حقالناس چیست؟ (مبانی حقالناس در قرآن)
بسم الله الرحمن الرحیم
قرآن برای انسان دونوع کرامت قائل شده است: یکی کرامت ذاتی و دیگری کرامت اکتسابی. آیه «و لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ»[۱] (اسراء،۷۰) بیان کننده کرامت ذاتی و وجودی و آیه بیان کننده کرامت اکتسابی است. در آیه دوم، يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُم مِّن ذَكَرٍ وَأُنثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ»[۲] (حجرات،۱۳) قرآن کریم به انسانهای دارای کرامت برابر، میفرماید کریمترین شما نزد خدا باتقواترین شماست. بنابراین کرامت فطری، طبیعی و ذاتی بیان کننده مناسباتی است که باید در بین خود انسانها برقرار باشد و رعایت کننده آن به دلیل ادا کردن حق الناس به تقوی انسانی نائل شده است و کرامت اکتسابی بیانکننده مناسباتی است که بین انسان و خدا برقرار است و رعایت کننده آن به دلیل ادای حق الله به تقوای الهی نائل شده است. البته تقوای الهی با تقوای انسانی رابطهای ناگسستنی دارند.
موضوع بحث این مقاله، معنای کرامت ذاتی و لوازم آن یعنی حقالناس است. اینکه گفته شده است نزد نظر خدا بنیآدم موجود شریفی هستند و خدا او را به عنوان موجود شریف به رسمیت شناخته است و لوازم یک موجود شریف را در مشیت خود نسبت به او جاری ساخته است چیست؟ به این معناست که او را وجودی شریف خلق کرده است و به عنوان یک وجود شریف با او برخورد کرده است و از فرشتگان و شیطان و طبیعت و دیگر انسانها میخواهد که با او به عنوان یک وجود شریف برخورد کنند. موجود شریف باید چگونه باشد؟ باید قدر ببیند و در صدر نشیند. موجودی که مورد تکریم واقع شود، «خادم» نیست، بلکه «مخدوم» است؛ لذا فرمان داده شد تا بر او سجده شود. کسی که تکریم میشود، «شیء» نیست و چون شیء به او نگاه ابزاری نمیشود تا وسیله برای غیر باشد و بشود در او هرگونه تصرف نمود.
انسان در نگرش قرآن وسیله نیست «غایت» است، خود «هدف» است. «شخص» است که تشخّص و شخصیت دارد. به همین جهت خدا انسان را به لحاظ وجودی وسیله برای غیر قرار نداده است و وسیله برای همنوعان خودش نیز معرفی نکرده است. او تحت تسخیر دیگر مخلوقات نیست؛ بلکه دیگر موجودات در تسخیر او هستند. نظام خلقت به گونهای برای انسان تنظیم شده است که انسان، دیگر موجودات را وسیله امیال و اهداف خود قرار دهد نه اینکه خود وسیله ارتقاء آنها قرار گیرد به همین جهت انسان بدون اجازه موجودات دیگر میتواند در آنها تصرف کند ولی دیگر موجودات بدون اجازه او حق تصرف در او را ندارند. خدا نمیخواهد او وسیله برای اهداف دیگر انسانها و موجودات حتی فرشتگان و پیامبران و حتی خود خدا باشد. هیچ پیامبر، انسانها را ابزاری برای اهداف مادی و معنوی خود قرار نمیداده است، چه رسد که این اجازه به سلاطین و پادشاهان و سیاستمداران قرار داده باشد. خدا به انسان چنان کرامتی عطا کرده است که خود او هم بدون خواست انسان سرنوشت او را رقم نمیزند و تغییر نمیدهد. کسی که با انسان وعده خلافی کند، به او خیانت کند، به عهد خود وفا نکند، به او دروغ بگوید، نخواهد جبران خسارت وی کند او را وسیله قرا داده است.
لازمه کرامت «آگاهی» است. موجودی که بیخبر از خود، گذشته، حال و آینده و سرنوشتش رها شود مورد تکریم واقع نشده است بلکه در بیخبر نگهداشتن وی در اموری که به او مربوط است اهانت به او محسوب میشود. از این رو به انسان طبیعتی عقلانی داده شده است تا زمینه آگاهیهای گسترده را برای خویش فراهم آورد. مهمتر اینکه او خودآگاه هم هست. انبیا هم برای او از عالم غیب خبر آوردهاند تا از گذشته، آینده و سرنوشتش اطلاع حاصل کند.
لازمه کرامت «آزادی» و لازمه آزادی، داشتن اراده آزاد و انتخاب آزاد است. دیگر موجودات اخلاقی نیستند چون آزادی ندارند. ارزشها در پناه آزادی و انتخاب آگاهانه متولد میشوند. انتخاب آگاهانه ارزش آفرین است لذا انسان، آفریننده ارزشهاست. اگر انتخاب نبود انسان بیش از یک میل صرف زیستی چون دیگر حیوانات نبود. او به واسطه اراده آگاه و آزاد از تعهد و مسئولیت نیز برخوردار است. خدا کرامت بخشی خود را با دادن ابزار انتخاب به او به اتمام رسانده است و علت خوشبختی و بدبختی او را نیز به انتخاب خود او واگذاشته است: « سوگند به نفس و آن كس كه آن را درست كرد سپس پليدكارى و پرهيزگارىاش را به آن الهام كردكه هركس آن را پاك گردانيد قطعاً رستگار شد و هر كه آلودهاش ساخت قطعاً درباخت»[۳] (شمس،۷-۱۰) انسان نه تنها دنیای خود را بلکه چگونگی زندگی پس از مرگ خود را نیز خود تعیین میکند و رقم میزند، اینکه از استعداد شگفتانگیز خود بهره ببرند و بر کرامت خود بیفزایند و کسب کرامت و فضیلت بیشتر کنند یا خیر، همه را خدا در اختیار آزاد خود او قرار داده است.
