دیدگاههای اصلاحی امیر المومنین(ع)

مهمترین مطالبه مردم از امیر المومنین(ع) نفی تبعیض و ایجاد عدالت همه جانبه اجتماعی بود. این همان چیزی بود که توده های مردم از عثمان می خواستند و به دلیل بی توجهی او به آن مردم وی را به قتل رسانیدند. اینک مردم امیدوار بودند که با حکومتی، به رهبری علی(ع) عدالت را بدست آورند. بی عدالتی و تبعیض همه ابعاد حقوقی، مالی و ادرای دولت عثمان را تحت تاثیر قرار داده بود و اصلاحات انجام گرفته توسط امام علی(ع) نیز در همین راستا بود، یعنی اصلاحات حقوقى، اصلاحات مالى و اصلاحات مدیریتی.

الف ـ اصلاحات حقوقى: دیری از وفات پیامبر اکرم(ص) نگذشت که انواع تبعیض های حقوقی بر جامعه اسلامی رخ نمود. اولین تبعیض، تبعیض بین قریش و غیر قریش بود که در سقیفه تثبیت شد و مقرر گردید که از بین مهاجر و انصار و به طور کلی اعراب تنها قریش حق حاکمیت داشته باشند و دیگران در آن حقی نداشته باشند. تبعیض بین مسلمانان متقدم و مجاهد و مسلمانان متأخر و قاعد. اولین بار قرآن کریم بین مجاهد و قاعد،[۱] و مسلمانان متقدم و متأخر به لحاظ ایمانی تفاوت قائل شد.[۲] این تفاوت قرآنی همچون علم[۳] و تقوا[۴] در زمان پیامبر(ص) برای کسی امتیاز حقوقی به همراه نداشت. این تفاوت از زمان خلیفه دوم جنبه حقوقی پیدا کرد. او بین مجاهدین و غیر مجاهدین، کسانی که سابقه اسلام آنها بیشتر بود یا در جبهه های نبرد بیشتر شرکت داشتند در توزیع بیت المال تفاوت گذاشت و سهمیه بیشتری از بیت المال را به آنان اختصاص داد. تبعیض بین مهاجر و انصار رسماً از خلافت عثمان به وجود آمد، با وجودی که تحقیر انصار پس از جریان سقیفه به اجرا درآمد ولی در زمان عثمان آنان از پست های کلیدی برکنار شدند. تبعیض بین عرب و غیر عرب(عجم) یا موالی نیز رسماً از زمان خلیفه دوم و پس از پیروزی های گسترده مسلمانان بر غیر مسلمانان صورت گرفت.[۵] همین امر نیز باعث شد یک ایرانی خلیفه دوم را به قتل برساند. تبعیض بین خاندان حکومتی و مهاجر و انصار، تبیعض دیگری بود که عثمان آن را بنیان نهاد. مروان حکم داماد عثمان تصمیم گیرنده اصلی در امور مختلف حکومت بود. عثمان، ابوموسي اشعري را از بصره عزل كرد و عبدالله بن عامر پسر دائي خود را كه نوجوانی بی تجربه بود به حكومت آنجا گماشت. عمار ياسر را از كوفه عزل كرد و وليد بن عقبه برادر مادري خود را حاكم آنجا ساخت. اشعث بن قيس حاكم آذربايجان، پدر زن عثمان بود.[۶] تبعیض بین مجرم و غیر مجرم نیز بویژه در زمان عثمان اعمال می شد.

از نظر امام علی(ع)، هيچ چيز صدر نشين‏تر از حق و عدالت نيست.[۷] از نظر مولا «عدالت» هم هدف حاكميت و هم روش حاكميت است. هدف وسیله را توجیه نمی کند و «از  راه ستم نمی توان به عدالت رسيد.»[۸] به همین جهت امام بنیان سیاست خود را بر بسط عدالت و نفی انواع تبعیض ها نهاد، سیاستی که عامل اصلی نابودی حکومتش شد، چرا که اشراف تحمل عدالت علی(ع) را نداشتند.

