عرفگرایی قرآن
تحولات علمی نوین، اختراعات و اکتشافات، پدیدههای جدید و شگفتانگیزی را وارد زندگی بشر کرد. این پدیدهها، بعضاً در مقابل اندیشهها و پدیدههای سنتی قرار داشت. پارهای از موارد که امکان جمع سنت و مدرن نبود افراد یا جوامع مجبور یکی از سنت و مدرن میشوند: عدهای با این پیشفرض که همواره، نو ارزشمندتر از کهنه است با خوشبینی، از امور جدید استقبال کرده و سنت را کنار میگذارند. اما عدهای دیگر که نسبت به سنتها خوشبین هستند و نسبت به هرآنچه که نو است به دیده شک مینگرند، جز به اجبار، از پذیرش امور تازه و نو، پرهیز دارند. گروه سوم، کسانی هستند که نسبت به سنت و مدرن دیدگاهی بیطرفانه دارند، نسبت به قدیم و جدید، کهنه و نو، نگاه نقادانه دارند و هر یک را به شرط عبور از فیلتر نقد و بررسی میپذیرند.
این سه پیشفرض فوق، عیناً در بین محققان و علمای دین نیز وجود داشته است. با این تفاوت که به دلیل ماهیت سنتیتر اندیشه دینی، تعداد نوگرایان نادر، تعداد سنتگرایان بسیار و تعداد منتقدان نواندیش، کم بوده است. از نظر برخی نوگرایان دینی، با «تحول» و «تکاملِ» علوم، معرفت نسبت به دین «تحول» و «تکامل» مییابد. به همین جهت، از نظر آنان، با وجود اینکه دین ثابت است، آنچه در اختیار ما قرار میگیرد خود دین نیست بلکه معرفتی بشری از دین است. به نظر دکتر سروش، در هر عصری به مقتضای تحول و تکامل در معارف و اوصاف بشری، فهم تازهای از دین، به وجود میآید و اصولاً ما معرفت ثابتی از دین، چه در امور نظری و چه در امور عملی، نداریم. (قبض و بسط تئوریک شریعت، ص۹۹ و ۱۱۹ و ۲۹۰) ظاهرا پیشفرض نظریه فوق این است که چون هر معرفت جدید درستتر از معرفت قدیم است تفاسیر جدیدی از دین که مبتنی بر نظریات علمی جدید است کاملتر از قدیم است. حالآنکه ایشان توجه نداشتهاند که معارف جدیدی هم بودهاند که بعد از مدتی نادرستی آن آشکار شدهاند و صحت همان نظریه سابق تأیید شده است. به نظر آقای شبستری هم دین و متون دینی ثابت هستند ولی آنچه نقش عمدهای در فهم معرفت دینی بازی میکند پیشفرضها، علائق، انتظارات، زبان و زمان مفسران دین است و این امور است که در ذهن و فهم آنان از دین و شریعت، دخل و تصرف مینماید. (هرمنوتیک، کتاب و سنت، ص۳۱) پس به نظر ایشان نیز چون عواملِ دخیل، همواره متغیّر هستند، تفسیر و فهم دین نیز متغیّر و نو میشود.
سنتگرایان یا به تعبیر بهتر بنیادگرایان دینی، دین و فهم از دین را امری ثابت و لایتغیّر میدانند. به نظر آنان پذیرش تحول در فهم دین به نسبیت منجر میشود. پس بحث انتظار بشر از دین و دخالت دادن امور غیر معرفتی و دانش جدید در فهم دین صحیح نیست. از نظر آنان تفکر و اندیشه جدید غرب و تکنولوژی نوین، جز برای گرفتن معنویت از بشر و سوق دادن دینباوران به مادیت به وجود آمده است. بر خلاف نظریه اول که به انتظار از دین توجه نشان داده شده است، این دیگاه معتقد است که بشر نباید از دین انتظار داشته باشد بلکه باید ببیند که دین از بشر چه انتظاری دارد تا بشر آن را برآورده کند.
برخی نواندیشان دینی، که عمدتا در بحش عملی و احکام شرعی اظهار نظر کردهاند، و منتقد هر دو سنت و مدرن هستند. بر این باورند که دین در صدد رفع انتظارات و نیازهای انسان است. نظر به اینکه نیازهای انسان، به ثابت و متغیّر تقسیم میشود آنان نیز امور دینی را به ثابت و متغیّر تقسیم میکنند. به نظر امثال علامه طباطبایی و مطهری، دین متکفل رفع نیاز ثابت بشر است ولی نسبت به امور متغیّر نیز راهکار دارد. فقیه متکفل تشخیص امور ثابت از متغیّرِ دین است. فقیه، امور متغیّر و جدید را از اصول ثابت استنباط میکند. (بررسیهای اسلامی، ج۲، ص۵۲ و ۵۴ و اسلام و مقتضیات زمان، ج۲، ص۷۷) این نظریه، فقیه را به صورت مستقیم و غیرمستقیم درگیر و متکفل ارائه حکم برای همه امور مورد نیاز بشر میسازد و فهم فقیه جامع شرایط را، در همه امور کلی و جزئی، تعیین کننده در نظر میگیرد. به نظر برخی، دین حتی برای اجرای کلیات و جزئیات زندگی بشر، راهکارهای عملی هم نشان داده است. متأسفانه این افراد معیار ثابت و روشنی برای جداسازی ثابت از متغیّر ارائه نمیدهند و دلیل متقنی برای صلاحیت دین در همه این امور ندارند.
به نظر شهید مطهری، معیار امور ثابت، کلی بودن و معیار امور متغیر، جزئی بودن است. به نظر ایشان امور جزئی منطقهای است که خدا انسان را در آن آزاد گذاشته است. این در حالی است که به نظر آقای مکارم شیرازی، بیان امور کلی هنری نیست چون هر عاقلی امور کلی را درک میکند، مهم این است که دین علاوه بر کلیات به بیان جزئیات نیز پرداخته باشد که به نظر ایشان پرداخته است. شیخ انصاری، دیدگاه نراقی را، که نظیر دیدگاه آقای مکارم است، ناشی از بیاطلاعی او از آیات و روایات میداند و میگوید: گویی، ایشان تنها آیات و روایات مربوط به عبادات را ملاحظه کرده است که غالبا و نه همیشه اینگونه کامل است. به نظر شیخ انصاری، ما در معاملات، با نوعی قحطی روایت روبرو هستیم، به همین جهت،ِ همه جا باید به عموم و اطلاق آیات کلی رجوع کنیم که همه اموری عقلائی است. (در رسائل الانصاری، بیتا: ۶۵-۶۶)
در نظر شهید محمد باقر صدر، معیار ثابت دین، واجب و حرام است، چه کلی و چه جزئی. به نظر ایشان غیر از واجبات و محرمات، هر چه هست در اختیار خود بشر قرار داده شده است و طبعاً از امور متغیّر دین هستند. (اقتصادنا، ص۷۲۶-۷۲۵) آیت الله معرفت، احتمالاً در تکمیل نظریه شهید صدر بر این باور است که دین، امور عرفی یعنی «مجموعه عقود و ایقاعات، احوال شخصیه، سیاسات مدنی، بینالمللی و خلاصه آنچه یک نظام حکومتی در تشکیلات حکومتی خودش به آن نیازمند است را به خود مردم موکول کرده است.» (مجله نقد و نظر شماره ۱، ص۶۴-۶۳) در این صورت پرسش این است که آیا اگر این امور در قرآن یا در روایات آمد، عرفی میماند یا شرعی میشود و در شریعت برای همیشه ثابت میماند و یا تا زمانی که امر عرفی مطلوبی بود و کارآمدی لازم را داشت مورد تأیید شریعت است ولی در صورتی که از حالت عرف پسند خارج شد و از معروف به منکر تغییر کرد از شرعی بودن نیز خارج میشود.
