انجيل امت مسلمان ۳
إِلَى اَلْمَوْلُودِ اَلْمُؤَمِّلِ مَا لاَ يُدْرِكُ، اَلسَّالِكِ سَبِيلَ مَنْ قَدْ هَلَكَ، غَرَضِ اَلْأَسْقَامِ، وَ رَهِينَةِ اَلْأَيَّامِ، وَ رَمِيَّةِ اَلْمَصَائِبِ، وَ عَبْدِ اَلدُّنْيَا، وَ تَاجِرِ اَلْغُرُورِ، وَ غَرِيمِ اَلْمَنَايَا، وَ أَسِيرِ اَلْمَوْتِ، وَ حَلِيفِ اَلْهُمُومِ، وَ قَرِينِ اَلْأَحْزَانِ، وَ نُصُبِ اَلْآفَاتِ، وَ صَرِيعِ اَلشَّهَوَاتِ، وَ خَلِيفَةِ اَلْأَمْوَاتِ.
به فرزند خود كه آرزومند چيزى است كه به دست نيايد، راهرو راه كسانى است كه به هلاكت رسيده اند و آماج بيماريهاست و گروگان گذشت روزگار. پسرى كه تيرهاى مصائب به سوى او روان است، بنده دنياست و سوداگر فريب، و وامدار مرگ و اسير نيستى است و هم پيمان اندوهها و همسر غمهاست، آماج آفات و زمين خورده شهوات و جانشين مردگان است.
اما درباره مخاطب و فرزند که نیازمند وصیت است:
اوّل: إِلَى اَلْمَوْلُودِ اَلْمُؤَمِّلِ مَا لاَ يُدْرِكُ: به فرزند خود كه آرزومند چيزى است كه به دست نيايد. همیشه آرزو با امید به رسیدن همراه است. امام می فرماید شما آرزومند چیزی هستید که به آن دسترسی ندارد.
هیچگاه انسان آرزوهایش به پایان نمی رسد. خواسته های انسان بی انتهاست و حد یقفی ندارد. این آرزوهای نامتناهی انسان را از سرنوشت محتوم خویش و آخرت غافل می کند. پيامبر(ص) فرموده است: یهرم ابن آدم و یبقی منه اثنان الحرص و و الامل. فرزند آدم پير مىشود ولى دو خصلت در او مىماند: آزمندى و آرزو.[۱] بىترديد عمر به سر مىآيد بىآنكه اين آرزوها برآورده شوند. امام، امکان رسیدن به یک یک به آرزوها را در عبارتهای بعد منتفی اعلام می کند.
شاید هم این عبارت امام ضمنا اشاره به خلافت باشد و بخواهد پیشگویی کند و بگوید پسر آرزوی خلافت نداشته باش که به آن دسترسی نخواهی داشت. به قول خیام:
چون نیست زهر چه هست جز باد بدست/ چون هست بهرچه هست نقصان و شکست
انگار که هرچه هست در عالم نیست/پندار که هرچه نیست در عالم هست
دوّم: اَلسَّالِكِ سَبِيلَ مَنْ قَدْ هَلَكَ: راهرو راه كسانى است كه به هلاكت رسيده اند. همیشه انسان وقتی در راهی قرار می گیرد به این امید است که به مقصد برسد و با آن زندگی کند. امام می فرماید: شما راه همان کسانی را طی می کند که نابود شده اند و به مقصد و آرزو برآورده نشده مرده اند. این وضع را خیام بسیار خوب می دید که می گفت:
آنها که کهن شدند و اینها که نوند هر کس بمراد خویش یک تک بدوند
این کهنه جهان بکس نماند باقی رفتند و رویم دیگر آیند و روند
***
در کارگه کوزهگری رفتم دوش یدم دو هزار کوزه گویا و خموش
ناگاه یکی کوزه برآورد خروش کو کوزهگر و کوزهخر و کوزه فروش
سوّم: غَرَضِ اَلْأَسْقَامِ: اغراض و انگیزه های آدمی رسیدن به سلامت و لذت است ولی تو حقیقتا به منزله هدف، سیبل و نشانهاى هستی که مورد اصابت تيرهاى بيماريهاست.
چهارم: وَ رَهِينَةِ اَلْأَيَّامِ: به کسی که آماج بيماريهاست. یکی از آرزوهای انسان رهایی و آزادی است ولی بر خلاف این آرزو آدمی اسیر و زندانی و گروگان روزگار است. گروگان در اختيار و اسیر گرودار است. حوادث و شرایط اجتماعی انسان را اسیر خود می کند به طوری که آنگونه که می خواست زندگی پیش نمی رود. امام حسن(ع) می خواهد که حکومت را در دست داشته باشد ولی شرایط او را مجبور می کند آن را واگذار کند.
پنجم: ، وَ رَمِيَّةِ اَلْمَصَائِبِ: و گروگان گذشت روزگار. اين عبارت مثل عبارت غرض الأسقام است. شما سیبل مصیبت هستید. فرزند من هدف تيرهاى شدايد و مصیبتهاست. چنانچه حسن و حسین و همه آدمیان به نحوی گرفتار آن هستند.
ششم: وَ عَبْدِ اَلدُّنْيَا: بنده دنياست. لفظ عبد مستعار است، زيرا كه طالب دنيا در حقيقت مطيع دنيا و كارگزار اوست، همچنان كه بنده، فرمانبردار و كارگر مولاى خويش است. بشر دوست دارد دنیا را در خدمت داشته باشد ولی دنیا او را در خدمت خود می گیرد و او بسیار خوشحال است. به قول اریک فروم در کتاب « گریز از آزادی» عجیب است که انسانی که دم از آزادی خواهی می زند به شدت از آزادی خود گریزان است.
