راز عظمت امام حسین (ع)
به لحاظ دینی دو شخصیت در تاریخ ادیان از موقعیتی ممتاز و برتر و در عین حال از نقشی محوری برخوردار بودهاند: ابراهیم(ع) و حسین(ع). پرسشی که مطرح میشود این است که راز ماندگاری و به اصطلاحِ قرآن، «لِسَانَ صِدْقٍ فِي الْآخِرِينَ» این دو شخصیت چه بوده است؟ چرا این دو شخصیت از برجستگی خاصی برخوردار شدند و موقعیت دیگران به این حد نرسید؟ در مورد امام حسين (ع) پاسخهایی داده شده است: آقای ابراهیم آیتی معتقد است: امام برای انجام وظیفه قیام کرد نه پیروزی بر دشمن و رمز عظمت قیام حسین، عمل به تکالیف دینی بود. امام برای اهداف دنیوی قیام نکرد چون کسی که برای اهداف مادی قیام کند ماندگار نمیشود. او احساس تکلیف کرد و جان خود را در راه ادای تکلیف فدا کرد. (بررسی تاریخ عاشورا، ص ۱۶۹و۲۲۸) ایشان مشخص نمیکند ادای چه تکلیفی چنین عظمتی را میآفریند. آیا امر به معروف و نهی از منکر باعث این عظمت شده است؟ در طول تاریخ همه پیامبران و ائمه به تکلیف خود عمل کردند و حتی جان خود را بر سر عمل به این تکالیف نهادند ولی چرا این عظمت را نیافتند؟ آقای حسین انصاریان راز بزرگی و عظمت امام حسین (ع) را «تسلیم بودن» حضرت در برابر شداید و صبر در مقابل همه مصیبتهای وارده بر خود دانسته است. (روضه نیوز، کد۲۸۲۵) آیا صرف تسلیم بودن در برابر مصائب باعث عظمت آدمی میشود؟ در طول تاریخ بسیاری از سر ناچاری تسلیم قضا و قدر بودند و چنین عظمتی نیافتند چون، در کف شیر نر خونخوارهای، جز که تسلیم و رضا کو چارهای. مگر اینکه گفته شود این تسلیم خاص را اثر تبلیغات بعدی بزرگ شده است. آقای محمدتقی مصباح، سر جاودانگی قیام عاشورا را، غیر از عوامل غیبی، توصیه معصومین به عزاداری و زیارت و گریستن بر مصائب امام حسین میداند. (آذرخش کربلا، ص۴۱) گویی به نظر ایشان خود حرکت امام حسین چنین عظمتی را نمیآفرید و اهمیت چندانی نداشته است بلکه عوامل غیبی نامعلوم به کمک پوشش تبلیغاتی که در پی فرمایشان معصومین توسط شیعیان انجام است حرکت امام را جاودانه ساخته است. بهتر است این پرسش را با قرآن کریم در میان بگذاریم و پاسخ آن را از آن جویا شویم:
قرآن در مورد حضرت ابراهيم (ع) سخن گفته است و ميتوان از آن در مورد امام حسين (ع) هم، همان ملاك را مورد استفاده قرار داد. قرآن کریم در آیات ۱۲۰-۱۲۳ سوره نحل برای حضرت ابراهیم پنج ویژگی را برشمرده است:
۱- «إِنَّ إِبْراهِيمَ كانَ أُمَّةً». ابراهيم خود به تنهایی یک امت بود به این معنا که به تنهايي تمام فضایل امت مسلمان و حتی پیامبران را در خود جمع داشت. شخصیت او ویژه بود شاید به همین دلیل به تمام ادیان توحیدی، ادیان ابراهیمی میگویند.
۲- «قانِتاً لِلَّهِ». او بنده مطيع خدا بود. ابراهیم در مقابل خواست محبوب خود متواضع بود و خواست و فرمانی از خدا نبود که او در انجام آن تردید کند و به جای آن به فرمان دل خود گوش کند. او بهخاطر خدا، به همه دوستداشتنیهای شخصی عصر خود نه گفت.
