هویت حسینی
از میان شخصیتهای جهان اسلام و تشیع، امام حسین (ع) از ویژگی منحصر به فردی برخوردار است به طوری که در طول تاریخ مورد توجه خاص و عام بوده است. پرسش این است که چرا امام حسین نسبت به دیگران هویت ممتازی پیدا کرده است؟ گویی این پرسش، پرسش دشوار تاریخ است که هر سال در عزاداریها به این صورت تکرار میشود که: «این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست؟» پاسخهای متعدد و بعضاً متعارض به این پرسش، موقعیت پیچیده هویت امام حسین را به نمایش گذاشته و به حادثه کربلا موقعیتی هرمنوتیکی بخشیده است به طوری که هر کس بنابر فضای فرهنگیتاریخی، افق فکری، انتظارات و پیشفرضهای خود از این حادثه خوانش متفاوت به دست داد.
۱- هر انسانی در عین اینکه با دیگر انسانها وحدت دارد ولی در جهات بسیاری با آنها متفاوت است و ویژگیهای خاص خود را دارد و از هویت منفردی برخوردار است. اختلاف بین انسانها امری طبیعی است و انتظار یگانگی و وحدت همه جانبه از آنان انتظاری بیجا است چنانکه در قرآن کریم هم آمده است اگر پروردگار تو مىخواست، قطعا همه مردم را امت واحدى قرار مىداد ولی آنان پيوسته در اختلاف خواهند بود؛ وَلَوْ شَاء رَبُّكَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً وَاحِدَةً وَ لاَ يَزَالُونَ مُخْتَلِفِينَ (هود، ۱۱۸) این تفاوتها در عین اینکه شگفت آور است، توجه و پذیرش واقعیت آن گرههای بسیاری را از پیش پای انسان باز میکند. در قرآن کریم آمده است: از نشانههاى [قدرت] او … اختلاف زبانهاى شما و رنگهاى شماست قطعا در اين [امر نيز] براى دانشوران نشانههايى است؛ وَمِنْ آيَاتِهِ … اخْتِلَافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَأَلْوَانِكُمْ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِّلْعَالِمِينَ. (روم، ۲۲) آنچه که امام حسین(ع) را از دیگران متمایز ساخت و تحسین همگان را برانگیخت اختلاف انتخابی و اختیاری، آگاهانه و آزادانه او نسبت به دیگران بود. انسانهایی که باورها، تمایلات، احساسات، عواطف و اصول رفتاری خود را خود برمیگزینند و با گزینش بهترین آن هستی و هویت خود را میآفرینند از ارزش والایی برخوردارند و تحسین همگان را برمیانگیزند. البته که اگر چنین نبود، ارزش امام نه قابل درس، نه قابل مدح و نه قابل قدح بود.
هویت هر انسان، مجموعه ویژگیهای کیفی است، که سازنده شاکله شخصیتی اوست و او را از دیگران متمایز میکند. هویت و شاکلههای مختلف، باعث تظاهرات رفتاری مختلف آنها میشود. حال این سوال مطرح میشود که هویت و شاکله حسینی چه هویتی بوده است که از او صحنههای نورانی کربلا رقم خورده و چهره ملکوتی انسان از آن نمایان گشته است؟ هویت یزیدی چه هویتی بود که صحنههای تاریک کربلا را خلق و چهره کریه انسان را به نمایش گذاشت؟ بی شک اگر فاصله زیاد و کنتراست شدید بین این دو هویت نبود، امام حسین اینگونه شکوهمند و چشمنواز نمیشد.
۲- برای تفکیک کردن انواع هویت و ماهیت نوع حسینی آن از بیانات خود امام حسین بهره میبریم. بنابر نقل ابی مخنف در اواخر روز عاشورا، زمانی که امام همه یاران خود را از دست داد و آخرین لحظات زندگی خود را میگذرانید مشاهده کرد شمر و حدود ده نفر از لشکریانش در حال حرکت به سمت خیمههای ایشان هستند و قصد تعرض به آن را دارند. امام فریاد زد: ای وای بر شما، اگر دین ندارید و از معاد نمیترسید، حداقل در کار دنیای خود آزاد مرد و بزرگ زاده باشید. فرومایگان و جاهلان خود را از تعرض به خانواده و اموال من باز دارید؛ «ويلكم! إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دِينٌ وَ كُنْتُمْ لَا تَخَافُونَ الْمَعَادَ فَكُونُوا فِي أَمرِ دُنْيَاكُمْ أَحْرَاراً ذَوِي أَحسَابِ! امنعوا رحلي و أهلي من طغامكم و جهالكم!» (طبری، ج۴، ص۳۴۴)
امام در این کلام به سه نوع هویت اشاره میکند: یکی هویت دینی، دوم هویت انسانی قبیلهای و سوم هویت فرومایگی. این هویت اخیر به نوعی بیهویتی است و منطبق بر جاهلیت است، همانکه به قول قرآن از فهم، عقلانیت و انسانیت تهی است: لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ يَفْقَهُونَ بِهَا وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لاَّ يُبْصِرُونَ بِهَا وَ لَهُمْ آذَانٌ لاَّ يَسْمَعُونَ بِهَا أُوْلَئِكَ كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلَئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ» (اعراف، ۱۷۹) هویت دد منشانی است که رفتار آنها مبتنی بر هیچ منطق و اصل اخلاقی و ارزش انسان نیست. کسانی که جز منافع شخصی و خودخواهانه خود دغدغه دیگری ندارند و برای رسیدن به آن از هر جنایتی رویگران نیستند. هویت دوم هویت قومی و ملی است، هویتی است که متکی بر تجربة تاریخی و سنت فرهنگی، اسطورهها، افسانهها و تاریخ مشترک اقوام انسانهایی است که در کنار یکدیگر زندگی میکنند. به تعبیر امام منطق متکی بر تجربیات بشری انسانهای صاحب تمدن و پیشینه، بزرگ زادگی است. تجربه متراکم کسانی است که باورها، تمایلات، احساسات، عواطف و اصول رفتاری خود را به تقلید از سنتهای مثبت آباء و اجداد و هویت دیرینه تمدن خود دارند. امام حسین در این کلام خود، به هویت مثبت حداقلی قبایل عرب استناد کرده که بر اساس آن به زنان و کودکان در حین جنگ تعرض نمیکنند. امام این هویت را هویت حداقلی دانسته است که با عقل، منطق علمی و احساسات انسانی همخوانی دارد چون در ادامه میفرماید در دنیا آزاد مرد باشید. اسلام سنتهای مبتنی بر علم و مصلحت انسانی که همان مکارم اخلاق باشد را نه تنها تایید کرده بلکه مبلغ و مؤید آن است.
