شرح نامه ۱۷
زمینهشناسی نامه ۱۷:
چنانچه نصر بن مزاحم در کتاب وقعه الصفین مینویسد، در آخرین روزهای نبرد صفین، شبی امیرالمومنین(ع) فرمود: فردا صبح بر لشگر معاویه خواهیم تاخت. مالک اشتر از شوق و هیجان حمله نهایی، قصیدهای سرود که در بخشی از آن خطاب به معاویه میگفت: ای پسر هند! تن به مرگ بسپار، آرزوهای دراز، تو را از واقعیت بیرون نبرد. بیگمان سپیدهدم اگر زنده باشی رویدادی ببینی که قهرمانان از ترس آن تباه و هلاک شوند. بامدادان، صبح پیروزی عراق یا چیرگی شام است و به هرحال زلزلهای خواهد بود. منتظر نیزهها و تیغهای برّان و ضربههای گرانی باشید که در داستانها آن را نقل کنند و …
چون شعر اشتر به معاویه رسید، معاویه گفت: نامهای به علی مینویسم و از او حكومت شام را طلب میکنم تا در او شک ایجاد کند و ضربه او را بر من دور شود. عمروعاص خندید و گفت: ای معاویه کجای کاری، میپنداری میتوانی بر علی نیرنگ زنی؟ معاویه گفت: مگر ما هر دو از نسل عَبدِمَناف نیستیم؟! عمروعاص گفت: چرا، ولی آنان از دودمان نبّوت هستند. در هر صورت اگر میخواهی بنویس. معاویه نامهای نوشت و در آن از کشته شدن بسیار نیروهای نامآور دو طرف در روزهای قبل اظهار تأسف کرد و گفت: اگر تسلیم عقل شویم از این کار پشیمان خواهیم شد. سپس پیشنهاد صلح به شرط داشتن حکومت شام و عدم بیعت را داد. او قبلاً هم چنین درخواستی را داده بود. او در انتهای نامه، خود را با امیرالمومنین(ع) مقایسه کرده و هم عرض ایشان دانست و گفت: ما را فضلی بر یکدیگر نیست مگر فضیلت صلح تا دیگر، عزیزی خوار و آزادهای بنده نشود.
امام(ع) با خواندن نامه معاویه فرمودند: شگفتا از معاویه و نامهاش شاید به این دلیل که ببین کار به کجا رسیده است که معاویه خود را با من مقایسه میکند. سپس در پاسخ به معاویه نامهای نوشتند که قسمتی از آن را سید رضی در نامه ۱۷ نهجالبلاغه آورده است. قسمتی از نامه امام که در نهجالبلاغه نیامده است اینگونه شروع میشود: «اما بعد، نامهات به من رسید. نوشته بودی اگر تو و ما میدانستیم این جنگ چه بر سرمان خواهد آورد، درگیر پیکار با یکدیگر نمیشدیم و از این مصائب که بر ما و تو وارد آمده، دور میماندیم ولی بدان اگر من به خاطر رضای الهی هفتاد بار کشته هم شوم و باز زنده گردم از سختکوشی برای پروردگار و پیکار با دشمنان خدا دست بر نمیدارم. اما اینکه گفتی: ما را چندان خرد مانده که از گذشته پشیمان شویم، بدان که مرا در خرد کاستی نبوده است و بر کرده خود نیز پشیمان نیستم.» و اینک ادامه نامه:
