در کربلا چه گذشت؟ – بخش اول

 

بخش اول

پيش‌ درآمد

داشتن‌ تصويري‌ شايسته‌ و درست‌ از واقعه‌ عاشورا اهمیت بسیاری در فرهنگ‌‌سازي‌ بايسته‌ عاشورایی دارد و مانع از ارایه فرهنگی ناشایست و وارانه از آن می شود. از آنجا كه‌ آشنايي‌ عمومي‌ با حادثه‌ي‌ عاشورا به فرهنگ‌ شفاهي‌ و عوامانه و در بسياري‌ موارد غيرمستند متكي‌ است‌ و نيز كتاب‌هايي‌ كه‌ در تفسير و تحليل‌ اين‌ واقعه ‌نوشته‌ شده‌، اغلب‌ مفصل‌، متنوع‌ و با گرايشي‌ خاص‌ است، نگارش‌ نوشته‌اي‌ مستند، مختصر و علمي‌ كه‌ حوصله‌ عمومي‌ با آن‌ سازگار افتد و دربرگيرنده ‌كلياتی‌ مستند به‌ قديمي‌ترين‌ و معتبرترين‌ متون‌ تاريخي‌ مربوط به‌ حادثه‌ كربلا باشد، لازم به نظر می‌رسد.

منابع‌ اصلي‌ تاريخ‌ عاشورا را مي‌توان‌ به‌ چهار دوره‌ تقسيم‌ نمود:

دورة‌ اول‌کتاب‌هایی مثل: «اخبار الطوال» نوشتة‌ ابوحنيفه‌ دينوري‌ ۲۹۰ ق، «تاريخ‌ يعقوبي‌« نوشتة‌ ابن‌‌واضح‌ يعقوبي‌ ۲۹۲ ق، «تاريخ‌ طبري‌« نوشتة‌ محمد بن جرير طبري‌ ۳۱۰ ق، «الفتوح‌« نوشتة‌ ابن‌‌‌اعثم‌ كوفي‌ ۳۱۴ ق، «مقاتل‌ الطالبيين‌« نوشتة‌ ابوالفرج‌ اصفهاني‌ ۳۵۶ ق و «الارشاد» نوشتة‌ شيخ‌ مفيد ۴۱۳ ق ‍

دورة‌ دوم‌ کتاب‌هایی مثل: «الكامل‌« نوشتة‌ ابن‌اثير۴۴۹ ق، «مقتل‌ الحسين» نوشتة‌ موفق‌ خوارزمي ۵۶۸ ق، «مناقب‌« نوشتة‌ ابن‌شهر آشوب‌ ۵۸۸ ق و «اللهوف‌« نوشتة‌ سيد بن‌ طاووس ۶۶۴ق

دورة‌ سوم کتاب‌هایی مانند‌: «روضه‌ الشهدا» نوشتة‌ ملاحسين‌ كاشفي ۹۱۰ق، «المنتخب‌« نوشتة‌ الطريحي‌ النجفي ۱۰۸۵ق و «بحار الانوار» نوشته‌ محمدباقر مجلسي ‌۱۱۱۱ ق

دورة‌ چهارم‌ کتاب های «منتهي‌ آلامال‌« و «نفس‌ المهموم‌« نوشتة‌ شيخ‌ عباس‌ قمي‌ ۱۲۹۷ق و «ناسخ‌ التواريخ‌« نوشتة‌ محمدتقي‌ سپهر ۱۳۵۹ق

نوشتة‌ حاضر واقعة عاشورا را اغلب از منابع‌ دورة ‌اول یعنی «اخبارالطوال‌»، «تاريخ‌ يعقوبي‌»، «تاريخ‌ طبري‌» و «الارشاد» که به حادثة عاشورا نزدیک‌تر و از اعتبار بیشتری برخوردار است، نقل كرده و آن را معتبر دانسته ‌است‌. كتاب‌ «الارشاد» نوشتة‌ شيخ‌ مفيد، به‌ دليل‌ اينكه‌ قديمي‌ترين‌ متن‌ تاريخي‌ شيعه‌ محسوب‌ مي‌شود، نقش‌ اصلی را در اين‌ تاریخچه دارد. این کتاب حدود ۳۵۰ سال‌ پس‌ از واقعه‌ عاشورا نوشته‌ شده‌ و با «تاريخ ‌طبري‌» كه‌ حوادث‌ مربوط به‌ نهضت‌ ابي‌عبدالله‌ در آن‌ با استناد بر روايات‌ «ابي‌مخنف‌» مورخ‌ شيعي‌ قرن‌ دوم‌ هجري‌ نوشته‌ شده‌ است‌ و معتبرترين‌ تاريخ‌ در اين‌ موضوع‌ است‌، هماهنگ است.

