تلازم قدرت سیاسی و فساد!؟
فساد، یکی از آسیبهای مهم در کلیه نظامهای سیاسی است، با وجودی که انتظار است در یک نظامها، قانون، اخلاق یا شریعت حاکم باشد ولی تجربیات تاریخی بشر، خلاف آن را نشان داده است.
هدف اجتماعی اسلام، اقامه قسط توسط خود مردم است ولی متأسفانه مسلمانان تاکنون در این خصوص تجربه درخشانی از خود نشان ندادهاند. آنان قدرت خود را در اختیار کسانی قرار میدادند و خود کناری مینشستند و رهبران آنان بدون نظرت شفاف هرگونه که میخواستند عمل میکردند. حسن و قبح یک نظام، غالباً به شخصیت رهبری آن وابسته بود نه اینکه ساختاری وجود داشته باشد که در آن ساختار، امکان تحقق فساد وجود نداشته باشد.
منحنی شیب تحقق عدل و قسط، در زمان پیامبر اسلام درخشان بود ولی منحنی سقوط آن، در هرم قدرت، از دوره دوم حاکمیت اشرافی خلیفه سوم، شیب تندی پیدا کرد و ناامید کنند شد. فساد سیاسی و اقتصادی چنان گسترش یافت که نارضایتی ناشی از آن، کارد را به استخوان آنان رسانید و شورش مردمی باعث قتل خلیفه گشت. مردم به امیر المومنین(ع) روی آوردند و اصلاحات تند ایشان کسانی را که به اشرافیت عادت داشتند ناامید کرد. نظارت امام نسبت به زیر مجموعه خود، توانست تا حدی فساد ناشی از قدرت را کنترل کند. نامه ۲ نهج البلاغه به شریح قاضی، ۵ به اشعث بن قیس، ۱۸ و ۱۹ به عبد الله بن عباس، ۲۰ و ۲۱ به زیاد بن عُبید، ۴۳ به هبیره شیبانی، ۴۵ به عثمان بن حنیف، ۷۱ به منذر بن جارود و … همه اشاره به فساد اقتصادی و سیاسی کارگزاران حاکمی دارد که مقرر بود پرچمدار قسط و عدال باشند. این موضوع نشان میدهد که اگر انتظار فساد، در حاکمیتی که در رأس آن امیرالمومنین است، انتظار بیجایی نیست، برای جلوگیری از فساد، به ویژه در نظامهایی که در هرم قدرت آن، معصومی حضور ندارد، باید تمهیداتی اساسی اندیشیده شود.
نمونه فساد سیاسی و اقتصادی، نامه چهل و چهل و یکم نهجالبلاغه امیرالمؤمنین(ع) به یکی از کارگزاران خویش است. امام در این نامهها، به سوء استفاده از قدرت، چپاول بیتالمال مسلمانان و فرار یکی از کارگزاران خویش اشاره دارد. موضوع این نامه زمانی حائز اهمیت میشود که نشانههای موجود در نامه و شواهد تاریخی، گویای آن است که: اولاً فرمانداری که مرتکب این اختلاس شده، پسرعموی امام است. ثانیاً او از مهمترین مشاوران و نزدیکترین و مورد اعتمادترین افراد به امام بوده است. ثالثاً او فقیه، محدث و بزرگ مفسر قرآن کریم و مورد اعتماد فقها و مفسرین مسلمان، از آن زمان تاکنون یعنی عبد الله بن عباس بوده است.
ابن عباس، از زمان عمر، خلیفه دوم تا زمان مرگش، در مدینه و در شهرهای دیگر فتوا میداده و حدیث نقل میکرده و قرآن تفسیر مینموده است. وی از این جهت به دریای علم معروف بوده است. (طبقات ابن سعد، ج۲، ص۳۴۸) با وجودی که در متن نهجالبلاغه، نامی از ابنعباس نیست ولی در نسخههای دیگر نامه، مثل آنچه در انساب الاشراف یا رجال کشی، آمده است به فرستنده و گیرنده در متن نامه، تصریح شده و آمده است: «من عبد الله، علی بن أبی طالب، الی عبد الله بن عباس». احتمال دارد که چون جمع کننده نهج البلاغه، سید رضی، در خلافت عباسیان زندگی میکرده است برای حفظ ایمنی خود، از آوردن نام جد آنان، در نهج البلاغه خودداری کرده است.
بزرگی ابن عباس، باعث شده بود که برخی از مفسران نهج البلاغه، مخاطب نامه را، عبید الله بن عباس، برادر او معرفی کنند[۱] و حتی نامهنگاریهای حضرت با عبدالله بن عباس را از جعلیات بنیامیه تلقی کنند. در هر صورت، بر فرض صحت نهج البلاغه و کتب تاریخی مربوط به این نامهنگاریها، باید توجه داشت که نشانیهای موجود در نامه که در آن مخاطبش، پسر عموی دانشمند مورد اعتماد و مشاور و … امام است، با سرگذشت دیگر پسر عموهای ایشان چون عبید الله عباس، فرماندار ایشان در یمن و قُثَم بن عباس، فرماندار امام در مکه هماهنگ نیست. آنان نه تنها مثل برادر خود عالم، مشاور، مورد اعتماد و نزدیک امام نبودند، شخصیت مستقل و صاحب نظری نیز نداشتند. گرچه آنان هم در مدیریت خود ضعیف عمل کرده و در حمله عُمال معاویه به یمن و مکه، از ترس جان شهر را ترک کرده و فرار کردند.
امیرالمؤمنین(ع)، دو بازوی قوی داشت. یکی بازوی نظامی، که مالک اشتر بود و دیگری بازوی فکری، که ابن عباس بود. او عالم دین و مشاور قوی حضرت بود و تا اواخر حکومت امام، در کنار ایشان بود، البته گاه نظریات مخالف امام داشت و آن را با ایشان درمیان میگذاشت. به عنوان مثال معتقد بود حضرت نباید در ابتدای خلافت خویش، معاویه را عزل کند.