صاحب این قلم، با بررسی کارکرد واژه عرف و معروف در قرآن کریم به راهکاری دروندینی جدیدی در جمع سنت و مدرن دستیافته است که به نظر میرسد برای تشخیص ثابت از متغیر دین و توضیح رابطه دین و پدیدههای نوین بشری نیز مفید و کارآمد، تعیین کننده هستند. اصل ادعا این است که امور عبادی امور ثابت ولی امور عرفی یا معروف از قبیل امور اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و سیاسی امور متغیّر است و عقلای جامعه یا «عقلجمعی» در تشخیص آن تعیین کننده است. به نظر ما اگر این مبنا، در فقه و اصول وارد شود بسیاری از مشکلات اجتماعی عصر حاضر و آینده حل میشود. در هر صورت نگارنده این دستاورد را به اشتراک میگذارد تا در معرض نقد و بررسی اهل نظر قرار گیرد.
۱- «عرف» همان «معروف» است.
«عرف» آنگونه که زبانشناسان قرآنی بررسی کردهاند نیکی شناختهشده، عقل پسند (مفردات) و همان «معروف» است. (التحقیق، ج۸، ص۹۷) «عرف» یا «معروف»، آنگونه که از کاربرد این واژه در قرآن به دست میآید مییددهد چند مشخصه اصلی دارد؛ اول اینکه امری «شناختهشده» است، در مقابل «نکر» و «منکر» به معنای امر «ناشناخته». در قرآن کریم آمده است یوسف برادران خود را میشناخت ولی آنها او را نمیشناختند: «فَعَرَفَهُمْ وَ هُمْ لَهُ مُنكِرُونَ» (یوسف،۵۸). دوم اینکه زمانی که در مقابل «نکر» و «منکر» قرار میگیرد، در آن نوعی «شایستگی»، «مطلوبیت» و «زیبایی» لحاظ شده است، مثل آنجا که میفرماید: نگهداشتن زنان مطلقه، باید شایسته، مطلوب و زیبا باشد، نه مثل نگهداشتن، به قصد آزاردادن و ظلم که امری منکر و ناشایست است؛ «فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ وَ لاَ تُمْسِكُوهُنَّ ضِرَارًا لَّتَعْتَدُواْ» (بقره،۲۳۱) سوم اینکه در «معروف» غالباً این شناخت و شایستگی، شیوع دارد و جمعی آن را شناخته و شایسته میدانند لذا میفرماید جمعی نعمتخدا را که امر مطلوب آنهاست مىشناسند ولی باز منکر آن نعمت هستند: «يَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللّهِ ثُمَّ يُنكِرُونَهَا» (نحل، ۸۳). نتیجه اینکه «عرف» یا «معروف»، امری «شناختهشده»، «مطلوب» و «شایع» است.
۲- پیامبر برای ترویج «عرف» یا «معروف» نیز مبعوث شده است.
پیامبر، علاوه بر دعوت به توحید و معاد، از جانب خدا مأمور است مردم را به عرف زمانه فراخواند، چنانکه در قرآن کریم است: «وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجَاهِلِينَ» (اعراف،۱۹۹). تعبیر «وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجَاهِلِينَ» نشانگر این است که، «عرف» و معروف مد نظر قرآن، عرف جاهلانه نیست بلکه عرف عاقلانه و سنت و سیره عقلاست نه سنت و سیره جاهلان. پس منظور از «عرف» یا «معروف» در قرآن، امر شناخته شده، مطلوب عقلا و شایع، همان سنتها، روشها و آداب و رسوم و سبک زندگی است که جمع عقلا آن را پسندیده و تأیید میکنند.
۳- مسلمانان نیز به تبع پیامبر خود مأمور به ترویج «عرف» یا «معروف» و تقبیح «منکر» هستند.
اگر پیامبر، مأمور به اجرای عرف و اعراض از سیره جاهلان است، پیروان پیامبر نیز باید خود را ملزم به پیروی از «عرف» و «معروف» دانسته و امر به معروف و نهی از منکرِ مد نظر عقلا کنند. قرآن کریم این شیوه امت اسلامی را پسندیده و از آنان به این جهت تجلیل میکند: «كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ» (آل عمران، ۱۱۰)
۴- خدا به «عرف» و «معروف»، فرمان میدهد.
اگر «پیامبر» و پیروان او از جانب خدا مأمور به عرف عقلا و پرهیز از عرف جاهلان هستند، به طریق اولی «خدا» هم آن را رعایت کرده و به معروف و سبک زندگی عقلا فرمان میدهد و از منکر و سبک زندگی جاهلانه منع میکند، چون او خود از عقلا بلکه رئیس عقلا است. مگر میشود خدا به پیامبر و مردم فرمان دهد که امر به عرف یا معروف کنند ولی اراده تشریعی او خلاف عرف باشد. جالب است که قرآن کریم امور عرفی مربوط به ارث، مجازات ظهار، عده طلاق و رجوع در زمان عده، رفع ممنوعیت آمیزش در شبهای ماه رمضان و ممنوعیت آن به هنگام اعتکاف «حدود الله» نامیده است ولی نماز، روزه و زکات را که انتظار میرود «حدود الله» بداند، چنین نامگذاری نکرده است. شاید این موضوع به این جهت بوده است که از مقاومت آنان که به سنتهای رایج جاهلانه عادت کردهاند جلوگیری کند و بگوید شما که مدعی تسلیم خدا هستند دست از آن سنتهای غلط بردارید.
۵- کاربرد واژه «عرف» یا «معروف» در قرآن، مربوط امور عرفی و سبک زندگی است.