وقتی که کسی بندۀ مطلوب خود شد دیگر مالک خود نیست بلکه مطلوب او مالک وی است. به قول مولانا در داستان کنیز و پادشاه در اول دفتر اول:
یک کنیزک دید شَه بر شاه راه
شد غلام آن کنیزک، پادشاه
زمانی که کنیزک بیمار شد و او حکیمی را دید تا کنیز را مداوا کند گفت:
گفت معشوقم تو بودَستی نه آن
لیک کار از کار خیزد در جهان
ای مرا تو مصطفی، من چون عُمَر
از برای خدمتت بندم کمر
بنابراین اگر مطلوب او پول باشد پول مالک است و او بنده پول، اگر مطلوب قدرت باشد قدرت مالک است و فرمان می دهد که چه کن تا به من برسی، اگر مطلوب شهرت باشد شهرت فرمانرواست که برای رسیدن به شهرت و مورد توجه قرار گرفتن باید چه کرد و اگر مطلوب شهوت باشد، شهوت است که معلوم می کند که چه باید کرد. به قول اریک فروم در کتاب « انسان برای خویشتن» در حالت های یاد شده انسان برای خویشتن زندگی نمی کند برای دیگری زندگی می کند. او نمی تواند برای خود کاری کند همیشه به نفع دیگری عمل می کند.
به تعبیر امام حسین(ع): ألناس عبيد الدنيا و الدين لعق علي ألسنتهم يحوطونه ما درّت معائشهم فإذا محصّوا بالبلاء قلّ الديّانون.
وقت خشم و وقت شهوت مرد كو
طالب مردى دوانم كو به كو
كو در اين دو حال مردى در جهان
تا فداى او كنم امروز جان
هفتم: وَ تَاجِرِ اَلْغُرُورِ: سوداگر فريب است. غرور هر امر غیر واقهی است و تاجر غرور امر غیر واقعی را دست به دست می کند. سرمایه انسان استعدادها و عمر اوست، متاعی که دنبال آن است تا آن را به دست آورد دنیاست. دنیایی که حقیقت آن هلاکت و نیستی باشد، شخصی را به تاجر هلاکت و نیستی تبدیل کند جز باد بدست نخواهد آورد. تو را از كسب و كار حقيقى و جاودانه باز می دارد. به قول حافظ:
بادت به دست باشد اگر دل نَهی به هیچ
در معرضی که تخت سلیمان رود به باد
هشتم: وَ غَرِيمِ اَلْمَنَايَا: وامدار مرگ است. به اعتبار اينكه هر فرد بشر همچون مسافرى است، لفظ غريم كنايه از انسانی است که اجل همچون طلبكارى در پى بدهكار خود است.
آن قصر که جمشید در او جام گرفت/ آهو بچه کرد و شیر آرام گرفت
بهرام که گور میگرفتی همه عمر / دیدی که چگونه گور بهرام گرفت
نهم: وَ أَسِيرِ اَلْمَوْتِ: اسير نيستى است. لفظ اسير را استعاره گرفته شده است به لحاظ تسليم بودن او به مرگ و خلاصى نداشتن از آن.
دهم: وَ حَلِيفِ اَلْهُمُومِ: هم پيمان اندوهها هم قسم و همدم غمهاست. دو همپيمان از يكديگر جدا نمىشوند.
يازدهم: وَ قَرِينِ اَلْأَحْزَانِ: همسر غمهاست. الفاظ حليف و قرين را استعاره آورده است به اعتبار انفكاك ناپذيرى او از غم و اندوهها همان طورى كه خیام نامیدانه می سراید:
چون حاصل آدمی در این شورستان/جز خوردن غصه نیست تا کندن جان
خرم دل آنکه زین جهان زود برفت/و آسوده کسی که خود نیامد به جهان
دوازدهم: وَ نُصُبِ اَلْآفَاتِ: مثل و رميّة المصائب، است. يعنى در معرض آفتهاست
چون چرخ بکام یک خردمند نگشت/خواهی تو فلک هفت شمر خواهی هشت
چون باید مرد و آرزوها همه هشت/ چه مور خورد بگور و چه گرگ بدشت
سيزدهم: وَ صَرِيعِ اَلشَّهَوَاتِ: زمين خورده شهوات است. كلمه صريع استعاره آورده شده است به جهت مغلوب و مقهور بودن او در دست هواى نفس همچون قتيل به معناى مقتول.
چهاردهم: وَ خَلِيفَةِ اَلْأَمْوَاتِ: جانشين مردگان است. در اين عبارت با يادآورى مرگ ايجاد نفرت از دنيا مىفرمايد ، زيرا كه جانشين مردگان در معرض پيوستن به آنهاست. انسان مجبور است در مقابل مرگ سپر اندازد.
مرگ در طول تاریخ مهمترین مسئله بشریت بوده است. به همین جهت امیر المومنین به مسئله مرگ تکیه کرده است. مرگ تنها چیزی که انسان نمی تواند با آن مقابله کند و در مقابل آن ذلیل است. به قول شوپنهاور(۱۸۱۵) و تالستوی(۱۸۸۶) پدیده مرگ آدمی را مجبور به تامل در مورد معنای زندگی می کند.[۲]