عشق رنگی(۲)
دومین «عشق رنگی»، عشق به غیر خود است. مولوی، عشق به غیر خود را در دو سطح مطرح میکند: یک سطح آن رنگی و مرده و سطح دیگر آن بیرنگ و زنده است. سطح اول قابل تبدیل به سطح دوم است. شرح سطح اول عشق را اینجا و شرح سطح دوم را به بعد موکول میکنیم.
مولوی در داستان پادشاه و کنیزک، عشق رنگی را به خوبی پرورانده است. عشق پادشاه به کنیز و عشق کنیز به زرگر و عشق زرگر به زر و سیم سه نمونه از سطح اول این نوع عشق است. به نظر مولانا سخیفترین نوع عشق، عشق زرگر به زر و سیم است چون شرافت هر عشقی به شرافت معشوق آن است. عشق به زر و سیم نسبت به عشق به انسان دیگر، شرافت کمتری دارد چون شرافت و کرامت انسان از زر و سیم به مراتب بیش و نشانگر وسعت دید اخلاقی بیشتر عاشق است. در این داستان مرد زرگر با دیدن مال و منال، طمع به جاه و جلال کرد و دل از همه چیز برید:
مرد، مال و خلعت بسیار دید
غره شد، از شهر و فرزندان برید
در خیالش ملک و عز و مهتری
گفت عزرائیل رو آری بَری
شاه دید او را بسی تعظیم کرد
مخزن زر را بدو تسلیم کرد
شه بدو بخشید آن مه روی را
جفت کرد آن هر دو صحبت جوی را
کنیز از زرگر برخوردار شد و بعد از این که زرگر بیمار گشت، آتش عشق کنیز نسبت به زرگر کمکم سرد شد. به نظر مولوی این خاصیت عشقهای رنگی است. رنگ که رفت عشق هم میرود و مرگ معشوق، رنگ عشق را برای همیشه از قلب عاشق پاک میکند:
چونک زشت و ناخوش و رخ زرد شد
اندکاندک در دل او سرد شد
عشقهایی کز پی رنگی بود
عشق نبود عاقبت ننگی بود
زانک عشق مردگان پاینده نیست
زانک مرده سوی ما آینده نیست
هم عشق پادشاه به کنیز و هم عشق کنیز به زرگر یکطرفه بودند، چون نه کنیز عاشق شاه بود و نه زرگر عاشق کنیز. هر دو عشق مذکور، عشق اروتیک یا رمانتیک است و عاشق تنها میل به تصاحب امر زیبایی دارد. اشتیاق، تنانه است و تن را به شدت تحت تاثیر خود قرار میدهد. مولوی در مورد پادشاه میگوید:
مرغ جانش در قفس چون میطپید
داد مال و آن کنیزک را خرید
چون خرید او را و برخوردار شد
آن کنیزک از قضا بیمار شد
این عشق شاه را بیمار نکرد چون از معشوق خود به سرعت برخوردار شد ولی عدم وصال یار، باعث بیماری کنیز شد و او دست به دامان پزشک حکیم میشود. حکیم این تاثیر را به سرعت تشخیص داد:
دید از زاریش کو زار دلست
تن خوشست و او گرفتار دلست
عاشقی پیداست از زاریّ دل
نیست بیماری چو بیماریّ دل
از نظر مولانا، عشق اروتیک از دو نظر مبارک است. هم انسان را از عشق رنگی اول یعنی خودخواهی، کبر و خودشیفتگی نجات میدهد و هم زمینهای برای تحول به عشق معنوی یا عشق زنده است. این عشق همچون اسطرلاب امکان راه یافتن به عشق حقیقی را برای عاشق فراهم میآورد:
علت عاشق ز علتها جداست
عشق اصطرلاب اسرار خداست
عاشقی گر زین سَر و گر زان سرست
عاقبت ما را بدان سَر رهبرست
✍️ محمد نصر اصفهانی