متوني‌ كه‌ تا زمان‌ حادثه‌ فاصله‌ زيادي‌ داشته‌ باشند يا سلسله‌ آنها‌ تا زمان ‌حادثه‌ منقطع‌ باشد، احتمال‌ تحريفِ خواسته‌ يا ناخواستة‌ آنها‌، از سوي‌ دشمنان ‌مغرض‌ يا دوستان‌ نادان‌، بعيد به‌ نظر نمي‌رسد. پس‌ اگر بخواهيم‌ به‌ روش ‌درست‌ تاريخ‌نگاري‌ پايبند باشيم‌ و از تحريفات‌ احتمالي‌ اجتناب کنیم‌، نمي‌توانيم‌ به ‌مطالبي‌ كه‌ در نوشته‌هاي‌ متأخرين‌ آمده‌ و سابقه‌ قبلي‌ نداشته‌ است،‌ اعتماد كنيم‌. البته‌ بايد توجه‌ داشت‌ برخورد با آنچه‌ در متون‌ اوليه‌ نيز آمده‌ است،‌ بدون‌ تحليل ‌عقلي‌ و رعايت‌ اصول‌ و قواعد تاريخ‌نگاري‌ صحيح‌ نخواهد بود.

یکم: تاریخچة عاشورا

حدود پنجاه‌ سال‌ پس‌ از وفات‌ رسول‌ خدا(ص) و بيست‌ سال‌ بعد از علی بن ابی طالب(ع) معاويه‌ بن‌ ابي‌ سفيان ‌در نيمة‌ رجب‌ سال‌ شصتم‌ هجری‌ از دنيا رفت‌.[۱] معاويه‌ حدود ۴۰ یا ۴۱ سال حكومت‌ كرد. او پنج‌ سال‌ از طرف‌ خيلفة‌ دوم‌، دوازده‌ سال‌ از طرف‌ خليفة‌ سوم‌، كمتر از پنج‌ سال‌ در زمان‌ خلافت‌ اميرالمومنين‌ علي‌ بن‌ ابي‌ طالب‌ و حدود شش‌ ماه‌ در خلافت‌ امام‌ حسن‌(ص)- حكومت‌ شام‌ را در دست ‌داشت‌.[۲] معاويه‌ در دوران‌ حكومت‌ امام‌ علي(ع) و حسن‌ بن‌ علي‌(ع) با آنان‌ در جنگ‌ و ستيز بود[۳] و پس‌ از آن‌، كمتر از بيست‌ سال‌ به‌ صورت‌ مستقل‌ خلافت‌ اسلامي‌ را بر عهده‌ داشت‌. وي‌ سرسلسله‌ي‌ چهارده‌ خليفه‌ي‌ سفياني‌ و مرواني ‌و بني‌اميه‌ است. آنان از سال‌ ۴۱ تا سال‌ ۱۳۲ هجري‌، به‌ مدت‌ هزار ماه‌ حكومت ‌اسلامي‌ را در دست‌ داشتند.

معاويه‌ در زمان‌ خلافت‌ خود كاملاً بر اوضاع‌ مسلط بود و توانست‌ بر خلاف ‌قراردادي‌ كه‌ با امام‌ حسن(ع) بسته‌ بود، عمل‌ كند؛[۴] به عنوان مثال در قرارداد صلحي‌ كه‌ ميان ‌آنها بسته‌ شد، شرط شده‌ بود كه‌ شيعيان‌  علی(ع) را آزار ندهند، آنها را نكشند و همگي‌ در امان‌ باشند. حتي‌ نام‌ «حُجر بن‌ عدي‌ كندي‌« كه‌ از اصحاب‌ رسول‌ خدا(ص) و شيعيان‌ علي‌(ع)بود، در قرارداد قيد شده‌ بود. اما چنان‌كه‌ مورخان‌  اسلامي‌  نوشته‌اند، معاويه‌ حجر بن‌ عدي‌ و شش‌ نفر از ياران‌ علي(ع) و حسن(ع) را به قتل رساند.[۵] حتي‌ «زياد بن‌ ابيه‌« عبد الرحمن بن حسان را در عراق ‌زنده‌به‌گور كرد.[۶] قدرت‌ و استيلاي‌ معاويه‌ چنان‌ بود كه‌ هر چه‌ مي‌خواست‌ انجام ‌مي‌داد و كسي‌ را ياراي‌ چون‌ و چرا و مخالف‌ با او نبود. معاويه‌ در اواخر عُمر، برخلاف‌ قرارداد صلح‌ و علی‌رغم مخالفت امام حسین(ع) براي‌ خلافت‌ فرزند خود يزيد، از مردم‌ مسلمان‌ بيعت‌ گرفت‌.[۷]