بررسی همه کاربرد این واژههای «معروف» در قرآن نشان میدهد که استعمال «عرف» یا «معروف» همه جا به سبک زندگی شایسته روزمره که قابل تشخیص برای عقلا است ارتباط دارد و امور غیبی و عبادی مربوط به آخرت و حیات معنوی «معروف» دانسته نشده است. این کاربردها عبارتند از:
رفتار معروف: نجوا برای صدقه، انجام امر شایسته و اصلاح بین یکدیگر خوب است: لاَّ خَيْرَ فِي كَثِيرٍ مِّن نَّجْوَاهُمْ إِلاَّ مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاَحٍ بَيْنَ النَّاسِ (نساء،۱۱۴) در دنیا با پدر و مادری که میخواهند شما را به شرک متمایل سازند به شایستگی رفتار کنید: صَاحِبْهُمَا فِي الدُّنْيَا مَعْرُوفًا (لقمان، ۱۵) با آنکه خونبها را بخشیده است رفتار شایسته داشته باشید: فَاتِّبَاعٌ بِالْمَعْرُوفِ (بقره، ۱۷۸)
سخن معروف: با سفیهان به معروف سخن بگویید: وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلًا مَعْرُوفًا (نساء، ۵) با خویشان، یتیمان و فقرا به هنگام تقسیم ارث به معروف سخن بگویید: وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلًا مَعْرُوفًا (نساء،۸) زنان پیامبر اگر میخواهند تقوا پیشه کنند … به معروف سخن بگویند: وَ قُلْنَ قَوْلًا مَعْرُوفًا (احزاب، ۳۲) به زنانی که در عده به سر میبرند پنهانی وعده ازدواج ندهید مگر اینکه به معروف یا به کنایه از آنها خواستگاری کنید: لَا تُوَاعِدُوهُنَّ سِرًّا إِلَّا أَنْ تَقُولُوا قَوْلًا مَعْرُوفًا؛ (بقره،۲۳۵)
بهرهبرداری مالی معروف: فقیری که سرپرست یتیم است، به معروف و در حد متعارف از اموال یتیم مصرف کند: وَ مَنْ كَانَ فَقِيرًا فَلْيَأْكُلْ بِالْمَعْرُوفِ (نساء،۶)
حقوق معروف: به نفع زنان، حقوقی معروف شبیه مردان هست البته با در نظر گرفتن برتری مردان: وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذِي عَلَيْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَ لِلرِّجَالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ (بقره، ۲۲۸)
وصیت معروف: وصیت معروف به نفع پدر و مادر و فرزندان، حقی به گردن متقین است: الْوَصِيَّةُ لِلْوَالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِينَ (بقره،۱۸۰) مانعی نیست که شما نسبت به دوستان خود وصیت معروفی انجام دهید: إِلَّا أَنْ تَفْعَلُوا إِلَى أَوْلِيَائِكُمْ مَعْرُوفًا (احزاب،۶)
هدیه معروف: اگر قبل از ارتباط زناشویی، زن، طلاق داده شد، شوهر ثروتمند و فقیر هدیهای معروف به میزان وسع خود به او بدهند: وَ مَتِّعُوهُنَّ عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَ عَلَى الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ مَتَاعًا بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُحْسِنِينَ (بقره،۲۳۶) بعد از طلاق به زنان هدیه معروفی داده شود: وَ لِلْمُطَلَّقَاتِ مَتَاعٌ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِينَ (بقره،۲۴۱)
توافق معروف: توافق معروف برای ازدواج مجدد با شوهران سابق بدون اشکال است: إِذَا تَرَاضَوْاْ بَيْنَهُم بِالْمَعْرُوفِ (بقره،۲۳۲)
مزد معروف: پاداش زنان کنیز را مطابق معروف بدهید: آتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ (نساء،۲۵)
معیشت معروف: تأمین خوراک، پوشاک، لباس، مسکن و امور ضروری همسر مطلقه و کودک، مطابق معروف باشد: وَ عَلَى الْمَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَ كِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ (بقره،۲۳۳)
مشورت معروف: برای شیردادن به کودک طلاق، زن و شوهر به نیکی و معروف مشورت کنند: وَ أْتَمِرُوا بَيْنَكُم بِمَعْرُوفٍ (طلاق،۶)
پرداخت معروف: به درستی و معروف مزد دایه پرداخت شود: فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْكُمْ إِذَا سَلَّمْتُم مَّآ آتَيْتُم بِالْمَعْرُوفِ (بقره،۲۳۳)
نگهداری و رهاسازی معروف: نگه داشتن و یا رها کردن معروف همسر، بعد از طلاق و اتمام عده: فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ (بقره،۲۳۱) فَإِمْسَاكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسَانٍ (بقره،۲۲۹) فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ فَارِقُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ (طلاق،۲)
تصمیم معروف: زن بعد از مرگ شوهر هر تصمیم معروفی در مورد خود بعد از عده وفات بگیرد بیاشکال است: فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْكُمْ فِي مَا فَعَلْنَ فِيَ أَنفُسِهِنَّ مِن مَّعْرُوفٍ (بقره،۲۴۰) فَعَلْنَ فِي أَنْفُسِهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ (بقره،۲۳۴)
چنانکه ملاحظه شد قرآن در همه استعمال واژه معروف، همه جا آن را به سبک زندگی شایسته روزمره که قابل تشخیص برای عقلا است ارتباط دارد و امور غیبی و عبادی مربوط به آخرت و حیات معنوی را «معروف» ننامیده است، علاوه بر این، قرآن در هیچ جا در استعمال «معروف»، ماهیت آن را مشخص و تعیین نکرده است و تشخیص آن را به عرف و سیره عقلای هر زمان و مکانی واگذاشته است.
۶- تبعیت از «عرف» و «معروف» عین دینداری است.
از جهتی میتوان بین دین و عرف تفکیک قائل شد و گفت: دین، حقایق یا دستورالعملهایی است که پیامبران مؤسس آن باشند و عرف از فهم و درک مستقل آن عاجز است چون مربوط به غیب جهان و جهان غیب است. امور عرفی، حقایق یا دستورالعملایی است که بشر عاقل، از آن نظر که عاقل است، میتواند آن را درک کند و به آن دست یابد و مسائل آن توسط بشر تأسیس شده است. از جهتی دیگر میتوان بین دین و عرف یا غیب و شهود پیوند برقرار کرده و تبعیت از «عرف» و «معروف» را که مربوط به سبک زندگی است، عین دینداری و جدی دانسته است. توأم شدن دین و عرف، در عصر پیامبر، انجام شد. این واقعة تاریخی و گزارههای قرآن بیان کننده آن است که بر خلاف تصور عموم، شخص معتقد به خدا، پیامبر و قیامت موظف است به عرف عقلا هم، باور داشته و به آن عمل کند و این کار، عین وظیفة دینی و دینداری اوست.
هر آنچه به نحو عام تحت عنوان عرف «اجتماعی»، «سیاسی»، «اقتصادی» و «فرهنگی» است بدون اینکه قرآن نسبت به حسن یا قبح آن، به صورت خاص اظهار نظر کند، افراد را به آن دعوت کرده و یا از آن باز میدارد: در آیه «يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُل لِّأَزْوَاجِكَ وَ بَنَاتِكَ وَ نِسَاء الْمُؤْمِنِينَ يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِن جَلَابِيبِهِنَّ ذَلِكَ أَدْنَى أَن يُعْرَفْنَ فَلَا يُؤْذَيْنَ» (احزاب،۵۹) اى پيامبر به زنان و دخترانت و به زنان مؤمنان بگو پوششهاى خود را بر خود فروگيرند، اين براى آنكه شناخته شوند و مورد آزار قرار نگيرند، بهتر است.» در عرف عام، آزار و از جمله آزار جنسی امر ناپسندی است عقل قبح آن را درک میکند، بنابراین لازم نیست که قرآن آن را قبیح اعلام کند لذا میفرماید پوشش، معرّف شماست و نتیجه آن آزار ندیدن شما. حرج و سختی را عرف بد و قبیح میداند تطهیر و نعمت یا پاکیزگی ظاهر و باطن و نعمت را، عرف فینفسه خوب و نیک میداند لذا قرآن به حسن و قبح آن اشاره نمیکند، و لذا قرآن میفرماید ما نخواستیم شما را به سختی بیندازیم بلکه خواستیم تا شما را مطهّر سازیم و از این طریق نعمت را بر شما تمام کنیم: «مَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ حَرَجٍ وَ لَكِنْ يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمْ وَ لِيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ» (مائده،۶) فحشا، منکر و ستیزهجویی را عرف چون خود ناپسند دانسته است، خدا نیز بر نوع خلقت خودش آن را مورد تأکید قرار داده است نه اینکه چون خدا نهی کرده است فحشا، منکر و ستیزهجویی ناپسند است: «إِنَّ اللَّهَ … يَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ الْبَغْيِ» (نحل،۹۰)
۷- «معروف»، میتواند تاریخی باشد.