انتخاب در خصوص امور انسانی مربوط به غیب بدون آگاهی معنا ندارد لذا خدا میفرماید ما تا بهوسیله رسولان خود انسان را از آیندهاش آگاه نکنیم و به او هشدار ندهیم، تا خود، راه خویش را «آگاهانه» و «آزادانه» انتخاب کند، وی را دچار نتیجه انتخابش یعنی عذاب نخواهیم کرد: « ما تا پيامبرى برنينگيزيم به عذاب نمىپردازيم»[۴] (اسراء،۱۵) چون اگر آگاه نمیشد حق اعتراض به خدا را داشت و میتوانست بگوید که خدا به من کرامت نبخشیده است و خدا قدرت انتخاب را از من سلب کرده است و من چون آگاهی از نتیجه انتخاب خود نداشتم و عملاً به دلیل عدم آگاهی از مسیر، قدرت انتخاب از من سلب و به من ظلم شده است: «پيامبرانى كه بشارتگر و هشداردهنده بودند تا براى مردم پس از [فرستادن] پيامبران در مقابل خدا [بهانه و] حجتى نباشد»[۵] (نساء،۱۶۵) انتساب عذاب به خدا به این معنا نیست که عذاب نقض کرامت خدا باشد بلکه به این معناست که عذاب نتیجه حقیقی انتخاب آگاهانه و آزادانه انسان است. لازم به ذکر است که قانون انتخاب آزاد سعادت یا شقاوت، حقیقتی است که خدا در سازوکار عالم قرار داده است، به همین جهت به خدا نسبت داده شده است والا خدا کسی را بدون این مقدمات خوار و رسوا و بیکرامت و عذاب نمیکند: «اگر ما آنان را قبل از [آمدن قرآن] به عذابى هلاك مىكرديم قطعا مىگفتند پروردگارا چرا پيامبرى به سوى ما نفرستادى تا پيش از آنكه خوار و رسوا شويم از آيات تو پيروى كنيم»[۶] (طه،۱۳۴)
لازمه دیگر تکریم «حقشناسی» و «سپاسگزاری» است. موجودی که بیارزش باشد محترم داشته نمیشود و حقی برای به رسمیت شناختن ندارد. زمانی که ما سبزی یا میوهای میخوریم یا آبی مینوشیم؛ ماهی از دریا صید میکنیم و یا حیوانی را طبخ کرده و میخوریم، از سبزی، میوه، آب، ماهی و مرغ تشکر نمیکنیم، چون خود را محق در استفاده از آنها و آنها را «وسیله» کمال جسم و روح خود میدانیم، ولی اگر انسانِ صاحب ارادهای به ما خدمتی، ولو اندک، کرد، خود را موظف به قدردانی از او میدانیم چون برای او احترام و کرامت قائل هستیم. خدا نیز به دلیل اینکه برای انسان کرامت قائل است و میخواهد او را تکریم کند، قدردان انسان آگاه و سختکوش است: «اين [پاداش] براى شماست و كوشش شما مقبول افتاده است»[۷] (انسان،۲۲) کار نیک او را ارج مینهد و به او پاداش مضاعف میدهد: «هر كس نيكى به جاى آورد، براى او در ثواب آن خواهيم افزود قطعاً خدا آمرزنده و قدرشناس است»[۸] (شوری،۲۳) خدا نیکی به انسان دیگر را نیکی به خود تلقی کرده و از آنکه به انسانی قرض دهد این تلقی را دارد که به خدا قرض داده است و از او قدردانی مضاعف میکند: «اگر خدا را وامى نيكو دهيد آن را براى شما دو چندان مىگرداند و بر شما مىبخشايد و خدا[ست كه] سپاسپذير بردبار است»[۹] (تغابن،۱۷) و آنکه به دلیل اعتماد به گفته خدا، برای آخرت تلاش کند، سعیش مشکور خدا است: «هر كس خواهان آخرت است و نهايت كوشش را براى آن بكند و مؤمن باشد آنانند كه تلاش آنها مورد حقشناسى واقع خواهد شد.»[۱۰] (اسراء،۱۹) و او که کج میرود، مجازات او به میزان جرم اوست. همه این اموری هم که به عنوان پاداش به خدا نسبت داده شده است بیان اسرار نظام حقیقی خلقت در نظام فکری انسانی است و جنبه اعتباری و قراردادی ندارد.
از دیگر لوازم تکریم «نیکوکاری» و «توزیع لذت» است، حتی بدون شایستگی و استحقاق است، بلکه صرفاً به دلیل اینکه قابل احترام و صاحب کرامت است. بدون اینکه انتظار جبران از طرف مقابل وجود داشته باشد. این اقتضای رحمت خداوند نسبت به انسان است، که او قدیم الاحسان است و هر چه در شب و روز از آن بهره مند میشویم از جانب اوست: «بگو چه كسى شما را شب و روز از [عذاب] رحمان حفظ مىكند.»[۱۱] (انبیاء،۴۲) او همه چیز را بیدریغ مسخّر انسان کرد صرفًا به دلیل انسان بودن او: «اوست كسى كه دريا را مسخر گردانيد تا از آن گوشت تازه بخوريد و پيرايهاى كه آن را مىپوشيد از آن بيرون آوريد و كشتيها را در آن شكافنده [آب] مىبينى و تا از فضل او بجوييد و باشد كه شما شكر گزاريد»[۱۲] (نحل،۱۴) مهمترین لطف و موهبت الهی به انسان و شاخصترین ملاک کرامت انسان علم و عقل و وحی است؛ تا روز به روز با آباد کردن زمین، به بهرهوری بیشتر از آسمان و زمین و توسعه تمدن و تعالی معنوی خود بپردازد. عدم بهرهوری از علم، عقل و وحی، برای آباد سازی خود، دیگران و زمین، کرامت را به اهانت خودساخته مبدل میسازد: «قطعاً بدترين جنبندگان نزد خدا كران و لالانىاند كه نمىانديشند»[۱۳] (انفال،۲۲)
مهمترین لازمه کرامت احقاق حقوق و قائل شده حق برای اوست. اگر «حق« را به معنای استعداد، صلاحیت، قدرت و امتیاز بگیریم و «تکلیف» را، باید و نباید و وظایفی که انسان در قبال این حقوق دارد بدانیم، هر جا «حقّی» هست در کنار آن «تکلیفی» نیز هست. شریعت قرآنی کرامتبخشی به انسان را در حقالناس متجلّی ساخته است و از جانشینان در زمین خواسته است که وظایف خود را در حفظ این حقوق به انجام رسانند تا در ضمن کرامتبخشی به دیگران، کرامت خودشان را نیز ارتقاء دهند. باید حقالناس را شناخت، رعایت کرد و حداقل خود را موظف دانست که دیگران مانع از اِعمال این حق انسان نشوند.
حق حیات
«حقّ حیات»، مهمترین حقی است که برای انسان در نظام طبیعت و فطرت در نظر گرفته شده است. این حقِ مادر یا بهتر بگوییم «مادر حقها» اگر به رسمیت شناخته نشود، دیگر حقوق انسانی هم بیمعناست. انسان از زمانی که پا به عرصه زندگی نهاده است، «حق حیات» دارد و این چیزی است که ناشی از وصف «محیی» بودن خداست. نظر به اینکه حیات انسان را خدا به خود نسبت داده است حق حیات از تقدس ویژهای هم برخوردار است: «پس وقتى آن را درست كردم و از روح خود در آن دميدم پيش او به سجده درافتيد»[۱۴] (ص،۷۲)
«حق حیات» حقی طبیعی و فطری است و از اموری که خدا به انسانها الهام فرموده است: «سپس … پرهيزگارىاش را به آن الهام كرد»[۱۵] (شمس،۸) چنانکه فرزند آدم به برادرش میگوید اگر تو بخواهی مرا بکشی من چنین کار زشتی را مرتکب نخواهم شد: «اگر دست خود را به سوى من دراز كنى تا مرا بكشى، من دستم را به سوى تو دراز نمىكنم تا تو را بكشم چرا كه من از خداوند پروردگار جهانيان مىترسم»[۱۶] (مائده،۲۸) موسی قبل از نبوت و در دوران جوانی هنگامیکه ناخواسته کسی را کشت آن عمل خود را شیطانی معرفی کرد: «موسى مشتى بدو زد و او را كشت. گفت: اين كار شيطان است چرا كه او دشمنى گمراهكننده [و] آشكار است»[۱۷] (قصص،۱۵) و از خدا به جهت این ظلم، طلب استغفار کرده و میخواهد تا خدا او را ببخشد: «گفت: پروردگارا من بر خويشتن ستم كردم، مرا ببخش. پس خدا از او درگذشت كه وى آمرزنده مهربان است»[۱۸] (قصص،۱۶) روز بعد که حادثه مشابهی برای او اتفاق افتاد. شخصی دیگری که پیامبر نیست نیز همین حکم را دارد و استمرار قتل توسط موسی را از مصادیق زورگویی در زمین، از مدّعی اصلاح جامعه میداند وتکرار آن را فساد در زمین تلقی کرد: «چون خواست به سوى آنكه دشمن هر دوشان بود حمله آورد، گفت: اى موسى آيا مىخواهى مرا بكشى چنانكه ديروز شخصى را كشتى، تو مىخواهى در اين سرزمين فقط زورگو باشى و نمىخواهى از اصلاحگران باشى»[۱۹] (قصص،۱۹) دستاندرکاران دربار فرعون هم عمل موسی را قبیح میدانستند و تصمیم داشتند تا وی را به جرم قتل مجازات کنند: «گفت: اى موسى سران قوم درباره تو مشورت مىكنند تا تو را بكشند، پس [از شهر] خارج شو من جداً از خيرخواهان توام»[۲۰] (قصص،۲۰) زمانیکه موسی پیامبر میشود و مأمور میگردد تا بنیاسرائیل را رهایی بخشد از اینکه ممکن است وی را به جرم قتل بکشند، ابراز نگرانی میکند: «گفت: پروردگارا من كسى از ايشان را كشتهام، مىترسم مرا بكشند»[۲۱] (قصص،۳۳) اعتراض موسی به عبد صالح و زشت دانستن قتل کودک بیگناه، نیز گویای روشن از فطرت انسان در پذیرش این حق و محکوم بودن این عمل توسط هر انسانی است: «پس رفتند تا به نوجوانى برخوردند [بنده ما] او را كشت [موسى به او ] گفت: آيا شخص بىگناهى را بدون اينكه كسى را به قتل رسانده باشد كشتى، واقعا كار ناپسندى مرتكب شدى»[۲۲] (کهف،۷۴) بنابراین نفی این حقّ عظیم از انسان، نادیده گرفتن کرامتی است که خدا برای انسان در سرشت او نهاده است و در فرامین خود آن را از انسان، فرشتگان، آسمان و زمین خواسته است. نظر به اینکه کرامت از آن بنیآدم است و همه بنیآدم فرزند یک پدر و مادر و همه خواهران و برادران یکدیگر هستند این حق بالسویه و بدون هیچ تفاوت و تبعیضی برای تکتک آنها به صورت «برابر» ثابت است. حق حیات از انسان قابل سلب نیست و همانگونه که خدا، فرشتگان و کائنات و همه شرایط را برای حفظ و تداوم حیات انسان فراهم نموده است، همه انسانها نیز، همانگونه که انتظار دارند به حق حیات آنان احترام گذاشته شود، مؤظف هستند به حق حیات دیگران احترام بگذارند.