۳- «حَنِيفاً». او همواره در خط مستقيم اللّه و طريق حق، گام برداشت. جز در یک مورد که ناآگاهانه برای پدر حق ستیز خویش، قصد طلب آمرزش داشت، خداوند در همه امور او را در صراط مستقیم دید و تایید کرده و او الگو بشریت معرفی نمود است.
۴- «وَ لَمْ يَكُ مِنَ الْمُشْرِكِينَ». او هرگز از مشركان نبود. تمام زندگى و فكر و زواياى قلب ابراهیم را عشق به حق پر کرده بود و قلب او جايي براي عشق و علاقه به ديگري نداشت.
تیغ لا در قتل غیر حق براند در نگر زان پس که بعد لا چه ماند
ماند الا الله باقی جمله رفت شاد باش ای عشق شرکتسوز زَفت
غیرمعشوق اَر تماشایی بود عشق نبوَد، هرزه رسوایی بود
۵- «ثُمَّ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً». ابراهيم صاحب آئين و مكتبي بود كه در او كژي راه نداشت. تعبير ملت در قرآن منحصراً در مورد حضرت ابراهيم به كار رفته است. دين اسلام آئيني است كه بنيانگذار آن ابراهيم بود و به درخواست او بود که به وجود آمد: «رَبَّنَا وَ اجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَ مِن ذُرِّيَّتِنَا أُمَّةً مُّسْلِمَةً لَّكَ» (بقره۱۲۸) امتيازى كه خدا به ابراهيم داد اين بود كه مكتب او را نه تنها براى اهل عصرش كه براى هميشه، يك مكتب الهام بخش قرار داد و خطاب به پیامبر اسلام (ص) فرمود از آیین ابراهیم حنیف پیروی کن. قرآن دلیل اصلی این فرمان را این دانسته است که ابراهيم هرگز از مشركان نبود: «وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ». یهودیان و مسیحیان هم ابراهیم را از خود میدانستند. واکنش قرآن نسبت به آنها این است که چه میگویید او شخص حنیف و تسلیمی بود که هرگز گرد شرک نگردید: «مَا كَانَ إِبْرَاهِيمُ يَهُودِيًّا وَ لاَ نَصْرَانِيًّا وَ لَكِن كَانَ حَنِيفًا مُّسْلِمًا وَ مَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ». (آلعمران،۶۷) آنان هدایت را منحصر به خود کرده بودند و میگفتند از ما باشید تا هدایت شوید؛ پیامبر به آنها بگو: نه، بلكه برای هدایت باید به آيين ابراهيم حقگرايي درآیید؛ که هرگز از مشركان نبود: «قَالُواْ كُونُواْ هُودًا أَوْ نَصَارَى تَهْتَدُواْ قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفًا وَ مَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ» (بقره۱۳۵) غیر از این چهار بار، خدا در چهار آیه دیگر شاخص اصلي شخصيت حضرت ابراهيم را تعبیر «ابراهیم هرگز مشرک نبودن» دانسته است. اين تعبیر نیز در قرآن برای هیچ پیامبری جز ابراهیم به کار نرفته است. خداوند ابراهیم را امام همه پیامبران و خداباوران بعد از خود قرار داد. قرآن جعل امامت را نیز جز برای ابراهیم، برای هیچ پیامبری به کار نبرده است. دلیل امامت ابراهیم هم ندیده شدن شرک از او در همه امتحاناتش بود: «وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتی قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمینَ» (بقرة، ۱۲۴) پس راز عظمت ابراهیم و دلیل پیشوایی او همین فقدان شرک و عبودیت صد در صدی او بوده است. حضرت ابراهیم همواره، در امتحانات دشوار هم، خود را در کنار آن «یك»، «صفر» میدید. به پدر و قوم مشرک خود پشت کرد. به دلیل