معروف، معرّفِ سنتهای اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و آداب و رسوم عقلا است و از نظر مصداق و دامنه تاریخی، زماندار و مکاندار است، بر خلاف امور دینی محض، که نقش گوهرین و ثابت در دین دارند. قرآن کریم، امور دینی محض را، اموری ایمانی، قلبی، ثابت، شخصی و بخش عملی آن را عملکردنی ولی امور مربوط به سبک زندگی اجتماعی و معروف را، تبلیغکردنی دانسته است چون افراد به علت دلبستگیهای سنتی یا سادگی سنتهای جاهلی حاضر به تندادن به تحولات و سنتها و سیره عقلا نیستند. امور اعتقادی مربوط به غیب و عبادات، باید از عمق وجود و با خلوص نیت باشد و با امر و نهی و اجبار محق نمیشود لذا لقمان حکیم به فرزند خود توصیه کرده است که در ارتباط عمودی خود با خدا، شخصاً قیام کن ولی در ارتباط افقی خود با مردم، مروج معروف و ناهی منکر باش: «يَا بُنَيَّ أَقِمِ الصَّلَاةَ وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَ انْهَ عَنِ الْمُنْكَرِ» (لقمان، ۱۷) قرآن در عرصه کلانتر هم مؤمنان را کسانی معرفی میکند که اگر در عرصه افقی توانمند شوند و حکومت تشکیل دهند، به وظایف عمودی خود نسبت به خدا شخصاً «عمل» میکنند ولی وظیفه افقی خود را ترویج و تبلیغ مینمایند یعنی از یک سو نماز بپا دارند (عمودی) و زکات را برای رضای خدا به نیازمندان بپردازند (عمودیافقی) و از سوی دیگر امر به معروف و نهی از منکر کنند، (افقی) معروف و منکری که عقل جمعی بر آن توافق دارد: «الَّذِينَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ، أَقَامُوا الصَّلَاةَ وَ آتَوُا الزَّكَاةَ، وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ» (حج،۴۱). این مهم از طریق احساس مسئولیت و مشارکت عمومی انجام میگیرد: مردان و زنان با ايمان، نسبت به یکدیگر در روابط افقی مسئولیت متقابل دارند كه یکدیگر به امور پسنديده وامىدارند و از كارهاى ناپسند باز مىدارند: «وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ، يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ» (توبه،۷۱)
تبلیغ معروف زمانه توسط دینداران باعث میشود دین کهنه نشود و دینداران در کنار افکارینو، عقلانی و توسعهیافته در عرصه زندگی اجتماعی همواره سخنی بهروز برای گفتن داشته باشد. در جامعه عرب قبل از اسلام، برخورد بیضابطه در قتل، عرفی جاهلانه بود. آنان در مقابل اهانت، خون میریختند و گاه در مقابل خونی، نسلی را از میان برمیداشتند. عرف عقلای آن زمان، برخورد عادلانه را متناسب با ارزش اجتماعی و بعضاً اقتصادی آدمیان در نظر میگرفت چنانکه در هنگام گرفتن دیه چنین میکرد. در عرف عقلای آن زمان، آزاد در عوض آزاد، بنده در عوض بنده و زن در عوض زن قصاص میشد ولو اینکه به نظر همان عقلا کسی که از حق قصاص خود میگذشت و به احسان عمل میکرد کار پسندیدهای کرده بود. همین برخورد را خدا و رسول برای مسلمانان به عنوان حکم عرفی به رسمیت شناختند: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا، كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِصَاصُ فِي الْقَتْلَى، الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَ الْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَ الْأُنْثَى بِالْأُنْثَى فَمَنْ عُفِيَ لَهُ مِنْ أَخِيهِ شَيْءٌ فَاتِّبَاعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَدَاءٌ إِلَيْهِ بِإِحْسَانٍ» (بقره، ۱۷۸)
آیا از مباحث فوق میتوان نتیجه گرفت که خدا، پیامبر و صالحان مردم را به آنچه «عقل جمعی» حاضر به پذیرش آن نیست فرمان میدهند؟ آیا چیزی که نزد عقلای جامعهای معروف محسوب نمیشود، پیامبر به آن امر میکند؟ ظاهرا پاسخ منفی است، اگر پیامبر با تشریع الهی هم آن مناسبات را نهی میکرد برای آنان پذیرفتنی نبود و به این فرمان عمل نمیشد. مثلاً آیا پیامبر در جامعهای که خرید و فروش انسان و بردهداری، جزء بافت اقتصادی عقلای جامعه است باید آن را نهی کند؟ آیا در جامعهای که مردسالاری جزء نظام عقلایی آن است و مناسبات مردانه در همه شئون اجتماعی آنان حاکم است پیامبر باید آن را نفی کند؟ آیا چند همسری را که همه عقلای قوم به آن عمل میکردند و آن را لازمه جامعه قبیلهای خود میدانستند باید نهی میکرد؟ اگر نهی میکرد عقلای قوم آن را میپذیرفتند؟ بلی، عقلای قوم ممکن بود که این سنتها را با مقداری اصلاحات و تعدیل اخلاقی یا پارهای توضیحات قانع کننده پذیرا شوند و با آن کنار بیایند و برای پذیرش آن مقاومتی نشان ندهند. به همین جهت بردهداری را تعدیل کرد و زمینه اجتماعی نفی آن را فراهم نمود. ازدواج و طلاق را ضابطهمندتر ساخت. تعدد زوجات را محدود کرد. مناسبات زناشویی را اخلاقیتر نمود. انتقامجویی از کل قبیله قاتل را مانع شد و حتی سخن از گرفتن دیه به جای خونریزی را توصیه کرد که اگر عفو کنند بهتر است.