وَ أَمَّا طَلَبُكَ إِلَيَّ اَلشَّامَ فَإِنِّي لَمْ أَكُنْ لِأُعْطِيَكَ اَلْيَوْمَ مَا مَنَعْتُكَ أَمْسِ وَ أَمَّا قَوْلُكَ إِنَّ اَلْحَرْبَ قَدْ أَكَلَتِ اَلْعَرَبَ إِلاَّ حُشَاشَاتِ أَنْفُسٍ بَقِيَتْ أَلاَ وَ مَنْ أَكَلَهُ اَلْحَقُّ فَإِلَى اَلْجَنَّةِ وَ مَنْ أَكَلَهُ اَلْبَاطِلُ فَإِلَى اَلنَّارِ وَ أَمَّا اِسْتِوَاؤُنَا فِي اَلْحَرْبِ وَ اَلرِّجَالِ فَلَسْتَ بِأَمْضَى عَلَى اَلشَّكِّ مِنِّي عَلَى اَلْيَقِينِ وَ لَيْسَ أَهْلُ اَلشَّامِ بِأَحْرَصَ عَلَى اَلدُّنْيَا مِنْ أَهْلِ اَلْعِرَاقِ عَلَى اَلْآخِرَةِ وَ أَمَّا قَوْلُكَ إِنَّا بَنُو عَبْدِ مَنَافٍ فَكَذَلِكَ نَحْنُ وَ لَكِنْ لَيْسَ أُمَيَّةُ كَهَاشِمٍ وَ لاَ حَرْبٌ كَعَبْدِ اَلْمُطَّلِبِ وَ لاَ أَبُوسُفْيَانَ كَأَبِي طَالِبٍ وَ لاَ اَلْمُهَاجِرُ كَالطَّلِيقِ وَ لاَ اَلصَّرِيحُ كَاللَّصِيقِ وَ لاَ اَلْمُحِقُّ كَالْمُبْطِلِ وَ لاَ اَلْمُؤْمِنُ كَالْمُدْغِلِ وَ لَبِئْسَ اَلْخَلْفُ خَلْفٌ يَتْبَعُ سَلَفاً هَوَى فِي نَارِ جَهَنَّمَ وَ فِي أَيْدِينَا بَعْدُ فَضْلُ اَلنُّبُوَّةِ اَلَّتِي أَذْلَلْنَا بِهَا اَلْعَزِيزَ وَ نَعَشْنَا بِهَا اَلذَّلِيلَ وَ لَمَّا أَدْخَلَ اَللَّهُ اَلْعَرَبَ فِي دِينِهِ أَفْوَاجاً وَ أَسْلَمَتْ لَهُ هَذِهِ اَلْأُمَّةُ طَوْعاً وَ كَرْهاً كُنْتُمْ مِمَّنْ دَخَلَ فِي اَلدِّينِ إِمَّا رَغْبَةً وَ إِمَّا رَهْبَةً عَلَى حِينَ فَازَ أَهْلُ اَلسَّبْقِ بِسَبْقِهِمْ وَ ذَهَبَ اَلْمُهَاجِرُونَ اَلْأَوَّلُونَ بِفَضْلِهِمْ فَلاَ تَجْعَلَنَّ لِلشَّيْطَانِ فِيكَ نَصِيباً وَ لاَ عَلَى نَفْسِكَ سَبِيلاً وَ اَلسَّلاَمُ
«پس از حمد خدا و نعت رسول، اين كه شام را از من درخواست كردى، بدان، كه من هرگز آنچه را كه ديروز از تو منع كردهام، امروز به تو نخواهم بخشيد، و اما اين كه گفتهاى كه جنگ، عرب را خورده، بهجز نيمه جانهاى باقى مانده، آگاه باش هر كه را حق خورده رهسپار بهشت شده است و هر كس را كه باطل خورده باشد به سوى دوزخ روان است، و اما اين كه من و تو در به جنگ و داشتن مردان يكسان هستيم، كوشش تو بر شك و ترديد از كوشش من بر يقين و باور بيشتر نيست و مردم شام نسبت به دنيا از مردم عراق نسبت به آخرت حريصتر نيستند، و اين كه گفتهاى: ما فرزندان عبد مناف هستيم، ما نيز چنين مىباشيم، اما نه اميّه مانند هاشم است و نه حرب مانند عبدالمطلب و نه ابوسفيان شبيه ابوطالب و نه مهاجر مانند آزاد شده و نه پاكيزه نسب مثل زنازاده و نه راستگو و درستكار مانند دروغگو و بدكردار و نه مؤمن همانند منافق و دورو مىباشد، بد فرزندى است، آنكه پيروى كند پدرى را كه در آتش دوزخ افتاده است. علاوه بر اينها، در دست ماست فضل و بزرگوارى نبوت و پيامبرى كه به آن وسيله، ارجمند را خوار و ذليل و بىمقدار را بلند مقام كرديم و موقعى كه خداوند عرب را گروه گروه در دين اسلام داخل كرد و اين امت برخى با ميل و عدهاى از روى كراهت به اسلام گرويدند، شما از كسانى بوديد كه يا به سبب دنيادوستى و يا ترس، در دين داخل شديد و اين هنگامى بود كه پيشروان سبقت گرفته بودند و هجرتكنندگان نخست، بزرگوارى خويش را دريافتند. بنابراين براى شيطان در خود بهرهاى قرار مده و راه او را در وجودت باز مگذار.»
درسهایی که امام در این نامه به پیروان خود میدهد را میتوان چنین خلاصه کرد:
۱- تصمیم خردمندانه مبتنی بر تکلیف را نباید دگرگون ساخت.
۲- کار مبتنی بر خرد پشیمانی ندارد، آزمون و خطا نتیجه بیخردی است.
۳- مؤمن به تکلیف الهی خود عمل میکند هر چند سختی و مصائب آن بسیار باشد.
وَ أَمَّا طَلَبُكَ إِلَيَّ اَلشَّامَ فَإِنِّي لَمْ أَكُنْ لِأُعْطِيَكَ اَلْيَوْمَ مَا مَنَعْتُكَ أَمْسِ. اين كه شام را از من درخواست كردى، بدان، كه من هرگز آنچه را كه قبلاً از تو منع كردهام، به تو نخواهم بخشيد.
معاویه از زمان خلفا برای تصرف مناطق شام به آن منطقه اعزام شد و پس از پیروزی مسلمانان توسط خلیفه دوم بر حکومت شام گماشته شد. او تمام دوران خلیفه سوم عثمان نیز بر شام حکومت میکرد. در زمان حاکمیت امیرالمومنین(ع)، امام او را از اين سمت عزل فرمودند ولی معاویه حاضر به کنارهگیری نشد و از حضرت خواست تا امام حکومت شام را به او واگذار کند. اینبار باز درخواست خود را از امام تکرار کرد و امام حاضر به پذیرش آن نشد چرا که سیاست امام دینی است و دین او سیاسی نیست و بر اساس شرایط تصمیمگیری نمیکند. البته بودند کسانی که امام را به دین سیاسی توصیه میکردند. روايت شده است كه مغيره بن شعبه بعد از بیعت مردم با امیرالمومنین(ع) به امام عرض كرد: تو خليفهاى و اطاعت خالصانه مردم از تو لازم است، فعلاً معاويه و ساير فرمانداران را بر سر كارهايشان بگذار تا بعد كه اطاعت آنان مسلّم شد و لشكريانت منظم شدند، اگر خواستى مىتوانى هر كدام را بردارى و ديگرى را بهجايش بگذارى و اگر خواستى هر كدام را در همان جا ابقا خواهی کرد، امام(ع) در جواب فرمود: باشد تا فكر كنم. مغيره آن روز از نزد حضرت بيرون رفت، او روز بعد نقشه خود را عوض كرد و گفت: نظر من آن است كه تمام عمّالت را بركنار كنى تا معلوم شود كه چه كسى از تو اطاعت مىكند و در فرمانروايى خود استقلال بيابى. او از نزد حضرت خارج شد. پس از رفتن او، عبد الله ابن عباس آمد و امام(ع) دو انديشه متناقض مغيره را براى او بيان فرمود. ابنعباس كه رأى اول او را پسنديد عرض كرد: حرف ديروزش از روى صداقت و خيرخواهى بود، اما امروز در حق شما نيرنگ به كار برده است. عبد اللَّه ابنعباس به امام عرض كرد يك ماه ايالت شام را به معاویه واگذار تا بيعت كند و سپس براى هميشه او را بردار، زيرا پس از آن كه با تو بيعت كرد و در فرمانروايی ظلم و جور پيشه كرد، بهتر مىتوانى او را بركنار كنى. امام در پاسخ ابنعباس فرمود: خير، هرگز ستمكاران را همكار خود قرار نمىدهم. ناگفته نماند كه نظريه سیاسی دنياپسند و معقول براى حفظ موقعيت و تثبیت قدرت حكومت همان بود كه مغیره و ابنعباس میگفتند ولی امام در پی تثبیت قدرت نبود بلکه در پی تثبیت عدالت بود و هدف وسیله را توجیح نمیکرد. در هر صورت معاویه بعد از نپذیرفتن پیشنهاد حفظ قدرت و تجزیهطلبی خود توسط امام، قتل عثمان را بهانه کرد و جنگ صفین را برای گرفتن انتقام خون خلیفه مقتول به راه انداخت.
۴- برای مؤمن دنیا و آخرت یک حقیقت است.
وَ أَمَّا قَوْلُكَ إِنَّ اَلْحَرْبَ قَدْ أَكَلَتِ اَلْعَرَبَ إِلاَّ حُشَاشَاتِ أَنْفُسٍ بَقِيَتْ، أَلاَ وَ مَنْ أَكَلَهُ اَلْحَقُّ فَإِلَى اَلْجَنَّةِ وَ مَنْ أَكَلَهُ اَلْبَاطِلُ فَإِلَى اَلنَّارِ، و اما اين كه گفتهاى جنگ، عرب را خورده و بهجز نيمه جانهایی از آن باقى نمانده است. آگاه باش هر كه را حق خورده رهسپار بهشت شده است و هر كس را كه باطل خورده باشد به سوى دوزخ روان است.
اینک که معاویه برای قدرت خود احساس خطر کرده بود انتقام از خون خلیفه مقتول را فراموش کرده و در ظاهر خود را مصلح اجتماعی معرفی میکند و ناراحتی خود را نه از جنگ، بلکه به جهت کشته شدن عرب اعلام میکند. وی میگوید: این جنگهاى پىدرپى، عرب را فرسوده كرده و بسيارى از مهاجران و انصار را از بين برده بود. امام پاسخ میدهند: نتایج جنگ من و تو را پايانى است كه هنوز به آن نرسيدهايم. از اين پاسخ تهديدآميز چنين فهميده مىشود كه جنگ تا رسيدن به هدف ادامه دارد و آن هدف عبارت از پيروزى امام و هلاكت معاويه است.
این جنگ، جنگ بین حق و باطل است، هر كسى در راه حق کشته شود جایگاهش بهشت است و هر کسی که در راه باطل کشته شود سروكارش با آتش دوزخ است. اين لشكريانى هم كه در این جنگ كشته شدند همین سرنوشت را خواهند داشت.
۵- آنکه نسبت به حقیقتی شک دارد با آنکه ایمان و یقین دارد در رسیدن به نتیجه برابر نیست.
وَ أَمَّا اِسْتِوَاؤُنَا فِي اَلْحَرْبِ وَ اَلرِّجَالِ فَلَسْتَ بِأَمْضَى عَلَى اَلشَّكِّ مِنِّي عَلَى اَلْيَقِينِ، و اما اين كه من و تو در به جنگ و داشتن مردان يكسان هستيم، كوشش تو بر شك و ترديد از كوشش من بر يقين و باور بيشتر نيست.
معاویه در نامه خود میخواست اینگونه القا کند که موقعیت دو رهبر و دو لشکر برابر است بنابراین این جنگ برنده نخواهد داشت، پس جنگ ما جنگ بیحاصلی است که جز خونریزی بیشتر از دو طرف نتیجه بیشتری نخواهد داشت و بهتر است به پیشنهاد من ترتیب اثر دهی. امام استدلال او را اینگونه رد میکند که تو ادعای حکومتی را داري که مستحق آن نیستی و حداقل نسبت به داشتن استحقاق آن در شک هستی ولی حکومت من قانونی است و بر استحقاق آن برای خود، یقین دارم بنابراین آنکه به چیزی شک دارد در کوشش خود با کسی که یقین دارد در رسیدن به پیروزی برابر نیست.
۶- آنکه حرص به دنیا دارد با آنکه حریص به سعادت آخرت است در مبارزه نتایج یکسانی نمیگیرند.
وَ لَيْسَ أَهْلُ اَلشَّامِ بِأَحْرَصَ عَلَى اَلدُّنْيَا مِنْ أَهْلِ اَلْعِرَاقِ عَلَى اَلْآخِرَةِ، و مردم شام نسبت به دنيا از مردم عراق نسبت به آخرت حريصتر نيستند.
مردم شام در اعتقادات خود به میزان رهبران خود ایمان به دین و آخرت دارند. رهبران شام کسانی بودند که غالباً از ترس یا برای یافتن موقعیت دنیوی به اسلام روی آوردند. امام از این حقیقت استفاده کرده و میفرماید: انگیزه مردم عراق انگیزه دینی است ولی انگیزه مردم شام پیروزی بر عراق و کسب قدرت و ثروت است. در جنگ کسی که به دنبال دنیاست جان خود را به خطر نمیاندازد بنابراین نمیتواند با مردم عراق که به انگیزه سعادت اخروی میجنگند، مقابله کنند. این افرادی که پیروزی و شهادت را با هم هدف قرار دادهاند در میدان جنگ موفقتتر خواهند بود. ايشان رنج مىبرند چنان كه شما رنج مىبريد و شما از خدا آنچه را كه ايشان اميد ندارند اميد مىبريد.(سوره نساء، آيه ۱۰۳) بنابراین جنگ بیحاصل و بیبرنده نیست. جنگ به نفع عراقیان تمام خواهد شد. این استدلال امام در عمل هم به حقیقت پیوست. به همین دلیل شامیان از نیرنگ قرآن بر سر نیزه کردن استفاده کردند تا در دل اهل یقین که برای قرآن میجنگیدند اینگونه شک ایجاد کنند.
۷- افتخار آدمیان باید به باورهای درست، اخلاق نیک و عمل ارزشمند خود و نیاکان باشد نه به ظالم پیروی باطل آنان.
وَ أَمَّا قَوْلُكَ إِنَّا بَنُو عَبْدِ مَنَافٍ فَكَذَلِكَ نَحْنُ وَ لَكِنْ لَيْسَ أُمَيَّةُ كَهَاشِمٍ وَ لاَ حَرْبٌ كَعَبْدِ اَلْمُطَّلِبِ وَ لاَ أَبُوسُفْيَانَ كَأَبِي طَالِبٍ وَ لاَ اَلْمُهَاجِرُ كَالطَّلِيقِ وَ لاَ اَلصَّرِيحُ كَاللَّصِيقِ وَ لاَ اَلْمُحِقُّ كَالْمُبْطِلِ وَ لاَ اَلْمُؤْمِنُ كَالْمُدْغِلِ، و اين كه گفتهاى: ما فرزندان عبد مناف هستيم، ما نيز چنين مىباشيم، اما نه اميّه مانند هاشم است و نه حرب مانند عبدالمطلب و نه ابوسفيان شبيه ابوطالب و نه مهاجر مانند آزاد شده و نه پاكيزه نسب مثل زنازاده و نه راستگو و درستكار مانند دروغگو و بدكردار و نه مؤمن همانند منافق و دورو مىباشد،
معاویه خواست بگوید افرادی كه از يك خانواده باشند هيچ كدامشان را بر ديگرى فخر و مباهاتى نيست. امام در پاسخ این موضوع را رد کرده و میفرمایند: درست است كه ما هر دو از فرزندان عبد مناف هستیم ولى ميان من و تو پنج فرق اساسی است. اول اینکه اجداد من شریفتر از اجداد تو هستند. دوم اینکه من از اولین مسلمانان مهاجر و تو از آخرین مسلمانان از ترس هستي. سوم ما دارای خاندان پاک و تو از خاندان ناپاک بودهاي. چهارم راه من راه حق و راه تو راه باطل است. پنجم من مؤمن و صادق و تو دغلکار هستی. در خطبه سوم نهجالبلاغه هم امام همين شِکوه را دارد که عجب روزگاري شده است که عمر برای بعد از خود گروهی از مهاجرین سابق را گرد آورد تا از ميان خود يكي را به عنوان خليفه برگزينند و مرا جزء آنان قرار داد به پندار اينكه من نيز همسنگ آنان هستم. جعلها فی جماعته زعم انی احدهم.