فرمانبری از پروردگار خویش خود را با آتش مجازات بتپرستان مواجه ساخت. همسر و فرزند کوچک و بسیار عزیز خود را در بیابان بیآب و علف رها کرد و فرزند برومند خود را برای قربانی به قربانگاه برد. به نظر میرسد که دلیل محبوبیت ابراهیم برای پیروان همه ادیان جز همین مشخصه نیست. او به خدا ایمانی صادقانه داشت و با این ایمان خود زندگی میکرد. گویی هر کس چنین باشد در طول تاريخ محبتش در دل مردمي كه او را بشناسند بیشتر خواهد بود: «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَنُ وُدًّا» (مریم،۹۶)
آنچه گفته شد به معنای آن نیست که دیگر انبیاء مشرک بودند. توحید و شرک ذومراتب هستند یعنی در عین اینکه حقیقت واحدی دارند، در درون خود از کثرت برخوردار هستند. همچون طیف نور یا رنگ، که قوی و ضعیف دارد، نور توحید ابراهیم از همه پررنگتر بوده است. به عبارت بهتر ابراهیم بر قلهی توحید قرار داشته است. اينكه قرآن به جاي تعبير توحيد، از مشرك نبودن ابراهيم ياد ميكند شايد به اين جهت است كه جنبه سلبي توحيد از جنبه ایجابی آن اهميت بيشتري دارد و میزان توحید افراد را باید با میزان شرک آنان سنجید.
عظمت معنوی انسانها، از منطق واحدی تبعیت میکند بنابراین به نظر می رسد که راز عظمت امام حسین(ع) جدای از راز عظمت استاد او، حضرت ابراهیم نبوده است و راز عظمت امام حسین نیز شرک نورزیدن او در صحنه سیاسی عصر خویش بوده است. مرور کوتاهی در حرکت امام حسین نشان میدهد كه توحيد او در دشوارترین صحنه های زندگی بشر یعنی عرصه سیاست در اوج قرار داشت و او کسی را در این عرصه شریک خدا قرار نداد. گويي اين آيه در شأن امام حسين وارد شده است كه ميفرمايد: دين چه كسى بهتر است از آن كس كه خود را تسليم خدا كرده و زیبا عمل كرد و از آيين ابراهيم حقگرا پيروى نمود؟: «وَ مَنْ أَحْسَنُ دِينًا مِّمَّنْ أَسْلَمَ وَ جْهَهُ لله وَ هُوَ مُحْسِنٌ و اتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفًا» (نساء،۱۲۵) گويي در عمل بین امام حسین و حضرت ابراهیم، پیوند معنوی وثیقی برقرار بوده است حتی اگر این تأویل را نپذیریم که امام حسين همان قرباني عظيمي بود كه خدا به جاي اسماعیل به ابراهیم هدیه داد: وَ فَدَيْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ (الصافات-۱۰۷) که به قول اقبال لاهوری:
آن امام عاشقان، پور بتول سرو آزادی ز بستان رسول
الله الله بای بسم الله پدر معنی ذبح عظیم آمد پسر
سرِّ ابراهیم و اسماعیل بود یعنی آن اجمال را تفصیل بود
رمز قرآن از حسین آموختیم زآتش او شعلهها اندوختیم
بسیاری بر این تصورند که با آمدن پیامبر اسلام شرک از صحنه زندگی مسلمانان رخت بربست غافل از اینکه اگر شرک ظاهری و پرستش سنگ و چوب رفت، شرک باطنی و پرستش طاغوتها همواره ادامه داشته، دارد و خواهد داشت. ارزش آدمیان را در قیامت با لااله الا الله آنان میسنجند. نفی شرک و توحید یک موضوع مقطعی نبوده است بلکه آن وظیفهای راهبردی در ادیان ابراهیمی است چون اصولاً خدا در میان هر امّتی، رسولی بر نگیخت تا مردم تنها خدا را بپرستند و از طاغوت، که خدایان زمینی آنان هستند دوری کنند: وَ لَقَدْ بَعَثْنا في کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ (نحل/۳۶). انسانها هیچ زمانی بینیاز از این هدایت نیست. به تعبیر قرآن کریم همواره در اکثر مومنین کم یا بیش رگههایی از شرک وجود دارد: وَ مَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاَّ وَهُم مُّشْرِكُونَ. (يوسف، ۱۰۶) توحید که همان مضمون لا اله الا الله است یک جهت نفی و یک جهت اثبات دارد. جهت اثباتی توحید، بدون جهت نفی آن بیمعناست. فهم دقیق توحید در فهم دقیق شرک نهفته است و فهم دقیق شرک دقت نظر بسیار میخواهد. شرک، به تعبیر رسول خدا(ص) از حرکت مورچه بر سنگ سیاه در شب تاریک در زندگی ما مخفیتر است: إنَّ الشِّرک، أَخفَی مِن دَبِیبِ النَّملِ، عَلَی صَفَاةٍ سَودَاءَ فی لَیلَةٍ ظلماءَ. (بحار، ج۶۹، ۹۳) از امام صادق(ع) نقل شده است که بنى اميه آموزش توحید را آزاد گذاشته بودند ولی آموزش شرك را ممنوع کرده بودند، تا اگر بخواهند مردم را بر آن وادار كنند، آنها شرک را نشناسند: إِنَّ بَنِی أُمَيَّةَ أَطْلَقُوا لِلنَّاسِ تَعْلِيمَ الْإِيمَانِ وَ لَمْ يُطْلِقُوا تَعْلِيمَ الشِّرْكِ لِكَيْ إِذَا حَمَلُوهُمْ عَلَيْهِ لَمْ يَعْرِفُوهُ. (كافی، ج۲، ص۴۱۵).
امام حسین(ع) به فرمان خدا راه ارتباط با خدای یگانه خویش را همان جایی قرار دهد که جایگاه ابراهیم بود: «وَ اتَّخِذُوا مِن مَقامِ إِبراهِیمَ مُصَلَّی» (بقره/۱۲۵) تا همچون ابراهیم مردم را آموزش شرک دهد و به توحید دعوت کند و از بندگی بت بزرگ باز دارد. او معتقد بود کسی باید پیشوای مسلمانان باشد که سمبل شرك نورزیدن باشد. به خود دعوت نکند بلکه به خدای واحد رحمان و عادل دعوت کند. بي جهت نيست كه او به جان خود قسم یاد میکند که پیشوای مسلمانان جز این نیست که اولاً به کتاب خدا حکم کند. ثانياً دغدغه قسط و عدل داشته باشد. ثالثاً فکر و ذکری جز خدا نداشته و رابعاً در عمل تنها در خدا ذوب شده باشد: فَلَعَمْرِي مَا الْإِمَامُ إِلَّا الْحَاكِمُ بِالْكِتَابِ، الْقَائِمُ بِالْقِسْطِ، الدَّائِنُ بِدِينِ الْحَقِّ، الْحَابِسُ نَفْسَهُ عَلَى ذَاتِ اللَّه. (الارشاد، ج۲، بيتا، ص۳۶)
اما یزید به این خدا و این امامت ایمان نداشت و خود را با خدا شریک میدانست. پیروان دنیا پرست او هم، چنین پيشوايي مطلوبشان نبود چون با شریک خدای آنان یعنی طاغوت و دنیای آنان سازگار نبود. امام حسین(ع) در سخنرانی منی، عالمای دینی عصر خویش، را از شرک منع کرد و گفت: چرا به فرامین خدا عمل نمیکنید، آیا شهوت و طمع دنیا وجود شما را پر کرده است و از اینکه به دنیای شما کوچکترین گزندی برسد وحشت دارید؟ مگر خدا نگفته است از مردم نترسید و از من بترسید. فَلا تَخْشَوُا النَّاسَ وَ اخْشَوْنِ (سوره مائده، آيه۴۴) (آل عمران، ۱۷۵). (تحف العقول، ص۱۷۱) آنان که نان دین، را به نرخ روز میخورند، حاضر به همراهی ابی عبد الله نیستند و امام حسین به آنها میگوید مهم نیست: حَسْبُنَا اللَّهُ وَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْنا، وَ إِلَيْهِ أَنَبْنَا وَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ. (تحف العقول، ص۱۷۱)
آنان عقلانیت را در غیر راه حسین می بینند و حسین هم به آنان امیدی ندارد ابراهیم گونه از قوم خود کناره میگیرد.