از مضمون نامه اینگونه استفاده میشود که داستان اختلاف علی(ع) و ابن عباس، بعد از جنگ نهروان و به دنبال از دست رفتن مصر، کشته شدن مالک اشتر و محمد بن ابوبکر اتفاق افتاده است. زمانی که حکومت امام، به سرعت رو به ضعف رفته بود و عوامل معاویه، دائماً به سرزمینهای تحت نظر امام تعرض میکردند. بلازی مینویسد: امیر المومنین، ابن عباس را بر بصره و ابو الأسود دوئلی را بر بیتالمال گماشت. بین رؤسای این دو قوا، که امام آن را تفکیک نموده بود، اختلاف افتاد. ابوالاسود، در مورد نحوه هزینه از بیت توسط ابن عباس، به حضرت گزارشاتی داد مبنی بر اینکه ابن عباس بیت المال را خارج از ضوابط هزینه میکند.[۲] این گزارش حضرت را از ابن عباس خشمگین ساخت. (انساب ج۴، ص۳۹) با وجودی که شارحان نهج البلاغه غالباً مخاطب نامه ۴۰ نهج البلاغه را مشخص نکردهاند ولی از متن بلاذری اینگونه استفاده میشود که هر دو نامه ۴۰ و ۴۱ مربوط به عبد الله بن عباس است[۳] در این نامه، آمده است: بمن، از تو، خبر كارى رسيده كه اگر كرده باشى، پروردگارت را بخشم آورده امام و پيشوايت را نافرمانى نموده، و امانت خود را خوار گردانيدهاى. بمن خبر رسيده است كه تو زمين را برهنه كردهاى پس هر چه زير دو پايت بوده گرفته، و آنچه در دو دستت بوده خوردهاى. اكنون براى من حساب خود را بفرست، و بدان كه حساب خدا از حسابرسى مردم بزرگتر است. ابنعباس پاسخ داد: این گزارشات دروغ است. همه چیز تحت کنترل من ثبت و ضبط شده است و شما به شایعات در مورد من توجه نکن.[۴] امام قانع نشده و از ابن عباس میخواهد که میزان جزیههای گرفته شده و اینکه از کجا گرفته شده و در کجا هزینه شده است را برای او ارسال کند.[۵]
ظاهرا ابن عباس که مشاهده کرد نامه نگاری تمام شدنی نیست پاسخ جسورانهای داد و ضمن استعفا از سمت خود، امام را، به قتل عام مسلمانان، آن هم برای حفظ قدرت خویش متهم کرد.[۶] گفته شده است که زمانیکه امام نامه را خواند فرمود: آیا او در این خونریزی با من شریک نبود؟!
پس از این حادثه ابنعباس از بی اعتمادی امام نسبت به خود، دلگیر شده بود به همراه اموال بسیاری از بیتالمال بصره، راهی مکه شد. او در مسیر خویش در عین اینکه خرید میکرد، برای جذب مردم به آنان بذل و بخشش بسیار میکرد. میزان این اختلاس، در منابع مختلف متفاوت است که در پارهای موارد خالی از اغراق نیست: ۱۰۰۰۰ درهم (تاریخ یعقوبی، ج۲، ۱۲۱)۶۰۰۰۰ در هم (انساب الاشراف، ج۲، ۳۹۸) کشّی در رجال خود مینویسد: زمانی که عبد الله بن عباس، علی(ع) را ترک کرد و به حضرت خبر رسید، که همه بیتالمال بصره را که ۲۰۰۰۰۰۰ درهم بود، برداشته و به مکه فرار کرده است. حضرت با شنیدن این خبر بر منبر بالا رفت و گریست و گفت: اگر پسر عموی رسول الله(ع) با این دانش و منزلت چنین کند، به دیگران چه اعتمادی میتوان داشت.[۷]
نامه چهل و یک نهجالبلاغه، تلفیق دو نامهای است که امام، پس از این حادثه خطاب به ابن عباس نوشته است. نامه امام، به خوبی ابعاد فساد و مواضع رسمی امام در مورد بایستههای هزینه اموال عمومی را باز و روشن کرده است. حضرت در ابتدای نامه از موقعیت ابن عباس نزد خویش سخن گفته است که:
– أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّي كُنْتُ أَشْرَكْتُكَ فِي أَمَانَتِي، پس از ياد خدا و درود بر رسول خدا، همانا من تو را در امانت خود شركت دادم.
امام عبد الله بن عباس را شریک در امانت خود دانسته است. حضرت حکومت را نه ولایت الهی و نه وکالت بلکه امانت دانسته است، چنانکه امام در نامهای خطاب به یکی دیگر از شرکای سیاسی خود یعنی اشعث بن قيس، استاندار خود در آذربايجان نوشت: حوزه فرمانرواييت طعمه تو نيست بلکه در گردن تو امانت است: وَ إِنَّ عَمَلَكَ لَيْسَ لَكَ بِطُعْمَةٍ وَ لَكِنَّهُ فِي عُنُقِكَ أَمَانَةٌ (نامه ۵ نهج البلاغه). جالب است که امام حکومت را امانت الهی ندانسته و چنانکه در فراز بعد همین نامه آمده است، آن را امانتی مردمی دانسته است گویی مردم قدرت و حق تعیین سرنوشت خود را به حاکمی سپردهاند: «أَمَانَةَ النَّاسِ». هیچ کس بدون پذیرش مردم به حاکمیت و اقتدار دست نمییابد ولی این پذیرش یا داوطلبانه است و یا از سر اجبار. امانت، زمانی معنادار است که پذیرش حاکمیت از طرف مردم آگاهانه و آزادانه باشد. هر چقدر که آگاهی و آزادی مردم در چگونگی انتقال قدرت خود به حاکمیت کمتر و ضعیفتر باشد، هویت امانتی و مشروعیت آن حاکمیت کمتر خواهد بود.