حق سلامت و امنیت
به دنبال پذیرش حق حیات است که انسان برای حفظ و ارتقاء حیات خود به خود حق میدهد تا در طبیعت تصرف و از آن بهرهبرداری کند. انسان به دلیل داشتن عقل، قدرت، خلاقیت، توان آموختن و آموزش دادن، میتواند دیگر موجودات را به خدمت خود بگیرد و برای اهداف حیات خود از آنان بهرهبرداری کند. اینکه خدا همه چیز را در اختیار انسان نهاده است نیز به جهت پذیرش حق سلامت و تداوم زندگی از جانب اوست: «اوست آن كسى كه آنچه در زمين است، همه را براى شما آفريد»[۲۳] (بقره،۲۹) استفاده از هرآنچه مطلوب حیات آدمی باشد و برای حیات او ضروری باشد، به شرط زیادهروی نکردن و اسراف از نظر خدا برای انسان مجاز است: «اى فرزندان … بخوريد و بياشاميد و[لى] زيادهروى نكنيد كه او اسرافكاران را دوست نمىدارد»[۲۴] (اعراف،۳۱) خدا بیهوده این نعمتها را در اختیار او قرار نداده است بلکه از این جهت در اختیار او قرار داده است که از آن برای حفظ حیات و سلامت خود از آن بهره ببرد. خدایی که دوستدار انسان است، نمیخواهد او را در محذور قرار دهد لذا او را تشویق به استفاده امانتگونه از نعمتهای طبیعی کرده و آن را مشروط به این ساخته است که برای سلامت وی مفید باشد و ضرری به جسم و جان محترم او، نداشته باشد: «[اى پيامبر] بگو زيورهايى را كه خدا براى بندگانش پديد آورده و [نيز] روزيهاى پاكيزه را چه كسى حرام گردانيده»[۲۵] (اعراف،۳۲) تن آدمی شریف است قابل احترام همچنان که جان او شریف است و احترام دارد لذا او باید برای حفظ حیات خود نیازهای اولیه زیستی خود را تامین کند و به سلامت خویش اهمیت داده و به سلامتی خود رسیدگی کند.
بنابراین قرآن هر آنچه با کرامت انسان ناسازگار باشد را توصیه نکرده و معتقد است انسان نباید از امور نامطلوب و نامطبوع که حیات او را به خطر میاندازد و کرامت وی را خدشهدار سازد، استفاده کند: «براى آنان چيزهاى پاكيزه را حلال و چيزهاى ناپاك را بر ايشان حرام مىگرداند»[۲۶] (اعراف،۱۵۷) اطلاع رسانی نکردن خدا در مورد چیزهایی که برای انسان مضر است و انسان برای پی بردن به آن باید زمان طولانی را از سر بگذراند و هزینه سنگینی را متحمّل شود، خلاف کرامت خواهی خداست لذا قرآن از هر آنچه برای سلامت تن، روان، روح، عقل و در یک کلام جان او مضر است به نحو کلی و بعضاً جزئی خبر داده است: «[خدا] آنچه را بر شما حرام كرده جز آنچه بدان ناچار شدهايد براى شما به تفصيل بيان نموده است»[۲۷] (انعام،۱۱۹) خدا زیست با سختی را نیز برای انسان با کرامتش نمیپسندد و دوست دارد بر او آسان بگیرد: «خدا براى شما آسانى مىخواهد و براى شما دشوارى نمىخواهد»[۲۸] (بقره،۱۸۵) به همین جهت است که نماز و روزه و حج و جهاد مشروط به سلامت و در حد حفظ سلامت انسان بر او تکلیف شده است و حتی عمل عبادی که سلامت انسان را به خطر بیندازد مقبول حق نیست. دین خدا برای گرفتار کردن انسان نیست برای ارتقاء انسان است: «در دين بر شما سختى قرار نداده است»[۲۹] (حج،۷۸) گویی کسی که به سلامت تن خود اهمیت ندهد ارتقاء معنوی هم برای او ممکن نیست.
حق آزادی
کرامتی دیگری که خدا برای انسان قائل است، حق آزادی است. بعد از حق حیات مهمترین حق انسان حق اراده آزاد است. تمام تعالی انسان در گرو همین حق فطری است. اسارت، اجبار و اکراه ناقض کرامت است و نمیتوان گفت ما به کسی با اسارت و سلب آزادیش کرامت میبخشیم. نمیتوان به کسی گفت: چون میخواهیم نهایت احترام را برای تو قائل شویم تو را در قفس تنگی محبوس میکنیم، حق انتخاب غذا، پوشاک، مسکن، محل سکونت و همسرت را از تو سلب میکنیم. میل تو به امنیت را در نظر نمیگیریم و تو را مرتب میترسانیم و تهدید میکنیم. میل تو به نظم و ثبات و برنامهریزی برای زندگیت را مانع میشویم. تعلقات عاطفی به پدر، مادر، خواهر، برادر، دوست، همسر، جامعه و سرزمین را از تو دریغ میکنیم. به حب ذات تو توجه نداشته و برای تو و انتخاب تو برای مصالح خودت احترامی قائل نیستیم و از اینکه به تو احترام بگذارند، جلوگیری میکنیم. مانع از شکوفایی استعدادهای تو آنگونه که خود میخواهی خواهیم شد و جلو میل آزاد تو به دانستن، تفکر کردن، تعقل و فهمیدن را میگیریم. تو مجبوری ماشینگونه همانطور که ما میخواهیم، احساس کنی، هیجانات عاطفی داشته باشی، بخواهی، بدانی، بیندیشی و بفهمی و عمل کنی. خدایی که خود این امیال، احساسات و عواطف، اراده، تعلّقات و تعقّل آزاد را به انسان داده است با نفی آن خلقت خود را عبث نخواهد ساخت.
