شرح نامه ۵
زمینه شناسی نامه ۵:
به دنبال به دست گرفتن امور مسلمين توسط امیر المومنین (ع) به پایان رسیدن جنگ جمل و انتقال حضرت به کوفه، امير المومنين (ع) این نامه را برای «اشعث بن قیس» نوشتند. گفته شده است که این نامه را «عبد اللَّه بن ابی رافع»، منشی امیر المومنین (ع) به فرمان امام (ع) در ماه شعبان سال سی و ششم هجری به «اشعث بن قیس» نوشته است. «اشعث بن قیس» از زمان عثمان، فرماندار آذربایجان بود. امام در این نامه مذکر شدند که خصلتهای زشتی که در تو وجود دارد مانع از این است که به خدمت خود به عنوان فرماندار من ادامه خدمت دهی ولی اگر تقوا پیشه کنی ممکن است عاقبت به خیر شوی. احتمالاً منظور امام از خصلتهاي زشت سابقه رفتار او در حادثه رده و خيانت او بوده است. حضرت در این نامه ماجرای مخالفت عایشه و طلحه و زبیر و جنگ جمل را توضیح داده و فرمودهاند: من تا آخرین لحظه با آنان مدارا کردم ولی آنها خود نپذیرفتند که به راه حق بیایند. احتمالاً این سخنان امام (ع) استفاده از زبان دیپلماتیک است و به این منظور گفته شده است که به او نشان دهند که من خیرخواه تو نیز هستم و فکر مخالفت با من را از سر بیرون کن. حضرت در این نامه از او خواستند که اموال بیتالمال آذربایجان را به دولت مركزي در كوفه تحويل دهد. متن کامل این نامه در کتاب «تمام نهجالبلاغه»، تحت نامه شماره ۲۷ آمده است. سید رضی تنها بخشی از این نامه را در نهجالبلاغه آورده است که به عبارت زیر است:
و من کتاب له ع إلی أشعث بن قیس عامل أذربیجان وَ إِنَّ عَمَلَکَ لَیْسَ لَکَ بِطُعْمَةٍ وَ لَکِنَّهُ فِی عُنُقِکَ أَمَانَةٌ وَ أَنْتَ مُسْتَرْعًی لِمَنْ فَوْقَکَ لَیْسَ لَکَ أَنْ تَفْتَاتَ فِی رَعِیَّةٍ وَ لاَ تُخَاطِرَ إِلاَّ بِوَثِیقَةٍ وَ فِی یَدَیْکَ مَالٌ مِنْ مَالِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَنْتَ مِنْ خُزَّانِهِ حَتَّی تُسَلِّمَهُ إِلَیَّ وَ لَعَلِّی أَلاَّ أَکُونَ شَرَّ وُلاَتِکَ لَکَ وَ اَلسَّلاَمُ
نامه امام (ع) به اشعث بن قيس فرماندار آذربايجان: فرمانداری برای تو، وسیله آب و نان نیست، بلکه امانتی در گردن توست، و تو، تحت نظر مافوق خود میباشی. حق نداری درباره رعیت استبداد به خرج دهی، و نه به کار عظیمی اقدام کنی، مگر اطمینان داشته باشی که از عهدهاش بر میآیی، اموال خدا، در اختیار توست، و تو، یکی از خزانهداران او میباشی که آن را به من تسلیم کنی، و من امیدوارم برای تو فرمانروای بدی نباشم، والسلام.
وَ إِنَّ عَمَلَکَ لَیْسَ لَکَ بِطُعْمَةٍ، قدرت سیاسی برای تو، وسیله آب و نان نیست.
منظور از طعمه خوردنی، وسیله رزق و روزی یا محل کسب و درآمد است
وَ لَکِنَّهُ فِی عُنُقِکَ أَمَانَةٌ، بلکه امانتی در گردن توست.