امروزه که قبیله بزرگ بشری کوچک شده و گویی همه در یک دهکده زندگی میکنند، سنتهای دنیوی مشترک اخلاق انسانی که محصول تجربیات کل بشر است و به نوعی اخلاق جهانی است جانشین همان سنتهای مثبت است و گویای همان نقش اخلاقی مشترک قبایل را ایفا میکند که امام به آن استناد میکند. بر اساس همین اخلاق جهانی یا ازاد مردی افراد میتوانند با هر دین و آئینی که هستند گرد هم جمع شده و با یکدیگر تعامل مثبت داشته باشند. این هویت انسانی، هویت متراکم علمی، عقلی و عاطفی است، نتیجه تجربیات تلخ و شیرین بشر در طول دورانهای رشد و تکامل اجتماعی او است. این هویت هویتی است که محدویت خونی، نژادی، جنسیتی، دینی و مذهبی ندارد. ارزشهایی است که هر کس خود را در موقعیت فرد مقابل خود قرار دهد آن را میپذیرد. توصیه دارد که خوبیهایی که برای خود میخواهید برای دیگران هم بخواهید و بدیهایی را که از خود دور میکنید از دیگران هم دور کنید. هویتی است که فرد نسبت به خود و دیگری، چنان رفتار میکند که در آن انسانیت هدف باشد و انسان وسیلهای برای رسیدن به مقاصد دیگری نباشد و خیرخواهی نسبت به خود و دیگران را بر خودخواهی طبیعی ترجیح میدهد. در واقع امام حسین خطاب به لشکر دشمن میفرماید: آزاد مرد دارای انسانیت به کسی که به او تعرض نکرده، تعرض نمیکند و اگر طرف مقابلش ضعیف باشد نه تنها تعرض نمیکند خیر خواه اوست و مانع از تعرض دیگران به او میشود. به همین جهت امام میفرماید: ای شمر این جُهال بیبنیان را از اموال و خانواده من دور کن: « امنعوا رحلي و أهلي من طغامكم و جهالكم!»
ایشان به تعرض کنندگان به حرم خود که مدعی دینداری بودند میفرماید: اگر دین ندارید و از قیامت نمیترسید آزاد مرد باشید و به بیگناهان تعرض نکنید: «إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دِينٌ وَ كُنْتُمْ لَا تَخَافُونَ الْمَعَادَ» چون چنین ظلمی برای آنکه از قیامت بترسد ممکن نیست. در اینجا امام هویت دینی را با ترس از آخرت برابر دانسته است چون در بین آنان بیش از این حد از دینداری که مرتبه دانی دینداری است قابل تصور نبوده است. هویت دینی هم مثل دیگر هویتها متنوع و متکثر است و از مراتب دانی، متوسط و عالی برخوردار است. مرتبه ابتدایی هویت دینی ترس از قیامت و تنظیم رفتار بر اساس آنچه که به آخرت انسان ضرر وارد میکند است. در کربلا بودند کسانی که تصور میکردند کشتن امام حسین اطاعت از ولی امر مسلمین است. عمر بن سعد بعد از نماز عصر روز تاسوعا صدا زد: اى سواران خدا سوار شويد مژده باد شما را به بهشت! « يا خيل اللّه اركبي و ابشري!» این مرتبه از دیانت تا زمانی که درکنار دنیاست طرفدار بسیاری دارد. چنانکه در تحف القول از امام حسین نقل شده است: مردم بنده دنيا هستند و دين لقلقه زبان آنهاست، تا جايى كه دين وسيله زندگى آنهاست، دين دارند و چون در معرض امتحان قرار گيرند، دينداران كم هستند؛ اِنَّ النّاسَ عَبيدُ الدُّنْيا وَ الدِّينُ لَعْقٌ عَلى اَلْسِنَتِهِمْ يَحوطونَهُ ما دَرَّتْ مَعائِشُهُمْ فَاِذا مُحِّصوا بِالْبَلاءِ قَلَّ الدَّيّانونَ. مرتبه متوسط هویت دینی خلوص در توجه به قیامت است: «إِنَّا أَخْلَصْنَاهُم بِخَالِصَةٍ ذِكْرَى الدَّارِ» (ص، ۴۶) در این مرتبه، برخلاف رفتار مبتنی بر شاکله اول رفتار فرد بلااستثناء مفید آخرت و به دنیا خواهی آلوده نیست. اکثر یاران ابی عبدالله در این مرتبه قرار داشتند. مرتبه عالی هویت دینی، ذوب شدن در حضرت حق و توحید است. این دو مرتبه از هویت دینی قطعاً در بین افراد موجود در لشکر عمر بن سعد وجود نداشت چون شیطان قدرت فریب افرادی که در این مرتبه از تعالی هستند را ندارد و چنین افرادی اصولاً در مقابل امام حسین قرار نمیگیرند چنانکه قرآن هم از قول شیطان گفته است قدرت فریب بندگان مخلص خدا را ندارد: قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ، إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ» (ص، ۸۲-۸۳)
۳- حال پرسش این است که هویت حسینی کدام مدل از این هویتهای سه گانه است؟ برخی تحلیلهایی که از واقعه عاشورا انجام گرفته است، هویت امام را هویت قبیلهای، عربی و نژادی انسان داده است. به نظر این تحلیلگران حادثه عاشورا به دلیل نزاعهای قبیلهای و رقابت بر سر کسب قدرت سیاسی قبیله انجام گرفته است. با این تفاوت که بنیهاشم به ارزشهای اخلاقی و دینی پایبندتر بودند و بنی امیه پایبندی آنچنانی نداشته است. برخی هویت حسینی را هویتی مذهبی قلمداد کرده که بر اساس آن امام مکلف به تکالیف مذهبی مثل شهادت یا امر به معروف و نهی از منکر بوده و به آن مبادرت ورزیده است. در نگاه عارفانه امام همچون زاهدی که از خوف معاد یا عابدی که به امید بهشت عمل میکرده نبوده و هویت عاشقی را داشته نه بر پایه عقل حسابگر بلکه بر اساس میل معشوق پیش میرفته است. عدهای دیگر هویت حسینی را هویت چریک انقلابی دانسته که در مسیر اصلاح اجتماع انسانی سرازپا نمیشناسد تا بمیراند یا بمیرد.