انسان برای حفظ کرامتش باید خط قرمزها را رعایت کند تا کرامتش حفظ و یا ارتقاء یابد. خط قرمز در عالم محسوس همان چیزی است که خود انسان به حسن و قبح آن آگاه است و در عالم غیر محسوس و غیب، آن چیزی است که خدای علّامالغیوب انسان را از آن نهی کرده و به حیات معنوی او ضرر میزند: «از هر كجاى آن خواهيد فراوان بخوريد و[لى] به اين درخت نزديك نشويد كه از ستمكاران خواهيد بود»[۳۰] (بقره،۳۵) آنان که خط قرمزهای کرامت را رعایت کنند به بالاترین مرحله کرامت ارتقاء مییابند: «در حقيقت كتاب نيكان در عليون است»[۳۱] (مطففین،۱۸) و نتایج آن را نصیب خود خواهند کرد زیرا در نظام خلقت کریمانه، ذرّهای به کسی ظلم نمیشود: «كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كردهاند [بدانند كه] ما پاداش كسى را كه نيكوكارى كرده است، تباه نمىكنيم»[۳۲] (کهف،۳۰) و البته آنان که خود بر کرامت خود ظلم نمایند و چهره زیبای خود را زشت سازند، نتایج عملکرد خود را دریافت خواهند کرد و به پائینترین مرحله کرامت سقوط خواهند کرد: «براستى انسان را در نيكوترين اعتدال آفريديم. سپس او را به پستترين [مراتب] پستى بازگردانيديم»[۳۳] (تین،۴و۵)
در هر صورت برخلاف مکانیسم طبیعی بدن انسان که مبتنی بر ژنتیک از قبل طراحی شده است هیچ وجهی از شخصیت انسانی او از قبل برای وی طراحی و تعیین نشده است بلکه از نظر قرآن او باید با استفاده از همه امکانات طبیعی و اجتماعی و تاریخی که برایش فراهم شده است، شخصیت خود را انتخاب کرده و بسازد: «در حقيقت ما آنچه را كه بر زمين است زيورى براى آن قرار داديم تا آنان را بيازماييم كه كدام يك از ايشان نيكوكارترند»[۳۴] (كهف،۷) شخصیت وی برآیند اکتسابات گزینش شده اوست: «هر كسى در گرو دستاورد خويش است»[۳۵] (مدثر،۳۸) و عملکرد او نیز بر اساس شخصیت منتخب خودش است: «بگو هر كس بر حسب ساختار [روانى و بدنى] خود عمل مىكند»[۳۶] (اسراء،۸۴) ماهیت جوامع نیز نتیجه و برآیند انتخاب آزاد مجموع افراد آن جامعه است: «اين [كيفر] بدان سبب است كه خداوند نعمتى را كه بر قومى ارزانى داشته تغيير نمىدهد مگر آنكه آنان آنچه را در دل دارند تغيير دهند و خدا شنواى داناست»[۳۷] (انفال،۵۳) ارادههای آزاد میتوانند در سایه استدلال، خلاقیّت و تخیل، نسبت به زندگی خود و دیگران کنترل هشیارانهای داشته باشند و با توجه به شرایط گذشته خود، حال و آینده خویش را بسازند و برای پدید آوردن جامعهای که خود میخواهند بر اساس اهداف مشترک همکاری کنند، با یکدیگر همدردی نمایند و نسبت به هم محبت داشته باشند. در هر صورت خدا از قبل و به اجبار سرنوشت هیچ قومی را رقم نمیزند مگر همان سرنوشتی که خود آنان برای خود رقم زدهاند: «در حقيقتخدا حال قومى را تغيير نمىدهد تا آنان حال خود را تغيير دهند»[۳۸] (رعد،۱۱)
فلسفة مرگ و زندگی مستمر انسان در زمین همین «انتخاب آزاد» است تا شاید او به بهترین رفتارها و در نتیجه به بالاترین پیشرفت و توسعه و کمال دست یابد: «همانكه مرگ و زندگى را پديد آورد تا شما را بيازمايد كه كدامتان نيكوكارتريد»[۳۹] (ملک،۲)
حق آزادی و انتخاب از انسان قابل سلب نیست و نتیجه کرامتی است که خدا در فطرت او به ودیعه نهاده است ولی چون نمیتوان قائل به آزادی همه انسانها شد، و باید از حقوق همه انسانها پاسداری کرد، آزادی و انتخاب انسان مشروط به این است که باعث سلب آزادی و انتخاب و موجب ضایع شدن کرامت دیگران نشود.
حق مالکیت
بعد از حق آزادی مهمترین حق انسان، «حق مالکیت» است. حق مالکیت حقی است که برای زندگی اجتماعی انسان اعتبار شده است. حس مالکیت به صورت غریزی در حیوانات نیز وجود دارد و گویی در فطرت انسان نیز نهفته است که هر کس دستاورد خود را حق خود میداند، کودکان نیز حس مالکیت را از کودکی با خود دارند و با تصرف عدوانی دیگران در آنچه مدتی در اختیار آنان بوده است مخالفت میکنند.
قدرت و توان تسخیر و تصرّف در خود، شئون خود و طبیعت یا به طور کلی «حقّ تسلط» مشیتی جاری از جانب خدا برای انسان است: «خدا آنچه را كه در آسمانها و آنچه را كه در زمين است مسخر شما ساخته و نعمتهاى ظاهر و باطن خود را بر شما تمام كرده است»[۴۰] (لقمان،۲۰) پروردگار عالم، هر آنچه که در زمین و آسمان است و همه ملک اوست را کریمانه، در اختیار موجودی قرار داده است که دستاورد خود اوست: «به دستان قدرت خويش خلق كردم»[۴۱] (ص،۷۵) خدا این کرامت خود را به شکل تفویض ملکیت در فطرت انسانها نشانده است: «آنچه را در آسمانها و آنچه را در زمين است به سود شما رام كرد همه از اوست»[۴۲] (جاثیه،۱۳) انسان را بر استفاده از نعمتهای خداوند تشویق هم کرده است: «فضل خدا را جويا شويد»[۴۳] (جمعه،۱۰) او میتواند بیوقفه به آبادسازی سرزمین خود بپردازد: «او شما را از زمين پديد آورد و در آن شما را استقرار داد»[۴۴] (هود،۶۱) و بر مقدرات آن مسلّط شده و زندگی خود را تأمین کند: «قطعا شما را در زمين قدرت عمل داديم و براى شما در آن وسايل معيشت نهاديم»[۴۵] (اعراف،۱۰) و از این طریق نتیجة دسترنج خود را مالک شود: «اينكه براى انسان جز حاصل تلاش او نيست»[۴۶] (نجم،۳۹) پس انسان حقّ دارد که به عنوان امانتدار از هر آنچه در اطراف اوست بهره ببرد ولی این بهرهبرداری در حدی است که به کرامت خود و دیگر انسانها تجاوز و حرمتشکنی همراه نداشته باشد. بنابراین اموال انسانها باید همچون خود انسانها محترم باشد. در نظام اربابی، بردهها مالک نمیشدند چون ارباب برای آنان کرامتی قائل نبود. اینکه انسانها خود را مالک شیر و گوشت حیوانات خود و عسل زنبوران خود میدانند به این دلیل است که برای این موجودات نسبت به خود کرامت و شرافتی قائل نیستند.