برخی ممکن است اظهار کنند که شراب و ربا عرف زمانه عقلا بوده است ولی اسلام آن را نهی فرموده و این نقضی بر نظر شماست. در پاسخ باید گفت هم شرابخواری و هم رباخواری در میان عقلا و ادیان ابراهیمی و غیر ابراهیمی ناپسند بوده است هرچند ممکن است خود عقلا نیز شراب بخورند و یا ربا بدهند. شبیه دروغ و غیبت و مال مردم خوردن و حتی سیگار، قلیان و مواد مخدر در عین ناپسندی انجام میگیرد. ربا نزد عقلا حرام خواری و نزد یهود ممنوع بوده است با اینکه این کار انجام میشده است چنانکه در قرآن کریم است: [به سبب] رباگرفتنشان با آنكه از آن نهى شده بودند و به ناروا مال مردم خوردنشان و ما براى كافران آنان عذابى دردناك آماده كردهايم؛ وَ أَخْذِهِمُ الرِّبَا وَ قَدْ نُهُواْ عَنْهُ وَأَكْلِهِمْ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ وَأَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِينَ مِنْهُمْ عَذَابًا أَلِيمًا (نساء،۱۶۱) این استدلال رباخوران، که منافعشان در ربا است این است که ربا هم یک نوع معامله است و باید با پول، پول به دست آورد، نه استدلال عقلا، عقلا در دنیای امروز هم کار و تولید را عامل کسب سرمایه میدانند و دائم در پی کاهش بهره پول هستند. به تعبیر قرآن این سخن کسانی است که شیطان مغزشان را آشفته ساخته است: كسانى كه ربا مى خورند، برنمىخيزند مگر مانند برخاستن كسى كه شيطان بر اثر تماس، آشفته سرش كرده است. اين بدان سبب است كه آنان گفتند: داد و ستد صرفاً مانند رباست. و حال آنكه خدا داد و ستد را حلال، و ربا را حرام گردانيده است؛ و الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبَا لَا يَقُومُونَ إِلَّا كَمَا يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ الْمَسِّ ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا إِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبَا وَأَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبَا» (بقره،۲۷۵)
برخی از علما، احکام شرعی اجتماعی را، از مصادیق امور تاریخی و عرفی نمیدانند و زمان و مکان را مؤثر در آن ندانسته و آن را نیز امری غیبی و تعبدی محض و حتی توقیفی تلقی میکنند. به عنوان مثال، آنان در توجیه تفاوت بین برده و آزاد، زن و مرد، هاشمی و غیرهاشمی و … در شریعت، بر این باورند که این تمایزها ناشی از فطرت و طبیعت آدمیان است و مشمول تغییر نیست، مثلاً معتقد هستند که طبیعت زنان و مردان اقتضا میکند، که در زندگی اجتماعی یا خانوادگی، مردان از حق و امتیاز بسیار بیشتری برخوردار باشند. حق مدیریت خانواده، قضاوت و رهبری سیاسی، حق اختیار همسران متعدد، حق نگهداشتن زنان در خانه و تعیین محل سکونت آنان، حق تنبیه زن، حق طلاق و تعیین مدل طلاق و حق حضانت کودک تا ابد از مرد باشد، دیه و ارث مردان دوبرابر زنان باشد و … از نظر این افراد، زمانی که قرآن کریم میفرماید: «وَ لِلرِّجَالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ» (بقره، ۲۲۸) اِخبار از عرف نداده است بلکه انشا حکم ثابت مولوی غیبی الهی کرده است و یا آیه شریفه که میفرماید: «الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاءِ بمَا فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ وَ بمَا أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوَالِهمْ» (نساء،۳۴) اِخبار از شرایط اجتماعی و اعتباری نیست بلکه بیان حکم حقیقی برتری طبیعی مردان و نیاز زنان به قیّمی مردان داده است که ما از اسرار پنهان و غیبی آن بیخبریم. این افراد با «اصل برائت» یا «اصل حلیّت» و قاعده «رفع ما لایعلمون» ضد عقلانیترین امور را نیز حلال میدانند و برای عقل و سیره عقلا جایی باز نمیکنند. گویی به نظر آنان بشر تنها در اصول عقاید موظف به تبعیت از عقل است و موافقت با آن را در پذیرش توحید و نبوت و معاد موجب ثواب و مخالفت با آن را در دنیا و آخرت عقابآور میدانند ولی در فروع دین و سبک زندگی برای عرف عقلا ارزشی قائل نیست. شاید به نظر آنان اینکه اهل جهنم گويند اگر شنيده بوديم يا تعقل كرده بوديم اینجا نبوديم، تعقل در اصول است نه فروع حال آنکه آیه اطلاق دارد: «وَ قَالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا كُنَّا فِي أَصْحَابِ السَّعِيرِ» (ملک،۱۰)
۸– «عرف» یا «معروف»، متنوع است.
«عرف» یا «معروف» به دلیل کثرتی که دارد قابل شمارش و ثبت و ضبط نیست اما میتوان آن را دستهبندی کرده و به نوعی، جمعی و گروهی تقسیم نمود. عرف مشترک بین نوع انسان، «معروف نوعی» است مثل اجرای عدالت. عرف مشترک بین جمعی از انسانها، «معروف جمعی» است مثل عرف ایرانیان. عرف مشترک بین گروهی خاص از انسانها، «معروف گروهی» است مثل عرف بازاریان. در اینکه ارزشهای مشترک بین نوع انسانها یا «معروف نوعی» چیست اتفاق نظر وجود ندارد ولی به قول «راس»: در نگاه نخست، نه به هنگام تزاحم، «لذت»، «معرفت» و «فضیلت» سه ارزش شهودی مورد توافق و معروف نوع ادمیان و «رنج»، «جهل» و «رذیلت»، سه منکر نوعی بشر است. طبیعی است که مقام تعارض «رنج» برای کسب «معرفت» و «فضیلت» معروف و لذتی که «جهل» و «رذیلت» در پی آن باشد، «منکر» است. هر معرفتی که فضیلت بیشتری در پی داشته باشد معروفتر و جهلی که رذیلت بیشتری را باعث گردد منکرتر است. فضائل مورد توافق نوع بشر در نگاه نخست «وفاداري»، «معذرتخواهی» و «جبران خسارت»، «سپاسگزاري»، «عدالت»، «نيكوكاري» و «احسان» در تامین سلامت، امنيت، عقل، خيراخلاقي، سعادت خود و ديگران و «عدم ضرر» و زيان به سلامت، امنيت، عقل و سعادت خود و ديگران است.