امام على(ع) از روز اول حکومت خود آب پاکی را به دست اشراف قریش که به این بی عدالتی ها خو کرده بودند ریخت و فرمود: ای مردم بدانید که آدمیان حقوق برابر دارند.[۹] «حق شما به عهده من آن است كه به شما حقوق مساوى دهم.»[۱۰] حضرت در اعتراض مخالفين تساوى حقوق، در حالى كه چوب نازكى ‏بين انگشتان خود قرار داده بود فرمود: «من تمام قرآن را مطالعه كردم و هيچ فاصله‏اى ‏حتى به اندازه اين چوب بين فرزندان اسماعيل و اسحاق نيافتم.»[۱۱]

حضرت خطاب به مالك اشتر در اين خصوص‏مى‏فرمايد:« براى دورترين مردم به تو همان حقى است كه نزديك‏ترينشان از آن ‏برخوردارند. از تو خواسته‏اند كه حق همه را اعم از دور و نزديك، نيكو رعايت كنى.[۱۲] اجراى حق را درباره هر كه باشد، چه خويشاوند و چه بيگانه لازم بدار… هر چند دراجراى عدالت خويشاوندان و نزديكان تو را زيان رسد.[۱۳] درباره خواص خويشاوندانت واز افراد رعيت، هر كس كه دوستش مى‏دارى انصاف را رعايت نماى كه اگر چنين‏ نكنى ستم كرده‏اى و هر كه بر بندگان خدا ستم كند افزون بر بندگان، خدا نيز خصم او خواهد بود.[۱۴]

حاكم سياسى بايد همه مردم را به يك نظر بنگرد و ميل و علائق‏خصوصى خويش، نسبت به گروه ‏هاى خاصى از مردم را از خود دور سازد. مولا در نامه ‏به «اسود بن قطبه» فرمانرواى حلوان مى‏نويسند: «هر گاه والى نسبت به افراد رعيت ميل و هواى گوناگون داشته باشد، از اجراى عدالت باز ماند. پس بايد كار مردم، در حقى كه دارند در نزد تو يكسان باشد.»[۱۵] حضرت حتى در نگاه كردن و بر خورد عادى با مردم هم معتقد به تساوى است. ايشان در نامه به كارگزار خود مى‏نويسند: « با مردم فروتن، گشاده‏روى و نرم‏خو باش. مبادا كه يكى را به گوشه چشم نگرى و يكى را روياروى نگاه كنى، يا يكى را به اشارت پاسخ گوئى و يكى را با درود و تحيت. با همگان يكسان باش تا بزرگان ‏به طمع نيفتند و تو را به ستم كردن بر ناتوان برانگيزند و ناتوان از عدالت تو نوميد نگردد.»[۱۶]

ملاك برخورد دولت اسلامى با مخالفين همچون مردم عادى ازنظر مولا انصاف است. انصاف به اين معنا كه كارگزاران حكومتى بايد همواره خود را به‏جاى شهروند مخالف يا موافق نظام سياسى قرار دهند و همان برخوردى كه انتظار داشتند اگر مخالف بودند، با آنان می شد، داشته باشند. مولا در عهد نامه به ‏محمد بن ابوبكر مى‏نويسند: «براى توده‏هاى مردم همان را دوست داشته باش كه براى‏خود و خانواده خود دوست دارى، و نسبت به آنها از همان پرهيزدار كه براى خود وخانواده خود پرهيز مى‏دارى. چنين سياستى بهترين حجت در برابر خداست و بهترين‏ روش براى مردم است.»[۱۷] حضرت در نامه به ابن عباس عامل خود در بصره، نسبت به‏ ناديده گرفتن حقوق شهروندان يعنى مردم بصره كه از مخالفين سياسى حضرت محسوب‏ مى‏شدند و با حكومت مولا در جنگ جمل همراهى نكردند هشدار مى‏دهد: « با وجودى كه بصره جايگاه فرود آمدن ابليس است و كِشتگاه فتنه‏ها و آشوبهاست، مردم آنجا را به نيكى كردن خوشدل نما و گره وحشت از دلهايشان بگشاى.»[۱۸]