دوم: خلافت‌ يزيد و جریان بيعت‌

هنگامي‌ كه‌ يزيد به‌ خلافت‌ رسيد امير مدينه‌ «وليد بن‌ عتبه‌ بن‌ ابي‌سفيان‌«، امير مكه‌ «عَمرو بن‌ سعيد بن‌ عاص‌«، امير كوفه‌ «نُعمان‌ بن‌ بشير» و امير بصره «عُبيدالله‌ ابن‌زياد» بود.[۸]

يزيد پيش‌ از هر كار تصميم‌ گرفت‌ تا از «حسين‌ بن‌ علي»‌، «عبدالله‌ بن‌ زَبَير» و «عبدالله‌ بن‌ عُمَر» كه‌ در زمان‌ معاويه‌ ولايتعهدي‌ او را نپذيرفته‌ و بيعت‌ نكرده‌ بودند، بيعت‌ بگيرد. پدران عبدالله بن زبیر و عبدالله بن عمر از اصحاب نزدیک پیامبر بودند و خود را در حکومت، ذی‌حق می‌دانستند. يزيد نامه‌اي‌ محرمانه‌ به‌ حاكم‌ مدينه‌، «وليد بن‌ عُتبه‌« نوشت‌ و از او خواست‌ كه‌ هر چه‌ زودتر از اين‌ سه‌ نفر بيعت‌ بگيرد و هيچ‌ عذري‌ را از آنها نپذيرد. وليد وحشت‌ كرد و براي‌ انجام‌ اين‌ امر «مروان‌ بن ‌حكم‌» را نزد خويش‌ فراخواند و كدورت‌هايي‌ كه‌ قبلاً بين‌ آنها ايجاد شده‌ بود را ناديده‌ گرفت‌. وليد، از مروان‌ در مورد كيفيت‌ بيعت‌ گرفتن‌ از اين‌ سه‌ نفر مشورت ‌خواست‌. مروان‌، كه‌ با روحيات‌ آنان آشنا بود، گفت‌: «هم‌‌اكنون‌ ايشان‌ را احضار كن‌ و از آنها بخواه‌ تا بيعت‌ كنند و به‌ اطاعت‌ يزيد درآيند. اگر پذيرفتند چه‌ بهتر و اگر نه‌، پيش‌ از آنكه‌ از مرگ‌ معاويه‌ آگاه‌ شوند، گردن آنان را بزن‌. اگر آنها از مرگ ‌معاويه‌ باخبر شوند، نافرماني‌ كرده‌ و مدعي‌ خلافت‌ خواهند شد، مگر عبدالله بن ‌عمر كه‌ مرد قيام‌ و مخالفت‌ نيست‌.»[۹]

وليد پيكي‌ نزد امام‌ حسين (ع) و عبدالله‌ بن‌ زبير فرستاد. آنان هر دو در مسجد بودند و از احضار بي‌موقع‌ شبانه‌ تعجب‌ كردند.[۱۰] آنها به‌ فرستاده‌ وليد گفتند: هم‌ اكنون‌ نزد وليد خواهيم‌ آمد. امام‌ به‌ عبدالله‌ گفت‌: «گمانم‌ طاغوتشان‌ مرده ‌است‌ و اين‌ احضار بي‌موقع،‌ براي‌ آن‌ است‌ كه‌ ما قبل‌ از فاش‌ شدن‌ خبر، با يزيد بيعت‌ كنيم‌.» عبدالله‌ بن زبير پرسيد: آيا با او بيعت‌ خواهي‌ كرد؟ امام‌ پاسخ‌ داد: نه‌.[۱۱]