شاید بتوان گفت قرآن کریم از این فضائل یا معروف نوعی به قسط و عدل تعبیر کرده است. در نظر قرآن هر کسی از این دنیا بهره و نصیبی دارد که باید آن را عادلانه طلب کند: وَلَا تَنْسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيَا (قصص،۷۷) این نصیب یا قسط از دنیا میتواند همان «لذت»، «معرفت» یا «فضیلت» دنیا باشد که باید عادلانه توزیع یا دریافت شود. مطلوبیت سهم و نصیب از دنیا و قسط از وجدان عقلا سرچشمه گرفته و عالمان نسبت به آن متعهد هستند: «أُوْلُواْ الْعِلْمِ قَآئِمًَا بِالْقِسْطِ» (آلعمران،۱۸) خدا اهل علم قائم به قسط را دوست دارد: «إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ» (مائده،۴۲) و اینگونه بین عرف و دین پیوند برقرار میشود. خدا انبیا را برای ترغیب مردم به تحقق قسط نیز مبعوث کرده است: «لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَ أَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَ الْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ» (حدید،۲۵) همانگونه که پیامبر خود مأمور به قسط است: «قُلْ أَمَرَ رَبِّي بِالْقِسْطِ» (اعراف،۲۹) و مؤمنین نیز چنین هستند: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ» (نساء۱۳۵)
پرداخت یا ادای دقیق نصیب، بهره، حق و قسط هر کس، عدل است همانگونه که میفرماید در ایجاد صلح بین افراد به عدالت عمل کنید و در اجرای عدل، به قسط پایبند باشید که خدا اهل قسط را دوست دارد: «فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا بِالْعَدْلِ وَ أَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ» (حجرات،۹) با توجه به اینکه عدل واقعی همان قسط است کاربرد «قسط» و «عدل» در قرآن بعضاً به جای یکدیگر است چنانکه در مورد حکم قاضی فرموده است اگر حکمی کردید به «قسط» حکم کنید که خدا دوستدار قسط است: «وَ إِنْ حَكَمْتَ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ» (مائده،۴۲) و در جای دیگر میفرماید، اگر حکمی کردید به «عدل» حکم کنید: «وَ إِذَا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ» (نساء،۵۸) ادای امانت یکی دیگر از مصادیق قسط و عدل است که اجماعی سیره و عرف عقلا است لذا حکم خدا در ادای امانت، ارشاد به حکم عقلا است. خدا هم از عقلا بلکه رئیس عقلاست که فرمان به ادای امانتها را صادر میکند: «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا» (نساء،۵۸)
معروف جمعی، همان مصادیق «لذت»، «معرفت» و «فضیلت» یا همان معرفت نوعی، در عرصههای مختلف زندگی «اجتماعی»، «سیاسی»، «اقتصادی» و «فرهنگی» است که در اقوام و جوامع و فرهنگها مختلف، بنابر مقتضیات زمان و مکان متغیر و متفاوت است. آنچه در قرآن کریم تحت عنوان «رفتار معروف»، «سخن معروف»، «بهرهبرداری معروف»، «حق معروف»، «وصیت معروف»، «هدیه معروف»، «توافق معروف»، «مهریه معروف»، «معیشت معروف»، «مشورت معروف»، «پرداخت معروف»، «نگهداری یا رهاسازی معروف» و «تعیین سرنوشت معروف» همه از مصادیق معروف نوعی است، به عنوان مثال در آیة «وَ عَلَى الْمَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَ كِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ» (بقره،۲۳۳) تأمین خوراک، پوشاک، لباس، مسکن و امور ضروری همسر مطلقه و کودک در حد عرف عقلای هر زمان و مکان است.
اگر «عرف» یا «معروف» سیره پسندیده جامعه علمی و عقلی باشد، آیا برای علما و عقلا قابل قبول است که تنها عرف عربِ زمان پیامبر پسندیده یا ناپسند باشد و دیگر عرفها معروف و منکر نباشد؟ در پاسخ باید گفت «عرف» یا «معروف» عقلای هر زمان پسندیده است چون پسند و ناپسند بودنها یا ریشه در طبیعت و فطرت آدمیان دارد و یا نتیجه تجربیات عقلا و توافق عقل جمعی همه عقلا یا عقلای منطقهای خاص است. روشن است آنچه ریشه در وجدانیات، طبیعت و فطرت بشر دارد ثابت است ولی آنچه به روشهای وصولِ به اصول فطری یا اخلاقی مربوط است میتواند متغیّر باشد و از یک جامعه و زمان، با جامعه و زمان دیگر متفاوت باشد. تجربیات و توافق عقلای یک جامعه با جوامع دیگر لزوماً یکی نیست، چون تحولات اجتماعی در نظریات اخلاقی و روشها و سبک زندگی مؤثر است و آن را تصحیح و یا تکمیل میکند. در گذشته منع تحصیلات و اشتغال زنان بیعدالتی محسوب نمیشد ولی امروزه اینچنین نیست. خرید و فروش انسان غیراخلاقی محسوب نمیشد ولی امروزه چنین نیست. ازدواج افراد مسن با کودکان رایج بود و کسی ناپسند نمیدانست ولی امروزه چنین نیست. تعدد بیدلیل زوجات نامطلوب دانسته نمیشد اما امروزه اینگونه نیست.
۹- ملاک «عرف» یا «معروف» مقبول قرآن، عدالت، سودمندی و احسان است.
چنانکه گفته شد از نظر قرآن، عرف یا معروف جاهلانه، ظالمانه و مضر، قابل تأیید نیست. بیعدالتی در بین اعراب جاهلی، نسبت به دختران و زنان گسترده بود. مردان به خود حق میدادند که هر ظلم و بلایی که اراده میکردند برسر زنان و دختران خود بیاورند. حق داشتند، دختران خود را زندهبگور کنند، اگر چنین نکردند آنها زنده میماندند آنان را در هر سن و سالی که میخواستند به ازدواج هر مردی، با هر سن و سال و موقعیتی در میآورند. به آنان ارث نمیدادند و حتی زنان را همچون کالایی به میراث میبرند. حق داشتند هر گاه اراده کنند زنان خود را طلاق دهند و این کار را به شکل ناشایستی هم انجام دهند مثلاً قبل از اینکه عدّه آنان به پایان برسد به آنان رجوع کنند و باز آنها را طلاق دهند و این کار را مرتب تکرار کنند و از این طریق هم زنان را از معاشرت با خود محروم کنند و هم از ازدواج و معاشرت آنان با دیگران جلوگیری کنند و اینگونه باعث اضرار و بیعدالتی نسبت به آنان شوند. اسلام تا حدی که عرف عقلای زمانه اجازه میداد این مناسبات را به هم زد. زندهبگور کردن را منع کرد. برای دختران، نه در حد پسران، ولی نصف آنان ارث منظور کرد. اصل طلاق را همچنان برای مردان به رسمیت شناخت ولی آن را مکروه دانست، چنین حقی به زنان داده نشد چون عرف عقلای زمانه آن را نمیپذیرفت. روش ظالمانه طلاق مردان را به نحوی که مطلوب عرف مردان و مصلحت زنان باشد، تصحیح فرمود: رجوع مرد را بعد از سه بار طلاق با ازدواج مجدد زن ممکن دانست و گفت چون زنان را طلاق دادید و به پايان عده خويش رسيدند، بهخوبى نگاهشان داريد يا بهخوبى آزادشان كنيد و آنان را براى آزار و زيان رساندن و تعدی و ظلم نگهداری نكنيد که هر كس چنين كند قطعا گناه کرده است: «وَ إِذَا طَلَّقْتُمُ النَّسَاء، فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ، فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ، وَ لاَ تُمْسِكُوهُنَّ ضِرَارًا لَّتَعْتَدُواْ، وَ مَن يَفْعَلْ ذَلِكَ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ» (بقره،۲۳۱) ولی آیا عرف عقلا میپذیرد که این تغییرات ابدی باشد و دیگر لزومی به تصحیح بیشتر آن نباشد؟
