داستان پیر چنگی
پیر چنگی که تصور میکرد هر چه دارد از چنگ دارد. نیست را میدید و هست را نمیدید، نوری در قلبش درخشید و فهمید که چنگ و حنجره را هم از او داشته و خدا را از خودش به خودش نزدیکتر احساس میکند.
پیر چنگی که تصور میکرد هر چه دارد از چنگ دارد. نیست را میدید و هست را نمیدید، نوری در قلبش درخشید و فهمید که چنگ و حنجره را هم از او داشته و خدا را از خودش به خودش نزدیکتر احساس میکند.
عدهای خداوند را خالقی و سلطانی دیکتاتور پر قدرت و بعضاً کینهجو و ستمگر میدانند و عدهای دیگر از رنج او شاکی نیستند چون فرمان و فعل او را حکیمانه و مبتنی بر درایت و خیرخواهی میدانند.
مولانا میگوید اگر در درون خود آتش حسد را شعلهور دیدی و گرفتاریهای اخلاقی و روحی را مشاهده کردی بدان که اثر لقمه حرام است. این آتش روح انسان را گرفتار جهل و غفلت میسازد.
به نظر مولانا، پایههای زندگی این دنیا بر غفلت بنا نهاده شده است نه بر هوشیاری. اگر غفلت را از زندگی بشر بردارند و هشیاری را جای آن بنشانند، از زندگی چیزی باقی نمیماند.
شخصی که نیست در هست شد و فانی فیالله گشت و با خدا بود، خدا با او خواهد بود و خوشا به حال آنکه خدا با اوست. او گر چه ظاهری ضعیف ولی باطنی قوی دارد.
مولوی معتقد است همه قضاهای بد و بلاهای ناخوشایند از نظر ما، در حقیقت کََرَم و نعمت الهی است تا انسان احساس مستی در هستی و احساس غِنی نکند بلکه احساس نیستی و فقر کند و نیستی خود را به دریای بیکران هستی خدا متصل کند.
به نظر مولوی دعا دو رکن اساسی و تعیین کننده دارد: معرفت و دردمندی. به همین جهت نادان به حق و شخص بیدرد اهل دعا نیستند.
شاهبیت اندیشه مولانا، نسبت به امیرالمومنین علی(ع) برجسته بودن اخلاص و توحید عملی اوست. مولوی در ضمن حکایتی از آن حضرت در نبرد با کافری، توصیه میکند که اگر در پی فهم اخلاص و توحید عملی حقیقی هستید، آن را از علی بیاموزید که او سمبل اخلاص است.
عشق خاک را به افلاک میکشد و کوه استوار را به شادی و رقص در میآورد. روح را از حرص و عیب به کلی پاک میکند، گویی او دیگر قادر نیست خلاف خواسته معشوق خود عمل کند.
مولوی خود گرفتار عشق ناهنجار شمس تبریزی شد. او حاضر شد تا موقعیت خود را برای همراهی شمس هزینه کند.