مولا در عهدنامه به مالك اشتر مى‏فرمايد: « مهربانى و دوست داشتن مردم و لطف درحق ايشان را شعار دل خود ساز، چونان حيوان درنده مباش كه خوردن مردم را غنيمت ‏شمارى، زيرا آنان دو گروهند يا همكيشان تو و يا همانندان تو در آفرينش هستند. از مردم ‏خطاها سر خواهد زد و مشکلاتی عارضشان خواهد شد و به عمد يا خطا لغزشهايى كنند. از عفو و بخشايش خويش نصيبشان ده، همانگونه كه دوست دارى كه خداوند نيز از عفو و بخشايش خود تو را نصيب دهد.»[۱۹] سخنان‏حضرت در مورد آن زن ذمى معروف است كه مى‏فرمود: «شنيده‏ام كه كسى بر زنى از اهل ذمه تعرض كرده است بر عفت او دست درازى كرده، روسرى او را برداشته، دستبند، گردن‏بند و گوشواره‏اش را ربوده است، خلخال از پاى او بيرون آورده و آن زن‏ جز آنكه انّا لله گويد و فريادرسى مسلمانان را طلب كند و از او ترحم جويد چاره‏اى ‏نداشته است…اگر مرد مسلمانى پس از اين رسوايى و اندوه بميرد، نه تنها نبايد ملامتش‏كرد، بلكه مرگ او را سزاوارتر است.»[۲۰]

نكته مهم در اين خصوص قائل شدن حق شهروندى حتى براى مشركين و ترتيب اثردادن به شكايت آنهاست. مولا خطاب به يكى از كارگزاران خود مى‏نويسد: «دهقانان ‏شهر تو، از درشت خويى و سخت دليت شكايت كرده‏اند؛ گفته‏اند كه ايشان را تحقير مى‏كنى و بر ايشان ستم روا مى‏دارى. نگريستم ديدم كه آنان هنوز مشركند و سزاوار آن ‏نيستند كه به خود نزديكشان سازى ولى چون در پناه اسلامند نشايد كه آنان را از خودبرانى يا بر ايشان ستم روا دارى.» [۲۱]

معمولاً انسانها به علت جرمى كه زمانى مرتكب شده‏اند، از کلیه حقوق اجتماعى نيز محروم مى‏شوند، در حالى كه اين رفتار منصفانه نيست، كسى كه‏ مستحق مجازاتی است، نبايد بيش از آن مجازات، متحمل شود. مولا، با اشاره به ‏سنت پيامبر(ص) اين نوع از تبعيض را نيز مردود مى‏شمارند: «رسول خدا(ص) مردم را به سبب گناهى كه مرتكب شده بودند، مؤاخذه كرد و حد خدا را برايشان جارى ساخت‏ ولى از سهمى كه اسلام بر ايشان معين كرده بود منعشان ننموده و نامشان را از ميان‏مسلمانان نزدود.»[۲۲]

ب ـ اصلاحات مالی: امیر المومنین(ع) به شدت از سیاستهای مالی عثمان ناراحت بود. حضرت مى‏فرمايد: «عثمان ‏بيت ‏المال را شخصى كرده، مصرف مى‏كرد و خويشان پدرى خود را نيز در آن شريك ساخته بود، آنان مال خدا را با شوق و ميل زياد مى‏خوردند.»[۲۳] به همین جهت، امام به محض ورود به عرصه حکومتی اعلام کرد: « اى مردم! من يكى از شمايم، هر چه من داشته باشم شما نيز داريد و هر وظيفه كه بر عهده شما باشد بر عهده من نيز هست. من شما را به راه پيغمبر مى برم و هر چه را كه او فرمان داده است در دل شما رسوخ مى دهم. جز اين كه هر قطعه زمينى كه عثمان آن را به ديگران داده و هر مالى كه از مال خدا عطا كرده بايد به بيت المال باز گردانيده شود. هيچ چيز حقّ را از ميان نمى برد، هر چند مالى بيابم كه با آن زنى را به همسرى گرفته باشند و كنيزى خريده باشند و حتّى مالى كه در شهرها پراكنده باشند آنها را باز مى گردانم. در عدل، گشايش است و كسى كه حقّ بر او تنگ باشد، ستم بر او تنگ تر است.»