– «وَ جَعَلْتُكَ شِعَارِي وَ بِطَانَتِي وَ لَمْ يَكُنْ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِي أَوْثَقَ مِنْكَ فِي نَفْسِي لِمُوَاسَاتِي وَ مُوَازَرَتِي وَ أَدَاءِ الْأَمَانَةِ إِلَيَّ؛ و همراز خود گرفتم، چون تو کسی مورد اعتمادم نبود. و هيچ يك از افراد خاندانم براى يارى و مدد كارى و امانت دارى» نشانههایی که امام از استاندار خود در این فراز میدهد، جز برازنده عبد الله بن عباس نیست این است که تو اولاً شِعار من بودی. «شِعار» به لباسی گفته مىشود که با موى بدن انسان در تماس است و گویای نزدیکی بسیار او به امام است، در مقابل «دثار» که به معناى لباس رويين است. به صاحب سرّ و محرم راز، شِعار مىگويند. ثانیاً بطانه من بودی. «بِطانه» هم، به معناى استری لباس در مقابل «ظِهاره» که به رویه آن لباس گفته مىشود. به افرادى که محرم اسرار هستند بطانه اطلاق مىشود. ثالثاً مورد اعتمادترین افراد خانواده من بودی. گویی همین اعتماد من به تو باعث شده بود تا سه نوع ارتباط ویژه با تو داشته باشم: اول با تو مواسات داشته باشم «مُوَاسَات» بخشش به کسی و ترجیح او در عين نيازمندى خویش است. دوم «مُوازَرَت» به معناى معاونت، از ريشه «وِزر» به معناى سنگينى است، زيرا کسى که به ديگرى کمک مىکند بخشى از بار سنگين او را بر دوش مىگيرد. وزير را نيز به همين جهت وزير مىگويند. سوم بهترین برای گرفتن امانتی بودی که قرار بود من امانتدارش باشم.
در فراز دوم نامه امام، از پسر عموی خود گلایه میکند که چرا در بدترین شرایط من را تنها گذاشتی: «فَلَمَّا رَأَيْتَ الزَّمَانَ عَلَى ابْنِ عَمِّكَ قَدْ كَلِبَ؛ وَ الْعَدُوَّ قَدْ حَرِبَ؛ وَ أَمَانَةَ النَّاسِ قَدْ خَزِيَتْ؛ وَ هَذِهِ الْأُمَّةَ قَدْ فَنَكَتْ وَ شَغَرَتْ، قَلَبْتَ لِابْنِ عَمِّكَ ظَهْرَ الْمِجَنِّ؛ آیا هنگامی که دیدی زمانه به پسرعمویت پشت کرد تو هم به او پشت کردی؟» این فراز اشاره به اواخر حکومت مولی علی دارد که مردم از جنگهای مکرر خسته شده بودند و خانوادههای عزادارِ ناشی از جنگ، گسترده شده بودند و مردم به امام، اقبال زیادی نداشتند. توطئههای مکرر معاویه و حملات ایذائی او به مرزها و شهرها یکی بعد از دیگری ادامه داشت و کسی به فرامین امام برای مقابله با دشمن وقعی نمیگذاشت و عملاً دست امام از هر نظر بسته بود. بهترین مدیر یا رهبر اگر پشتیبانی مردمی خود را از دست دهد کارآمدی نخواهد داشت. امام در خطبه بیست و هفتم نهج البلاغه در ضمن بیان شرایط دردآور آن دوران میفرماید: آنکه فرمانش را نبرند چه برنامهای میتواند داشته باشد: لَا رَأْيَ لِمَنْ لَا يُطَاعُ.
در هر صورت حضرت در این نامه شرایط ناگوار زمانه را به ابن عباس یادآوری کرد و فرمود: دیدی که ۱- زمانه بر پسر عمویت كَلِب و سخت شد، ۲- دشمن در برابر پسر عمویت خشمگینانه مقاومت کرده و ایستاد. ۳- امانت مردم، خوار و بىارزش و تباه شد. ۴- امّت اختيار از دست داده، و سرگردان و بدون حامی شد. حال تو در این شرایط پيمان خود را با پسر عمويت شکستی. حضرت در اینجا تعبیر لطیفی به کار میبرد که در عرصه سیاست در رفتار فرصتطلبان و کاسبان سیاست، بسیار مشاهده میشود، «قَلَبْتَ لِابْنِ عَمِّكَ ظَهْرَ الْمِجَنِّ» یعنی پسر عمو پشت سپر را گرداند. این تعبیر مثلى است براى كسى كه خلاف مواضع گذشته خود عمل كرده و تغییر موضع او چنان شدید باشد که پشت سپرش را به جانب دوست سابق خود میگیرد تا خود را از شرّ وی حفظ كند، گویی در زمین دشمن بازی میکند و در جبهه مقابل قرار گرفته و با دوست سابق خود میجنگد.
