در کربلا چه گذشت؟ – بخش ششم

 

فصل هفدهم: شهادت‌ علي‌‌اكبر

علي‌ بن‌ الحسين‌(ع‌) كه‌ در آن‌ هنگام‌ نوزده‌ سال‌ داشت‌، پيش‌ آمد. او از زيباترين‌ جوانان‌ آن‌ زمان‌ بود. وی اولين‌ شخص‌ از خاندان‌ امام‌ بود كه‌ به‌ دشمن ‌حمله‌ كرد.[۱] چندین بار حمله‌ كرد و بازگشت‌.[۲]« مُرَّةُ بْنُ مُنْقِذٍ» گفت‌: همه‌ گناهان‌ عرب ‌به‌ گردن‌ من‌، اگر بر من‌ بگذرد و پدرش‌ را عزادار او نكنم‌. او در آخرین حمله‌،‌ بر سر راه‌ علي اكبر قرار گرفت‌ و نيزه‌اي‌ به‌ او‌ زد. علي‌ بن‌ الحسين‌ به‌ زمين‌ افتاد. لشكريان دشمن گِرد علي‌اكبر را گرفتند و با شمشيرهاي‌ خود پیکر او را پاره‌‌پاره‌ كردند. گفته شده است که حسين‌(ع‌) بالای سر فرزند جوان‌ خود حاضر شد و فرمود: خدا نابود كند مردمي‌ كه‌ تو را كشتند. پسرم‌، چقدر اين‌ مردم‌ بر خدا و بر دريدن‌ حرمت‌ رسول‌ خدا(ص‌) بي‌باك‌ شده‌اند[۳] اشك ‌از ديدگان‌ حق‌ بينش‌ سرازير شد و فرمود: دوست‌ دارم‌ پس‌ از تو اين‌ دنيا نباشد. زينب‌ به سوی آنان دويد و مويه‌كنان‌ خود را بر پیکر علی بن حسین انداخت‌. حضرت‌ دست‌ او را گرفت‌ و به‌ سوي‌ خيمه‌ها بازگرداند. آنگاه‌ جوانان‌ خاندان خود را صدا كرد و گفت‌: برويد برادرتان‌ را برداريد. آنها‌ آمدند و‌ پیکر علی بن حسین را برداشتند و جلوي‌ خيمه‌هایی كه‌ مقابل‌ آن‌ نبرد مي‌كردند، بر زمين‌ نهادند.