حق دین
حق حیات، حق آزادی و حق مالکیت مهمترین حقوق انسان برای رفع نیازهای اولیه مادی انسان است اما انسان تنها وجه مادی ندارد بلکه نیازهای معنوی او اساسیتر و بیشتر تأمین کننده انسانیت اوست. اینکه او بتواند از حق حیات خود به سوی حیات معقول، حیات اخلاقی و حیات دینی برود، انسانیت او را تامین میکند. اگر بتواند از حق آزادی خود به سوی انتخاب آزاد، عقلانیت، مکارم اخلاق و ایمان دینی تحقیقی برسد، انسانیت او تأمین شده است. انسان باید بر اساس حق آزادی که دارد، بتواند ایدهآل حقیقی و مطلوب نهایی خود را تشخیص دهد و زندگی برای او و با او را برگزیند و برای نزدیک شدن به آن که عین ارزش و تعالی برای اوست تلاش کند. دین چیزی جز زندگی با کاملترین و ایدهآلترین حقیقت هستی و کاملترین موجودی که بتوان تصور کرد نیست. خدا خود، انسانها را به گونهای خلق کرده است که بر اساس یافتههای خود کمال نهایی و راه زندگی خود را با او انتخاب میکنند و در این حالت خود را خوشبخت تلقی میکنند با وجودی که ممکن است در تشخیص و انتخاب خود اشتباه کنند. بنابراین قرار نیست که همه به یک گونه فکر، زندگی و عمل کنند: «براى هر يك از شما [امتها] شريعت و راه روشنى قرار دادهايم و اگر خدا مىخواست شما را يك امت قرار مىداد ولى [خواست] تا شما را در آنچه به شما داده است بيازمايد»[۴۷] (مائده،۴۸) البته خدا در این میان کرامت خود به انسان را فراموش نکرده است و برای اینکه کرامت بخشی را تمام کرده باشد خود را به آنان میشناساند و حقایقی را به آنان عرضه میکند که به نفع آنان باشد و منافاتی با طبیعت انسانی هم نداشته باشد و برای کسی که آزادانه آن را انتخاب کرده باشد نتایج و برکات زیادی در پی داشته باشد: «خدا به كسانى از شما كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كردهاند وعده داده است كه حتما آنان را در اين سرزمين جانشين [خود] قرار دهد همان گونه كه كسانى را كه پيش از آنان بودند جانشين [خود] قرار داد و آن دينى را كه برايشان پسنديده است به سودشان مستقر كند و بيمشان را به ايمنى مبدل گرداند [تا] مرا عبادت كنند و چيزى را با من شريك نگردانند و هر كس پس از آن به كفر گرايد آنانند كه نافرمانند»[۴۸] (نور،۵۵)
بههرحال انسانها یا آزادانه به ایدهآلترین و کاملترین موجودی که میتوان تصور کرد، توجه داشته و به آن ایمان میآورند و غیر او را نادیده میگیرند و ریسمانی ناگسستنی خود را متصل میکنند: «در دين هيچ اجبارى نيست و راه از بيراهه بخوبى آشكار شده است پس هر كس به طاغوت كفر ورزد و به خدا ايمان آورد به يقين به دستاويزى استوار كه آن را گسستن نيست چنگ زده است و خداوند شنواى داناست»[۴۹] (بقره،۲۵۶) یا به دلیل اشتغال به تامین تمایلات شخصی یا نهادهای قدرت، نسبت به آن ایدهآل در غفلت به سر میبرند و وجود آن حقیقت متعال برای آنان اهمیت نداشته آن را نادیده گرفته و به اصطلاح قرآن به آن کفر میورزند: «و آن را از روی ظلم و سرکشی انکار کردند ، در حالی که در دل به آن یقین داشتند! پس بنگر سرانجام تبهکاران چگونه بود»[۵۰] (نمل،۱۴) یا بین کفر و ایمان در تردد هستند و بین خدا و غیر خدا مذبذب و سرگردانند. با اینكه دلهايشان بدان يقين دارد از روى ظلم و تكبر آن را انكار میكنند: «اى كسانى كه ايمان آوردهايد به خدا و پيامبر او و كتابى كه بر پيامبرش فرو فرستاد و كتابهايى كه قبلا نازل كرده بگرويد و هر كس به خدا و فرشتگان او و كتابها و پيامبرانش و روز بازپسين كفر ورزد در حقيقت دچار گمراهى دور و درازى شده است. كسانى كه ايمان آوردند سپس كافر شدند و باز ايمان آوردند سپس كافر شدند آنگاه به كفر خود افزودند قطعا خدا آنان را نخواهد بخشيد و راهى به ايشان نخواهد نمود. در دين هيچ اجبارى نيست و راه از بيراهه بخوبى آشكار شده است پس هر كس به طاغوت كفر ورزد و به خدا ايمان آورد به يقين به دستاويزى استوار كه آن را گسستن نيست چنگ زده است و خداوند شنواى داناست»[۵۱] (نساء،۱۳۶-۱۳۷) «كسانى كه به خدا و پيامبرانش كفر مىورزند و مىخواهند ميان خدا و پيامبران او جدايى اندازند و مىگويند ما به بعضى ايمان داريم و بعضى را انكار مىكنيم و مىخواهند ميان اين [دو] راهى براى خود اختيار كنند و با امیال زیستی خود زندگی میکنند»[۵۲] (نساء،۱۵۰)
انبیاء وظیفه دارند تا این راه عزت و کرامت را به انسان نشان دهند و اعلام کنند که راه مستقیم تقرّب در مجذوب شدن در خدا است: «در حقيقت خداست كه پروردگار من و پروردگار شماست پس او را بپرستيد اين است راه راست»[۵۳] (مریم،۳۶) شکوفایی و تعالی کرامت انسان، تنها در گرو ایمان و تسلیم به پروردگار عالمیان است: «باید به من ايمان آورند باشد كه راه يابند»[۵۴] (بقره،۱۸۶)
ریزش کرامت و ذلّت انسان در تسلیم شدن به امیال زیستی خود و دیگر انسانها، طبیعت، شیطان و حتی فرشتگان است چون غیر خدا ارزش ایدهآل نهایی بودن را ندارد چون همه مخلوق خدا هستند و از حیث کرامت و ارزش یا در سطح انسان یا مادون انسان هستند. علاوه بر این، طبیعت، شیطان و حتی فرشتگان همه باید در خدمت انسان باشند نه انسان در خدمت آنها. انسان باید تسلیم کسی باشد که همه عالم تسلیم و سرسپرده اوست: «آيا جز دين خدا را مىجويند با آنكه هر كه در آسمانها و زمين است خواه و ناخواه سر به فرمان او نهاده است و به سوى او بازگردانيده مىشويد»[۵۵] (آلعمران،۸۳) هر آنکه طالب غیر خدا باشد از وی پذیرفته نیست به این معنا که، غیر خدا نه تنها جان او را بالا نمیکشد بلکه به سقوط میکشانند: «هر كه جز اسلام دينى [ديگر] جويد هرگز از وى پذيرفته نشود و وى در آخرت از زيانكاران است»[۵۶] (آلعمران،۸۵)
خدا از کسانی که رسولان دعوت کننده به عزت را نافرمانی و از جباران و زورگویان تبعیت میکنند انتقاد کرده که چرا به جای اطاعت از رسول دوست و مهربان است تبعیت نمیکنند و به جای آن زورگو و ستیزهجو است: «فرستادگانش را نافرمانى نمودند و به دنبال فرمان هر زورگوى ستيزهجوى رفتند»[۵۷] (هود،۵۹) و بندگان خدای رحمان را، کسانی معرفی میکند که حتی آیات خدای علی اعلی را نیز کورکورانه نمیپذیرند: «كسانىاند كه چون به آيات پروردگارشان تذكر داده شوند كر و كور روى آن نمىافتند»[۵۸] (فرقان،۷۳) شعیب در پاسخ به قوم خود که از او و یارانش میخواهند به آیین آنان برگردند وگر نه آنها را از شهر بیرون میکنند، میگوید: آیا من را به دینی مجبور میکنید که نسبت به آن اکراه دارم: «يا به كيش ما برگرديد گفت آيا هر چند كراهت داشته باشيم»[۵۹] (اعراف،۸۸) یعنی با اکراه نمیتوان تفکری را تحمیل کرد. نوح به قوم خود میگوید: من نمیتوانم شما را ملزم به پذیرش دینی کنم که شما از پذیرش آن اکراه دارید ولو اینکه آن چیز از جانب خدا بر من نازل شده است: «گفت اى قوم من به من بگوييد اگر از طرف پروردگارم حجتى روشن داشته باشم و مرا از نزد خود رحمتى بخشيده باشد كه بر شما پوشيده است آيا ما [بايد] شما را در حالى كه بدان اكراه داريد به آن وادار كنيم»[۶۰] (هود،۲۸) خدا خطاب به رسول خود به شکل استفهام انکاری میفرماید: آیا میخواهد مردم را با اکراه و اجبار به ایمان وادار کنی؟: «پس آيا تو مردم را ناگزير مىكنى كه بگروند»[۶۱] (یونس،۹۹). پس اجبار و اکراه انسان به هر تفکر و دینی با کرامت انسان سازگار نیست چه این تفکر و دین درست و چه نادرست باشد، به همین جهت انبیا اعلام میکردند که کسی را مجبور به پذیرش دین نمیکند و وظیفه آنها تنها ابلاغ و آگاهی بخشی است: «بر فرستاده [خدا] جز ابلاغ آشكار [ماموريتى] نيست»[۶۲] (نور،۵۴) نه سیطره و تحمیل: «بر آنان تسلطى ندارى»[۶۳] (غاشیه،۲۲) و اجبار: «تو به زور وادارنده آنان نيستى»[۶۴] (ق،۴۵)