برخی بر آن هستند که منطق رفتار امام حسین منطق غیردینی و مبتنی بر اخلاق انسانی یا آزاد مردی بوده و او رفتاری فرادینی داشته است. آنان برای او، هویتِ انسانی را قائل هستند که انسانی زیستن و انسانی مردن را در کربلا به نمایش گذاشت. به نظر آنان راز جاودانگی امام حسین و دیوانگی عالم نسبت به او همین بوده است.
به نظر نگارنده هیچ یک از این نظریهها راز مانایی و ماندگاری حرکت ابی عبد الله نبوده است چون دو هویت قومیقبیلهای و مذهبی ظرفیت دیوانه سازی عالم را ندارد. تقریباً همه جنگهای جهان قدیم یا جنگ قدرت قبایل یا جنگ مذاهب و ادیان علیه یکدیگر بوده و بشریت را تحت تاثیر خود قرار نداده است. هویت حسینی، هویت دینی عامیانه هم نبود که از ترس قیامت و به امید بهشت، انجام گرفته باشد. چنین انسانی هم نمیتواند محبوب دلها شود. کاسب سودجو و یا انسان ترسو و خودخواه دل نمیبرد و اقشار جامعه را تحت تاثیر خود قرار نمیدهد. عشق هم امری شخصی است و حال و هوای عاشق، برای دیگران قابل فهم نیست. حال آنکه زیبایی و عظمت رفتار امام برای همه قابل درک است. زیبایی هویت حسینی خیره کننده است. تفاوت بین حرکت امام حسین و عبد الله بن زبیر از زمین تا آسمان بود، هر دو آنان فعال سیاسی و انقلابی بودند ولی این کجا و آن کجا. خاطرهی فرزند زبیر در همان مکه دفن شد. او یک فعال سیاسی زمینی بود و رفتار او پر از تناقض.
یک رنگی و صداقت امام هر آشنایی را مجذوب خود میسازد. در او تناقض درونی وجود نداشت و اعتقاد، عواطف، خواستهها و رفتارش هماهنگ بود. اما اینکه گفته شود هویت امام حسین هویت غیرمذهبی، فرادینی و انسانی بود بیانصافی است و روح امام حسین نمیتواند پذیرای این تصور باشد که رفتار او فرادینی است. فرادینی به این معنا که الهام گرفته از دینی نیست. خانش این گروه از دین، خانش مذهبی، کلامی و فقهی عامیانه است گویی از نظر آنان کسی نمیتواند دیندار باشد و انسانی عمل کند. عیسای رحمان یا محمد رحمت باشد و دشمنان خود را به راحتی ببخشد. حال آنکه دین منحصر به این محدودیتها نیست. این خانش، خانش حداقلی یا متوسط از دین است، خوانش رحمانی از دین، ماوراء نگرش و خوانش ایدئولوژیک است. خوانش رحمانی از دین منطبق بر تخلق به اخلاق رحمانی است.
بر اساس بسم الله الرحمن الرحیم، الله نسبت به انسانها دو وصف مهم و اصلی دارد یکی رحمانیت و یکی رحیمیت است. رحیمیت او عمدتاً در آخرت متجلی است و مبنای رفتار دنیوی خدا با بندگانش رحمانیت است. اخلاق بندگان رحمانش در دنیا نسبت به دیگران چنین است. اگر خدا میخواست در این دنیا مسلکی و ایدئولوژیک عمل کند و بر اساس رحیمیت خود با مردم برخورد کند و هر رفتار از آنان را به سرعت کیفر دهد باید بسیاری از گنهکاران را نابود میکرد و در این صورت البته جاذبه نداشت: «وَ لَوْ يُؤَاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِمَا كَسَبُوا مَا تَرَكَ عَلَى ظَهْرِهَا مِن دَابَّةٍ وَ لَكِن يُؤَخِّرُهُمْ إِلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى فَإِذَا جَاء أَجَلُهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ كَانَ بِعِبَادِهِ بَصِيرًا» (فاطر، ۴۵) جاذبه خدا در دنیا به این جهت است که با بندگان خود از موضع رحمانی برخورد میکند. دستگیر همه موجودات است، با انسانها از فوق محدودیتهای سنی، جنسیتی، قومیقبیلهای، دینی و مذهبی و حتی رفتاریشان ارتباط مهرورزانه برقرار میکند. دغدغه همه انسانها را دارد. حتی حیات دشمنان خود را هم حفظ میکند، سلامت و آزادی عمل آنان را تضمین میکند. رزق و روزی آنان را هم علیرغم نارضایتی از رفتار آنان مادرانه میدهد و حتی دعای مضطر بتپرست و درخواست مخالف خود را هم مستجاب میکند. رمز ماندگاری خدا در قلوب همگان اعم از مسیحی، یهودی و مسلمان شیعه و سنی و هندو … گنهکار و جنایتکار همین است. اینگونه است که هر دزد و قاتل و فاسق و جنایتکاری با مشکل روبرو شود او را میخواند. خدای مردم خدای رحمن است خدای فقهی رایج نیست.
امام حسین مظهر اسم رحمان است که خدایی عمل میکرد. به همین جهت است که همه اقشار جامعه در هر طبقه، سن و موقعیتی که هستند پذیرای او هستند. آنان رفتاری از او شنیدهاند که از دیگران نشنیدهاند که با وی اینگونه احساس نزدیکی میکنند. احساس میکنند هر چه هم که بد باشند حسین با آنها خوب است. این ویژگی بندگان رحمان است که نه تنها به دیگران آزاری نمیرسانند بلکه برخورد زشت دیگران را با خوبی پاسخ میدهند: «وَ عِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا وَ إِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا» (فرقان،۶۳)
هویت حسینی زمینی نبود، خدایی بود، از عاطفه موج میزند و رحمانی بود، فرادینی نبود بلکه لب لباب دین بود که توسط حسین در کربلا به نمایش گذاشته شد. «فَلَکُم فِیَّ اُسوَة» (طبری، ج۴، ص۳۰۴) امام حسین اسوه کرامت، رحمت و انسانیت بود.