طعمه شکاری مجانی است که شکارچی تلاش میکند آن را به دست آورد و مالک آن شود. غالب سیاستمداران تصورشان از قدرت سیاسی این است که قدرت طعمه لذیذی است که باید با هر ترفندی که شده آن را به دست آورند. گاه ماشین و خانه و آبرو و زندگی خود را میفروشند تا به وسيله آن به قدرت دست یابند. امام (ع) میفرمایند: قدرت سیاسی طعمه نیست، امانت است. تفاوت این دو تلقي از قدرت بسیار است. تفاوت تلقی طعمهای از سیاست و تلقی امانتی از سیاست در این است که انسان برای گرفتن طعمه تردید نمیکند ولی برای گرفتن امانت تردید میکند. امانت مسئولیت و دشواری دارد لذا با کراهت و تنها برای کسب ثواب اخروی ممکن است پذيرفته شود چون جز پذیرش دردسر، چیزی در دنیا عاید فرد نمیکند. اگر کارتِ دعوت شام لذیذی را برای شخصی بفرستند یا کارت دعوتی را برای انجام کار پر زحمت، پر مسئولیت و پر دردسر بفرستند واکنش افراد نسبت به پذیرش آن بسیار متفاوت خواهد بود.
پرسشی که در اینجا مطرح میشود این است که امانتی که باید زمامداران به آن پایبند باشند و حق آن را ادا کنند چیست؟ گویا امام در پاسخ به این پرسش به سه مسئولیت مهم اشاره میکنند: یکی مسئولیت زمامدار نسبت به مافوق خود و دیگری مسئولیت زمامدار نسبت به مادون خود و سوم مسئولیت زمامدار نسبت به خود است.
۱– وَ أَنْتَ مُسْتَرْعًی لِمَنْ فَوْقَکَ، و تو، تحت نظر مافوق خود میباشی.
مسترعی یعنی کسی که مسئول شده است. یعنی تو مسئولی که تحت فرمان مافوق خود و پاسخگوی به مافوق خود باشی. شاید امام اشاره دارند به اين نكته كه من مافوق تو هستم و عزل و نصب تو بر عهده من است و به نظر من، تو شایستگی این را نداری که فعلاً فرماندار آذربایجان باشی و آنچه به تو میگویم را اگر به جا آوردی ممکن است نگاه من به تو تغییر کند. چنانچه امام بعدها او را فرمانده لشکری از لشکرها در جنگ صفین ساخت. به تعبیر قرآن کریم: یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا قِیلَ لَکُمْ تَفَسَّحُوا فِی الْمَجَالِسِ فَافْسَحُوا یَفْسَحِ اللَّهُ لَکُمْ، (سوره مجادله، آیه۱۱) «ای کسانی که ایمان آوردهاید، چون به شما گفته شود در مجالس جای باز کنید، پس جای باز کنید تا خدا برای شما گشایش حاصل کند.»
البته باید توجه داشت که اطاعت از مافوق بر اساس قاعده معروف، «المامور المعذور» و کورکورانه درست نیست. بلکه به تعبیر رسول خدا (ص) در من لایحضره الفقیه، ج۲، ص۶۲۱ و امیر المومنین در حکمت ۱۵۹ نهجالبلاغه: لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِی مَعْصِیَةِ الْخَالِق بنابراین در صورتی اطاعت از رهبری لازم است که فرمان او مطابق مافوق رهبری یعنی خدا و رسول خدا باشد.
۲– لَیْسَ لَکَ أَنْ تَفْتَاتَ فِی رَعِیَّةٍ، حق نداری درباره مردم استبداد به خرج دهی.
منظور از رعیّه، رعایت شده است، یعنی آنان که تحت نظر قدرتند یعنی مردم. افتأت و تفتّأت یعنی در کاری استبداد پیشه کردن و به زور اعمال قدرت کردن.
امام (ع) میفرمایند: مسئولیت دوم صاحبان قدرت نسبت به زیر دست است و آن اینکه باید در نظام خویش از استبداد و زورگویی به افراد زیر دست خویش خودداری کرده با خواستههای مردم خود را هماهنگ سازد و چیزی را بر آنان تحمیل نکند. امیر المومنین (ع) میفرمایند: مَن اِستَبَدَّ برَأیِهِ هَلَکَ وَ مَن شَاوَرَ الرِجالَ شَارَکها فِی عقولِها، (نهجالبلاغه، حکمت۱۶۱) «هرکه مستبد و خود رای شد و بر نظر خویش پای فشرد به هلاکت میرسد، و آنکه مشورت کند با عقول آنان شریک گشته است.» چنین کسی با یک عقل تصمیم نگرفته است بلکه به تعداد مشاوران در تصمیمهای خود عقل را به کار گرفته است. خداوند متعال در قرآن کریم مشخصه مومنین را این دانسته که امور خود را با مشورت پیش میبرند: وَ أَمْرُهُمْ شُورَی بینهم (سوره شوری، آیه۳۸).