امام‌ جمعي‌ از ياران‌ خود را فرا خواند و فرمان‌ داد تا مسلح‌ شوند. او فرمود: «وليد مرا در اين‌ وقت‌ خواسته‌ است‌. گمان‌ مي‌كنم‌ امري‌ پيشنهاد كند كه ‌نپذيرم، چون به‌ او‌ اعتماد ندارم‌. شما مراقب‌ باشيد؛ هرگاه‌ صداي‌ من‌ بلند شد، داخل ‌شويد.»[۱۲]

امام‌ نزد وليد رفت‌. وليد خبر مرگ‌ معاويه‌ را به‌ ایشان داد و آنگاه‌ فرمان‌ يزيد را ابلاغ‌ كرد. امام(ع) فرمود: گمان می‌کنم به‌ بيعت‌ محرمانه‌ي‌ من‌ قانع‌ نخواهي‌ شد و مي‌خواهي‌ كه‌ آشكارا و در حضور مردم‌ بيعت‌ كنم‌؟ ولید گفت‌: آري‌. امام فرمود: هنگامي‌ كه‌ مردم‌ را براي‌ بيعت‌ مي‌خواني‌ من‌ را نيز خبر كن‌ تا كار يك‌جا انجام‌ شود. ما نيز تا فردا درباره این موضوع تصميم‌ مي‌گيريم‌. وليد قبول‌ كرد. مروان‌ گفت‌: به‌ خدا اگر حسين ‌بن‌ علي‌ از اينجا رفت‌ و بيعت‌ نكرد، ديگر به او دست‌ نخواهي‌ يافت‌. او را نگاه‌دار تا بيعت‌ كند و گرنه‌ وي‌ را گردن‌ بزن‌. امام(ع) با شنيدن‌ گفتار مروان‌ از جا برخاست‌ و فرمود‌: تو مرا مي‌كشي‌ يا وليد؟ به‌ خدا قسم نادرست‌ گفتي‌ و خطا كردي‌، پس‌ راه‌ خويش‌ را در پيش‌ گرفت‌ و همراه‌ ياران‌ خود به‌ منزل‌ رفت‌. مروان‌ به ‌وليد گفت‌: اكنون‌‌ حرف‌ مرا نشنيدي‌، به‌ خدا قسم‌ ديگر به وي‌ دست‌ نخواهي‌ يافت‌. وليد گفت‌: مروان‌ چه‌ مي‌گويي‌؟! كاري‌ را به‌ من‌ پيشنهاد مي‌كني‌ كه‌ دين ‌مرا نابود مي‌كند.[۱۳] به‌خدا سوگند‌ دوست‌ ندارم‌ كه‌ مال‌ همه‌ دنيا تا جايي‌ كه‌ خورشيد بر آن‌ مي‌تابد و در آن‌ غروب‌ مي‌كند، از آنِ‌ من‌ باشد و حسين‌ بن‌ علي‌ را كشته ‌باشم. سبحان‌ الله‌. به‌ خدا قسم‌ هر كس‌ خون‌ حسين‌ بن‌ علي‌ بر گردنش‌ باشد، روز قيامت‌ نزد خدا بدبخت‌ و بيچاره‌ خواهد بود. مروان‌ كه‌ سخنان‌ وليد و روحيه ‌مماشات‌ او را نمي‌پسنديد، به‌ وي‌ گفت‌: اگر چنين‌ اعتقادی داری‌، كار خوبي‌ كردي‌.[۱۴]