۴- مروری بر پارهای از گفتار و رفتارهای امام از مدینه تا کربلا به خوبی نشانگر هویت رحمانی و اخلاقی امام حسین است. رفتاری که نه تنها غیر اخلاقی و ظالمانه نیست، غالباً عادلانه هم نیست یعنی مقابله به مثل نیست بلکه رحمانی است و بدون اینکه طرف مقابل استحقاق این رفتار را داشته باشد بر اساس عطوفت و به دلیل بزرگورای امام انجام میگیرد. گویی آن خلق عظیم که در پیامبر بود یکجا در حسین جلوه کرده و هدف رسالت پیامبر که اتمام مکارم اخلاق بوده است در حسین به ثمر نشسته است:
– بزرگواری امام بر معاویه هم پوشیده نیست و او در وصیت خود به یزید میگوید: أهل عراق در كميناند تا حسین را به قيام وادارند، اگر او عليه تو قيام كرد و تو توانستی بر او چيره شوى از او در گذر، زيرا او از خانواده بزرگی است و حق عظيمى دارد: فان خرج علیک فظفرت به، فاصفح عنه فان له رحماً ماسة و حقاً عظیماً. خُلق عظیم فرد صاحب خلق زشت را نیز به تحسین وامیدارد. معاویه شخصیت عبد الله بن زبیر را هم خوب میشناخت ولی در مورد او میگوید: او چون شير به سويت خيز گرفته، و مثل روباه در كمين است تا تو را بفريبد، اگر فرصتى به دست آورد به سويت حمله خواهد کرد، اگر چنين كرد و توانستی بر او غلبه کنی او را قطعهقطعه كن. تفاوت این دو انقلابی از کجا تا به کجاست. (طبری ج۵، ص۲۳۸)
– معاویه از دنیا رفت و یزید از ولید بن عتبه فرماندار مدینه، میخواهد تا از این دو انقلابی بیعت بگیرد. عبد الله بن عمرو بن عثمان را به دنبال آن دو فرستاد. او هر دو را در مسجد پیامبر مییابد و پیغام ولید را به هر دو میرساند. آنان به قاصد گفتند: تو برگرد، ما مىآئيم. فردی مثل ابن زبیر سیاستمدارانه عمل کرده و بی اعتنا به آنچه گفت شبانه از مدینه و از بیراهه فرار میکند ولی امام حسین بر آنچه گفته پایبند است و علیرغم خطری که ممکن است او را تهدید کند به دارالحکومه میرود. سیاستمداران عرفی و غیردینی، رفتار ابن زبیر را بر رفتار حسین ترجیح میدهند و رفتار امام را نوعی بیاحتیاطی تلقی میکنند و نگرش فقهی مصطلح هم دروغ ابن زبیر را به دلیل احتمال خطر، اگر امام انجام میداد تقیه یا توریه مشروع تفسیر میکردند.
– امام زمانی که وارد فرمانداری میشود دو مخالف خود، مروان و ولید را، علیرغم اختلاف دیرینه، در کنار هم میبیند. حضرت از رفع کدورت و اختلاف بین دشمنان خود ابراز خشنودی میکند و ابراز امیدواری میکند که این صلح و آشتی آنان تداوم داشته میفرماید: «الصلة خير من القطيعة، أصالح اللّه ذات بينكما» ولی سیاستمداران معتقد هستند که از اتحاد دشمن باید نگران بود و طالب اختلاف آنان بود. این نگرش فقها هم هست. اما خواست امام خواستی غیرانقلابی و نشان از عدم بصیرت و خشم انقلابی نسبت به دشمن از نظر انقلابیون است.
– مهمتر از موضوع فوق زمانی است که ولید خبر مرگ معاویه را میدهد. در این زمان امام خیرخواهی امام نسبت به معاویهای است که دشمن پدر و برادر و خود او بود از او مشاهده میکند است. امام در عین اینکه معاویه را در زمان حیاتش طاغوت بنیامیه میخواند حال که دستش از دنیا کوتاه شده است از مرگ او به نوعی ابراز تأسف کرده و از خدا برای او طلب رحمت میکند و برای کارگزاران او به جهت صبر بر مصیبت او طلب اجر میکند: «انا لله و انا الیه راجعون و رحم الله معاویة و عظَّم لک الاجر.» (طبری، ج۵، ص۲۵۱) این رفتار عجیب امام حسین نسبت به معاویه ما را به یاد رفتار عجیب پیامبر با پدر معاویه در فتح مکه میاندازد که هنگامی که انقلابیون میخواستند آن روز را روز انتقام نامگذاری کنند روز گذشت و مرحمت نامگذاری کرد و در عین اینکه دشمنان خونی خود را بخشید خانه ابوسفیان را محل امن اعلام کرد. البته که این رفتارها از جانب سیاستمداران و انقلابیون نگرشی لیبرالی و سازشکارانه تلقی میشود و از نظر فقها غیر قابل توجیه و آنان همه مستحق اعدام بودند.
– روز بعد که سربازان ولید در پی عبد الله بن زبیر بودند، امام حسين از خانه بيرون آمد و به همراه دو محافظ از خانواده خود به سوى مسجد مدينه رفت. کسی نقل میکند که امام به طوری که همه بشنوند زیر لب شعر یزید حمیری را زمزمه میکند گویی میخواهد پیامی را ارسال کند و آن شعر این بود: من نمىخواهم آن روزى كه مرگ مرا به گريز از پذيرش ستم مىخواند ولى من از ترس، تن به ظلم مىدهم، زنده بمانم و صبحگاهان چرندگانم را به چرا ببرم و در ميان مردم به نام يزيد خوانده شوم.
