بخدا مىبرم از گرفتار شدن به دشمنىهاى ريشه دار!
گویا امام میخواهند به ریشه افکار و انگیزههای او اشاره کنند که ممکن است این دشمنی او با امام ناشی از این باشد که از دیر باز بین قبيله بنیامیه و بنیهاشم اختلاف بوده و یا کینه او و خاندانش نسبت به امام از جنگ بدر بوده است و حال معاویه در صدد انتقام است.
وَ أُحَذِّرُكَ أَنْ تَكُونَ مُتَمَادِياً فِي غِرَّةِ اَلْأُمْنِيِّةِ مُخْتَلِفَ اَلْعَلاَنِيَةِ وَ اَلسَّرِيرَةِ؛ تو را مىترسانم از اينكه به دنبال آرزوها تلاش كنى و آشكار و نهانت يكسان نباشد.
ظاهراً به دنبال انتقام یا قدرت طلبی و دنیا دوستی خود هستی ولی انتقام خون عثمان را بهانه دشمنی کردهای.
وَ قَدْ دَعَوْتَ إِلَى اَلْحَرْبِ فَدَعِ اَلنَّاسَ جَانِباً وَ اُخْرُجْ إِلَيَّ وَ أَعْفِ اَلْفَرِيقَيْنِ مِنَ اَلْقِتَالِ؛ مرا به جنگ خواندهاى، اگر راست مىگويى مردم را بگذار و به جنگ من بيا، و دو لشكر را از كشتار بازدار.
معاویه با حيله هاي بسيار مردم و قبائل شام را تحريك كرد تا او را در اهداف شخصیش همراهي كنند به همین جهت امام از او مي خواهند که بدون درگير كردن مردم و در جنگي تن به تن با ايشان روبرو شود و مانع از خونریزی افراد بی گناه شود.
در نامهات مرا به جنگ خواندهای. اگر حقیقتاً به دنبال کشتن من هستی شخصاً به این کار مبادرت کن. چرا مردم را همراه خود و یاران مرا را به زحمت و کشتن میاندازی.
لِتَعْلَمَ أَيُّنَا اَلْمَرِينُ عَلَى قَلْبِهِ وَ اَلْمُغَطَّى عَلَى بَصَرِهِ؛ تا بدانى پرده تاريك بر دل كدام يك از ما كشيده و ديده چه كس پوشيده است؟
این جنگ تن به تن را میتواني یک نوع مباهله تلقی کني بفهمي که کدامیک از ما گناه، قلبش را تیره ساخته و پرده غفلت بر ديدگانش افتاده است.
فَأَنَا أَبُو حَسَنٍ قَاتِلُ جَدِّكَ وَ أَخِيكَ وَ خَالِكَ شَدْخاً يَوْمَ بَدْرٍ؛ من ابوالحسن، كشنده جد و دايى و برادر تو در روز نبرد بدر هستم كه سر آنان را شكافتم،
گویی امام با توجه به شناختی که از معاویه دارند و میدانند او حاضر نیست به جنگ تن به تن حاضر شود، به او یادآور میشوند که در این نبرد احتمالی بازنده اوست و با توجه به سابقه حضرت، معاویه حساب كار را بكند و دست از جنگ و خونريزي بردارد. لذا یادآور میشوند که فراموش نکردهای كه من همان ابو الحسنم که كشنده جد تو، دايى تو و برادر تو در جنگ بدر بودم. لازم به ذكر است كه عتبه بن ربيعه جد مادرى معاويه يعني پدر هند جگر خوار، وليد بن عتبه دايى معاویه و برادر هند و حنظلة بن ابى سفيان برادر معاویه بودند كه در جنگ بدر توسط اميرالمومنين كشته شدند. تعبیر «شدخاً» که امام برای اقوام معاویه به کار میبرند به معنای شكستن چيز ميان تهى است. گویا ميخواهند بگویند آنها که برای خود کسی بودند، از نظر من قدرتشان هيچ بود چه رسد به تو.
وَ ذَلِكَ اَلسَّيْفُ مَعِي وَ بِذَلِكَ اَلْقَلْبِ أَلْقَى عَدُوِّي؛ اكنون همان شمشير با من است و با همان دل با دشمنانم روبرو مىشوم.
معاویه بدان که همان شمشیر در دست من است و با همان قاطعیت گذشته با دشمنِ خود روبرو میشوم.
مَا اِسْتَبْدَلْتُ دِيناً وَ لاَ اِسْتَحْدَثْتُ نَبِيّاً؛ نه بدعتى در دين گذاشته و نه پيامبر جديدى برگزيدهام،
اي معاویه همانگونه که قدرتم را حفظ کردهام انگیزه و پشتوانه قدرتم که ایمانم باشد را نيز چون گذشته دارم و تغییر دین ندادهام و پیامبری که به پیروی از سنت او شمشیر میزدم را هم با همان استحکام قبل، قبول دارم.
وَ إِنِّي لَعَلَى اَلْمِنْهَاجِ اَلَّذِي تَرَكْتُمُوهُ طَائِعِينَ وَ دَخَلْتُمْ فِيهِ مُكْرَهِينَ؛ من بر همان راه راست الهى قرار دارم كه شما با اختيار رهايش كرده، و با اكراه پذيرفته بوديد.