سوم: امتناع‌ امام‌ از بيعت‌

فرداي‌ آن‌ روز وليد مشغول‌ تعقيب‌ عبدالله‌ بن‌ زبير شد كه‌ شب‌ قبل‌ از مدينه‌ به‌ مكه‌ گریخته بود. ولید در اواخر روز يك‌بار ديگر نزد امام‌ فرستاد تا ایشان براي‌ بيعت‌ حاضر شود. امام‌ در جواب‌ فرستادة‌ او گفت‌: امشب‌ هم‌ بماند تا شما و ما در اين‌ امر تأمل‌ كنيم‌. امام‌ تصميم‌ خود براي‌ قيام‌ و خروج‌ از مدينه‌ را با برادر خود ‌«محمد بن‌ حَنَفيه‌«[۱۵] در ميان‌ نهاد. محمد بن‌ حنفيه‌ معتقد بود كه‌ امام‌ از بيعت‌ با يزيد خودداري‌ کند‌ و‌ به شهرهايي‌ كه‌ امكان‌ دسترسي‌ به‌ ایشان وجود دارد، داخل ‌نشود. او مكه‌ را پيشنهاد نمود و گفت‌: به‌ مكه‌ وارد شو، اگر امنيت‌ يافتي‌ چه‌ بهتر و اگر نه،‌ به‌ كوه‌ها و شهرهاي‌ مختلف‌ مسافرت‌ كن‌ و از آنجا نمايندگان‌ و نامه‌هايي‌ براي‌ مردم‌ بفرست‌ و آنان‌ را به‌ سمت خود بخوان‌. اگر مردم‌ با تو بيعت‌ كردند، خدا را بر اين‌ نعمت‌ سپاس‌ گو و اگر به‌ غير تو رو آوردند از دين‌، عقل‌، فضل‌ و مروت‌ تو كاسته‌ نمي‌شود. امام(ع) فرمود: اي‌ برادر، به حق‌ خيرخواهي‌ و دلسوزي‌كردي‌، اميدوارم‌ نظر تو استوار و با موفقيت‌ همراه‌ باشد.[۱۶]

امام‌ حسين‌(ع‌) در شب‌ يكشنبه‌ بيست‌ و هشتم‌ ماه‌ رجب‌ سال‌ شصتم ‌هجري‌ با افراد خاندان‌ خود از راه‌ اصلي‌ رهسپار مكه‌ شد.[۱۷] عده‌اي‌ از همراهان‌ پيشنهاد كردند كه‌ آنان هم چون‌ زبير، از بيراهه‌ بروند تا تعقيب‌ كنندگان‌ به‌ آنها نرسند. حضرت‌ فرمود: نه‌. به‌ خدا سوگند که‌ از راه‌ اصلي‌ بيرون‌ نمي‌روم‌ تا ببینم خدا چه‌ خواهد.[۱۸] امام‌ طی مسير اين‌ آيه‌ قرآن كه‌ بيان‌ حالت‌ حضرت‌ موسي‌(ع) در هنگام‌ خروج‌ از مصر بود را زمزمه‌ می‌فرمود: «فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفًا يَتَرَقَّبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ؛ هراسان‌ و چشم‌ به‌ راه‌ بيرون‌ می‌رفت‌ و می‌گفت‌: پروردگارا، مرا از گروه‌ ستمکاران ‌نجات‌ ده‌.» [۱۹]

صبح‌ روز بعد، هنگامي‌ كه‌ وليد از خروج‌ امام(ع)‌ از مدينه‌ اطلاع‌ يافت‌، هشتاد سوار را به‌ دنبال‌ ایشان فرستاد ولي‌ آنها موفق‌ به‌ يافتن‌ امام‌ نشدند.

 


۱- (و في هَذِهِ السنة هلك مُعَاوِيَة بن أَبِي سُفْيَانَ بدمشق … فَقَالَ هِشَام بن مُحَمَّد: مات مُعَاوِيَة لهلال رجب من سنة ستين: تاريخ الرسل والملوك، دارالتراث۱۳۸۷ق،ج۵،ص۳۲۴)

۲- تاريخ الرسل والملوك، دارالتراث۱۳۸۷ق،ج۵،ص۳۲۶

۳- تاريخ الرسل والملوك، دارالتراث۱۳۸۷ق،ج۵،ص۵

۴- تاريخ الرسل والملوك، دارالتراث۱۳۸۷ق،ج۵،ص۱۵۸؛ ترجمه تاریخ طبری، ج۷، ص۵.