ایشان صريحاً دستور داده بود در تقسيم بيت المال بين قريش و انصار، عرب و غيرعرب و كسى كه آزاد است و آن كه از موالى است، یعنی سابقه بردگى داشته است تفاوت گذاشته نشود.[۲۴] «طلحه» و «زبير» به سابقه ديرينه خود در اسلام، نزديكى خانوادگى‏شان به پيامبر(ص) و زحمات طاقت فرسايشان جهت پيشرفت اسلام برای بهره‏بردارى از امكانات دولتى استدلال مى‏نمایند، ولی حضرت در پاسخ مى‏فرمايند: اگر آنچه شما گفتيد دليل بهره‏بردارى بيشتر است، من در اين موارد پيشينه روشن‏ترى از شما دارم، علاوه بر اين رهبر كشور بزرگ اسلامى نيز هستم ولى «نصيب من و كارگر من از بيت‏المال هيچ تفاوتى با هم ندارد، هر دو بطور مساوى بهره مى‏بريم.»[۲۵] «شما را در چه چيزى حقى بوده و من آن را از شما دريغ داشته‏ام؟ و در تصرف كدام‏ نصيب و عطايى، خود را بر شما ترجيح داده‏ام؟…اينكه چرا در تقسيم مساوات روا مى‏دارم، اين چيزى است كه من به رأى خود يا از روى هواى نفس در آن قضاوت ‏نكرده‏ام، من و شما دو تن ديده‏ايم كه رسول الله (ص) در اين باب چه حكمى آورده و چگونه عمل كرده است.»[۲۶]

على(ع) نه تنها حاضر نيست بين خود و مردمش ‏تبعيضى روا دارد بلكه بعکس خود را در سطح افراد عادی هم نمی داند. بر خود سخت مى‏گيرد تا تساوى خود را با ضعيف‏ترين مردم ‏تحت حكومتش حفظ كرده باشد و فقر و محروميت آنها از يادش نرود. او در نامه‏اى به فرماندارش در بصره، عثمان بن حنيف، پس از اعتراض به او به دلیل شرکت در یک جلسه اشرافی، مى‏نويسد: «آيا به همين راضى باشم كه مرا اميرالمؤمنين‏ گويند و با مردم در سختي هاى روزگارشان مشاركت نداشته باشم؟ يا آنكه در سختى ‏زندگى رهبرشان نشوم.»[۲۷] با همین استدلال او بر خود سخت می گرفت، مى‏فرمايد: «خداوند، بر پيشوايان دادگر مقرر فرموده‏ است كه خود را در معيشت با مردم تنگدست برابر دارند تا بينوايى را رنج بينوايى به ‏هيجان نياورد و موجب هلاكتش گردد.»[۲۸] حضرت خطاب به فرماندار خود در مصر، مالك اشتر مى‏نویسد: «بپرهيز از اينكه به خود اختصاص دهى، چيزى را كه همگان را در آن حقى است…خیلی زود حجاب از برابر ديدگانت برداشته خواهد شد و می بینى كه داد مظلوم را از تو مى‏ستانند.»[۲۹]

هنگامى كه بين رهبرى و مردم تبعيض روا نباشد، به ‏طريق اولى خانواده و اقوام او نيز با ديگران برابر خواهد بود. به همين جهت مولا حاضر نشد كه‏ حتی يك پيمانه سه كيلويى گندم بيش از ديگران به برادر عيال وار خود، عقیل بپردازد[۳۰] ایشان  در ضمن ‏شماتت كارگزار خود، عبد الله بن عباس،[۳۱] كه بيت المال را برداشته و فرار كرده بود مى‏فرمايند: «از خدا بترس و اموال اين قوم را به آنها برگردان … به خدا سوگند اگر از حسن و حسين چنين كارى سر مى‏زد نه ‏با ايشان مدارا و مصالحه مى‏نمودم و نه هيچ يك از خواسته‏هايشان را برآورده مى‏ساختم ‏تا آنگاه كه حق را از ايشان بستانم و باطلى را كه از ستم ايشان پا گرفته است بزدايم.»[۳۲]

ج ـ اصلاحات مدیریتی: با توجه به اينكه همه مردم برابر هستند و هيچ كس از حق ويژه برخوردار نيست و افراد از هر نژاد، جنس، مال و موقعيت اجتماعى، حقوق برابر دارند، در اعطای مسئولیت سیاسی نمى‏توان حق ويژه‏اى ‏براى كسى در نظر گرفت مگر كسى كه شايستگى مسئوليت داشته باشد. امام می فرماید: «سزاوارترين مردم به خلافت كسى است كه بر آن از همه تواناتر و از همه به امر خدا داناتر باشد»[۳۳] نه آن کس که به زور مردم را به خود می خواند. حکومت حقی است که به دلیل توانمندی مدیریتی فرد و آگاهی به دین، مردم با رضایت خود به کسی واگذار می کنند.