امام در این فراز به یک واقعیت روانشناختی عوامانه یا اکثری اشاره داشت که اکثریت مردم تابع قدرت هستند، در قرآن هم به این موضوع توجه شد که: إِذَا جَاء نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ، وَ رَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْوَاجًا. طبعاً عکس آن هم صادق است یعنی مردم زمانی که ببینند بخت یک اندیشه یا شخصی برگشته است دسته دسته از او کناره میگیرند و سعی دارند خود را از ترکشهای احتمالی وی محفوظ کنند ولی این رفتار، شایسته نخبگان نیست. از عالمان و اهل فهم، چنین رفتاری انتظار نمیرود. مشهور است که در جریان اعدام منصور حلاج، در کنار چوبه دار، هر یک از عوام، به او سنگی میانداخت؛ در این میان شبلی که شاگرد و دوست حلاج بود، گِلی انداخت، منصور آهی کشید. گفتند: از این همه سنگ هیچ آه نکردی؛ چرا از گِلی آه کردی؟ گفت: از آن جهت ناراحت شدم که آنها نمیدانند و معذورند؛ از او سختیم میآید که میداند که نمیباید انداخت ولی انداخت. امام هم در مورد ابن عباس خواستهاند بگویند که اگر همه به من پشت کردند تو چرا؟
امام هم جبهه شدن ابن عباس با مخالفین خود را اینگونه توصیف میکند: – «فَفَارَقْتَهُ مَعَ الْمُفَارِقِينَ؛ وَ خَذَلْتَهُ مَعَ الْخَاذِلِينَ؛ وَ خُنْتَهُ مَعَ الْخَائِنِينَ؛ فَلَا ابْنَ عَمِّكَ آسَيْتَ؛ وَ لَا الْأَمَانَةَ أَدَّيْتَ؛ و همراه با ديگرانى كه از او جدا شدند فاصله گرفتى، تو هماهنگ با ديگران دست از يارىاش كشيدى، و با ديگر خيانت كنندگان خيانت كردى. نه پسر عمويت را يارى كردى، و نه امانتها را ادا کردی.)
گویی از نظر امام، اصرار بر گناه کبیره، دزدی و غصب اموال عمومی نوعی کفران است به همین جهت ایشان نسبت به اصل ایمان و خلوص نیت ابن عباس در گذشته هم اظهار تردید کرده میگویند: – «وَ كَأَنَّكَ لَمْ تَكُنِ اللَّهَ تُرِيدُ بِجِهَادِكَ؛ وَ كَأَنَّكَ لَمْ تَكُنْ عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّكَ، وَ كَأَنَّكَ إِنَّمَا كُنْتَ تَكِيدُ هَذِهِ الْأُمَّةَ عَنْ دُنْيَاهُمْ گويا تو در راه خدا جهاد نكردى، و برهان روشنى از پروردگارت ندارى، و گويا براى تجاوز به دنياى اين مردم نيرنگ مىزدى.»
سپس امام میگویند، گویی هدف تو از اول این امور بوده است: «وَ تَنْوِي غِرَّتَهُمْ عَنْ فَيْئِهِمْ و هدف تو آن بود كه آنها را بفريبى و غنائم و ثروتهاى آنان را در اختيار گيرى.» ۱- مردم فریبی و حتی فریب من، تا تو را به مسئولیتی سپرده شود و به دنبال فرصت بودهای تا خیانت کنی و به غارت بیت المال بپردازی. ۲- فرصت طلب بوده و تاکنون فرصتی برای تحقق اهداف خود را نداشته بودی و حال که این فرصت دست داد، اقدام کردی: – «فَلَمَّا أَمْكَنَتْكَ الشِّدَّةُ فِي خِيَانَةِ الْأُمَّةِ أَسْرَعْتَ الْكَرَّةَ وَ عَاجَلْتَ الْوَثْبَةَ، وَ اخْتَطَفْتَ مَا قَدَرْتَ عَلَيْهِ مِنْ أَمْوَالِهِمُ، الْمَصُونَةِ لِأَرَامِلِهِمْ وَ أَيْتَامِهِمُ، اخْتِطَافَ الذِّئْبِ الْأَزَلِّ دَامِيَةَ الْمِعْزَى الْكَسِيرَةَ فَحَمَلْتَهُ إِلَى الْحِجَازِ رَحِيبَ الصَّدْرِ بِحَمْلِهِ غَيْرَ مُتَأَثِّمٍ مِنْ أَخْذِهِ پس آنگاه كه فرصت خيانت يافتى شتابان حمله ور شدى، و با تمام توان اموال بيتالمال را كه سهم بيوه زنان و يتيمان بود، چونان گرگ گرسنهاى كه گوسفند زخمى يا استخوان شكستهاى را مىربايد، به يغما بردى، و آنها را به سوى حجاز با خاطرى آسوده، روانه كردى، بى آن كه در اين كار احساس گناهى داشته باشى.»