زمانی که همه بزرگان، اسلام شناسان، فقها و سیاستمداران مصلحت اندیش، از ترس جان با یزید بیعت کردند و علیرغم میلشان حاکمیت ظالمانه او را پذیرفتند تا در پناه حاکمیت جور به زندگی خود ادامه دهند، امام حاضر نشد چنین کند. معاویه پیشبینی کرده بود که از این امپراطوری بزرگ اسلامی غیر از امام و عبد الله بن زبیر تنها دو نفر دیگر با فرزندش یزید بیعت نکنند: عبد الله بن عمر و عبدالرحمن بن ابوبکر. آنها هر دو از فرزندان خلفای پیشین بودند و ادعای خلافت اسلامی را در سر داشتند ولی انگیزههای قوی نداشتند. عبد الله بن عمر، نه از سیاست سردر میآورد و نه دغدغه عدالت داشت. به قول معاویه مقدسی بود که تنها به فکر عبادت بود و زمانی که بقیه بیعت کنند او هم بیعت میکرد. عبد الرحمن بن ابوبکر هم، به قول معاویه استقلال رای ندارد و چشمش به دیگران بود و جز زن و سرگرمی دغدغهای نداشت. بیعت نکردن امام از سر ظلم ستیزی و دین بود و ناشی از شخصیت فرزانهای بود که به قول محمد بن حنفیه جمع چهار خصلت بود: دینداری، عقلانیت، آزادگی و فضیلت. این چهار خصلت و فضیلت عدالتطلبانه او ایجاب میکرد که با همچون یزیدی بیعت نکند و زیر بار حکومت موروثی تحمیلی نرود، از ترس مرگ آزادگی خود را به زندگی دنیا نفروشد، بیعت تحمیلی را نپذیرد و خود را وسیله اهداف دیگران قرار ندهد. این چیزی بود که دیگران نداشتند و هرچیزی را بر مرگ که هیچ بر کمترین دشواری ترجیح میدادند. برخی بیعت میکردند ولی یزید را هم قبول نداشتند ولی امام یا بیعت نمیکند و یا اگر بیعت کرد و تعهدی سپرد بر تعهد خود پایبند است.
– بنده رحمان در حدی که شرافت و کرامتش محفوظ بماند برای حق حیات و سلامت خود و خانواده خود تلاش میکند به همین جهت امام برای حفظ جان خود و خانواده خویش مدینه را ترک کرد. حضرت دو راه بیشتر نداشت یا همچون فرارایان به کوهستانها و بیابانها آوره شود یا به تنها شهر امن امپراطوری اسلامی یعنی مکه رود، چون بقیه شهرها تحت نفوذ قدرت امویان بود. پیشنهاد محمد بن حنفیه همین بود که میگفت: تا مىتوانى از شهرها فاصله بگير، بعد پيكهايت را به سوى مردم بفرست و آنها را نزد خود بخوان، در اين صورت اگر با شما بيعت كردند الحمد الله، و اگر به ديگرى روى آوردند، خدا از دين و عقل شما چيزى نكاسته و از مروّت و جوانمردى و فضل شما چيزى کم نشده است. من مىترسم به يكى از اين شهرها وارد شوى و جمعى هم گردت جمع شوند ولى بعد بينشان اختلاف ايجاد شود. گروهى به نفع شما و دستهاى نيز بر عليه شما بسيج شوند، بعد هم بينشان جنگى درگيرد شود و شما اولين كسى باشى كه قربانی شمشيرهای تیزشان شوی. در اين صورت خون بهترين فرد اين امت چه از حيث ارزش نفسانى و چه از حيث پدر و مادر بيش از همه ضايع خواهد شد و خانوادهاش بدتر از همه ذليل خواهند گشت! امام فرمود: برادر، من مىروم. محمد گفت، پس [لااقل] به مكه برو و در آنجا توقف كن، اگر ديدى جاى أمنى است همانجا بمان و اگر ديدى مكان مناسبى نيست سر به بيابانها و كوهها بزن، از اين شهر به آن شهر برو تا ببينى كار مردم به كجا مىكشد، تا در اين اثنا چارهاى بينديشى، در اين صورت وقتى خواستى دست به اقدامى بزنى نظرت صائبتر و اقدامت استوارتر خواهد بود، و [در مقابل] وقتى خواستى از اقدامى صرف نظر كنى هرگز با مشكلى روبرو نخواهى شد.
امام به هنگام خروج آیهای از قرآن را تلاوت میکند که حضرت موسى در حين خروج از مصر و از بيم جانش تلاوت نمود: «با بيم و اميد از شهر خارج شد، گفت بار الها مرا از دست اين قوم ستمكار نجات بخش؛ فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفًا يَتَرَقَّبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ» (قصص،۲۱) راه اصلی مدینه به مکه خطرناک است و ممکن است نیروهای حکومتی برای او و خانواده او مزاحمت ایجاد کنند. اما کرامت و آزادگی انسانی او ایجاب میکند که مثل ترسوها و بردهگان فرار نکند و از بیراهه نرود با اینکه محاسبات سیاسی و انقلابی خلاف آن را ایجاب میکند به همین جهت عدهای پیشنهاد میکنند که امام هم چون عبد الله بن زبیر از بیراهه حرکت کند ولی حضرت میفرماید: نه و الله من از بزرگ راه جدا نمىشوم منتظر مىمانم تا قضاى الهى به آنچه محبوب درگاهش است تعلق گيرد. خدا امام و خانواده او را در امان نگاه میدارد تا به سلامت به مکه، حرم امن الهی برسند. زمانی که امام حسين وارد مكه شد اين آيه را كه حضرت موسى هنگام ورود به مدين تلاوت كرد، تلاوت نمود: «وقتى رو به سوى مدين كرد گفت: اميد است پروردگارم مرا به راه راست هدايت كند؛ وَلَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَاءَ مَدْيَنَ قَالَ: عَسَى رَبِّي أَنْ يَهْدِيَنِي سَوَاءَ السَّبِيلِ» (قصص،۲۲) گویی امام با موسی که در مقابل فرعون قرار داشت، همزادپنداری میکند. گویی مکه فرصتی است تا امام آمادگی این را پیدا کند تا فرعون طغیانگر را از عریکه قدرت سرنگون سازد. سخن عبد الله بن مطیع در راه مکه به امام، نقش و موقعیت امام حسین در جامعه آن روز را به خوبی مشخص میکند که گفت: بخدا قسم اگر شما از دست ما بروى بعد از شما ما به بندگى و بردگى برده مىشويم! () گویی بر روی کره خاکی همین یک مرد آزاده بیشتر نیست که مردم به او امید داشته باشند.