امیر المومنین این قاعده را در مرحله اول برای خود می پذیرد و تأكيد مى‏كند: «مردم نه از روى اكراه يا اجبار بلكه به رضا و اختيار با من بيعت كردند.»[۳۴]

بيعت، امضاء مقبوليت حكومت از جانب مردم است و آنها آزاد هستند با هر كس كه عقلاً و شرعاً شرايط رهبرى را دارد بيعت نمايند. مولا هيچ كس را مجبور به پذيرش حكومت خود نمى‏نمود. حتى زمانى كه تعداد انگشت شمارى از بزرگان مدينه حاضر به بيعت با او نشدند و مالك اشتر و عمار ياسر پيشنهاد مى‏دهد آنها را مجبور به بيعت كنيم حضرت مى‏فرمايد: «بگذار تا مردم بر حسب رأى خويش روند. كسى كه با ما رغبت ندارد ما را نيز با او حاجتى نيست.»[۳۵] حضرت انواع ديگر مشروعيت‏ و اقتدار را كه ناشى از اعمال زور يا طمع مردم باشد را از خويش برى مى‏داند و مى‏فرمايد: «بيعت كردن مردم با من همچون بيعت با سلطان قدرتمند و غاصب يا فرد صاحب قدرت مالى نبوده است.»[۳۶]

مولا خطاب به مردم مى‏فرمايند: «مرا يارى كنيد هر چند خلاف ميلتان باشد. سوگند به خدا حق ستمديده را از ستمگر بستانم و مهار در بينى‏ ستمگر مى‏نمايم.»[۳۷]

حكومت نماينده و وكيل مردم است،[۳۸] حق استبداد ندارد و نبايد به‏خواسته‏هاى مردم بى‏اعتنا باشد. حضرت به اشعث بن قيس مى‏فرمايد: «حوزه ‏فرمانروائيت طعمه نيست بلكه امانت است بر گردن تو، تو را نرسد كه خود هر چه ‏خواهى مردم را فرمان دهى.»[۳۹]

مولا هلاكت سیاسی عثمان را به اين جهت مى‏دانست كه مشورت ‏نمى‏كرد و به نظر عقلاء جامعه بى‏اعتنا بود: «او به استبداد و خودكامگى فرمان مى‏راند و استبداد و خود كامگى‏اش سبب تباهى كارها شد.»[۴۰] حضرت مى‏فرمايند: «هركس استبداد ورزد، هلاك شود و هر كس مشورت نمايد با عقول مردم شريك است.»[۴۱] عملكرد خود امام بنابر بيان خود مشورت در غير كتاب و سنت است.[۴۲] لذا خود فرمود: «جز اجراى ‏حكم خدا، كارى را بى ‏مشورت شما انجام نمى‏دهم.»[۴۳] حضرت در اثر مشورت، گاه ازتصميم خود منصرف مى‏شد.[۴۴] خواست و آراء مردم چنان براى ‏رهبرى و نظام سياسى حائز اهميت است كه اگر نظر جمع حتى مخالف مصالح خود آنها نيز باشد بايد از آن پيروى كرد. حضرت با اينكه حكومت سه خليفه مسلمين را به حق ‏نمى‏دانست با اين حال چون جماعت با آن بيعت كردند او نيز با همه آنها بيعت نمود.»[۴۵]

استبداد در اداره كشور مايه نابودى است و مشورت با مردم و تأمين مطالبات آنان وظيفه. امام مى‏فرمايد: «هركه به حكومت رسد همه چيز را براى خود خواهد و هر كه خودكامگى پيشه كند به هلاكت رسد و هر كه با مردم مشورت نمايد، در خردشان شريك‏شده است.»[۴۶] امام در مورد عثمان مى‏فرمايد: «او به استبداد و خودكامگى فرمان مى‏راند و استبداد و خود كامگيش سبب تباهى كارها شد. شما از او ناخشنود بوديد و در برافكندنش بى تاب.»[۴۷]