برای امام برداشت بیرویه و طلبکارانه از بیت المال آن هم برای کسی که به مبانی دینی کاملا آگاه است قابل توجیه نیست لذا به ابنعباس مینویسند: چگونه در این کار خود را محق دانسته و احساس گناه نداشتی و بیتالمال یتیمان را مثل مالی که ارث پدر و مادرت است هزینه میکنی: – «كَأَنَّكَ لَا أَبَا لِغَيْرِكَ حَدَرْتَ إِلَى أَهْلِكَ تُرَاثَكَ مِنْ أَبِيكَ وَ أُمِّكَ، دشمنت بى پدر باد، گويا ميراث پدر و مادرت را به خانه مىبرى» امام با تعجب از این صاحب علم و دانش و فقه میپرسد: مگر به قیامت و حساب و کتاب باور نداری ای کسی که نزد ما از صاحبان عقل و ایمان محسوب میشدی؟ – «فَسُبْحَانَ اللَّهِ أَ مَا تُؤْمِنُ بِالْمَعَادِ أَوَ مَا تَخَافُ نِقَاشَ الْحِسَابِ، أَيُّهَا الْمَعْدُودُ كَانَ عِنْدَنَا مِنْ أُولِي الْأَلْبَابِ، آيا به معاد ايمان ندارى و از حسابرسى دقيق قيامت نمىترسى، اى كسى كه در نزد ما از خردمندان بشمار مىآمدى.» تو که بهتر از هر کس میدانی که اینها حرام است چگونه آن را به راحتی میخوری و میآشامی و با آن مهر زنانت را میپردازی: – «كَيْفَ تُسِيغُ شَرَاباً وَ طَعَاماً وَ أَنْتَ تَعْلَمُ أَنَّكَ تَأْكُلُ حَرَاماً وَ تَشْرَبُ حَرَاماً، وَ تَبْتَاعُ الْإِمَاءَ وَ تَنْكِحُ النِّسَاءَ؛ چگونه نوشيدن و خوردن را بر خود گوارا كردى در حالى كه مىدانى حرام مىخورى و حرام مىنوشى، كنيز مىخرى و با زنان ازدواج مىكنى؟» امیرالمومنین این اموال غارت شده توسط این فقیه بزرگ را مخصوص نیازمندانی میداند که راه به جایی نداشتند یا حقوق مرزداران و نیروهای نظامی و مرزی است که حافظ مرزهای کشور بودند: – «مِنْ أَمْوَالِ الْيَتَامَى وَ الْمَسَاكِينِ وَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُجَاهِدِينَ، الَّذِينَ أَفَاءَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ هَذِهِ الْأَمْوَالَ، وَ أَحْرَزَ بِهِمْ هَذِهِ الْبِلَادَ، چگونه با اموال يتيمان و مستمندان و مؤمنان و مجاهدان راه خدا، كه خدا اين اموال را به آنان وا گذاشته، و اين شهرها را به دست ايشان امن فرموده است.»
امام در فراز آخر نامه، از درِ موعظه و نصیحت وارد شدهاند تا شاید بتوانند این نیروی کیفی خویش را از سقوط نجات دهند و بار دیگر با خود همراه سازند. از او میخواهند که از خدا بترسد و فیء که اموال عمومی در تصرف دولت اسلامی است را باز گرداند: – «و فَاتَّقِ اللَّهَ وَ ارْدُدْ إِلَى هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ أَمْوَالَهُمْ، پس از خدا بترس، و اموال آنان را باز گردان.» در کنار این بشارت انذار و هشدار هم میدهد و تهدید میکنند که اگر چنین نکردی و من به تو دسترسی پیدا کردم از مجازات شدید جان به در نخواهی برد. با اطمینان بدان که اگر از مجازات من رستی، سرنوشت آخرتت جز آتش جهنم نخواهد بود: – «فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ ثُمَّ أَمْكَنَنِي اللَّهُ مِنْكَ لَأُعْذِرَنَّ إِلَى اللَّهِ فِيكَ، وَ لَأَضْرِبَنَّكَ بِسَيْفِي الَّذِي مَا ضَرَبْتُ بِهِ أَحَداً إِلَّا دَخَلَ النَّارَ، و اگر چنين نكنى و خدا مرا فرصت دهد تا بر تو دست يابم، تو را كيفر خواهم كرد، كه نزد خدا عذر خواه من باشد، و با شمشيرى تو را مىزنم كه به هر كس زدم وارد دوزخ گرديد.»
مهمترین فلسفه وجودی قدرت سیاسی صالح، اجرای قسط، اقامه حق و دفع باطل است: – «وَ اللَّهِ لَهِيَ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ إِمْرَتِكُمْ إِلَّا أَنْ أُقِيمَ حَقّاً أَوْ أَدْفَعَ بَاطِلًا» (خطبه،۳۳) اگر چنین هدفی در حاکمیت امیرالمومنین هم اجرا نشود و امام بخواهد بین خودی و غیر خودی، تبعیض قائل شود با قدرت سیاسی فاسد چه تفاوتی خواهد بود. زمامدار عادل در عرصه سیاست و منافع عمومی نباید ملاحظه کسی را بکند ولو اینکه او پسر عمویِ عزیزش عبد الله بن عباس باشد. او خود فرموده است: عزيز نزد من خوار است تا وقتى كه حقّ را از او بازستانم و ذليل نزد من عزيز است تا وقتى كه حقّ او را بازگيرم: «الذَّلِيلُ عِنْدِي عَزِيزٌ حَتَّى آخُذَ الْحَقَّ لَهُ، وَ الْقَوِيُّ عِنْدِي ضَعِيفٌ حَتَّى آخُذَ الْحَقَّ مِنْهُ» (خطبه، ۳۷). به همین جهت امام خطاب به ابنعباس، سوگند یاد میکنند که اگر حسن و حسین نیز شبیه کار تو را انجام داده بودند مجازات میکردم: – «وَ وَ اللَّهِ لَوْ أَنَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ فَعَلَا مِثْلَ الَّذِي فَعَلْتَ مَا كَانَتْ لَهُمَا عِنْدِي هَوَادَةٌ، وَ لَا ظَفِرَا مِنِّي بِإِرَادَةٍ حَتَّى آخُذَ الْحَقَّ مِنْهُمَا وَ أُزِيحَ الْبَاطِلَ عَنْ مَظْلَمَتِهِمَا، سوگند به خدا اگر حسن و حسين چنان مى كردند كه تو انجام دادى، از من روى خوش نمىديدند. و به آرزو نمىرسيدند تا آن كه حق را از آنان باز پس ستانم، و باطلى را كه به دستم پديد آمده نابود سازم.»