فصل هجدهم: شهادت‌ قاسم‌

«حميد بن‌ مسلم‌» مي‌گويد: در اين‌ گير و دار پسركي‌ به‌ سوي‌ ما آمد كه‌ چهره‌ او‌ همچون پاره‌اي‌ از ماه‌ مي‌درخشيد. در دستش‌ شمشيري‌ بود. پيراهني‌ بلند به‌ تن‌ داشت‌ و كفشي‌ پوشيده‌ بود كه‌ بند يكي‌ از لنگه های آن پاره‌ شده‌ بود. عمر بن‌ سعد بن‌ نُفَيل‌ گفت‌: به خدا من‌ به‌ اين‌ پسر حمله‌ خواهم‌ كرد. گفتم‌: سبحان‌ الله‌. تو از اين‌ كار چه‌ سودي‌ مي‌بري‌؟ او را به‌ حال‌ خود واگذار. گفت‌: به‌ خدا من‌ به‌ او حمله‌ خواهم‌ كرد. سر آن‌ پسرك‌ را چنان‌ با شمشير زد كه ‌سر او از هم‌ شكافت‌. پسرک با صورت‌ به‌ زمين‌ افتاد‌ و فرياد زد: عموجان‌. حسين‌(ع‌)، مانند باز شكاري‌ لشكر را شكافت‌. سپس‌ همانند شير خشمناك ‌حمله‌ كرد و شمشيري‌ به‌ قاتل زد. او شانه‌ را سپر كرد، شمشير دست او‌ را از نزديك‌ آرنج‌ جدا ساخت‌ و باعث شد چنان‌ فريادي‌ بزند كه‌ همه لشكريان‌ بشنوند. آنگاه‌ حسين‌(ع‌) از او دور شد. سواران‌ كوفه‌ هجوم‌ آوردند كه‌ او را از معركه‌ بيرون ‌ببرند، ولي‌ بدنش زیر سم اسبان لگدکوب شد. هنگامی که گرد و خاك‌ فرونشست، حسين را ديدم که ‌بالاي‌ سر آن‌ پسر بچه‌ ايستاده‌ است‌. پسرک پاي‌ بر زمين‌ مي‌سائيد تا جان‌ داد. پس‌ حسين‌(ع) فرمود: خدا لعنت‌ كند آن کسانی كه‌ تو را كشتند. در روز قيامت‌ جد تو‌، رسول‌ خدا(ص‌) دشمن‌ اينان‌ است‌. سپس‌ فرمود: به‌ خدا بر عمويت ‌سخت‌ است‌ كه‌ تو او را با‌ صداي‌ بلند بخواني‌ و او پاسخ‌ ندهد، يا پاسخ‌ او به‌ تو سودي‌ ندهد. سپس‌ او را بر سينه‌ي‌ خود گرفت‌ و از خاك‌ برداشت‌. گويا هنوز پاهاي‌ آن‌ پسرک را مي‌نگرم‌ كه‌ به‌ زمين‌ كشيده‌ مي‌شد. حسین‌ او را بياورد و در كنار فرزندش‌ علي‌ بن‌ الحسين‌(ع‌) و ديگر كشته‌هاي‌ خاندان‌ خود بر‌ زمين ‌نهاد. پرسيدم‌: اين‌ پسر كه‌ بود؟ گفتند: او قاسم‌ بن‌ حسن‌ بن‌ علي‌ بن‌ ابي‌طالب‌(ع‌) بود.[۴]

فصل نوزدهم: شهادت‌ فرزند كوچك‌ امام‌

امام‌ حسین بر در خيمه‌ نشست‌. فرزند ایشان‌ عبدالله‌ كه‌ كودك‌ خردسالي‌ بود، نزد پدر آمد. حضرت‌ او را در دامان‌ خود نشانيد. مردي‌ از بني‌اسد، تيري‌ به‌ سوي‌ او پرتاب‌ كرد كه‌ آن‌ كودك‌ را كشت‌. حسين(ع‌) خون‌ او‌ را در دست‌ خود گرفت‌. چون‌ دستش‌ پر شد آن‌ را بر زمين‌ ريخت‌، سپس‌ گفت‌: «بار پروردگارا، اگر ياري ‌ما را از آسمان‌ مانع‌ شدي‌، پس‌ آن‌ را براي‌ آنچه‌ در آخرت‌ است‌ و برتر است‌ قرار ده‌ و انتقام‌ ما را از اين‌ مردم‌ ستمكار بگير.» سپس‌‌ كودك‌ را بلند کرد‌ و در كنار كشتگان‌ خاندان خود‌ بر زمین گذاشت.[۵]

فصل بیستم: شهادت‌ عباس‌ و برادران‌ او

پس از ظهر عاشورا، ابوالفضل‌‌العباس‌ كه‌ كثرت‌ كشتگان‌ ياران‌ و خاندان‌ آن‌حضرت‌ را ديد به‌ برادران‌ مادري‌ خود «عبدالله‌»، «جعفر» و «عثمان‌» گفت‌: قدم‌ پيش‌ نهيد تا ببينم‌ كه‌ شما براي‌ خدا و رسول او‌ خيرخواهي‌ كرديد. آنان‌ حمله‌ كردند و پس‌ از چندي‌ شهيد شدند.[۶]

عباس‌ پرچمدار لشكر برادر بود.[۷] او پيشاپيش‌ امام‌ حسين‌(ع‌) ايستاده‌ و می‌جنگید. امام(ع)‌ به‌ هر سويي‌ كه‌ مي‌شتافت‌، او نيز به‌ همان‌ سو مي‌رفت‌. لشكریان کوفه اطراف‌ عباس‌(ع‌) را گرفتند و به‌ او ‌حمله‌ور شدند.[۸] عباس‌ بن‌ علي‌ به‌ تنهايي‌ آنقدر با آنها جنگيد تا به شهادت رسید.[۹]حسين(ع) از شتر پياده‌ شد و به‌ سمت‌ خيمه‌ي‌ خويش‌ رفت‌. شمر بن‌ ذي‌ الجوشن‌ با گروهي‌ حدود ده‌ نفر از پيادگان‌ مردم‌ كوفه‌، بين‌ او و خيمه‌ها ایستادند، امام‌ حسين(ع)‌ خطاب‌ به‌ آنان‌ فرمود: واي‌ بر شما، اگر دين‌ نداريد و از معاد نمي‌ترسيد، در امور دنياي‌ خود آزاده‌ و جوانمرد باشيد و اموال‌ و عيال‌ مرا از اوباش‌ و بي‌خردان‌ حفظ كنيد. شمر گفت‌: اي‌ پسر فاطمه،‌ اين‌ وظيفة‌ تو است‌.[۱۰] حضرت‌ خود را به نزديك‌ خيمه‌ها رسانيد. همراهان‌ شمر جلو آمده‌ و آن‌ حضرت‌ را احاطه‌ كردند. پس‌ مردي‌ از ايشان‌ به حسین(ع) تندي‌ كرد و دشنام‌ داد. آنگاه‌ شمشيري‌ به سر آن‌ حضرت‌ زد و به عقب بازگشت‌. آن‌ شمشير كلاهي كه‌ بر سر امام ‌بود، شكافت‌ و به‌ سر رسيد. خون‌ از سر امام‌(ع‌) جاري‌ شد. امام حسین‌ كلاهي‌ را كه‌ پر از خون‌ شده‌ بود، از سر برداشت و كنار انداخت‌ و پارچه‌اي‌ خواست‌ و آن را بر سر خود بست.

فصل بیست و یکم: شهادت‌ فرزند امام‌ حسن‌(ع‌)

در حالي‌كه‌ امام‌ در محاصره‌ دشمن‌ بود، عبدالله‌ بن‌ حسن‌ بن‌ علي(ع‌) كه ‌كودكي‌ نابالغ‌ بود از خیمه‌ زنان‌ بيرون‌ آمد؛ لشكر را شكافت‌ و خود را‌ كنار عمو رسانيد.‌ زينب‌، دختر علي(ع‌) به‌ دنبال‌ كودك‌ دويد كه‌ از رفتن او ‌جلوگيري‌ كند. حسين‌(ع‌) فرمود: خواهرم‌ اين‌ كودك‌ را نگه‌دار. كودك‌ از بازگشت‌ خودداري‌‌كرد. او با سرسختي‌ از رفتن‌ سرپيچي‌ مي‌نمود و مي‌گفت‌: به‌ خدا از عمويم‌ جدا نخواهم‌ شد. در اين‌ هنگام‌ كسي‌ شمشيرش‌ را براي ‌حسين‌(ع‌) بلند كرد، آن‌ كودك‌ گفت‌: اي‌ پسر زن‌ ناپاك‌، آيا عموي مرا مي‌كشي‌؟ پس‌ او شمشير را به‌ سوي‌ كودك‌ حركت‌ داد. كودك‌ دست‌ خويش‌ را سپر كرد و آن‌ شمشير، دست‌ او را جدا كرد. دست‌ کودک به‌ پوستي‌ آويزان‌ شد. كودك‌ فرياد زد: مادرجان‌! حسين‌(ع‌) آن‌ كودك‌ را در اغوش گرفت‌ و به‌ سينه‌ چسبانيد. سپس‌ فرمود: فرزند برادرم، به‌ اين‌ مصيبتي‌ كه‌ بر تو رسيده‌ است،‌ شكيبايي‌ كن‌ و آن‌ را ‌نيك‌ بشمار؛ زيرا خداوند تو را به‌ پدران‌ شايسته‌ات‌ مي‌رساند. امام حسين(ع‌) دستان خود را به‌ سوي‌ آسمان‌ بلند كرد و گفت‌: بار خدايا، اين‌ مردم‌ را تا زماني‌ که به آنان بهره‌ زندگي‌ دادي‌، نسبت به هم پراکنده دل ساز و هيچ‌ فرمانروايي‌ را از آنان‌ خشنود منما؛ زيرا اينان‌ ما را براي‌ ياري‌ خواندند، ولي ‌به‌ دشمني‌ ما برخاستند و ما را كشتند.[۱۱]


۱- حضرت‌ پس‌ از فرستادن‌ فرزند خود به‌ ميدان‌ جنگ‌ مي‌فرمايد: اللهم‌ اشهد علي‌ هؤلاء القوم‌. خدايا بر این قوم گواه باش. اين‌ زمان‌ جواني‌ با اين‌ قوم‌ بي‌باك‌ مبارزه‌ مي‌كند كه‌ در خلق‌، خوي، منطق‌ و شكل‌ به‌ رسول‌ تو شبيه‌تر است‌. بارخدايا، باران‌ آسمان‌ و بركات‌ زمين‌ را از اين‌ فاسقان‌ باز دار و ايشان‌ را در روي‌ زمين‌ متفرق‌گردان‌ و از زنان‌ و فرزندان‌ برخوردار مساز. ابن اعثم کوفی، ۱۳۷۲: ص‌۹۰۷.(همان،ص۴۴۶)

۲- بازگشت‌ علي‌ اكبر براي‌ طلب‌ آب‌ بود. ابن اعثم کوفی، ۱۳۷۲: ص‌۹۰۷.

۳- الفتوح،ج۶،ص۱۱۴

۴- قَالَ أَبُو مخنف: حَدَّثَنِي سُلَيْمَان بن أبي راشد، عن حميد بن مسلم، قَالَ: خرج إلينا غلام كأن وجهه شقة قمر، فِي يده السيف، عَلَيْهِ قميص وإزار ونعلان قَدِ انقطع شسع أحدهما، مَا أنسى أنها اليسرى، فَقَالَ لي عمرو ابن سَعْدِ بْنِ نفيل الأَزْدِيّ: وَاللَّهِ لأشدن عَلَيْهِ، فقلت لَهُ: سبحان اللَّه! وما تريد إِلَى ذَلِكَ! يكفيك قتل هَؤُلاءِ الَّذِينَ تراهم قَدِ احتولوهم، قَالَ: فَقَالَ: وَاللَّهِ لأشدن عَلَيْهِ، فشد عَلَيْهِ فما ولى حَتَّى ضرب رأسه بالسيف، فوقع الغلام لوجهه، فَقَالَ: يَا عماه! قَالَ: فجلى الْحُسَيْن كما يجلى الصقر، ثُمَّ شد شده ليث غضب، فضرب عمرا بالسيف، فاتقاه بالساعد، فأطنها من لدن المرفق، فصاح، ثُمَّ تنحى عنه، وحملت خيل لأهل الْكُوفَة ليستنقذوا عمرا من حُسَيْن، فاستقبلت عمرا بصدورها، فحركت حوافرها وجالت الخيل بفرسانها عليه، فوطئته حَتَّى مات، وانجلت الغبرة، [فإذا أنا بالحسين قائم عَلَى رأس الغلام، والغلام يفحص برجليه، وحسين يقول: بعدا لقوم قتلوك، ومن خصمهم يوم الْقِيَامَة فيك جدك! ثُمَّ قَالَ: عز وَاللَّهِ عَلَى عمك أن تدعوه فلا يجيبك، أو يجيبك ثُمَّ لا ينفعك! صوت وَاللَّهِ كثر واتره، وقل ناصره] ثُمَّ احتمله فكأني أنظر إِلَى رجلي الغلام يخطان فِي الأرض، وَقَدْ وضع حُسَيْن صدره عَلَى صدره، قَالَ: فقلت فِي نفسي: مَا يصنع بِهِ! فَجَاءَ بِهِ حَتَّى ألقاه مع ابنه عَلِيّ بن الْحُسَيْن وقتلى قَدْ قتلت حوله من أهل بيته، فسألت عن الغلام، فقيل: هُوَ الْقَاسِم بن الحسن بن علي بن أبي طالب.(همان،ص۴۴۷)

