چیستی عشق(۳)
به نظر مولانا، عشق آثار و نتایج مبارکی دارد که نتیجه آن با هیچ چیز دیگری قابل مقایسه نیست. نتایجی که برای غیرعاشق باورکردنی نیست. به نظر او؛ عشق خاک را به افلاک میکشد و کوه استوار را به شادی و رقص در میآورد. روح را از حرص و عیب به کلی پاک میکند، گویی او دیگر قادر نیست خلاف خواسته معشوق خود عمل کند. علم و معرفت عصمت نمیآورد ولی عشق عصمت میآورد:
هر که را جامه ز عشقی چاک شد
او ز حرص و عیب کلی پاک شد
جسم خاک از عشق بر افلاک شد
کوه در رقص آمد و چالاک شد
ابنسینا در کتاب اشارات، برای عارفِ واصل، حالاتی را برشمرده است که نتیجه عشق او به حق است. او میگوید عارف، گشادهرو، خوش خلق، خندهرو، شجاع، فاقد کینه، نسبت به همگان متواضع و معصوم از گناه است. چرا نباشد؟ چون جُرم، تکبّر، کینه، ترس، غم و افسردگی نتیجه میل به دنیا است: حب الدنیا رأس کل خطیئه. آنکه از دنیا آزاد شده چرا چنین باشد.
مولوی در مورد نتیجه عشق معنوی خود به شمس و مقایسه حالات قبل از عشق و بعد از عشق خود، سخنان شگفتآوری در دیوان شمس دارد که بسیار شبیه آن چیزی است که ابنسینا به صورت نظری و عقلی گفته بود. او قبل از عشق، خود را مرده و غمگین و بعد از عشق خود را زنده، شاد و دارای احساس جاودانگی تجربه میکرده است. نداشتن طمع و داشتن شجاعت و نورانیت و پاکی، از اوصاف دیگری است که او تجربه کرده بود، با این تجربیات او نه تنها نمیخواهد به گذشته برگردد بلکه نسبت به گذشته خویش احساس دشمنی دارد:
مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم
دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم
دیده سیر است مرا جان دلیر است مرا
زهره شیر است مرا زهره تابنده شدم
تابش جان یافت دلم وا شد و بشکافت دلم
اطلس نو بافت دلم دشمن این ژنده شدم
شکر کند چرخ فَلک از مَلَک و مُلک و مَلک
کز کرم و بخشش او روشن بخشنده شدم
اگر عشق به بندگان خوب خدا این آثار و نتایج را داشته باشد، تصور آثار و نتایج عشق به خدا چیست؟ با وجودی که به نظر مولانا نه تنها عشق به بندگان خدا را، بلکه عشق به هر موجودی را نباید از عشق به خدا جدا دانست. مقصود اصلی از کعبه و بتخانه همه اوست و شورش عشق حق است که در همه سرهاست. آنها به او موضوع توجه ندارند که هر چه محبوب و حق تصور شود از خود حقیقتی ندارد و او هم هر چه دارد از خدا دارد. رسالت انبیا همین است که عشق آدمی را آگاهانه کنند. به قول مولانا غیرت خدا ایجاب میکند که اصولاً غیر او پرستیده نشود: «وَ قَضَى رَبُّكَ أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِيَّاهُ»:
غیرت حق بود و با حق چاره نیست
کو دلی کز عشق حق، صد پاره نیست
عشق به بندگان خدا اصالت ندارد چون باید در طول عشق خدا باشد و فقط در این صورت مطلوب است چون بندگان مقرب خدا راه را رفتهاند و همراهی با آن پیوستن به راه میانبر است. آنان وسیلهای برای بار یافتن زودتر به لقاء الهی است و فقط از این جهت مطلوبند.
چقدر این مناجات امام سجاد(ع) در بیان این حقیقت گویاست که: «خدایا خواهان عشق تو و عشق هر کسی هستم که عاشق توست و عشق به هر رفتاری که مرا به جوار قرب تو برساند؛ اَسْئَلُکَ حُبَّکَ وَ حُبَّ مَنْ یُحِبُّکَ وَ حُبَّ کُلِّ عَمَلٍ یُوصِلُنى اِلى قُرْبِکَ»
اگر عارفی یا مدعی ولایتی، ادعای استقلال کرد و مردم را به خود خواند نشان از این دارد که اصالت ندارد، عارف و ولی بدلی است. عشق خود انبیا هم به خدا تعلق داشته است که بالاترین محبوب و معشوق قابل تصور است. او زمانی و مکانی نیست همه جا در کنار آدمیان حضور دارد تنها باید او را تجربه کرد. بباید دانست که مظاهر حق حتی بهترین مخلوقات الهی در مقابل حق اصالت ندارند و نه تنها یارای برابری با او را ندارند بلکه با او قابل مقایسه هم نیست:
هرچه جز عشق خدای احسنست
گر شکرخواریست آن جان کندنست
به قول مولوی هر کار و کیایی هم که انبیا یافتند نتیجه و حاصل عشق به خدا بوده است. کمالاتی چون گشادهرویی، خوش خلقی، شجاعت، تواضع نسبت به همگان و معصومیت از کبر، طمع، حسد، کینه و دیگر گناهان، وحی، الهام، معجزات و غیره همه در پرتو محبت و دلدادگی به وجود حق حاصل میشود:
عشق آن بگزین که جمله انبیا
یافتند از عشق او کار و کیا
تو مگو ما را بدان شه بار نیست
با کریمان کارها دشوار نیست
✍️ محمد نصر اصفهانی