به عبارت بهتر از نظر مولا ارزش‏حكومت‏دارى در همين است كه فرصت اجراى مسئوليت و تكليف احقاق حق فراهم ‏مى‏شود. روزى مولا مشغول وصله كردن كفش خود بود كه ابن عباس وارد شد. احتمالاابن عباس از كار امام تعجب كرده و با نگاه خود خواسته است به امام بفهماند با وجود كارهاى مهم حكومتى بهتر نيست ايشان يك كفش نو خريدارى كند؟ حضرت خطاب به‏ابن عباس مى‏فرمايند: اين كفش چقدر مى‏ارزد؟ وى پاسخ مى‏دهد: هيچ. حضرت‏مى‏فرمايند: «به خدا سوگند كه من اين كفش را از حكومت بر شما بيشتر دوست دارم، مگر آنكه در آن حقى را بر پا دارم يا باطلى را بر افكنم.»[۴۸]  وظیف حکومت از نظر امام بسط عدالت و تامین مطالبات مردم است. حضرت می فرمایند: «حق ‏شما بر من اين است كه عدالت را برقرار سازم…آنچه شما دوست داريد را برايتان فراهم ‏نمايم و آرزوهاى شما را تدارك نمايم.»[۴۹]

بنابراين حكومت وظيفه‏اى جز احقاق حق و مقابله با ناحق بر اساس عدالت و تامین مطالبات مردم بر پایه انصاف ندارد. مولا معتقد است ‏ارزش حكومت براى ايشان تنها و تنها به همين جهت است و مبارزه و جنگ با باطل و ناحق را فقط از آن رو موجّه مى‏دانند كه بتوان از طريق آن به صلح، امنيت و عدالت ‏رسيد؛ لذا حضرت به انگيزه جنگهاى خود اشاره مى‏كنند كه: امروز باطل را بر مى‏درم تا چهره حق از پهلوى آن آشكار شود. اصولا رمز دوام حكومتها اداء حقوق مردم است، حضرت ‏خطاب به فرماندهان لشكر خود مى‏گويد: «آنان كه پيش از شما بودند هلاك شدند، زيرا مردم را از حقوقشان محروم نمودند، تا مردم با دادن رشوه حق خود را به دست آورند و مردم را به راه باطل كشانيدند و مردم هم از پى ايشان رفتند.»[۵۰]

حضرت مى‏فرمايند: «هر ذليل ستمديده‏اى در نزد من ‏عزيز و ارجمند است تا حقش را بگيرم و به او دهم و هر نيرومند سركش در نزد من ‏ناتوان و حقير است تا حق ستمديدگان را از او بستانم.»[۵۱]

 