درجایی که عقلای قوم جهان اسلام دنیا را بر حق ترجیح میدهند، تکلیف توده های مردم روشن است و از آنان چه توقعی است؟! مردم مدینه، مکه، طائف، ایران، شام و بصره همه مطیع طاغوت بودند بهترین آنان مردم کوفه بودند، که حداقل قلوبشان با حسین بود اما زمانی او را میخواستند که مزاحمت زیادی برای دنیای آنان نداشته باشند حتی بخشی از آنان یعنی «مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ» (جاثیه،۲۳) حاضر بودند به نفع الهه نفس خود بر حسین تیغ بکشند. این تعبیر خود امام حسین از وضع عامه مردم بود که مردم بندگان دنیا هستند و دین، تا زمانی که دنیای آنها را تامین کند ورد زبان آنهاست ولی زمانی که با بلا و گرفتاری همراه باشد حامیان دین اندک خواهند بود: إِنَّ النَّاسَ عَبِيدُ الدُّنْيَا وَ الدِّينُ لَعْقٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ يَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَايِشُهُمْ فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلَاءِ قَلَّ الدَّيَّانُونَ.(تحف العقول، ص۲۷۹).
در میان عابدان دنیا تنها اما حسین عبد مخلص خدا بود. عبد در ادبیات نظام بردگی در برابر معبود همان صفر بودن است: «عَبْدًا مَّمْلُوكًا لاَّ يَقْدِرُ عَلَى شَيْءٍ» (نحل،۷۵) کسی به مرتبه عبودیت میرسد احساس میکند که در مقابل فرمانی که از ارباب محبوب خود میرسد قادر به هیچ کار دیگری جز مطیع او بودن نیست. به زعم بزرگان از صحابه و تابعین حسین دیوانهای است که بی اعتنا به دنیای محبوب آنان از خطر و بلا و گرفتاری در راه کسب رضای محبوب خود استقبال میکنند. چرا نکند که او با خدای خود عهد بسته است که تنها مجذوب حق باشد به حق وفادار بماند و تسلیم شیاطین مستبد روزگار خود نشود: أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَن لَّا تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبِينٌ وَأَنْ اعْبُدُونِي هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ (یس/۶۰-۶۱)
از براي يك بلي كاندر ازل گفتهست جان تا ابد اندر دهد مرد بلي، تن در بلا
تنها عاشق است که حاضر است همه چیز خود را ابراهیم گونه و با کمال رضایت در راه معشوق بدهد:
عاشقان را شادمانیّ وغم اوست دستمزد واجرتِ خدمت هم اوست
عشق آن شعله ست، کو چون برفروخت هرچه جزمعشوق، باقی جمله سوخت
ابا عبدالله به تنهایی و با اندک یاران خود، ابراهیم گونه، خانه و کاشانه خود را رها کرد، و با هجرت خویش، خود و خانواده خود را آواره بیابانها و شهرها نمود و به جرم مبارزه با شرک و مشرکین بر سرش هجوم آوردند: أَنَّهُ لَمَّا قَامَ عَبْدُ اللَّهِ يَدْعُوهُ كَادُوا يَكُونُونَ عَلَيْهِ لِبَدًا (جن،۱۹) دوستان، اقوام، خویشان، برادر و فرزندان او را کشتند و او برای اعتلای کلمه حق خم به ابرو نیاورد و در نهایت با چهره برافروخته از شوق سربلند از اتمام این امتحان دشوار آخرین سرمایه خود را نیز تقدیم صاحب جان خود کرد و به زبان حال گفت: الهي رضاً برضاك، تسليماً لأمرك، صبراً علي قضائك، يا ربّ، لا معبود سواك. و پاسخ گرفت که:
هر چه بودت دادهاي اندر رهم در رهت من هر چه دارم ميدهم