گویی از نظر قرآن زمانی که انسانِ مختار بر سر دو راهی قرار گیرد که برای او مشخص است که یکی راه مستقیم و دیگری بیراهه است، اجبار معنا ندارد: «در دين هيچ اجبارى نيست و راه از بيراهه بخوبى آشكار شده است»[۶۵] (بقره،۲۵۶) پیامبر تنها باید فطرت و عقول آدمیان را از طریق سخنان منطقی و حکیمانه و موعظه شایسته و گفتگوی سازنده شکوفا سازد و انتخاب انسانها را آسان سازد: «با حكمت و اندرز نيكو به راه پروردگارت دعوت كن و با آنان به [شيوهاى] كه نيكوتر است مجادله نماى»[۶۶] (نحل،۱۲۵)
حق دفاع
انسان در پناه صلح و امنیت قادر است، کرامت خود را حفظ کند و یا ارتقاء بخشد و از حقوق خود بهرهبرداری کند به همین جهت برای انسان وجود امنیت و صلح از ضروریات اولیه زندگی محسوب میشود چون به تعبیر قرآن ناامنی اجتماعی از قتل بدتر است: «فتنه [شرك] از قتل بدتر است»[۶۷] (بقره،۱۹۱) چراکه ناامنی زمینهای برای قتل و غارتهای بسیار و تعرّض به همه حقوق و کرامتِ انسان را فراهم میکند.
اگر حقّ حیات، حقّ آزادی، حقّ مالکیت، حقّ دین برای انسان از آن نظر که انسان است، عین کرامت و انسانیت انسان دانسته شد حقّ دفاع از حیات، آزادی، اموال و سرزمین و دین و دیگر متعلّقات آن هم باید عین کرامت او تلقّی شود. انسان باید این حق را داشته باشد که اگر کسی خواست به جان، مال، آبرو نسل، سرزمین و دین او تجاوز کند، زیربار ذلّت نرود و از کرامت خود دفاع کند: «خداوند بانگ برداشتن به بدزبانى را دوست ندارد مگر [از] كسى كه بر او ستم رفته باشد»[۶۸] (نساء،۱۴۸) قرآن مجوز فریاد برای احقاق حق و جهاد را تنها در صورت تعرض و ظلم مجاز دانسته است: «به كسانى كه جنگ بر آنان تحميل شده رخصت [جهاد] داده شده است چرا كه مورد ظلم قرار گرفتهاند»[۶۹] (حج،۳۹) گویی انتظار عدم تعرض به جان، حقوق و داشتهها، امری طبیعی و دفاع از آن میثاقی فطری است که خدایی که میخواسته است به انسان کرامت ببخشد در خلقت او به ودیعه نهاده است، به همین جهت است که از کودکی، انسان با گریستن واکنش نشان میدهد و از داشتههای خود دفاع میکنند. گویی عقول آدمیان فطرتاً میدانند که همانگونه که انتظار دارند حرمت و کرامت آنها از جانب دیگران پاس داشته شود، باید به جان، مال، سرزمین و دیگر داشتههای مردم تعرض نکنند و اگر چنین کنند باید واکنش دفاعی آنان را انتظار داشته باشند، لذا برای پاس داشت حرمت خود باید حرمت دیگر انسانها را پاس بدارند. این امر فطری در کتب دینی انعکاس یافته است. اهمیت این موضوع چنان حائز است که برخی تمام مقصود شریعت را حفظ جان، نسل، مال، آبرو، عقل، و دین دانستهاند.[۷۰]
از قرآن جهاد ابتدایی استنباط نمیشود و لذا مسلمانان حق ندارند به کشوری که به آنان تعرضی نکرده است تجاوز کنند و بیگناهان را به قتل رسانند. از این جهت فرقی نمیکند که کشور مقابل چه دین، چه نژاد و چه ملیتی داشته باشد، کافر، مشرک، یا منافق باشد، اهلکتاب باشد یا اهل اسلام، شیعه باشد یا سنی یا دیگر فرق و مذاهب. دینی که برای اقامه قسط آمده است نمیتواند اجازه تعرض به جان، مال، آبرو و سرزمین دیگران بدهد، تجاوز به حقّ حیات و کرامت انسانهایی کند که با آنان سرجنگ ندارند و آنان را نیز از سرزمین خود اخراج نکردهاند: «[اما] خدا شما را از كسانى كه در [كار] دين با شما نجنگيده و شما را از ديارتان بيرون نكردهاند باز نمىدارد كه با آنان نيكى كنيد و با ايشان عدالت ورزيد زيرا خدا دادگران را دوست مىدارد»[۷۱] (ممتحنه،۸) اگر این قاعده فطری و شرعی را بپذیریم این قاعده به همان اندازه که برای مسلمانان جاری است برای غیرمسلمانان هم جاری است، یعنی اگر مسلمانان به غیر مسلمانان حمله کردند و خواستند آنان را به قتل برسانند و از سرزمین خود بیرون کنند یا به اجبار آنها را مسلمان کنند طبق فرمان خدا، که فرمان فطرت آنان هم هست، باید در مقابل مسلمانان مقاومت کنند و نگذارند که مسلمانان به آنان زور بگویند و ظلم نمایند و سرزمین آنان را تصرف کنند و آنان را از آنجا بیرون نمایند. مسلمان این قانون فطری را وتو نمیکند و مصونیّت نمیآورد بنابراین مسلمانی که دوست ندارد به او تعرض شود او هم حق تعرّض به دیگران را ندارد و اگر چنین کرد مرتکب جنایت جنگی شده و باید به جرم تعرض به کرامت انسان مجازات شود چون همانگونه که انسان با کرامت تجاوز و ظلم را دوست ندارد، خدا متجاوز را دوست ندارد: «از حد مگذريد كه خدا از حدگذرندگان را دوست نمىدارد»[۷۲] (مائده،۸۷) چنانکه ظالم را نیز دوست ندارد: «به راستى او ستمگران را دوست نمىدارد»[۷۳] (شوری،۴۰)
او باید با قاطعیت تمام، تجاوز را دفع کند؛ به ویژه اگر متجاوز عقاید و دین را هدف گرفته باشد: «فقط خدا شما را از دوستى با كسانى باز مىدارد كه در [كار] دين با شما جنگ كرده و شما را از خانههايتان بيرون رانده و در بيرونراندنتان با يكديگر همپشتى كردهاند و هر كس آنان را به دوستى گيرد آنان همان ستمگرانند»[۷۴] (ممتحنه،۹)
عصبانیت ناشی از تجاوز دشمن نباید ما را متجاوز سازد و از جادة عدالت خارج کند و باعث شود کسی که میخواهد پاسدار کرامت انسان باشد مبدل به کسی کند که خود کرامت انسانهای بیشتری را خدشهدار کند: «اى كسانى كه ايمان آوردهايد براى خدا به داد برخيزيد [و] به عدالت شهادت دهيد و البته نبايد دشمنى گروهى شما را بر آن دارد كه عدالت نكنيد عدالت كنيد كه آن به تقوا نزديكتر است»[۷۵] (مائده،۸) کنترل خشم ناشی از تجاوز متجاوز کار بسیاری دشواری است ولی با این حال در دفاع نباید از حد تجاوز کرد و تفاوت انسان با کرامت، کم کرامت و بیکرامت در همین رعایت قسط و عدل است. زیادهروی در تعدی به یک انسان متجاوز و ستیزهجو هم ظلم است و انسان را با شخص ظالم یگانه ساخته و او را هم ظالم میکند: «اگر عقوبت كرديد همان گونه كه مورد عقوبت قرار گرفتهايد [متجاوز را] به عقوبت رسانيد و اگر صبر كنيد البته آن براى شكيبايان بهتر است»[۷۶] (نحل،۱۲۶)
عدالت، ظلم، ظلم پذیری، تعدی، عقوبت برابر، عفو و صلح همه مفاهیم عرفی است و معروفی است که باید به آن امر کرد و مخالفت با آن منکر است و باید مرتکب آن را نهی نمود. هر چه جامعه بیشتر در هم تنیده شود مفاهیم معروف هم پیچیدهتر و جهانیتر میشود و باید مرزهای قومی، ملی، منطقهای و فرقهای را درنوردد و به گونهای آنها را معنا شود که برای عرف جهانی قابل قبول باشد.