[۱] فضل الله المجاهدین باموالهم و انفسهم علی القاعدین درجه.۴نساء،۹۵

[۲] لا یستوی منکم من انفق من قبل الفتح و قاتل.۵۷حدید،۱۰

[۳] یرفع الله الذین آمنوا منکم و الذین اوتوا العلم درجات،۵۸مجادله،۱۱

[۴] ان اکرمکم عند الله اتقاکم۴۹حجران۱۳

[۵] هنگامي كه جنگ «قادسيه» در گرفت، تعداد چهار هزار نفر ايراني به سپاهيان عرب پيوستند. اين افراد كه «حمراء» (سرخ رويان)  ناميده شدند براي پيوستن خود به سپاه عرب، شرط كردند: پس از جنگ به هر كجا خواستند بروند و با هر قبيله كه خواستند، هم پيمان شوند و سهمي نيز از غنائم جنگي برگيرند. اينها بعد از پيوندشان با بعضي از قبائل عرب، اصطلاحاً «موالي» آن قبايل، ناميده شدند. موالي در عراق به عنوان شهروند درجه دوم، شناخته مي شدند. از همان ابتداء كارهاي پر مشقت، همچون چرخاندن و بر پاي داشتن بازار و راهسازي، به آنها واگذار مي شد. راه ندادن عجمان به «مدينه الرسول» كه در زمان خليفه دوم مرسوم شد، مي توانست يك نوع حقارت براي جنس عجم به حساب آيد. خليفه وقتي ديد كه مردم در داشتن «بردگان عجم» دستشان باز است، سزاوار نمي ديد كه با وجود آنها، «بردة عرب» وجود داشته باشد. او از بكارگيري عجمان در ادارة امور، نگران بود. گفته شده که علّت ترور خليفه دوم نيز توسط يك ايراني به جهت سختگيري صاحب او در حقش بود. خليفه با تغيير شرايط كار او، مخالفت كرده بود. خليفه وقتي در طواف مشاهده كرد دو نفر به «زبان فارسي» تكلّم مي كنند، بدانها گفت كه به عربي سخن بگويند. او اضافه كرد، كسي كه زبان فارسي ياد گيرد، مروت او از ميان خواهد رفت. بنا به سنتي كه خليفه دوم نهاده بود، عربان اجازه داشتند تا در ميان عجمان، زن بگيرند. اما به آنها زن داده نمي شد. اين مشابه تبعيضي بود كه قبلاً ايرانيان در حق عربها روا مي داشتند. مسعودي، مروج الذهب ج ۲ ص ۵۶ بعدها در عهد عثمان، اين مسائل بيشتر تقويت گرديد. در دورة بني اميه، مسائل نژادي تشديد شد. معاويه مي گفت: موالي رو به ازدياد نهاده اند، بايد جمعي از آنها را كشته، و جمعي را براي ساختن راه نگه داشت. بالاخره بر اساس همين شيوه و روش، عرب قادر بود از آنان ارث ببرد اما آنها از عربان ارث نمی بردند!  امامت نماز بدانها واگذار نمی شد، و حق نداشتند درصف مقدم جماعت بااییستند در مجموعه هاي شعري عربي، قصيده هاي زيادي در هجو موالي گفته شده است. احاديثي نيز در مذمت عجمان ساختند. و گفتند: پيامبر فرموده: «ابغض الكلام الي اللّه الفارسيه و كلام الشياطين» همچنين نقل شده: «اذا غضب اللّه تعالي انزل الوحي بالفارسيه و اذا رضي انزله بالعربيه.» براي زنگيان، سوداني ها و حبشي ها نيز وارد شده است. عده ای  متأسف بودند كه موالي حديث مي نويسند! همچنين «حجاج» اجازه نداده بود، موالي به سمت «قضا» منصوب شوند. با اينكه موالي معمولاً در جنگها و فتوحات، شركت مي كردند به هنگام تقسيم غنائم، از اعراب سهم كمتري مي گرفتند ناگوارتر اينكه از آنچه به نام «عطاء» از «بيت المال» به مردم داده مي شد، به موالي سهمي داده نمي شد. از «مغيره» نقل شده كه علي (ع) تمايل زيادي نسبت به حمايت از «موالي» داشت. در حاليكه عمر بالعكس بود.

[۶]  اخبارالطوال ص۱۷۴ و ۱۷۵

[۷]  نهج البلاغه، نامه ۵۳، ص۳۲۷

[۸] نهج البلاغه، نامه۵۹، ص۳۳۹.كلام ۱۲۶، ص۱۳۱

[۹] و عَلِّموا ان الناس عندنا فى الحق اُسوَة. نهج البلاغه، نامه۷۰، ص ۳۴۸

[۱۰] ن تكونوا عندى فى الحق سَواء. نهج البلاغه، نامه۵۰، ص۳۲۰

[۱۱]  احمد بن يعقوب؛  تاريخ يعقوبى، ابراهيم آيتى، بنگاه ترجمه و نشر كتاب،۱۳۵۶، ج۲، ص۸۲

[۱۲] نهج البلاغه، نامه ۵۳ ص ۳۳۱

[۱۳] نهج البلاغه، نامه ۵۳، ص ۳۳۳.

[۱۴] نهج البلاغه، نامه ۵۳، ص۳۲۳.

[۱۵] نهج البلاغه، نامه ۵۹، ص ۳۳۹.

[۱۶] نهج البلاغه، نامه ۴۶، ص ۳۱۷.