۵- در تاريخ‌ يعقوبي‌ آمده‌ است‌: امام‌ سوار اسب‌ خويش‌ بود. نوزادي‌ را كه‌ در همان‌ ساعت‌ براي‌ او تولد يافته‌ بود، بدست ایشان‌ دادند، در حالي‌ امام كه‌ در گوش‌ کودک اذان‌ مي‌گفت‌ و كام‌ او را بر مي‌داشت‌، تيري‌ در گلوي‌كودك‌ نشست‌ و او را سر بريد. امام‌ تير را از گلوي‌ كودك‌ بيرون‌ كشيد و او را به‌ خونش‌ آغشته‌ ساخت‌ و گفت‌: به‌ خدا سوگند كه‌ تو از ناقه‌ صالح‌ بر خدا گرامي‌تر هستی و محمد(ص‌) هم‌ از صالح‌ بر خدا گرامي‌تر است‌. یعقوبی، ۱۳۸۲: ج‌۲، ص‌۱۸۲-۱۸۱.

۶- الفتوح،ج۶،ص۱۱۳-۱۱۵

۷- الارشاد،ج۲،ص۹۰؛ مقاتل الطالبین،ص۹۵

۸- الارشاد،ج۲،ص۱۰۹-۱۱۰

۹- امام‌ از شهادت‌ برادر سخت‌ غمگين‌ شد و گريست‌ و فرمود: الان‌ انكسر ظهري‌ و قلت‌ حيلتي‌. الفتوح،ج۶،ص۱۱۹؛ وقعةالطف،ص۳۴۵

۱۰- همان،ص۴۵۲

۱۱- ثُمَّ إِنَّهُمْ أحاطوا بِهِ إحاطة، وأقبل إِلَى الْحُسَيْن غلام من أهله، فأخذته أخته زينب ابنة علي لتحبسه، [فَقَالَ لها الْحُسَيْن: احبسيه، فأبى الغلام، وجاء يشتد إِلَى الْحُسَيْن، فقام إِلَى جنبه، قَالَ: وَقَدْ أهوى بحر بن كعب بن عُبَيْد اللَّهِ- من بني تيم اللَّه بن ثعلبة بن عكابة- إِلَى الحسين بالسيف، فقال الغلام: يا بن الخبيثة، أتقتل عمي! فضربه بالسيف، فاتقاه الغلام بيده فأطنها إلا الجلدة، فإذا يده معلقة، فنادى الغلام: يَا أمتاه! فأخذه الْحُسَيْن فضمه الى صدره، وقال: يا بن أخي، اصبر عَلَى مَا نزل بك، واحتسب فِي ذَلِكَ الخير، فإن اللَّه يلحقك بآبائك الصالحين، برسول الله ص وعلي بن أَبِي طَالِبٍ وحمزة وجعفر والحسن بن علي، صلى اللَّه عَلَيْهِم أجمعين].(همان،ص۴۵۰و۴۵۱؛ الارشاد،ج۲،ص۱۱۰)

✍️ محمد نصر اصفهانی

محمد نصر اصفهانی

نويسنده اين مباحث، از دانش آموختگان حوزه و دانشگاه بوده و در حوزه قرآن، نهج البلاغه، كلام جديد، اخلاق، تاريخ اسلام و سياست آثاري دارند.

مطالب مرتبط