نکته جالب امام، فراز آخر این نامه است که به خدا قسم میخورد که اگر چنان مالی که تو ربودی برای من، حلال هم بود حاضر نبودم آن را برای فرزندانم به ارث بگذارم: «وَ أُقْسِمُ بِاللَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ مَا يَسُرُّنِي أَنَّ مَا أَخَذْتَهُ مِنْ أَمْوَالِهِمْ حَلَالٌ لِي أَتْرُكُهُ مِيرَاثاً لِمَنْ بَعْدِي، به پروردگار جهانيان سوگند، اگر آنچه كه تو از اموال مسلمانان به ناحق بردى، بر من حلال بود، خشنود نبودم كه آن را ميراث بازماندگانم قرار دهم.» امام در خطبة ۱۲۶نهج البلاغه اظهار داشته است که اگر مال شخصی هم میداشتم به صورت مساوی بین مسلمانان تقسیم میکردم: «لَوْ كَانَ الْمَالُ لِي لَسَوَّيْتُ بَيْنَهُمْ فَكَيْفَ وَ إِنَّمَا الْمَالُ مَالُ اللَّهِ» امام، نامه را با این توصیه و موعظه به پایان میبرند که ای ابن عباس، به فکر قیامت باش و تصور کن به آخر عمر رسیدهای و نامه اعمالت را نزد خدا میبرند. در آنجا چه پاسخی خواهی داشت؟: «فَكَأَنَّكَ قَدْ بَلَغْتَ الْمَدَى، وَ دُفِنْتَ تَحْتَ الثَّرَى، وَ عُرِضَتْ عَلَيْكَ أَعْمَالُكَ بِالْمَحَلِّ الَّذِي يُنَادِي الظَّالِمُ فِيهِ بِالْحَسْرَةِ، وَ يَتَمَنَّى الْمُضَيِّعُ فِيهِ الرَّجْعَةَ وَ لاتَ حِينَ مَناصٍ، فكر كن كه به پايان زندگى رسيدهاى، و در زير خاكها پنهان شده، و اعمال تو را بر تو عرضه داشتند، آنجا كه ستمكار با حسرت فرياد مىزند، و تباه كننده عمر و فرصتها، آرزوى بازگشت دارد امّا «راه فرار و چاره مسدود است».
واکنش ابن عباس به نامه امام، واکنشی به شدت دفاعی و حق بهجانب است. او در پاسخ میگوید: اموال که من از بصره برداشتم را خیلی بزرگ کردهای، به جان خود قسم، آنچه برداشتهام از حق من بسیار کمتر است.[۸] اینکه در نهایت چه شد؟ به خوبی روشن نیست، ولی شواهد تاریخی نشان میدهد که در اواخر عمر بین امام و عبد الله بن عباس آشتی صورت گرفته است. یعقوبی مینویسد: در اثر اصرار امام، ابن عباس، بخش یا همه اموال را باز گرداند. او از ابن عباس نقل میکند که گفته است: هرگز به موعظهای اینچنین مؤثر پند نگرفتم که از علی گرفتم. (تاریخ یعقوبی، ج۲ ص۱۲۲-۱۲۱) کشی، در رجال خود نظری خلاف نظر یعقوبی دارد و پاسخ جسورانه او را آورده که در پاسخ امیر المومنین که فرموده بود: با این اموالی که بردی چگونه میتوانی خدا را ملاقات میکنی؟ نوشت: این موضوع را زیاد کش میدهی اگر خدا را با همه اموال زمین ملاقات کنم، برای من بهتر از آن است که خونی ریخته باشم و خدا را ملاقات کنم.»[۹]مادلونگ پاسخ دیگری را از عقد الفرید نقل کرده است که با آن، موضوع نامهنگاریها خاتمه پیدا کرد و آن این بود که ابن عباس نوشت: اگر از این افسانه دست نکشیدی، به خدا قسم به معاویه میپیوندم تا با آن اموال، با تو بجنگد. (جانشینی حضرت محمد، ص۳۹۷)
نتیجه اینکه، امام بر این باور بود که برای جلوگیری از فساد حاکمیت و نارضایتی عمومی از حاکمان، باید روش پیامبر احیا شود و حاکم مسلمین به همان میزان از بیت المال برداشت کند که دیگران برداشت میکنند. کسی که نمیتواند خود و اطرافیان را همچون طبقات فرودست جامعه نگاه دارد از صحنه حاکمیت کناره گیرد. این چیزی بود که ابن عباس برنمیتافت.
در دفاع از ابن عباس گفته شده که استناد ابن عباس ممکن است به آیه هفتم سوره حشر بوده که: «مَّا أَفَاء اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَى، فَلِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبَى» یا آیه چهل و یکم سوره انفال که میفرماید: «وَ اعْلَمُواْ أَنَّمَا غَنِمْتُم مِّن شَيْءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبَى» باشد و این آیات را توجیه رفتار خود دانسته باشد و خود را در زمره ذیالقربی، ذیحق بداند. البته در مورد اینکه ذیالقربی چه کسی است اختلاف نظر بسیاری وجود دارد. برخی بر این تصور هستند که ذیالقربی مطلق نیازمندان نزدیک مخاطب است. برخی دیگر باوجودی که قرآن ذیالقربی را در عصر رسول الله در عرض رسول الله آورده است فیء و غنیمت را سهم نزدیکان پیامبر دانستهاند که ابن عباس از مصادیق بارز آن است. برخی از شیعیان آن را سهم ائمه دانستهاند از این جهت که رهبر و امام مسلمانان هستند. اگر مقصود از ذیالقربی امام باشد، پرسشهایی که مطرح میشود این است که او امام سیاسی بالفعل است یا امام بالقوه؟ معصوم است یا غیرمعصوم را نیز شامل میشود؟ عنوان کلی امام و پیشوا مد نظر است یا شخص امام منظور است؟ سهم این امام از خمس، بالاستقلال است یا به عنوان نیابت از رسول؟ این سهم، ملک شخصی امام است یا از آن بیت المال مسلمین است و او امانتدار و تنها متصدی و مسئول هزینه صحیح آن است؟
ظاهرا ابن عباس به شیوه عمر برای اهل بیت حق ویژه قائل بود و خود را از زمره اهل بیت میدانست حال آنکه به نظر امام، چنانکه در نامه ۴۳ به یکی دیگر از کارگزاران خویش که اموال بیت المال را بین اقوام خود تقسیم نموده بود نوشته است: «إِنَّ حَقَّ مَنْ قِبَلَكَ وَ قِبَلَنَا مِنَ الْمُسْلِمِينَ فِي قِسْمَةِ هَذَا الْفَيْءِ سَوَاءٌ، آگاه باش بتحقيق كه حقّ كسى كه در پيش ما است و در پيش تو است از مسلمانان در قسمت كردن اين مال غنيمت مساوى است. ممکن است ابن عباس به شیوه عثمان دست حاکم را در هزینه بیت المال برای خود باز میدانسته است و به این تساوی باور نداشته است.