[۱۷] تمام نهج البلاغه، ص۷۰۶.

[۱۸] نهج البلاغه، نامه ۱۸، ص۲۸۲.

[۱۹] نهج البلاغه، نامه ۵۳، ص ۳۲۳.

[۲۰] شيخ مفيد، الارشاد، هاشم رسولى، انتشارات علميه اسلاميه، ۲۷۹-۲۸۰. خطبه ۲۶، ص۳۳.

[۲۱] نهج البلاغه، نامه ۱۹ ص ۲۸۲

[۲۲] نهج البلاغه، خطبه ۱۲۷، ص۱۳۲.

[۲۳] نهج البلاغه، خطبه۳، ص۱۵

[۲۴] شيخ مفيد، اختصاص، چاپ كنگره شيخ مفيد، ۱۴۱۳ه ص۱۵۲

[۲۵] فوالله ما انا و اجيرى فى هذا المال الا بمنزلة واحد. تمام النهج البلاغه، كلام۱۰۷، ص۴۸۹

[۲۶] نهج البلاغه، خطبه ۱۹۶، ص ۲۱۵.

[۲۷]  نهج البلاغه، نامه ۴۵، ص۳۱۵

[۲۸] نهج البلاغه، كلام ۲۰۰ ص ۲۱۷

[۲۹] نهج البلاغه، نامه ۵۳ ص ۳۳

[۳۰] نهج البلاغه، خطبه ۲۱۵، ص ۲۳۴.

[۳۱] تاريخ يعقوبى، ج۲، ص۱۲۱.

[۳۲] نهج البلاغه، نامه ۴ ص ۳۲۱.

[۳۳]نهج البلاغه، خطبه ۱۷۲، ص۱۸۳

[۳۴] تمام نهج البلاغه، نامه ۱ ، ص ۲۷۱. فبايعتمونى مختاريين. خطبه۴۲، ص۳۲۰

[۳۵] الفتوح، ۳۹۵. دع هولاء الرهط. الامامة و السياسة، ص۴۹.

[۳۶] نهج البلاغه، نامه ۵۴، ص ۳۳۷.

[۳۷] نهج البلاغه، كلام ۱۳۶، ص ۱۴.

[۳۸] انتم خزان الرعيه، و وكلاءُ الرعيه. نهج البلاغه، نامه۵۱، ص۳۲۱.

[۳۹] نهج البلاغه، نامه۵، ص۲۷۳-۲۷۴.

[۴۰] نهج البلاغه، كلام۳۰، ص۳۷.

[۴۱] نهج البلاغه، قصار۱۵۲، ص۳۸۸.

[۴۲] لو وقع حكم ليس فى كتاب الله بيانه و لا فى سنة برهانه و احتيج الى المشاورة فيه لشاورتكما فيه. بحارالانوار، ۷،۱۶

[۴۳] نهج البلاغه، نامه ۵۰، ص ۳۲۰.

[۴۴] الفتوح، ص۴۰۲.

[۴۵] تمام نهج البلاغه، كلام ۱۱۳، ص۴۸۹.

[۴۶]نهج البلاغه، حكمت۱۵۲، ص۳۸۸

[۴۷] خطبه ۳۰، ص۳۷

[۴۸]و الله لهى احبّ الىّ من امرتكم الا اتيتم حقاً او ارفع باطلاً. نهج البلاغه، خطبه ۳۳، ص۳۹.

[۴۹] فاما حقكم علىّ العدل…فتنالوا ما تحبون و تدركوا ما تأملون. تمام النهج البلاغه، خطبه۹۲، ص۳۹۱.

[۵۰]نهج البلاغه، نامه ۷۹ ص ۳۵۳.

[۵۱] الذليل عندى عزيز، حتى آخذ الحق له، و القوىّ عندى ضعف حتى آخذ الحق منه. نهج البلاغه، خطبه ۳۷، ص۴۳.

محمد نصر اصفهانی

نويسنده اين مباحث، از دانش آموختگان حوزه و دانشگاه بوده و در حوزه قرآن، نهج البلاغه، كلام جديد، اخلاق، تاريخ اسلام و سياست آثاري دارند.

مطالب مرتبط