۵- در کتاب های تاریخ، نام حجر بن عدی ذکر نشده است. سال تسلیم حکومت توسط حسن بن علی(ع) به معاویه ۴۰هجری است ولی سال قتل حجر بن عدی ۵۱ هجری است. ۱۱سال فاصله است. طبق نقل تاریخ نگاران با اینکه معاویه و حسن(ع) در صلح بودند حجر به معاویه، عثمان و سایر والیان معاویه توهین و لعن می کرد و اکثراً هم علنی بود. یعنی معاویه برخلاف قرارداد صلح کاری نکرد و قتل حجر بن عدی به دلیل نزاع هایی بود که او با معاویه و والیان او داشت و به عثمان لعن و ناسزا می گفت. وقتی این موارد شعله ور شد و بعضی از مردم هم به حجر پیوستند فرمان قتل او صادر شد.(تاریخ الطبری، همان،ج۵،ص۲۵۳-۲۶۰)

۶- سأل عبد الرحمن بن حسان ، عن علي فأثنى خيراً ثم ، عن عثمان فقال : أول من فتح باب الظلم وأغلق باب الحق فرده إلى زياد ليقتله شر قتلة فدفنه حياً.(تاريخ مدينة دمشق،ج۳۴،ص۳۰۱):

۷- تاريخ الرسل والملوك، دارالتراث۱۳۸۷ق،ج۵،ص۳۲۲: وفيها كَانَ أخذ مُعَاوِيَة عَلَى الوفد الَّذِينَ وفدوا إِلَيْهِ مع عُبَيْد اللَّهِ بن زياد البيعة لابنه يَزِيد، وعهد إِلَى ابنه يَزِيد حين مرض فِيهَا مَا عهد إِلَيْهِ فِي النفر الَّذِينَ امتنعوا من البيعة ليزيد حين دعاهم إِلَى البيعة.

۸- الطبري‌، ابی جعفر محمد بن جریر، ۱۴۰۳: تاريخ‌ الطبري‌، المعروف بتاريخ الامم و الملوك، مصحح نخبه من العلماء الاجلاء، بیروت، موسسه الاعلمی للمطبوعات، ج‌۴، ص‌۲۵۰.

۹- فكتب إِلَى الْوَلِيدِ: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ من يَزِيد أَمِير الْمُؤْمِنِينَ إِلَى الْوَلِيدِ بن عتبة، أَمَّا بَعْدُ، فإن مُعَاوِيَة كَانَ عبدا من عباد اللَّه، أكرمه اللَّه واستخلفه، وخوله، ومكن لَهُ، فعاش بقدر، ومات بأجل، فرحمه اللَّه، فقد عاش محمودا، ومات برا تقيا، والسلام. وكتب إِلَيْهِ فِي صحيفة كأنها أذن فأرة: أَمَّا بَعْدُ، فخذ حسينا وعبد الله بن عمر وعبد الله بن الزُّبَيْرِ بالبيعة أخذا شديدا ليست فِيهِ رخصة حَتَّى يبايعوا، والسلام. فلما أتاه نعي مُعَاوِيَة فظع بِهِ، وكبر عَلَيْهِ، فبعث إِلَى مَرْوَان بن الحكم فدعاه إِلَيْهِ- وَكَانَ الْوَلِيد يوم قدم الْمَدِينَة قدمها مَرْوَان متكارها- فلما رَأَى ذَلِكَ الْوَلِيد مِنْهُ شتمه عِنْدَ جلسائه، فبلغ ذَلِكَ مَرْوَان، فجلس عنه وصرمه، فلم يزل كذلك حَتَّى جَاءَ نعي مُعَاوِيَة إِلَى الْوَلِيدِ، فلما عظم عَلَى الْوَلِيدِ هلاك مُعَاوِيَة وما أمر بِهِ من أخذ هَؤُلاءِ الرهط بالبيعة، فزع عِنْدَ ذَلِكَ إِلَى مَرْوَان، ودعاه، فلما قرأ عَلَيْهِ كتاب يَزِيد، استرجع وترحم عَلَيْهِ، واستشاره الْوَلِيد فِي الأمر وَقَالَ: كيف ترى أن نصنع؟ قَالَ: فإني أَرَى أن تبعث الساعة إِلَى هَؤُلاءِ النفر فتدعوهم إِلَى البيعة والدخول فِي الطاعة، فإن فعلوا قبلت مِنْهُمْ، وكففت عَنْهُمْ، وإن أبوا قدمتهم فضربت أعناقهم قبل أن يعلموا بموت مُعَاوِيَة… .( تاريخ الرسل والملوك، دارالتراث۱۳۸۷ق،ج۵،ص۳۳۹)