بسیاری به امام نصیحت میکردند که تقسیم مساوی بیت المال بین همگان باعث میشود که نخبگان از گرد تو پراکنده شوند. یکی از آنها ابن عباس بوده است چنانکه بعد از شهادت امیر المومنین خطاب به امام حسن(ع) نوشت: مردم از پدرت روی گرداندند چون او در تقسیم فیء همه را یکسان میشمرد.» (جانشینی حضرت محمد، ص۴۴۶) پاسخ امام به اینگونه افراد در خطبه ۱۲۶ نهج البلاغه آمده است که: «أَ تَأْمُرُونِّي أَنْ أَطْلُبَ النَّصْرَ بِالْجَوْرِ، فِيمَنْ وُلِّيتُ عَلَيْهِ، وَ اللَّهِ لَا أَطُورُ بِهِ مَا سَمَرَ سَمِيرٌ وَ مَا أَمَّ نَجْمٌ فِي السَّمَاءِ نَجْماً، لَوْ كَانَ الْمَالُ لِي لَسَوَّيْتُ بَيْنَهُمْ فَكَيْفَ وَ إِنَّمَا الْمَالُ مَالُ اللَّهِ أَلَا، وَ إِنَّ إِعْطَاءَ الْمَالِ فِي غَيْرِ حَقِّهِ تَبْذِيرٌ وَ إِسْرَافٌ وَ هُوَ يَرْفَعُ صَاحِبَهُ فِي الدُّنْيَا وَ يَضَعُهُ فِي الْآخِرَةِ وَ يُكْرِمُهُ فِي النَّاسِ وَ يُهِينُهُ عِنْدَ اللَّهِ وَ لَمْ يَضَعِ امْرُؤٌ مَالَهُ فِي غَيْرِ حَقِّهِ وَ لَا عِنْدَ غَيْرِ أَهْلِهِ إِلَّا حَرَمَهُ اللَّهُ شُكْرَهُمْ وَ كَانَ لِغَيْرِهِ وُدُّهُمْ فَإِنْ زَلَّتْ بِهِ النَّعْلُ يَوْماً فَاحْتَاجَ إِلَى مَعُونَتِهِمْ فَشَرُّ خَلِيلٍ وَ أَلْأَمُ خَدِينٍ، آيا به من امر مىكنيد تا با ستم كردن در حق كسانى كه بر آنان حكومت دارم پيروزى بجويم، به خدا سوگند تا شب و روز مىآيد و مىرود، و ستاره به دنبال ستاره حركت مىكند دست به چنين كارى نمىزنم. اگر مال از خود من بود همه را در پرداخت كردن برابر مىداشتم تا چه رسد به اينكه مال، مال خداست. بدانيد كه پرداخت مال در غير موردش تبذير و اسراف است، و اين كار شخص را در دنيا سر بلندى مىدهد ولى در آخرت موجب سر شكستگى است، او را در ديده مردم با ارزش اما نزد خداوند خوار مىكند. كسى مالش را در برنامه غير حق و نزد غير مستحق صرف نكرد مگر اينكه خداوند او را از سپاسگزارى همان مردم محروم كرد، و محبّتشان متوجه غير او گشت، و اگر روزى قدمش بلغزد و به يارى آنان نيازمند شود همان مردم بدترين دوست و پستترين رفيق خواهند بود.»
پرسش مهم این است که آیا شواهدی اینچنین که در تاریخ سیاسی اسلام کم هم نیست، گویای این نیست که قدرت سیاسی در اختیار هر کس قرار گیرد وسوسه انگیز بوده و خواه ناخواه شخص را به استبداد و فساد مالی میکشاند و او آن را به نفع شخص خود هزینه میکند؟ آیا هر چه قدرت زیادتر باشد احتمال فساد و وسعت فساد بیشتر نخواهد بود، اگر چه صاحب این قدرت، فقیه و مفسر بزرگی چون ابن عباس باشد؟ به نظر پاسخ مثبت است و تجربه تاریخی نشان داده است که افراد اگر چه ممکن است در ابتدای قدرت خود خیرخواه باشند ولی به مرور خودخواه شده و بی نیازی آنان از مردم آنها را به حفظ خود و قدرت خویش میکشاند و آن را از هر ضرورتی، ضروریتر میدانند. آیات انسان شناسانه قرآن کریم نیز بر این موضوع تأکید دارد، چنانکه میفرماید: انسان سخت مال دوست است (عادیات،۸) هنگامی که از طرف خدا نعمتی به انسان برسد، میگوید: جز این نیست که آن نعمت را به جهت دانشی به من دادهاند (زمر،۴۹). «كَلَّا إِنَّ الْإِنْسَانَ لَيَطْغَى، أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَى، حقا كه انسان سركشى مى كند، همين كه خود را بى نياز پندارد (علق،۶)
بسیاری تصور میکنند که دانش، تخصص، قدرت مدیریتی، عدالت یا تدیّن فردی حلّا مشکل فساد قدرت است حال آنکه چنین نیست. اصولاً دانش، تخصص، قدرت مدیریتی، شرط لازم برای انجام هر مسئولیتی است ولی مصونیت از فساد به همراه نمیآورد و منع سوء استفاده از قدرت را به دنبال ندارد بلکه این عدالت و تقوای اجتماعی است که مصونیت میآورد که قابل سنجش بشری نیست و اگر هم با تجربیاتی تشخیص داده شود چنانکه ابن عباس و دیگران نشان دادهاند، لزوما ثبات ندارد، بلکه تنها با محدودیت قدرت و نظارت شدید کنترل میشود.
بنابراین، با توجه به اینکه اولاً از قدرت سیاسی و اقتصادی مفری نیست و ثانیاً علم فقه، تفسیر، کلام، فلسفه، علم اخلاق، دانش سیاسی، مدیریت و حقوقی و … تنها یک امکان برای قدرت سیاسی است، بهترین روش برای جلوگیری از فساد این است که اولاً توسط قانون تحدید و توزیع شود، ثانیاً صاحبان قدرت، در هر سطحی که باشند مطابق قانون پاسخگوی عملکرد خود باشند، ثالثاً توسط احزاب، رسانه و مردم به صورت آزادنه نظارت و کنترل شوند. در غیر این صورت قدرت، راهی جز فساد در پی ندارد و قدرت مطلق هم راهی جز فساد مطلق طی نخواهد کرد.
منابع و مأخذ
نهج البلاغه
انساب الاشراف بلاذری
تاریخ یعقوبی
رجال کشی
طبقات ابن سعد
مادلونگ، ویلفرد، جانشینی حضرت محمد(ص)، ترجمه گروه مترجمان، مشهد، آستان قدس
[۱] نقل شده است که عبید الله بن عباس، از طرف امام حسن فرمانده جنگ با معاویه بوده است و هنگامی که قصد صلح امام را متوجه شد به معاویه پیوست و مورد احترام او قرار گرفت. (انساب الاشراف، ج۲، ص۲۸۴)
[۲] أن عاملل و ابن عمک قد اکل ما تحت یده بغیر علمک و لا یسعنی کتمتک ذلک. (انساب الاشراف، ج۲، ۳۹۶-۳۹۷)
[۳] بین آنچه در نهج الابلاغه آمده است با آنچه بلاذری نقل کرده تفاوت اندکی وجود دارد. متن مشترک سید رضی و بلاذری این است که: أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَلَغَنِي عَنْكَ أَمْرٌ إِنْ كُنْتَ فَعَلْتَهُ فَقَدْ أَسْخَطْتَ رَبَّكَ [و اخربت امانتک] وَ عَصَيْتَ إِمَامَكَ وَ أَخْزَيْتَ أَمَانَتَكَ [و خنت المسلمین] بَلَغَنِي أَنَّكَ جَرَّدْتَ الْأَرْضَ فَأَخَذْتَ مَا تَحْتَ قَدَمَيْكَ وَ أَكَلْتَ مَا تَحْتَ يَدَيْكَ فَارْفَعْ إِلَيَّ حِسَابَكَ وَ اعْلَمْ أَنَّ حِسَابَ اللَّهِ [اشد] أَعْظَمُ مِنْ حِسَابِ النَّاسِ وَ السَّلَامُ، در متن بلازری [فَأَخَذْتَ مَا تَحْتَ قَدَمَيْكَ] نیست. (انساب الاشراف، ج۲، ۳۹۷)
[۴] اما بعد فان الذی بلغک باطل، و انا لما تحت یدی أضبط و احفظ، فلا تصدق علیّ الاظناء رحمک الله والسلام. (انساب الاشراف، ج۲، ۳۹۷)
[۵] اما بعد، فانه لایسعنی ترکک حتی تعلمنی ما اخذت من الجزیة، و من این أخذته و فیما وضعت ما انفقت منه، فاتق الله فیما ائتمنتک علیه و استرعیتک حفظه، فان المتاع بما أنت رازیء منه قلیل، و تباعة ذلک شدیدة والسلام (انساب الاشراف، ج۲، ۳۹۷)
[۶] اگر همه اموال و معادن رو و زیر زمین از من باشد احب الی من ان ألقاه و قد سفکت دماء الامه لانال بذلک الملک و الاماره، فابعث الی عملک ما احببت. (انساب الاشراف، ج۲، ۳۹۸)
[۷] فحمل كل مال في بيت المال بالبصرة و لحق بمكة و ترك عليا عليه السّلام، و كان مبلغه ألفي ألف درهم. فصعد علي عليه السّلام المنبر حين بلغه ذلك فبكي، فقال: هذا ابن عم رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله في علمه و قدره يفعل مثل هذا، فكيف يؤمن من كان دونه. رجال کشی، ح ۱۰۹، ص۶۳
[۸] بلغنی کتابک، تعظم علی اصابه المال الذی اصبته من مال البصره و لعمری ان حقی فی بیت المال لأعظم مما أخذته منه. والسلام. (انساب الاشراف، ج۲، ص۴۰۱) فكتب اليه عبد اللّه بن عباس، أما بعد- فقد أتاني كتابك، تعظّم عليّ اصابة المال الذي أخذته من بيت مال البصرة، و لعمري أنّ لي في بيت مال اللّه اكثر مما أخذت، و السّلام. (رجال کشی، ص۶۴)
[۹] فكتب اليه عبد اللّه بن عباس، اما بعد- فقد اكثرت عليّ، فو اللّه لان ألقي اللّه بجميع ما في الارض من ذهبها و عقيانها أحب إلي أن القي اللّه بدم رجل مسلم. (رجال کشی، ص۶۵)