قرآن کریم معروف را امری سودمند و مفید تلقی کرده و آن را در مقابل امر مضر و آزار و اذیت به کار برده است. آنجا که میفرماید: گفتارى پسنديده با نيازمندان و گذشت از آنان، بهتر از صدقهاى است كه آزارى در پی داشته باشد: «قَوْلٌ مَّعْرُوفٌ وَ مَغْفِرَةٌ خَيْرٌ مِّن صَدَقَةٍ يَتْبَعُهَآ أَذًى.» (بقره،۲۳۶). اعراب جاهلی، پس از طلاق، فرزند را از مادرش جدا میکردند یا اگر جدا نمیکردند کسی نبود تا معیشت زن و کودک شیرخوارش را تأمین کند. از این شرایط در مرحله اول کودک و در مرتبه بعد مادر متضرر میشد، از اینرو قرآن کریم میفرماید: خوراک، پوشاک، لباس، مسکن و امور ضروری همسر و کودک، در حد پذیرش عرف عقلای زمان بر عهده مردی است که همسر خود را طلاق داده است. به نظر قرآن در مناسبات زناشویی از جمله در جریان طلاق نه کودک، نه زن و نه مرد، نباید ضرر ببینند: «لَهُ رِزْقُهُنَّ وَ كِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ لاَ تُكَلَّفُ نَفْسٌ إِلاَّ وُسْعَهَا لاَ تُضَآرَّ وَالِدَةٌ بِوَلَدِهَا وَ لاَ مَوْلُودٌ لَّهُ بِوَلَدِهِ» (بقره،۲۳۳)
علاوه بر عدالت و سودمندی، در معروف، احسان، نیکی، پسندیدگی به ویژه برای نزدیکان لحاظ شده است. احسان، خدمت بیمنت و بدون چشمداشت است. در قرآن معروف بعضاً به جای احسان به کار رفته است و مثل اینکه جایی در خصوص زنان مطلِّقه آمده است: «فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ» (بقره،۲۳۱) و در جای دیگر «فَإِمْسَاكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسَانٍ» (بقره،۲۲۹) به این معنا که گویی «سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ» همان «تَسْرِيحٌ بِإِحْسَانٍ» است یا «فَاتِّبَاعٌ بِالْمَعْرُوفِ» همان «اتَّبَعُوهُم بِإِحْسَانٍ» است چون گفته شده است با آنکه خونبها را بخشیده است رفتار شایسته داشته باشید: «فَاتِّبَاعٌ بِالْمَعْرُوفِ» (بقره، ۱۷۸) و در جای دیگر گفته شده است که تابعانی که به احسان از مهاجران و انصار پيروى كردند، خدا از ايشان خشنود و آنان از خدا خشنودند: «وَ السَّابِقُونَ الأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَ الأَنصَارِ وَ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُم بِإِحْسَانٍ رَّضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُواْ عَنْهُ» (توبه،۱۰۰)
قرآن کریم علاوه بر عدل مردم را به «احسان» میخواند. قسط و عدل، نوعی حق و تکلیف متقابل و بده بستان و امری دو سویه است ولی احسان، خدمت بیمنت و نیکی بدون چشمداشت و یک سویه است، بدون اینکه طرف مقابل استحقاق آن را داشته باشد. در مورد «احسان» نیز قرآن ارشاد به حکم عواطف و احساسات عقلا به جهت عقلانیتشان کرده است. «احسان» نیز چون قسط و عدل، سنت و «معروف» عقلا است و همه عقلا اتفاق نظر دارند که نسبت به نزدیکان مثل پدر و مادر و اقوام نزدیک، باید ملاطفت ویژه داشت: «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسَانِ وَ إِيتَاءِ ذِي الْقُرْبَى» (نحل،۹۰) و چه کسی نزدیک تر از پدر و مادر برای احسان کردن: «وَ وَصَّيْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَيْهِ إِحْسَانًا» (احقاف،۱۵) چه کسی شایستهتر از پدر و مادر برای احترام، خوشرویی، همدلی، سخن نیک، تواضع و مرحمت است: «وَ قَضَى رَبُّكَ أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِيَّاهُ وَ بِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِندَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ كِلاَهُمَا فَلاَ تَقُل لَّهُمَآ أُفٍّ وَ لاَ تَنْهَرْهُمَا وَ قُل لَّهُمَا قَوْلًا كَرِيمًا، وَ اخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ» (اسراء،۲۳-۲۴) هرچند نزدیکان اولویت دارند ولی احسان منحصر به نزدیکان نیست بلکه باید اقوام، ایتام، فقرا، همسایه نزدیک و دور، همنشین، درراه مانده و بردگان را نیز مشمول احسان قرار داد: «وَ بِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا وَ بِذِي الْقُرْبَى وَ الْيَتَامَى وَ الْمَسَاكِينِ وَ الْجَارِ ذِي الْقُرْبَى وَ الْجَارِ الْجُنُبِ وَ الصَّاحِبِ بِالجَنبِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ وَ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ» (نساء،۳۶) هر کسی که احسان کرد نیز مشمول احسان است، مگر پاداش احسان جز احسان است: «هَلْ جَزَاء الْإِحْسَانِ إِلَّا الْإِحْسَانُ» (رحمن،۶۰) به نظری رفیعتر و دقیقتر، همه انسانها از آن نظر که انسان هستند باید مشمول احسان شوند: «وَ قُولُواْ لِلنَّاسِ حُسْنًا» (بقره،۸۳) اگر عقوبت كرديد همان گونه كه مورد عقوبت قرار گرفتهايد [متجاوز را ] به عقوبت رسانيد و اگر صبر كنيد البته آن براى شكيبايان بهتر است: وَ إِنْ عَاقَبْتُمْ فَعَاقِبُواْ بِمِثْلِ مَا عُوقِبْتُم بِهِ وَلَئِن صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِّلصَّابِرينَ» (نحل،۱۲۶)
۱۰- باید به عرف عقلای زمان خود امر و از عرف جاهلانه عصر خود اعراض کرد.
از آنجا که هیچ دلیل عقلی و شرعی وجود ندارد که معروف عصر پیامبر معروف همه زمانها باشد، بلکه دلیل بر خلاف آن است، اگر معروفی جدید پدید آمد که بیشتر عقلائی بود، سودمندتر بود و به عدل و احسان نزدیکتر از عرف گذشته بود عقلا حکم به پذیرش آن میکنند و به حکم آیه «وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجَاهِلِينَ» (اعراف،۱۹۹) همه علمای دین نیز باید به آن عرف عمل کنند و همان را ترویج کنند. از نظر قرآن صالحان کسانی هستندکه به خدا و روز قيامت ايمان دارند و مطالبة معروف مىکنند و طالب پاکسازی جامعه از منکرات هستند و در كارهاى نيك شتاب مىكنند: «يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُسَارِعُونَ فِي الْخَيْرَاتِ وَ أُولَئِكَ مِنَ الصَّالِحِينَ، (آل عمران، ۱۱۴) امت مسلمان زمانی میتواند پیشرو دیگر امتها باشد که امر به اموری کند که، عقلا آن را برای تأمین حقالناس، مفیدتر و کمضررتر دانسته و تجربه آن را عادلانهتر و کمتر ظالمانه نشان میدهد و احسان بیشتری را به بشریت محسوب میشود. «كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ» (آل عمران، ۱۱۰) چنین رویکردی دین را همیشه زنده، نو پویا و جاوید نگه میدارد.
