نسیم بهاری
بهار و باد و باران منبع الهام مولوی است. او برای هر آیه از آیات طبیعت، تفسیری معنوی دارد و از آن درس زندگی میآموزد. در مورد روایت منسوب به پیامبر اکرم مبنی بر اینکه خود را در مقابل سرمای نسیم بهاری نپوشانید ولی در مقابل سرمای پائیز بپوشانید، معتقد است این سخن مربوط به جان انسان است نه تن انسان. این نسیم و سرمای بهاری، کلام ناخوشایند برای نفس است که از جانب اولیا صادر شود. باد و سرمای پائیزی، سخن سرد شیطان صفتان است که آن یکی حیات بخش است و آن دیگری مرگ آفرین و جانسوز است.
گفت پیغمبر ز سرمای بهار
تن مپوشانید یاران زینهار
زانک با جان شما آن میکند
کان بهاران با درختان میکند
لیک بُگریزید از سرد خزان
کان کند کو کرد با باغ و رزان
به بیان امیرالمومنین(ع) در حکمت ۸۹ نهج البلاغه: هرگاه خبری شنیدید آن را خوب درک کنید و به کار برید نه فقط بشنوید و روایت کنید. روایت کنندگان علم بسیارند و رعایت کنندگان آن اندک است: اعْقِلُوا الْخبر إِذا سمِعْتُمُوهُ عقْل رِعايةٍ لا عقْل رِوايةٍ فإِنّ رُواة الْعِلْمِ كثِيرٌ و رُعاتهُ قلِيلٌ. مولوی نیز راویانی را که تنها به ظاهر حدیث توجه دارند و از عقلانیت و درایت در حدیث و مشاهده گوهر درونی آن غافل هستند، شکوه میکند:
راویان این را به ظاهر بردهاند
هم بر آن صورت قناعت کردهاند
بیخبر بودند از جان آن گروه
کوه را دیده، ندیده کان بکوه
هستی شناسی مولوی، آشکارا اصالت وجودی است. به نظر او سریان «هست» و «نیست» در مراتب مختلف موجودات فقیر جاری است. باد و باران و سرمای خزان، مرتبهای از «نیست» و باد و باران و سرمای بهاری، مرتبهای از تجلی «هست» در طبیعت است. چنانکه در مورد باران هم میگوید:
نفع باران بهاران، بوالعجب
باغ را باران پاییزی چو تب
آن بهاری، نازپروردش کند
وین خزانی، ناخوش و زردش کند
به نظر او هوای نفس و تمایلات در انسان مرتبهای از نماد «نیست» و عقل و جان انسان نمادی از نَفَس رحمانی و «هست» است:
آن خزان نزد خدا نفس و هواست
عقل و جان عین بهارست و بقاست
مولانا عقل را در وجود همه آدمیان انکار نمیکند ولی این عقل مرتبه نازلی از عقل بهاری یا عقل کل است. عقل همگانی همان عقل ناقص و جزئی یا همان عقل معاش و حسابگر سود و زیان است. آنچه آدمیان کم دارند، عقل کامل یا عقل کلی است تا از طریق آن بتوانند عقل جزئی یا نفس خود را از طریق آن کنترل کند:
مر ترا عقلیست جزوی در نهان
کامل العقلی بجو اندر جهان
جزو تو از کل او کلی شود
عقل کل بر نفس چون غلی شود
سخن شخص کامل العقل، در نفوس آدمی نقش باد بهاری را دارد که حیاتبخش و رشدزاست:
پس بتاویل این بود کانفاس پاک
چون بهارست و حیات برگ و تاک
این همان کلام خداوند در قرآن کریم خطاب به مومنان است که: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد چون خدا و پيامبر شما را به چيزى فرا خواندند تا به شما حيات مى ببخشد، آنان را اجابت كنيد: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ» (انفال،۲۴) بنابراین باید سخنان بهاری را مغتنم شمرد و از آن تن نپوشید بلکه از آن استقبال کرد و آن را ربود:
گفت پیغمبر که: نفحتهای حق
اندرین ایام میآرد سبق
گوش و هش دارید این اوقات را
در ربایید این چنین نفحات را
آواز خدا و رسول و اولیای حق متنوع است ولی همیشه مطلوب نفس نیست بلکه برخی مطبوع و برخی برای طبع و نفس نامطبوع، برخی سرد و برخی گرم است، با این حال کلام سرد و نامطبوع آنان نتیجهای گرم و مطبوع و حیات بخش دارد:
از حدیث اولیا، نرم و درشت
تن مپوشان، زانک دینت راست پشت
گرم گوید سرد گوید خوش بگیر
تا ز گرم و سرد بجهی وز سعیر
گرم و سردش نوبهار زندگیست
مایه صدق و یقین و بندگیست
به نظر مولوی اولیای الهی یا ابدال همان نقش انبیا را در بین آدمیان ایفا می کنند:
این دم ابدال باشد زان بهار
در دل و جان، روید از وی سبزهزار
فعل باران بهاری با درخت
آید از انفاسشان در نیکبخت
مولوی در جایی دیگر نقش انبیا و اولیا را آزاد سازی از قید و بندها دانسته است:
کیست مولا آنک آزادت کند
بند رقیت ز پایت بر کند
چون به آزادی نبوت هادیست
مؤمنان را ز انبیا آزادیست
اگر از باد بهاری چون درختان مرده بهره نبردی مشکل را بر گردن باد بهاری نینداز که خود را برای گرفتنش آماده نساختی:
گر درخت خشک باشد در مکان
عیب آن از باد جانافزا مدان
باد کار خویش کرد و بر وزید
آنک جانی داشت بر جانش گزید
آواز خدا همیشگی هم نیست بلکه دورهای است. گاه میآید و میرود و انسان غافل، از آن محروم میماند:
نفحه آمد مر شما را دید و رفت
هر که را میخواست جان بخشید و رفت
نفحه دیگر رسید آگاه باش
تا ازین هم وانمانی خواجهتاش
✍️ محمد نصر اصفهانی