فهرست منابع
قرآن کریم، ترجمه محمد مهدی فولادوند.
نهج البلاغه.
ابی یعقوب، احمد، تاریخ یعقوبی، ترجمه ابراهیم آیتی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، ۱۳۵۶.
الحیری النیشابوری، اسماعیل بن احمد، وجوه القرآن، تحقیق نجف عرشی، انتشارات آستانه قدس رضوی، ۱۳۸۰.
الراغب الاصفهانی، حسين بن محمد، معجم مفردات الراغب، تحقیق، ندیم مرعشی، المجتبی المرتضویه، ۱۹۷۲.
الطبرسی، ابی علی الفضل بن الحسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، موسسه الاعلمی للمطبوعات، بیروت لبنان، ۱۹۹۵.
ایزوتسو، توشیهیکو، مفاهیم اخلاقیدینی در قرآن، ترجمه فریدون بدرهای، انتشارات قلم، ۱۳۶۰.
ایزوتسو، توشیهیکو، خدا و انسان در قرآن، ترجمه احمد آرام، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ۱۳۶۸.
باربور، آیان، علم و دین، ترجمه بهاء الدین خرمشاهی، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، ۱۳۶۲.
بلخی، مقاتل بن سلیمان، الاشباه و النظائر فی القرآن الکریم، ترجمه، سید محمد روحانی و محمد علوی مقدم، انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۸۰.
دامغانی، حسین بن محمد، وجوه و لغات مشترک، ترجمه کریم عزیزی نقش، بنیاد علوم اسلامی، ۱۳۶۱.
سبزواري، هادي، شرح المنظومه، تحقيق محسن بيدار، ج۱، انتشارات بيدار، ۱۳۹۰.
شاطبی، ابی اسحاق، الموافقات فی اصول الشریعه، تحقیق ابراهیم رمضان، ج۲، ص۴۰۹-۴۱۳، بیروت، دارالمعرفه، ۲۰۰۴م.
طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، موسسه الاعلمی للمطبوعات، بیروت لبنان. ۱۹۷۳.
فراهیدی، خلیل بن احمد، ترتیب کتاب العین، تحقیق مهدی مخزومی و ابراهیم السامری، انتشارات اسوه، ۱۴۲۵ق.
کلیفورد، دابلیو. کی، اخلاق باور، ترجمه زینب صالحی، مجله: اطلاعات حکمت و معرفت؛ شماره ۳۲؛ آبان ۱۳۸۷.
كلينى، محمد بن يعقوب بن اسحاق، الكافي، محقق على اكبر غفارى و محمد آخوندى، دار الكتب الإسلامية، تهران،۴۰۷ق.
موسوي بجنوردي، كاظم، دائرة المعارف بزرگ اسلامی، جمع نويسندگان، ج۱، مركز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ۱۳۶۹.
مولوی، جلال الدین، مثنوی معنوی، تصحیح عبدالکریم سروش، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۷۵.
[۱] به راستى ما فرزندان آدم را گرامى داشتيم.
[۲] اى مردم ما شما را از مرد و زنى آفريديم و شما را ملت ملت و قبيله قبيله گردانيديم تا با يكديگر شناسايى متقابل حاصل كنيد در حقيقت ارجمندترين شما نزد خدا پرهيزگارترين شماست.
[۳] وَ نَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا، فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَاهَا، قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاهَا، وَ قَدْ خَابَ مَنْ دَسَّاهَا
[۴] وَ مَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتى نَبْعَث رَسولاً
[۵] رُسُلاً مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ
[۶] وَلَوْ أَنَّا أَهْلَكْنَاهُم بِعَذَابٍ مِّن قَبْلِهِ لَقَالُوا رَبَّنَا لَوْلَا أَرْسَلْتَ إِلَيْنَا رَسُولًا فَنَتَّبِعَ آيَاتِكَ مِن قَبْلِ أَن نَّذِلَّ وَ نَخْزَى
[۷] إِنَّ هذا كانَ لَكُمْ جَزاءً وَ كانَ سَعْيُكُمْ مَشْكُوراً
[۸] وَمَن يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَّزِدْ لَهُ فِيهَا حُسْنًا إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَكُورٌ
[۹] إِن تُقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا يُضَاعِفْهُ لَكُمْ وَيَغْفِرْ لَكُمْ وَاللَّهُ شَكُورٌ حَلِيمٌ
[۱۰] وَمَنْ أَرَادَ الآخِرَةَ وَسَعَى لَهَا سَعْيَهَا وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولَئِكَ كَانَ سَعْيُهُم مَّشْكُورًا
[۱۱] قُلْ مَن يَكْلَؤُكُم بِاللَّيْلِ وَالنَّهَارِ مِنَ الرَّحْمَنِ
[۱۲] وَ هُوَ الَّذِي سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْكُلُواْ مِنْهُ لَحْمًا طَرِيًّا وَتَسْتَخْرِجُواْ مِنْهُ حِلْيَةً تَلْبَسُونَهَا وَتَرَى الْفُلْكَ مَوَاخِرَ فِيهِ وَلِتَبْتَغُواْ مِن فَضْلِهِ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ
[۱۳] إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِندَ اللّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لاَ يَعْقِلُونَ
[۱۴] فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي
[۱۵] فَأَلْهَمَهَا … وَ تَقْوَاهَا
[۱۶] لَئِن بَسَطتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَنِي مَا أَنَاْ بِبَاسِطٍ يَدِيَ إِلَيْكَ لَأَقْتُلَكَ إِنِّي أَخَافُ اللّهَ رَبَّ الْعَالَمِينَ
[۱۷] فَوَكَزَهُ مُوسَى فَقَضَى عَلَيْهِ قَالَ هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ
[۱۸] قَالَ: رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ
[۱۹] قَالَ يَا مُوسَى أَتُرِيدُ أَن تَقْتُلَنِي كَمَا قَتَلْتَ نَفْسًا بِالْأَمْسِ إِن تُرِيدُ إِلَّا أَن تَكُونَ جَبَّارًا فِي الْأَرْضِ وَمَا تُرِيدُ أَن تَكُونَ مِنَ الْمُصْلِحِينَ
[۲۰] قَالَ يَا مُوسَى إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ
[۲۱] قَالَ رَبِّ إِنِّي قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْسًا فَأَخَافُ أَن يَقْتُلُونِ
[۲۲] فَانطَلَقَا حَتَّى إِذَا لَقِيَا غُلَامًا فَقَتَلَهُ قَالَ أَقَتَلْتَ نَفْسًا زَكِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ لَّقَدْ جِئْتَ شَيْئًا نُّكْرًا
[۲۳] هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُم مَّا فِي الأَرْضِ جَمِيعًا
[۲۴] يَا بَنِي آدَمَ … كُلُواْ وَاشْرَبُواْ وَلاَ تُسْرِفُواْ إِنَّهُ لاَ يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ
[۲۵] قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللّهِ الَّتِيَ أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَالْطَّيِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ
[۲۶] يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَاتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَآئِثَ
[۲۷] وَقَدْ فَصَّلَ لَكُم مَّا حَرَّمَ عَلَيْكُمْ إِلاَّ مَا اضْطُرِرْتُمْ إِلَيْهِ
[۲۸] يُرِيدُ اللّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَلاَ يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ
[۲۹] وَمَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ
[۳۰] كُلاَ مِنْهَا رَغَدًا حَيْثُ شِئْتُمَا وَلاَ تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونَا مِنَ الْظَّالِمِينَ
[۳۱] إِنَّ كِتَابَ الْأَبْرَارِ لَفِي عِلِّيِّينَ