وَ لَبِئْسَ اَلْخَلْفُ خَلْفٌ يَتْبَعُ سَلَفاً هَوَى فِي نَارِ جَهَنَّمَ، بد فرزندى است، آنكه پيرو پدرى باشد كه در آتش دوزخ افتاده است.
بنابراین ای معاویه راه پدران و اجداد جهنمی خود را ادامه نده که سرنوشت آنان را پیدا خواهی کرد و خود را در فضیلت با ما مقایسه نکن.
۸- والاترین فضیلت از آن کسی است که حقطلبتر است.
وَ فِي أَيْدِينَا بَعْدُ فَضْلُ اَلنُّبُوَّةِ اَلَّتِي أَذْلَلْنَا بِهَا اَلْعَزِيزَ وَ نَعَشْنَا بِهَا اَلذَّلِيلَ، در دست ماست فضل و بزرگوارى نبوت و پيامبرى كه به وسيله حقیقتی که او آورد، اشراف ظالم خوار و اشخاص بىمقدار تحت ستم را والا مقام كرديم.
وَ لَمَّا أَدْخَلَ اَللَّهُ اَلْعَرَبَ فِي دِينِهِ أَفْوَاجاً وَ أَسْلَمَتْ لَهُ هَذِهِ اَلْأُمَّةُ طَوْعاً وَ كَرْهاً كُنْتُمْ مِمَّنْ دَخَلَ فِي اَلدِّينِ إِمَّا رَغْبَةً وَ إِمَّا رَهْبَةً عَلَى حِينَ فَازَ أَهْلُ اَلسَّبْقِ بِسَبْقِهِمْ وَ ذَهَبَ اَلْمُهَاجِرُونَ اَلْأَوَّلُونَ بِفَضْلِهِمْ، موقعى كه خداوند عرب را گروه گروه در دين اسلام داخل كرد و اين امت برخى با ميل و عدهاى از روى كراهت به اسلام گرويدند، شما از كسانى بوديد كه يا به سبب دنيادوستى و يا ترس، در دين داخل شديد. شما زمانی از سر ترس یا دنیاطلبی به اسلام روی آمردید كه پيشروان در پذیرش اسلام سبقت گرفته بودند و هجرتكنندگان نخست، به فضیلت دست یافته بودند.
فَلاَ تَجْعَلَنَّ لِلشَّيْطَانِ فِيكَ نَصِيباً وَ لاَ عَلَى نَفْسِكَ سَبِيلاً وَ اَلسَّلاَمُ، بنابراين براى شيطان در خود بهرهاى قرار مده و راه او را در وجودت باز مگذار
در انتها امام به نصیحت معاویه پرداخته میفرمایند با پیروی از هوا و هوسهای دنیاطلبانه خویش در وجود خود براى شيطان روزنهای برای حضور فراهم نکن چون شیطان در این شرایط در وجود آدمی حضور مییابد و به مرور جای عقل او را میگیرد.