جالب اینجاست که در قرآن مشورت کردن به موافقین اختصاص ندارد بلکه خداوند به پیامبر خود فرمان میدهد که با مخالفین خود نیز باید مشورت کنی: فَبِمَا رَحْمَةٍ مِّنَ اللّهِ لِنتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنفَضُّواْ مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شَاوِرْهُمْ فِی الأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَی اللّهِ إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ (سوره آلعمران، آیه۱۵۹) «پس به برکت رحمت الهی، با آنان نرمخو و پُرمِهر شدی، و اگر تندخو و سخت دل بودی قطعاً از پیرامون تو پراکنده میشدند. پس، از آنان که در جنگ احد فرمان تو را اطاعت نکردند، درگذر و به رایشان آمرزش بخواه، و در کارها با آنان مشورت کن، و چون تصمیم گرفتی بر خدا توکل کن، زیرا خداوند توکلکنندگان را دوست میدارد.
۳– وَ لاَ تُخَاطِرَ إِلاَّ بِوَثِیقَةٍ، و به کار عظیمی اقدام نکن مگر اطمینان داشته باشی که از عهدهاش بر میآیی .
مخاطره یعنی گام نهادن در کارهای سخت و پر خطر. وثیقه یعنی آنچه که اطمینان زاست. امام مسئولیت سوم صاحبان یا طالبان قدرت را در این میداند که کاری را که از توان و تخصص آنها خارج است نپذیرند. یکی از مشکلات عمده صاحبان یا طالبان قدرت بيتقوا همین است که به آنچه تخصص آنها نیست و توان و تجربه آن را ندارند، مبادرت میورزند یا با علم به اینکه تواناتر از آنها وجود دارد قبول مسئولیت میکنند. امام در خطبه ۱۷۳ نهجالبلاغه میفرماید: أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ أَحَقَّ النَّاسِ بِهَذَا الْأَمْرِ أَقْوَاهُمْ عَلَیْهِ وَ أَعْلَمُهُمْ نهجالبلاغة بِأَمْرِ اللَّهِ فِیهِ، «ای مردم شایستهترین فرد به رهبری کسی است که بر آن تواناتر از دیگران باشد و از همه در احکام الهی مربوط به آن داناتر از دیگران باشد.» شاید امام خواستهاند به «اشعث بن قیس» بفهمانند نه تو تابع من هستی، نه اهل مشورت با مردم هستی و نه توان این را داری که آن گونه که من میخواهم مدیریت کنی. عجالتاً اموالی که بیتالمال مسلمین است و تو امانت دار آنها هستی را به کوفه بیاور و به دولت مرکزی تسلیم کن.
وَ فِی یَدَیْکَ مَالٌ مِنْ مَالِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ أَنْتَ مِنْ خُزَّانِهِ حَتَّی تُسَلِّمَهُ إِلَیَّ، اموال خدا، در اختیار توست و تو، یکی از خزانهداران او میباشی که آن را به من تسلیم کنی.
وَ لَعَلِّی أَلاَّ أَکُونَ شَرَّ وُلاَتِکَ لَکَ وَ اَلسَّلاَمُ، و من امیدوارم برای تو فرمانروای بدی نباشم، و السلام
حضرت در اینجا به نوعی زبان تهدید را به کار میگیرند و میفرمایند: آنچه از تو خواستهام را انجام بده که اگر انجام ندادی مرا بدترین فرمانروایی خواهی یافت که در عمر خود تجربه کردهای.
گفتهاند وقتی نامه حضرت به اشعث رسید، برخی از دوستانش را خواست و با آنان مشورت کرد که آیا به معاویه بپیوندد یا نزد علی (ع) برود؟ دوستانش او را تشویق کردند که نزد علی (ع) برود. او مدتی در تردید بود تا اینکه خبر تردید وی به کوفه رسید حضرت نامهای دیگر برای او نوشتند و به همراه «حجر بن عدیّ کندی» نزد او فرستادند. حجر که همشهری اشعث بود، او را به جهت تردیدی که داشت سرزنش کرد و وی را با خود به کوفه آورد.