– در زمان توقف نسبتاً طولانی امام در مکه دو اتفاق مهم افتاد یکی قوی شدن شواهد ترور یا دستگیری امام در مکه و دیگری دعوت مردم کوفه. اولی امام را مصمم ساخت تا مکه را ترک کند مبادا حرمت کعبه شکسته شود و دومی امام را مصمم ساخت تا مکه را به سمت کوفه ترک کند. تفاوت امام حسین و عبد الله بن زبیر در این بود که عبد الله بن زبیر تا انتهای حکومت خود در مکه ماند و این مکان مقدس را وسیله اهداف خود کرد. او در دوران حضورش در مکه باعث شد حداقل دو بار حرمت کعبه شکسته شود. اما امام حسين، دین را دکان دنیای خود قرار نداد و خانه خدا را هزینه اهداف خود نکرد بلکه خطاب به عبد الله بن زبیر فرمود: پدرم فرمود كه گوسفندى حرمت حرم [مكه] را خواهد شكست! لذا نمىخواهم آن گوسفند نر من باشم! و اللّه اگر يك وجب، خارج حرم كشته شوم برايم خوشتر است تا اينكه يك وجب، داخل حرم كشته شوم! قسم به خدا اگر در سوراخ حشرهاى از اين حشراتباشم مرا بيرون خواهند كشيد تا به خواستهاى كه از من دارند برسند و الله به حقم تجاوز خواهند كرد همان گونه كه يهود در روز شنبه از حق خود تجاوز كردند.
– برای امام دو راه بیشتر نمانده است، یا با خانواده خود در بیابانهای دور از دست حاکمیت آواره شود و یا دعوت تنها شیعیان خود در جهان اسلام یعنی مردم کوفه را بپذیرد. آنان برای امام نامه نوشته بودند که: حمد خدايى راست كه دشمن سلطهگر و معاندت را درهم شكست، دشمنى كه همواره عليه اين امت شرارت مىكرده، و به آنها نيرنگ مىزده است، فىءشان را غصب مىكرد، و بدون رضايتشان بر آنها حكم مىرانده، برگزيدگانشان را مىكشت و اشرارشان را باقى مىگذاشت و مال خدا را بين جباران و أغنياءشان دست بدست مىگرداند، لعنت بر او همانطور كه [قوم] ثمود لعن گرديد. آنان در نامههایشان اظهار کرده بودند: ما پيشوايى نداريم، نزد ما بيا تا شايد خداوند بواسطه شما ما را بر محور حق گرد آورد، نعمان بن بشير، در قصر حكومتى لانه كرده است، [ولى ما] روز جمعه با او نماز نمىگذاريم و براى نماز عيد همراهش [از شهر] خارج نمىشويم. اگر بفهميم تو نزد ما مىآيى او را [از كوفه] بيرون مىكنيم و به شام برمىگردانيم. برخی به امام نوشتند عجله کن؛ چرا كه مردم منتظر تو هستند، و جز تو روى كسى دیگر نظر ندارند، عجله عجله! باغ و بستان سبز شده، ميوهها رسيده، نهرها لبريز گرديده است، پس اگر مايلى به سپاهى كه برايت ترتيب يافته بپيوند. این نامهها تحلیل آنان از وضعیت سیاسی جهان اسلام را به خوبی نشان میدهد و میزان اشتیاق آنان را نیز بر ورود امام معلوم میکند.
درخواست مردم کوفه یک وظیفه و مسئولیت اخلاقی و سیاسی بر وظایف قبلی او افزود چون اگر جمع زیادی بندگان رحمان را به نجات و هدایت خود دعوت کنند فرهیختگان موظف به استجابت دعوت آنان هستند گویی خدا از آنان پیمان گرفته که حامی مستضعفان مظلوم باشد چنانکه مولا علی فرمود: «لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَ قِيَامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ أن لا يُقَارُّوا عَلَى كِظَّةِ ظَالِمٍ وَ لَا سَغَبِ مَظْلُومٍ لَأَلْقَيْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا وَ لَسَقَيْتُ آخِرَهَا» (نهج البلاغه، خ۳) تنها مشکلی که وجود داشت عدم اطمینان امام از میزان پایبندی آنان به آن چیزی بود که در نامههای خود نوشته بودند. بیست سال یعنی یک نسل از مردم کوفه زمان امام علی و امام حسن گذشته و ممکن بود این ملت خصلتهای زشت خود را کنار گذاشته باشند. چاره این کار فرستادن امینی برای کسب اطمینان بود که امام مسلم بن عقیل را برای این کار انتخاب کرد و به کوفیان نوشت: «هر چه گفتيد و ذكر كرديد را فهميدم، حرف اكثر شما اين بود كه ما پيشوايى نداريم لذا نزد ما بيا كه شايد خدا بواسطه شما ما را گرد محور حق و راه راست جمع كند. برادر، پسر عمو و فرد مورد وثوق خانوادهام را به سوى شما فرستادهام. مأمورش نمودهام وضع و نظرتان را برايم گزارش دهد، اگر نوشت كه نظر همه شما و فضلا و عقلايتان همان است كه پيكهايتان به من رساندهاند، و در نامههايتان خواندهام، ان شاء الله به سرعت نزد شما مىآيم.» امام در انتهای نامه خود به مردم کوفه شرایط حاکم و رهبری دینی را نه دانش و ادعا بلکه عمل اعلام میکند و میفرماید: «قسم بجانم كسى امام نيست مگر آنكه عامل به قرآن باشد و بر اساس قسط عمل کند و در گرو حق و حقيقت باشد و نفس خويش را بر خواست خدا وادارد و السلام.»
ابن عباس تصمیم امام را نپسندید و گفت: پناه مىبرم به خدا از اين كار! خدا به شما رحم كند، آيا به طرف قومى مىرويد كه اميرشان را كشتهاند و شهرهايشان را در اختيار خويش گرفتهاند و دشمنانشان را از شهرشان بيرون كردهاند؟ به این معنا که شرایط عافیت فراهم نیست. برايشان بنويس كه دشمنشان یعنی عمّال بنى اميّه را بيرون كنند، آنگاه شما نزدشان برو.
اگر اين را نمىپذيرى و حتماً مىخواهى از [مكه] خارج شوى لااقل به يمن برو، چرا كه يمن سرزمين پهناورى است و در آنجا قلعهها و قبايل بزرگى وجود دارد. از آنجا دعوتكنندگانت را بفرست [تا مردم آن سامان را به شما بخوانند]، اميدوارم آنچه كه شما در صدد آن هستيد با صلح و سلامت و عافيت به دستتان برسد. پاسخ امام در عین احترام آمیز بودن قاطع بود که فرمود: پسر عمو، و الله مىدانم كه شما خير خواه من هستى و نسبت به من مهربانى، ليكن من تصميم و عزم خود را بر اين قرار دادم كه به كوفه بروم! ابن عباس گفت: حال كه مىخواهى بروى پس با زنان و بچههايت نرو، و الله من مىترسم كشته شوى.