مهمترین معروف یا «حقالناس» که امروزه عقلای بشر آن را اساس زندگی جمعی سالم میدانند، حقوق اساسی انسان، از آن جهت است که انسان است. این حقوق عبارتند از: ۱- حق حیات، ۲- حق سلامت، ۳- حق آزادی، ۴- حق مالکیت، ۵- حق انتخاب دین و ۶- حق دفاع از حقوق معنوی خویش. حقوق دیگر با حقوق اساسی هم پوشانی دارد مثل حق انتخاب دین، حق پیشرفت و حق انتخاب محل سکونت، که همه در حق آزادی مندرج است.
عرف، در غالب جوامع قدیم برابری حقوق را برای همه انسانها نمیپذیرفت و بین آزاد و برده، زن و مرد، فقیر و غنی، همکیش و غیرهمکیش تفاوت قائل بود. حق حیات، حق سلامت، حق آزادی، حق مالکیت، حق انتخاب دین و حق دفاع از سهم خود از این حقوق دنیوی بود بین انسانهای با شرایط انسانی برابر مساوی تقسیم نمیکرد. اگر شعار میداد که انسانها با یکدیگر برابرند عملاً برخی برتر بودند. در قرآن کریم به نحو استفهام انکاری در مورد برده و آزاد آمده است که: براى شما از عرف خودتان مثلى زده است که برای عدهای هیچ حقی قائل نیستید و برای خود همه حقها را قائل هستید. آيا در آنچه به شما روزى دادهايم شريكانى از بردگانتان داريد كه در آن مساوى باشيد و همان طور كه شما از يكديگر بيم داريد از آنها بيم داشته باشيد؟ ضَرَبَ لَكُمْ مَثَلًا مِنْ أَنْفُسِكُمْ هَلْ لَكُمْ مِنْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ مِنْ شُرَكَاءَ فِي مَا رَزَقْنَاكُمْ فَأَنْتُمْ فِيهِ سَوَاءٌ تَخَافُونَهُمْ كَخِيفَتِكُمْ أَنْفُسَكُمْ (روم،۲۸) مرد بر زن تسلط دارد چون قدرت جسمی بیشتری دارد و هزینه زن را تأمین میکند، بنابراین اگر زن نافرمانی کند شوهرش حق زدن او را دارد: الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاءِ بِمَا فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ وَ بِمَا أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوَالِهِمْ فَالصَّالِحَاتُ قَانِتَاتٌ حَافِظَاتٌ لِلْغَيْبِ بِمَا حَفِظَ اللَّهُ وَ اللَّاتِي تَخَافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَ اهْجُرُوهُنَّ فِي الْمَضَاجِعِ وَ اضْرِبُوهُنَّ (نساء،۳۴) انسانها حق دیه حق حیات برابر هم ندارند: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِصَاصُ فِي الْقَتْلَى الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَالْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَالْأُنْثَى بِالْأُنْثَى (بقره،۱۷۸)
بنابراین امروزه که عرف عقلا اینگونه نابرابریها را برنمیتابد، باید در این احکام عرفی تجدید نظر کرد. حکم عرف ممکن است توسط خود عرف تغییر کند. این تغییرات ممکن است دلایل مختلفی داشته باشد. این دلایل به نحو استقراء میتوانند عبارت باشند از: ۱- پدیدار شدن موضوعی نو: مناسبات اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی به علل متفاوت، مختلف میشوند. نظامی سیاسی مثل شاهنشاهی که زمانی معروف بود «منکر» میشود و نظامی نو «معروف» میگردد که در آن تفکیک قوا و نظام قانونگذاری و انتخابات و نظارت و پاسخگویی «معروف» است. نظام اقتصادی فئودلی که مطلوب بود منفور گشته و مکانیزه و خصوصی میشود. معاملاتی معروف میشود که در گذشته نبوده است. نظام بانکی و بیمه و غیره را عرف علمای اقتصاد تجویز و توصیه میکنند. نظام اطلاع رسانی و رسانهای متعدد به مرور زمان رخ نشان داده و پذیرفته و «معروف» میشوند که در گذشته نبود. ۲- تغییر ماهوی موضوع: خرید و فروش انسان و بردهداری روزگاری دراز «معروف» بود ولی در حال حاضر به «منکر» مبدل شده است. ۳- به وجود آمدن شرایط ویژه: ضرورت، ضرر، حرج و غیره ممکن است معروف را به منکر و یا منکر را به معروف بدل کند. در شرایط عادی صلح به عنوان یک «معروف» و جنگ و ستیزهجویی «منکر» است ولی زمانی که باعث ضرر و زیان جانی، آبرویی و مالی شود مبدل به منکر شده و دفاع و جنگ در مقابل کسانی که حاضر به رعایت صلح نیستند تبدیل به معروف میشود. ۴- تزاحم دو عرف در مقام عمل: رعایت احترام به خویشان و ترجیح آنان بر دیگران «معروف» است ولی زمانی که شخص در عرصه عمومی قرار گرفت و مسئولیت سیاسی یافت باید خیر عمومی را به منافع خصوصی ترجیح دهد و چنین ترجیحی نسبت به اقوام و خویشان خود قائل شدن «منکر» است. ۵- نسخ عرف سابق با حکم عرفی لاحق، به این معنا که مدت عرف به لحاظ زمانی پایان یافته است. تاکنون عرف، استحمام در خزینه را بهداشتی میدانست، تحصیلات عالیه و اشتغال زنان را منکر میدانست ولی دیگر زمان این عرف سپری شده است و تحصیل و اشتغال زنان معروف و استحمام در خزینه غیربهداشتی گشته است. ۶- تغییر مصالح یا مفاسدی که چنین عرفی را ایجاب میکرد باعث تغییر موقت یا دائم عرف شود. تاکنون مصلحت این بود که که مرزهای اعتقادی بین اهل کتاب و غیر اهل کتاب، شیعه و سنی حفظ شود ولی در شرایط اجتماعیسیاسی، فعلی محروم ساختن شهروندان اهل کتاب و اهل سنت از حقوق شهروندی دارای مفاسد عدیدهای است و مصلحت و معروف، نادیده گرفتن این مرزهاست. ۷- زایل شدن علت عرف باعث تغییر عرف است چرا که میدانیم عرف گزاف نیست و عقلا بدون مبنا رو به عرفی نمیاورند. تشخیص مصالح و مفاسدی که عقلا در نظر گرفتهاند امری مخفی نیست و با مطالعه و موشکافی در علل و محیط تشریع و شرایط صدور و قرائن حالی و مقالی میتوان، علل یک عرف را تشخیص داد و آن را دگرگون ساخت. در گذشته مجسمه برای پرستش و قربانی ساخته و خرید و فروش میشد لذا منکر بود، امروزه مجسمهسازی یک هنر است و خرید و فروش آن برای پرستش و قربانی نیست به همین علت خرید و فروش آن معروف است و نگهداری آن در موزهها ممدوح است.