۱۰- أرسل عَبْد اللَّهِ بْن عَمْرو بْن عُثْمَانَ- وَهُوَ إذ ذاك غلام حدث- إليهما يدعوهما، فوجدهما فِي المسجد وهما جالسان، فأتاهما فِي ساعة لَمْ يَكُنِ الْوَلِيد يجلس فِيهَا لِلنَّاسِ، وَلا يأتيانه فِي مثلها، فَقَالَ: أجيبا.( تاريخ الرسل والملوك، دارالتراث۱۳۸۷ق،ج۵،ص۳۲۲) شیخ مفید نیز این موضوع را با اختصار توضیح داده است.(الارشاد،آل البیت،۱۴۱۳،ج۲،ص۳۳)

۱۱- معاويه‌ با برادرم‌ پيمان‌ بست‌ و سوگند خورد که بعد از مرگش‌ خلافت‌ را به‌ من‌ واگذار كند و به هیچ وجه به فرزندان خود ندهد. يزيد مردي‌ دائم‌الخمر، فاسد، سگ‌باز و ميمون‌باز است‌ و ما اهل‌بيت‌ پيامبر هستيم‌. پس‌ چنين‌ بيعتي‌ انجام‌ نخواهد شد. ابن‌ اعثم ‌كوفي‌، ۱۳۷۲: الفتوح‌، مترجم محمد بن‌ احمد مستوفي‌ هروي‌، انتشارات‌ و آموزش‌ انقلاب‌ اسلامي‌، ص‌۸۲۳. ((به نظرم اگر از چاپ تحقیق شده استفاده شود بهتر است: الفتوح۹جلدی،علی شیری،دارالاضواء)) (الفتوح، دارالاضواء،۱۴۱۱،ج۶،ص۱۸)

۱۲- فعَرفَ الحسينُ الّذي أرادَ فدعا جماعةً من مواليه وأمرَهم بحملِ السِّلاحِ ، وقالَ لهم : «إِنّ الوليدَ قد استدعاني في هذا الوقتِ ، ولستُ آمَنُ أن يُكلِّفني فيه أمراً لا أُجيبُه إليه ، وهو غيرُ مأْمونٍ ، فكونوا معي ، فإِذا دخلتُ إِليه فاجلِسوا على البابِ ، فإِن سمعتم صوتي قد علا فادخُلوا عليه لتمنعوه منِّي».(الارشاد، آل البیت،۱۴۱۳،ج۲،ص۳۴) و (تاريخ الرسل والملوك، دارالتراث۱۳۸۷ق،ج۵،ص۳۳۹)

۱۳- الارشاد، همان، ج۲، ص۳۵؛ تاريخ الرسل والملوك، دارالتراث۱۳۸۷ق،ج۵،ص۳۳۹

۱۴- در تاريخ‌ يعقوبي‌ آمده‌ است‌: امام‌ همان‌ شب‌ مدينه‌ را ترك‌ كرد. یعقوبی، احمد بن‌ اسحاق (ابن واضح)، ۱۳۸۲: تاريخ‌ يعقوبي‌، مترجم ابراهيم‌ آيتي‌، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، چ نهم، ج۲، ص‌۱۷۸.

۱۵- مادر محمد بن‌ حنفيه‌، زني‌ از قبيله‌ي‌ بني حنيفه‌ بود و به‌ اين‌ جهت‌ او را محمد بن‌ حنفيه‌ گفته‌اند.(أنساب الاشراف،ج۲،ص۲۰۰) وي‌ مردي‌ شجاع‌ و با تقوا بود. فرقه‌ي‌ «كيسانيه‌» كه‌ طايفه‌اي‌ از شيعه‌ بوده‌اند، او را امام‌ دانسته‌اند؛(فرق الشیعه،ص۸۷) اما او بعد از پدر خود‌، علی بن ابی طالب(ع‌) به‌ امامت‌ برادرش‌، حسن بن علی‌(ع‌) و سپس‌ به‌ امامت‌ برادر ديگرش‌، حسين‌ بن علی(ع‌) و پس‌ از او به‌ امامت‌ برادرزاده‌اش‌، علي‌ بن‌ الحسين‌(ع‌) معتقد بود.(الخرائج و الجرائح،ج۱،ص۲۶۳) وي‌ از رجال‌ موثق اهل‌بيت‌ است(إختیار معرفة الرجال،ج۱،ص۲۸۶؛ تنقیح المقال،ج۳،ص۱۱۰)‌ و در جنگ‌هاي‌ امام علی از خود شجاعت نشان‌ داد.(دانش نامه امیرالمؤمنین،ج۱،ص۱۸۳) او در سال ۱۶ه.ق زاده شده و در سال ۸۱ه.ق از دنیا رفت.(الطبقات الکبری،ج۵،ص۸۷)