– برخی خواستهاند با یک حادثه، در اخلاقی بودن رفتار امام حسین تردید ایجاد کنند. آن حادثه این بود: زمانی که امام حسين از مکه حركت كرد و به تنعيم رسيد، با كاروانى روبرو شد كه بحير بن ريسان حميرى فرماندار يزيد در يمن، براى يزيد بن معاويه فرستاده بود. آن كاروان حامل ورس رنگ غذا، بردها و حولههاى يمنى بود. امام حسین آنها را ضبط كرد. پرسش این است که آیا این حرکت امام شایسته بود؟ این رفتار راهزنی و رفتار ضد اخلاقی محسوب نمیشود؟ برای تجویز و درستی یک رفتار سه ملاک سقراطی را میتوان لحاظ کرد: تمایل، آگاهی و بیطرفی. به این معنا که اگر بیطرفانه از جوانب مختلف یک رفتار آگاهی حاصل شود درستی یا نادرستی آن رفتار مشخص میشود.
دو طرف متخاصم را در نظر بگیرید که هیچ یک طرف دیگر را به رسمیت نشناخته حاکمیت طرف دیگر را قانونی نمیداند. یک طرف متخاصم نادانسته بخشی از اموال خود را از منطقه نفوذ طرف دیگر عبور میدهد و طرف دیگر آن اموال را به نفع دولت خود ضبط میکند. آیا این رفتار در عرف جنگ و تخاصم پذیرفته شده یا راهزنی محسوب میشود. چنین رفتاری طبق قانون جنگ مورد قبول است و طرف مقابل مالک آن غنایم محسوب میشود. امام با عدم بیعت در حقیقت دولتی را قانونی و رسمی نپذیرفته است. انسان اخلاقی بین اموال شخصی و اموال دولت متخاصم تفاوت قائل است به همین جهت امام اموال بیصاحب که از آن دولت است را به نفع دولت خود ضبط کرد و بین آن اموال و اموال اشخاص تفاوت قائل شد و به
شتربانان فرمود: مجبورتان نمىكنم، هر كس مىخواهد با ما به عراق بيايد، كرايهاش را كامل مىدهيم و به نيكى با او مصاحبت خواهيم كرد، هر كس هم دوست دارد از اينجا از ما جدا شود كرايهاش را به اندازه راهى كه طى كرده به او مىدهيم. سپس حساب هر كس را كه از او جدا شد پرداخت كرده، مزدش را به طور كامل داد، و به آن كس كه با او آمده بود كرايه و جامهاى عطا نمود.
– زمانی که امام مصمم به رفتن کوفه شد حرکتی را شروع کرد تا خود را از حالت فرقهای و شیعی صرف خارج کند به همین جهت به دعوت افراد مستعدی که مخالف سنتی خاندان او بودند پرداخت. اولین گام در این جهت نامه به اشراف بصره بود که به صورت سنتی در مقابل شام بودند ولو اینکه بعضاً معروف به عثمانی بودند مثل: مالك بن مسمع بكرى، أحنف بن قيس، منذر بن جارود، مسعود بن عمرو، قيس بن هيثم و عمرو بن عبيد الله بن معمر. مواضع امام در این نامه اموری است که تقریباً موافق دیدگاه اکثر مسلمانان است و جنبه شیعی صرف ندارد لذا مینویسد: خداوند محمد (ص) را بر خلقش برگزيده، و او را با نبوتش بزرگ داشت و براى رسالت خويش برگزيد، آنگاه نزد خويش برد. او هم بندگانش را اندرز داده و با آنان خالص بوده، و رسالت خويش را ايفاء نموده است، درود خدا بر او و خاندانش باد. ما اهل بيت و نزديكان و اوصياء و وارثينش بوده، و براى رسيدن به مقامش از ساير مردم شايستهتر بودهايم، ليك قوم ما آن را بخود اختصاص دادهاند و ما هم رضايت داديم و نخواستيم تفرقه و جدايى پديد آيد. صلح، سازش، سلامت و عافيت را ترجيح دادهايم، اما همواره مىدانستيم كه ما نسبت به كسانى كه متولى آن حق شدهاند به آن سزاوارتريم، حال فرستادهام را با اين نوشتار به سويتان فرستادهام. شما را به كتاب خدا و سنت پيامبر (ص) مىخوانم، چرا كه سنّت مرده و بدعت زنده شده است. اگر سخنم را بشنويد و فرمانم را اطاعت كنيد شما را به راه راست هدايت خواهم كرد. و السلام عليكم و رحمة الله.
این خط مشی امام نسبت به مردم بصره نتیجه نداد با اینکه بصره تنها شهری بود که بعد از کوفه به لحاظ سنتی احتمال همراهیشان با امام وجود داشت. امام در مسیر کوفه این خط مشی را ادامه داد. این خط مشی امام در مورد زهیر بن قین، که از مخالفان علوی و عثمانی بود موفق بود. (طبری، ج۵، ص۲۹۸) اما در مورد عبید الله حر جعفی که او هم چون زهیر دلاوری با نفوذ و عثمانی بود، موفق نبود. امام او را هم مثل زهیر، دعوت به ملاقات و مذاکره کرد ولی او بر خلاف زهیر به ملاقات امام نرفت ولی امام خود به دیدار او رفتند و او را دعوت به همکاری کردند ولی وی دعوت امام را نپذیرفت هرچند پذیرفت که در برابر امام و کنار امویان قرار نگیرد. (طبری، ج۵، ص۳۰۷) این خط مشی امام با اینکه در مورد عمر بن سعد بن وقاص جواب نداد ولی در مورد حربن یزید ریاحی جواب داد.
– حر به امام نامه ننوشته بود و نسبت به امام چون شیعیان سیاسی امام ابراز تمایل نکرده بود ولی اخلاق رحمانی امام او را مجذوب خود ساخت. رفتار امام با لشکر حر و آب دادن حر و لشکریان او و حتی اسبهای آنان با رفتار نژادپرستانه قومی، سیاسی، نظامی با دشمن سازگار نبود و به لحاظ فقهی نوعی اعانت بر اثم تلقی میشد. اما اولین اثر رفتار امام، اقتدای حر و لشکران او در نماز به امام بود.