معاویه ایمان خود را با ایمان من مقایسه نکن و نگو که من هم ایمان دارم. ایمان من و تو یک تفاوت اساسی دارد و آن این است که ایمان من از سر معرفت و انتخاب و عشق بود و ایمان تو از سر دوري از معرفت و عشق و سر اجبار بود. این دو ایمان با یکدیگر بسیار متفاوت است. بنابراین تو مطمئن باش که در مصاف و مقابله با من شکست خواهی خورد.
وَ زَعَمْتَ أَنَّكَ جِئْتَ ثَائِراً بِدَمِ عُثْمَانَ وَ لَقَدْ عَلِمْتَ حَيْثُ وَقَعَ دَمُ عُثْمَانَ فَاطْلُبْهُ مِنْ هُنَاكَ إِنْ كُنْتَ طَالِباً؛ خيال كردهاى به خونخواهى عثمان آمدهاى؟ در حالى كه مىدانى خون او به دست چه كسانى ريخته شده، اگر راست مىگويى از آنها مطالبه كن،
معاویه تو «ثائر» و طالب انتقام خون عثمان شدهای ولی خود میدانی که این خون در کجا ریخت و چه کسانی نقش اصلی را در آن ایفا کردند، پس چرا از من خونخواهی میکنی از همان کسانی خونخواهی کن که بانی اين خونريزي بودند. ميداني كه من قاتل عثمان نبودم و در تحریک مردم هم برای قتل عثمان نقشی نداشتم.
فَكَأَنِّي قَدْ رَأَيْتُكَ تَضِجُّ مِنَ اَلْحَرْبِ إِذَا عَضَّتْكَ ضَجِيجَ اَلْجِمَالِ بِالْأَثْقَالِ؛ همانا من، تو را در جنگ مىنگرم كه چونان شترانِ زيرِ بارِ سنگين مانده، فرياد و ناله سر مىدهى،
ای معاویه میدانم که به نصایح من توجهی نخواهی کرد و با من وارد جنگ خواهی شد. گویی فریاد نالههایت را در معرکه جنگ میشنوم. همانگونه كه شترها در زير بارهاى سنگين ناله و فرياد مىكنند، تو نيز داد و فرياد خواهى زد.
امام جنگ را تشبيه به درنده اي كرده اند و از واژه «عضّ» به معناى گاز گرفتن استفاده کردهاند وجه تشبيه آن اين است که این سختيها و سنگينىها مثل فشار زير دندانها خواهد شد.
وَ كَأَنِّي بِجَمَاعَتِكَ تَدْعُونِي جَزَعاً مِنَ اَلضَّرْبِ اَلْمُتَتَابِعِ وَ اَلْقَضَاءِ اَلْوَاقِعِ وَ مَصَارِعَ بَعْدَ مَصَارِعَ إِلَى كِتَابِ اَللَّهِ؛ و مىبينم كه لشكريانت با بىصبرى از ضربات پياپى شمشيرها، و بلاهاى سخت، و بر خاك افتادن مداوم تنها، مرا به كتاب خدا مىخوانند.
ای معاویه گویی میبینم که یاران و لشکریان تو به خاطر بىتابى از زخمها و هلاكتهايى كه پیاپی بر آنان میرسد نالان مرا به رحم و مروت، به کتاب خدا میخوانند.
وَ هِيَ كَافِرَةٌ جَاحِدَةٌ أَوْ مُبَايِعَةٌ حَائِدَةٌ؛ در حالى كه لشكريان تو كافر و بيعت كنندگان پيمان شكنند!
کسانی که در جنگ مرا به کتاب خدا میخوانند دو دسته هستند: ۱- کافر و منکر ۲- عهد شکن.
منظور از کافر در اینجا ممکن است دو معنا باشد یکی به معنای فقهی و اصطلاحی کفر یعنی در میان لشکریان معاویه گروهی هستند که اصولاً به اسلام باور ندارند و منکر حقیقت اسلام هستند. دیگری به معنای لغوی کفر يعني حقپوش، با اینکه به خوبی میدانند که حاکمیت شرعاً و قانوناً حق من است با من از سر مخالفت برخواستهاند و حق مرا انکار میکنند.
وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ ظُلْماً وَعُلُوّاً فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ[۱۰] «فرعون و اطرافيانش با آنكه باطنشان بدان يقين داشت، از روي ظلم و تكبر آنرا انكار كردند. پس ببين عاقبت مفسدان چگونه شد.»
عهد شکنان نیز همان کسانی بودند که در مدینه با حضرت امیر بیعت کردند ولی هنگامی که عدل علی(ع) را مشاهده کردند نتوانستند آن را تحمل کنند و به معاویه پیوستند.
این سخنان امام بعداً در جریان جنگ صفین عیناً اتفاق افتاد و این نشانگر این است پیشبینیها یا پیشگوییهای حضرت چقدر دقیق بوده است.
[۱] وقعه الصفين، ص۱۵۳.
[۲] سوره آل عمران، آيه ۳۰.
[۳] سوره انسان، آيه ۲۷.
[۴] سوره اعراف، آيه ۵۱.
[۵] سوره مدثر، آيه ۳۸.
[۶] سوره بقره، آيه ۲۸۰.
[۷] سوره سبا، آيه ۳۴.
[۸] سوره حجر، آيه ۲۹.
[۹] الكافى، ج ۲، ص ۳۵۲.
[۱۰] سوره نمل، آيه ۱۴.