۱۶- الفتوح، ج۶، ص۲۰-۲۱: قال: فلم جاء إليه محمد ابن الحنفية رضي الله عنه قال: يا أخي فدتك نفسي! أنت أحب الناس إليّ وأعزهم عليّ ولست والله أدخر النصيحة لأحد من الخلق وليس أحد أحق بها منك فإنك كنفسي وروحي وكبير أهل بيتي ومن عليه اعتمادي وطاعته في عنقي لأن الله تبارك وتعالى قد شرفك وجعلك من سادات أهل الجنة. وإني أريد أن أشير عليك برأيي فاقبله مني. فقال له الحسين: قل ما بدا لك! فقال: أشير عليك أن تنجو نفسك عن يزيد بن معاوية وعن الأمصار ما استطعت، وأن تبعث رسلك إلى الناس وتدعوهم إلى بيعتك فإني إن بايعك الناس وتابعوك حمدت الله على ذلك، وقمت فيهم بما يقوم فيهم النبي صلّى الله عليه وسلّم والخلفاء الراشدون المهديون من بعده حتى يتوفاك الله وهو عنك راض والمؤمنون كذلك كما رضوا عن أبيك وأخيك، وإن أجمع الناس على غيرك حمدت الله على ذلك، وإني خائف عليك أن تدخل مصرا من الأمصار أو تأتي جماعة من الناس فيقتتلون فتكون طائفة منهم معك وطائفة عليك فتقتل منهم. فقال له الحسين: يا أخي! إلى أين أذهب؟ قال: أخرج إلى مكة فإن اطمأنت بك الدار فذاك الذي تحب وأحب، وإن تكن الأخرى خرجت إلى بلاد اليمن فإنهم أنصار جدك وأخيك وأبيك، وهم أرأف الناس وأرقهم قلوبا وأوسع الناس بلادا وأرجحهم عقولا، فإن اطمأنت بك أرض اليمن وإلا لحقت بالرمال وشعوب الجبال وصرت من بلد إلى بلد لتنظر ما يؤول إليه أمر الناس ويحكم بينك وبين القوم الفاسقين. فقال له الحسين: يا أخي! والله لو لم يكن في الدنيا ملجأ ولا مأوى لما بايعت والله يزيد بن معاوية أبدا وقد قال (صلّى الله عليه وسلّم) : «اللهم! لا تبارك في يزيد» قال: فقطع عليه محمد ابن الحنفية الكلام وبكى فبكى معه الحسين ساعة ثم قال: جزاك الله يا أخي عني خيرا! ولقد نصحت وأشرت بالصواب وأنا أرجو أن يكون إن شاء الله رأيك موفقا مسددا، وإني قد عزمت على الخروج إلى مكة وقد تهيأت لذلك أنا وإخوتي وبنو إخوتي وشيعتي وأمرهم أمري ورأيهم رأيي. وأما أنت يا أخي فلا عليك أن تقيم بالمدينة فتكون لي عينا عليهم ولا تخف عليّ شيئا من أمورهم. قال: ثم دعا الحسين بدواة وبياض وكتب فيه… .

۱۷- تاريخ الرسل والملوك، دارالتراث۱۳۸۷ق،ج۵،ص۳۵۲

۱۸- ولزمَ الطّريقَ الأعظمَ ، فقالَ له أهلُ بيتِه : لوتنكّبْتَ الطَّريقَ الأَعظمَ كما صنعَ [٤] اَبنُ الزُّبيرِلئلاّ يلحقَكَ الطّلبُ ، فقالَ : «لا واللّهِ لا أُفارقُه حتّى يقضيَ اللّهُ ما هوقاضٍ ».(الارشاد،ج۲،ص۳۵)

۱۹- سوره‌ قصص‌، آيه‌ ۲۱.

 

✍️ محمد نصر اصفهانی

 

محمد نصر اصفهانی

نويسنده اين مباحث، از دانش آموختگان حوزه و دانشگاه بوده و در حوزه قرآن، نهج البلاغه، كلام جديد، اخلاق، تاريخ اسلام و سياست آثاري دارند.

مطالب مرتبط