امام تنها سه خطبه سیاسی آن هم در مواجهه با لشکر حر داشت. خطبههای امام سیاسی بود ولی سیاستمدارانه نبود بلکه هدایتگرانه بود. موضوع سخنان امام با لشکر حر به گونهای است که گویی ایشان میخواهد آنها را با خود همراه کند. اولین خطبه امام قبل از نماز ظهر خطاب به لشکر حر این بود که فرمود: از شما نامههایی دریافت کردم مبنی بر اینکه ما امام نداریم و امیدواریم با آمدن و هدایت خود ما را گرد هم آوری: ان اقدم الینا فانه لیس لنا امام، لعل الله یجمعنا بک علی الهدی … امام در ادامه فرمود: اگر به رای خود باقی هستید راه خود را ادامه دهم و اگر نمیخواهید برگردم: انصرفتُ عنکم. خطبه دوم امام خطاب باز با لشکر حر بعد از نماز عصر بود. امام در اینجا صریحتر سخن گفت و به نامشروع بودن حکومت یزید استدلال نمود که ای مردم، اگر تقوای الهی پیشه کنید و حق را برای اهل آن بخواهید ما اهل بیت، بر تصدی این حکومت اولیتر بر این مدعیان هستیم که با ظلم و جور بر شما حکومت میکنند. امام باز تکرار میفرماید: اگر نمیخواهید و حقی برای ما قائل نیستید و رای شما غیر از رای قبلی است بر میگردم؛ و ان انتم کرهتمونا و جهلتم حقنا، انصرفت عنکم. (طبری، ج۵، ص۳۰۳) سومین خطبه امام با اصحاب حر، در منطقه بیضَه بود که لشکریان حر را به علل نامشروع بودن حکومت یزید آگاه ساخت و غیر مستقیم از آنان خواست تا آنان از اطاعت یزید سربرتابند: اى مردم، رسول الله (ص) فرموده است: هر كس ببيند سلطان ستمكارى حرام خدا را حلال نموده، عهد الهى را شكسته و با سنت رسول الله مخالفت مىورزد و در ميان بندگان خدا به گناه و ستم رفتار مىكند ولى با كردار و گفتار خود بر عليه او قيام نكند، خدا حق دارد او را جايى ببرد كه آن سلطان ستمكار را مىبرد. آگاه باشيد كه اينها به پيروى از شيطان تن دادهاند و اطاعت از خداى رحمان را رها كردهاند، آشكارا فساد مىكنند، و به حدود الهى عمل نمىنمايند، فىء را به خود اختصاص دادهاند، و حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام كردهاند. من براى تغيير اين وضعيت سزاوارترم. نامههايى كه به من رسيده و فرستادگانى كه نزد من آمدهاند خبر از بيعت شما و اينكه مرا تسليم دشمن نمىكنيد و تنها نمىگذاريد، مىدادهاند، حال اگر به بيعت خود پايبند بمانيد كار عاقلانهاى كردهايد، چرا كه من حسين بن على، پسر فاطمه دختر رسول خدا (ص) هستم، جانم با نفوس شما و خانوادهام با خاندان شماست، من براى شما اسوه هستم، و اگر اين كار را انجام ندهيد و عهد خودتان را نقض كنيد و بيعتم را از گردن خودتان بگيريد، قسم به جانم كه اين عمل از شما هيچ بعيد نيست، چرا كه با پدر و برادر و پسر عمويم مسلم همين گونه كردهايد، فريب خورده كسى است كه فريب شما را بخورد؛ [و اگر اين عمل را به فرجام برسانيد] سعادت خودتان را از دست داده نصيبتان را از بين بردهايد [چرا كه] «هر كس كه عهدشكنى كند بر عليه خويش پيمانشكنى كرده است»[۱] و به زودى خداوند، مرا از شما بىنياز خواهد گردانيد. و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته. حر امام را نصیحت میکند و برای او دلسوزی کرده میگوید: اى حسين، تو را به خدا به فكر جانت باش، من مطمئن هستم كه اگر با آنان بجنگى آنها نيز با تو مىجنگند و اگر با تو جنگ كنند حتماً هلاك خواهى شد! امام حسين در پاسخ وی فرمود: مرا از مرگ مىترسانى؟! آنگاه امام به شعر استناد کرد که زبان حر را بندآورد: من حتماً خواهم رفت، چرا كه اگر جوانى با نيت پاك در راه اسلام جهاد كند و با جان خود با مردان صالح همدردى نمايد و از گنهكارانى كه فريب كارى كرده و زورگويى مىكنند دورى نمايد. مرگ بر او ننگ و عار نخواهد بود
[۱] فحمد اللّه و أثني عليه، ثم قال: أيها الناس؛ إنّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه [و آله] و سلّم قال: «من رأى سلطانا جائرا مستحلّا لحرم اللّه؛ ناكثا لعهد اللّه؛ مخالفا لسنّة رسول اللّه؛ يعمل في عباد اللّه بالإثم و العدوان فلم يغيّر عليه بفعل و لا قول، كان حقّا على اللّه أن يدخله مدخله» ألا و إنّ هؤلاء قد لزموا طاعة الشيطان، و تركوا طاعة الرحمن، و اظهروا الفساد، و عطّلوا الحدود، و استأثروا بالفيء، و أحلّوا حرام اللّه، و حرّموا حلال اللّه، و أنا أحقّ من غيّر. قد أتتني كتبكم و قدمت عليّ رسلكم ببيعتكم أنكم لا تسلموني و لا تخذلوني، فان تممتم على بيعتكم تصيبوا رشدكم، فأنا الحسين بن عليّ، و ابن فاطمة بنت رسول اللّه صلّى اللّه عليه [و آله] و سلّم، نفسي مع أنفسكم، و أهلي مع أهليكم، فلكم فيّ اسوة، و إن لم تفعلوا و نقضتم عهدكم، و خلعتم بيعتي من أعناقكم فلعمري ما هي لكم بنكر، لقد فعلتموها بأبي و أخي و ابن عمّي مسلم! و المغرور من اغترّ بكم؛ فحظّكم أخطأتم، و نصيبكم ضيّعتم «و من نكث فانّما ينكث على نفسه» (طبری، ج۴، ص۳۰۴-۳۰۵)