[۳۲] إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ إِنَّا لَا نُضِيعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلًا
[۳۳] لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ، ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِينَ
[۳۴] إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَها لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً
[۳۵] كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ
[۳۶] قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَى شَاكِلَتِهِ
[۳۷] ذَلِكَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّرًا نِّعْمَةً أَنْعَمَهَا عَلَى قَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُواْ مَا بِأَنفُسِهِمْ وَأَنَّ اللّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ
[۳۸] إِنَّ اللّهَ لاَ يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ
[۳۹] الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا
[۴۰] أَلَمْ تَرَوْا أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُم مَّا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَأَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظَاهِرَةً وَبَاطِنَةً
[۴۱] خَلَقْتُ بِيَدَيَّ
[۴۲] وَسَخَّرَ لَكُم مَّا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا مِّنْهُ
[۴۳] وَابْتَغُوا مِن فَضْلِ اللَّهِ
[۴۴] هُوَ أَنشَأَكُم مِّنَ الأَرْضِ وَاسْتَعْمَرَكُمْ فِيهَا
[۴۵] وََقَدْ مَكَّنَّاكُمْ فِي الأَرْضِ وَجَعَلْنَا لَكُمْ فِيهَا مَعَايِشَ
[۴۶] وَأَن لَّيْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَى
[۴۷] لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجًا وَ لَوْ شَاء اللّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلَكِن لِّيَبْلُوَكُمْ فِي مَآ آتَاكُم
[۴۸] وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُم فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَى لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا يَعْبُدُونَنِي لَا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئًا وَمَن كَفَرَ بَعْدَ ذَلِكَ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ
[۴۹] لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ قَد تَّبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا
[۵۰] وَجَحَدُوا بِهَا وَ اسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ ظُلْمًا وَ عُلُوًّا فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ
[۵۱] وَمَن يَكْفُرْ بِاللّهِ وَمَلاَئِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ وَ الْيَوْمِ الآخِرِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلًا بَعِيدًا، إِنَّ الَّذِينَ آمَنُواْ ثُمَّ كَفَرُواْ ثُمَّ آمَنُواْ ثُمَّ كَفَرُواْ ثُمَّ ازْدَادُواْ كُفْرًا لَّمْ يَكُنِ اللّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَلاَ لِيَهْدِيَهُمْ سَبِيلًا
[۵۲] إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ وَ يُرِيدُونَ أَن يُفَرِّقُواْ بَيْنَ اللّهِ وَ رُسُلِهِ وَ يقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَ يُرِيدُونَ أَن يَتَّخِذُواْ بَيْنَ ذَلِكَ سَبِيلًا
[۵۳] إِنَّ اللَّهَ رَبِّي وَ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ
[۵۴] وَ لْيُؤْمِنُواْ بِي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ
[۵۵] أَفَغَيْرَ دِينِ اللّهِ يَبْغُونَ وَ لَهُ أَسْلَمَ مَن فِي السَّمَاوَاتِ وَ الأَرْضِ طَوْعًا وَ كَرْهًا وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ
[۵۶] مَن يَبْتَغِ غَيْرَ الإِسْلاَمِ دِينًا فَلَن يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِي الآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِينَ
[۵۷] وَ عَصَوْاْ رُسُلَهُ وَ اتَّبَعُواْ أَمْرَ كُلِّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ
[۵۸] وَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِّرُوا بِآيَاتِ رَبِّهِمْ لَمْ يَخِرُّوا عَلَيْهَا صُمًّا وَعُمْيَانًا
[۵۹] لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنَا قَالَ أَوَلَوْ كُنَّا كَارِهِينَ
[۶۰] قَالَ يَا قَوْمِ أَرَأَيْتُمْ إِن كُنتُ عَلَى بَيِّنَةٍ مِّن رَّبِّيَ وَ آتَانِي رَحْمَةً مِّنْ عِندِهِ فَعُمِّيَتْ عَلَيْكُمْ أَنُلْزِمُكُمُوهَا وَ أَنتُمْ لَهَا كَارِهُونَ
[۶۱] أَفَأَنتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتَّى يَكُونُواْ مُؤْمِنِينَ
[۶۲] وَ مَا عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلَاغُ الْمُبِينُ
[۶۳] لَّسْتَ عَلَيْهِم بِمُصَيْطِرٍ
[۶۴] وَ مَا أَنتَ عَلَيْهِم بِجَبَّارٍ
[۶۵] لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ
[۶۶] ادْعُ إِلىسَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ
[۶۷]وَ الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ
[۶۸]لاَّ يُحِبُّ اللّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوَءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلاَّ مَن ظُلِمَ
[۶۹]أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا
[۷۰]شاطبی، ابی اسحاق، الموافقات فی اصول الشریعه، تحقیق ابراهیم رمضان، ج۲، ص۴۰۹-۴۱۳، بیروت، دارالمعرفه، ۲۰۰۴م.
[۷۱] لَا يَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقَاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ لَمْ يُخْرِجُوكُم مِّن دِيَارِكُمْ أَن تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ
[۷۲] وَ لاَ تَعْتَدُواْ إِنَّ اللّهَ لاَ يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ
[۷۳] إِنّهَ لا يُحِبُّ الْظالِمينَ
[۷۴] إِنَّمَا يَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ قَاتَلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ أَخْرَجُوكُم مِّن دِيَارِكُمْ وَ ظَاهَرُوا عَلَى إِخْرَاجِكُمْ أَن تَوَلَّوْهُمْ وَ مَن يَتَوَلَّهُمْ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ
[۷۵] يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ كُونُواْ قَوَّامِينَ لِلّهِ شُهَدَاء بِالْقِسْطِ وَ لاَ يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلاَّ تَعْدِلُواْ اعْدِلُواْ هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى
[۷۶] وَ إِنْ عَاقَبْتُمْ فَعَاقِبُوا بِمِثْلِ مَا عُوقِبْتُمْ بِهِ وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصَّابِرِينَ