شرح نامه ۶
زمینه شناسی نامه ۶:
این نامه یکی از نامههای علی بن ابي طالب (ع) به معاویه است. به دنبال قتل عثمان و روی آوردن مردم مدینه به امیر المومنین (ع)، مردم شهرهای دیگر نیز یکی بعد از دیگری با امام (ع) اعلام بیعت کردند. تنها منطقهای که از پذیرش خلافت امیر المومنین (ع) سرباز زد منطقه شام بود. فرمانداری شام از زمان عمر بن خطاب در دست معاویه بود. از مضمون نامه امام اینگونه استفاده میشود که شایعاتی مبنی بر مخالفت معاویه و بنیامیه با خلافت امیر المومنین (ع) از شام به مدینه رسیده بود. بهانه آنها این بود که عثمان مظلوم کشته شده و امیر المومنین (ع) نیز در قتل او مشارکت داشته است بنابراین ايشان شايستگي خلافت بر مسلملنان را ندارد. حضرت در این نامه در ضمن تکذیب این اتهام، به سنت انتخاب خلیفه و وظیفه دیگران در این خصوص پرداختهاند تا به معاویه تفهیم کنند که برای او راهی جز بیعت و به رسمیت شناختن خلافت ایشان نمانده است:
و من کتاب له ع إلی معاویة إِنَّهُ بَایَعَنِی اَلْقَوْمُ اَلَّذِینَ بَایَعُوا أَبَا بَکْرٍ وَ عُمَرَ وَ عُثْمَانَ عَلَی مَا بَایَعُوهُمْ عَلَیْهِ فَلَمْ یَکُنْ لِلشَّاهِدِ أَنْ یَخْتَارَ وَ لاَ لِلْغَائِبِ أَنْ یَرُدَّ وَ إِنَّمَا اَلشُّورَی لِلْمُهَاجِرِینَ وَ اَلْأَنْصَارِ فَإِنِ اِجْتَمَعُوا عَلَی رَجُلٍ وَ سَمَّوْهُ إِمَاماً کَانَ ذَلِکَ لِلَّهِ رِضًا فَإِنْ خَرَجَ عَنْ أَمْرِهِمْ خَارِجٌ به طعن أَوْ بِدْعَةٍ رَدُّوهُ إِلَی مَا خَرَجَ مِنْهُ فَإِنْ أَبَی قَاتَلُوهُ عَلَی اِتِّبَاعِهِ غَیْرَ سَبِیلِ اَلْمُؤْمِنِینَ وَ وَلاَّهُ اَللَّهُ مَا تَوَلَّی وَ لَعَمْرِی یَا مُعَاوِیَةُ لَئِنْ نَظَرْتَ بِعَقْلِکَ دُونَ هَوَاکَ لَتَجِدَنِّی أَبْرَأَ اَلنَّاسِ مِنْ دَمِ عُثْمَانَ وَ لَتَعْلَمَنَّ أَنِّی کُنْتُ فِی عُزْلَةٍ عَنْهُ إِلاَّ أَنْ تَتَجَنَّی فَتَجَنَّ مَا بَدَا لَکَ وَ اَلسَّلاَمُ
مردم به همان شیوه که با ابوبکر، عمر و عثمان بیعت کردند با من بیعت کردند، بعد از بيعتي كه انجام گرفت، آنکه ساکن مدینه است نباید دیگری را به امامت برگزیند و آنکه در شهر مدینه حضور ندارد سزاوار نیست با برگزیده قوم مخالفت كند. مشورت در امر خلافت حق مهاجرین و انصار است چون آنان اهل حلّ و عقد از امت محمد براي انتخاب پیشوای مسلمانان هستند. پس اگر آنان بر کسی اتفاق نظر داشتند و او را امام خود معرفي كردند، کار آنها مرضیّ رضای خداوند است. اگر کسی به طعنه و تهمتی یا بر اثر بدعتی از فرمان خليفه منتخب سرپیچید بايد او را به اطاعت وادار کنند و اگر نپذیرفت بايد با او بجنگند، چون او غیر از راه مؤمنین را دنبال کرده است و خداوند او را به آنچه به آن روی آورده است وا میگذارد.
ای معاویه به جان خودم قسم اگر به عقل خود بنگری و از هوای نفس دست برداري خواهی فهمید من نسبت به خون عثمان بیزارترین مردم بودم. در اين هنگام تو خواهی دانست که من از ریختن خون عثمان بر کنار بودم. مگر اینکه بخواهی جنایتی را به افترا و بهتان به من نسبت دهی تا آنرا دست آویز خود گردانی و آنچه را که بر تو روشن است بپوشانی.
إِنَّهُ بَایَعَنِی اَلْقَوْمُ اَلَّذِینَ بَایَعُوا أَبَا بَکْرٍ وَ عُمَرَ وَ عُثْمَانَ عَلَی مَا بَایَعُوهُمْ عَلَیْهِ، مردم به همان شیوه که با ابوبکر، عمر و عثمان بیعت کردند بر همان شیوه با من بیعت کردند.
با توجه به اینکه نحوه خلافت هر یک از خلفا با دیگری متفاوت بود، شاید منظور از یکسانی بيعت مورد اشاره امام، شرایط بیعت است كه مشروط به عمل بر طبق کتاب و سنت بود. شیوه انتخاب ابوبکر اینگونه بود که چند نفر او را پیشنهاد کردند و مهاجر و انصار حاضر در شورای سقیفه با او بیعت کردند و به دنبال آنان، دیگر افراد نیز با ابوبکر بیعت کردند. عمر را ابوبکر پیشنهاد کرد ولی چون ظاهراً کسی با عمر بیعت نکرد، احتمالاً توافق عمومی بر او را نوعی بیعت تلقی کردهاند. به دنبال ترور عمر، عمر شورایی شش نفره تعیین کرد تا خلیفه را انتخاب کنند و عثمان بعد از تعیین شورا به خلافت رسید. تنها حکومت مردمی، حکومت امیر المومنین (ع) بود که بعد از کشته شدن عثمان با درخواست مردمی که در مدینه حضور داشتند تحقق یافت.
فَلَمْ یَکُنْ لِلشَّاهِدِ أَنْ یَخْتَارَ وَ لاَ لِلْغَائِبِ أَنْ یَرُدَّ،پس آنکه شاهد بیعت بوده است حق ندارد که دیگری را به امامت برگزیند و آنکه در شهر مدینه حضور ندارد سزاوار نیست از پذیرش منتخب مردم خودداری کند.
قانون نانوشته بيعت در عصر خلفا اين بود كه هر کس در زمان بيعت در مدينه حضور داشته و شاهد بیعت بود مختار بود كه با امير المومنين (ع) بیعت کند یا از بیعت با ايشان خودداری كند. بنابراين کسی که در آن زمان در انتخابات شرکت کرده است بعد از آن حق مخالفت ندارد و نمي تواند شخص ديگري را برگزيند و آنكه در شهر مدينه نبوده است اصولا حق انتخاب ندارد. بعلاوه
وَ إِنَّمَا اَلشُّورَی لِلْمُهَاجِرِینَ وَ اَلْأَنْصَارِ، مشورت در امر خلافت حق مهاجرین و انصار است.
ظاهراً در آن زمان بر طبق رویه معمول غیر مهاجر و انصار مدينه انتخاب خلیفه را حق خود نمیدانستهاند. چون بر طبق توافقی که در سقیفه، بر اساس روایت مطرح شده توسط ابوبکر، «الائمه من قريش» انجام گرفت، تنها مهاجرین و انصار بودند که حق اظهار نظر در امر خلافت را داشتند و حتی اعضای شورای شش نفره عمر هم، همه از مهاجرین بودند.
البته باید توجه داشت که این حکم بر اساس تصمیم عقلای قوم در شورای مشورتی انجام گرفت و حکم دائمی نبود ولی تا زمانی که عقلای قوم و نمایندگان واقعی مردم آن را تغییر ندادهاند به قوت خود باقی بوده است. چنانچه شاهد بوديم كه اين قاعده ديگر پس از حكومت امير المومنين (ع) اجرا نشد.
فَإِنِ اِجْتَمَعُوا عَلَی رَجُلٍ وَ سَمَّوْهُ إِمَاماً کَانَ ذَلِکَ لِلَّهِ رِضًا، پس اگر شورای مهاجر و انصار بر کسی اتفاق نظر داشتند و او را امام نامیدند، آن کار مرضیّ رضای خداوند است.
چگونه میتوان گفت آنچه نتیجه مشورت مهاجر و انصار مدينه است مورد رضایت خداوند است؟ شايد بتوان گفت:
۱- با توجه به فرمان خداوند که به مؤمنین توصیه میفرماید که: وَأَمْرُهُمْ شُورَی بینهم. (سوره شوری، آیه ۳۸) «و کارهایشان به صورت مشورت در میان آنهاست.» و به پيامبر(ص) خطاب شده است که: فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِی الأَمْرِ. (سوره آلعمران، آیه ۱۵۹) «پس یاران (خطاکارت) را ببخش و برای آنها آمرزش بطلب! و در کارها، با آنان مشورت کن!» نمیشود خدا فرمان به چیزی بدهد ولي به لوازم آن کار رضایت نداشته باشد.
نکته بسیار مهمی که در این آيات به آن اشاره شده و امیر المومنین (ع) در این نامه به زیبایی آن را تفسیر فرمودهاند این است که نظام اجتماعی مردم باید بر اساس شورا و مشورت انجام شود و هر چه نتیجه مشورت بود همه به آن پایبند باشند.
۲- رويه امير المومنين (ع) در طول زندگي خويش بعد از وفات رسول خدا نشان مي دهد كه ايشان بر اصول ياد شده خود پايبند بودند. به عنوان مثال ايشان با وجودی که خود را محقترین فرد برای حکومت میدانست به شوراهايي كه خلافت ابوبکر، عمر و عثمان را تصويب كردند تن داد. امام در نامه ۶۲ به مردم مصر از حکومت تعبیر به سراب کرده و آنقدر با ارزش ندانسته كه بخواهد نسبت به آن پافشاري كند. آنجا میفرماید: بعد از بیعت مردم با ابوبکر، ترسیدم اگر اسلام و مسلمانان را یاری ندهم، رخنهاي سخت و تباهی کلّی، در اسلام بینم که مصیبت آن بر من بزرگتر از فوت سروری و حکمفرمائی بر شما مسلمان باشد. حكومت بهره چند روز دنيا و اندک است، و هر چه باشد چون سراب زائل گردد و چون ابر از هم ميپاشد.[۱]
۳- امير المومنين (ع) چنانچه در اين نامه به معاويه مي فرمايند كه تو بايد به تصميم شوراي مهاجر و انصار مدينه تن دهي در نامه ۵۰ نهج البلاغه در مورد پايبندي خود در اداره جامعه به اصل شوري نيز مي فرمايند: وَ لاَ أَطْوِیَ دُونَکُمْ أَمْراً إِلاَّ فِی حُکْمٍ. «من جز در حکم خدا در همه امور با شما مشورت میکنم.» بنابراین رهبری تنها مجری حکم خدا و حکم مردم است. او نمیتواند استبداد ورزیده و تصمیمی اتخاذ کند که با اراده عمومی در تعارض باشد.
۴- مشورت موضوعي قابل انعطاف است چون عقل آدميان متناسب با ميزان اطلاعات آنان و زماني كه در آن زندگي مي كنند متفاوت خواهد بود. میزان رشد، تغییر فرهنگها، تفاوت روحيات مردم، ساختارهای اجتماعی، اقتصادي و سیاسی محصول مشورت را دگرگون میکند.
۵- خصوصيت نظام شورايي در این نظام این است كه در آن نظام ايستایی معنا ندارد و تحول در آن دائمی است. هر زمان که اکثریت قاطع تصمیم بگيرد ساختار یا قوانين اساسی و موضوعه دگرگون شود قادر است آن را تغییر دهد.
عقلای قوم و شورای مشورتی در عصر امیر المومنین (ع) به دلیل شرایط آن زمان و عدم تجربه تحولات سیاسی عصر حاضر، انتخاب کنندگان را منحصر به مهاجر و انصار ساکن مدینه دانسته بودند و برای دیگر مسلمانان و دیگر شهرها چنین حقی را در نظر نمیگرفتند و ساكنين ديگر شهرها نيز به این رويه اعتراضی نداشتند. آنان فرد منتخب را نیز منحصر در قبیله قریش میدانستند و دیگر قبایل نیز آن را پذیرفته بودند و به آن اعتراضی نداشتند. آنان مدت حکومت رهبران را نیز دائمی میدانستند و کسی به آن اعتراضی نداشت چون انتخاب موقت زمامدار هنوز در دنیا مرسوم نشده بود.
۶- بر اساس پیش فرض فوق، نظامهای سیاسی به میزان محدودیتی که برای مشاوره آزاد قائل شوند یا مانع اجرا و تحقق تصميمات شوراي قوم خود شوند نظامهايی غیر شورایی و استبدادی هستند و خداوند از آنان راضي نيست.
۷- از این موضوع نکته دیگری هم قابل استفاده است و آن اینکه میزان اسلاميت این نظام بستگی به التزام مردم به اسلام و در نتیجه التزام نمایندگان و عقلای قوم به اسلام در مجلس مشورتي دارد که محصول آن شورا گاه حکومت ابوبكر، گاه حکومت عثمان و گاه امیر المومنین (ع) است.
فَإِنْ خَرَجَ عَنْ أَمْرِهِمْ خَارِجٌ به طعن أَوْ بِدْعَةٍ رَدُّوهُ إِلَی مَا خَرَجَ مِنْهُ، اگر کسی به سبب عيبجويي و تهمتی یا بر اثر بدعتی از فرمان این امام سرپیچی کرد او را به اطاعت ملزم میکنند.
زمانی که خدا به نتایج مشورت در امور عمومی راضی است بندگان خدا نیز باید به مصوبات مجلس شورا ملتزم و پایبند باشند. كساني كه از مصوبات آزاد عقلاي قوم تخلف كنند بايد او را ملزم به پيروي كرد. اگر هر اقلیتی بخواهد علی رغم نظر شورا ملتزم به نظر خاص خود باشد نظم اجتماع به هم خواهد خورد. بی نظمی و تفرقه مصیبت بزرگي براي رشد و تحول جامعه خواهد بود. به همین جهت امام (ع) میفرماید: همراه جماعت بزرگتر باشید. زیرا دست خدا با جماعت است. از تفرقه حذر کنید، زیرا کسانی که از جماعت کناری میگیرند طعمه شیطاناند مانند گوسفندی که از گله جدا میافتد و گرگ او را میدرد. آگاه باشید، هر که مردم را به تفرقه دعوت کند، بکشید اگر چه زیر این عمامه من باشد.[۲] امام (ع) معتقد است مردم ناچار هستند که نظام سیاسی داشته باشند خواه نیکوکار خواه بدکار.[۳] از نظر امام حاکم ستمگر غاصب بهتر از هرج و مرج و فتنه مستمر و بي قانوني است.[۴]
فَإِنْ أَبَی قَاتَلُوهُ عَلَی اِتِّبَاعِهِ غَیْرَ سَبِیلِ اَلْمُؤْمِنِینَ وَ وَلاَّهُ اَللَّهُ مَا تَوَلَّی، اگر نپذیرفت با او میجنگند چون غیر از راه مؤمنین را پیروی کرده است و خداوند او را به آنچه به آن روی آورده است وا میگذارد.
این نامه از جهت کلامی و سیاسی با اندیشه رایج شیعه هماهنگی ندارد به همین جهت برخی از شارحان، این سخنان امام را در نهجالبلاغه تقیه دانستهاند. مگر اینکه آنچه که ما گفتیم را اساس قرار دهیم و بگوییم حضرت علی (ع) خلافت و امامت سیاسی را از ولايت و امامت اعتقادی تفکیک کرده است و بر اساس آیه شوری خلافت و رهبری را موضوعی شورایی و انتخابی میداند و معتقد است پذیرش امام سیاسی منتخب اهل حل و عقد، رضای خداوند را به دنبال دارد و با الهام از آيه ديگر[۵] فرموده است كه مخالفت با او غیر قانونی و غیر شرعی است و مجازات آن تا حد قتل، در دنیا و جهنم در آخرت است. البته این سخن امام به معنای تبعیت بی چون و چرا از حاکم مسلمین و نفي حق انتقاد از او نیست، چون خود حضرت میفرمایند: «لا طاعَةَ لِمَخلُوقٍ فِی مَعصِیَةِ الخَالِقِ».
بنابراين امام (ع) خطاب به معاویه میفرمایند: تو حق نداری علیه حکومتی که با مشورت مردم بر سر کار آمده است قیام کنی. سپس حضرت خطاب به معاویه اظهار میدارند که تو نمیتوانی من را متهم به قتل عثمان کنی:
وَ لَعَمْرِی یَا مُعَاوِیَةُ لَئِنْ نَظَرْتَ بِعَقْلِکَ دُونَ هَوَاکَ، ای معاویه، به جان خودم قسم، اگر به عقل خود بنگری و از هوای نفس چشم بپوشی.
لَتَجِدَنِّی أَبْرَأَ اَلنَّاسِ مِنْ دَمِ عُثْمَانَ، خواهی فهمید من نسبت به خون عثمان بیزارترین مردم بودم.
وَ لَتَعْلَمَنَّ أَنِّی کُنْتُ فِی عُزْلَةٍ عَنْهُ، و خواهی دانست که من از ریختن خونش بر کنار بودم.
در اينجا امام به يك نكته مهم ديگر اشاره دارند كه راه کشف حقیقت عقل سلیم است. عقل زمانی سلیم است که تحت تأثیر عوامل غیر معرفتی یعنی حب و بغضهای فردی و اجتماعی قرار نداشته باشد. در بسیاری از موارد قضاوتها از حب و بغضها ناشی میشود. حب و بغضها همچون میکروبی در نفس نفوذ میکند و عقل را از کار میاندازد و جاي او را اشغال كرده، نمیگذارد آدمی حقیقت را دریابد. امام به معاویه میفرمايند: اگر کسب قدرت و تمایلات نژادی و قبیلهای تو بگذارد تا تعقل کنی، خواهی فهمید که نه تنها من قاتل عثمان نیستم بلکه من از کشتن عثمان از هر کس دیگر در مدینه بیزارتر و مبراتر بودم. این فهم در صورتی درست است که عاقل بخواهد بیندیشد و حوادث را با عقل خویش تحلیل كند ولی اگر بخواهد تهمت بزند موضوع متفاوت است لذا حضرت میفرمایند:
إِلاَّ أَنْ تَتَجَنَّی فَتَجَنَّ مَا بَدَا لَکَ وَ اَلسَّلاَمُ،مگر اینکه بخواهی جنایتی را به افترا و بهتان به من نسبت دهی تا آنرا دست آویز خود گردانی و آنچه را که بر تو روشن است بپوشانی.
کسی که خواب است را میتوان بیدار کرد ولی با کسی که خود را به خوابی زده و عمداً در مقابل حق ایستادگي ميكند کاری نمیتوان کرد.
این نامه را جریر بن عبد الله، از اصحاب مهاجرِ پیامبر (ص)، به شام برد. او تصور میکرد که اول کسی است که حوادث پیش آمده در مورد عثمان و بیعت مردم با امام را به معاویه خبر میدهد ولی با کمال تعجب مشاهده کرد مردم در حال گریه و عزاداری به دور پیراهن خونین عثمان و انگشتان قطع شده همسر او هستند. او نامه را به معاویه داده و گفت: همه شهرها جز شام با پسر عموی تو بیعت کردهاند. من هم آمدهام تا تو را به بیعت با او دعوت کنم. معاویه نامه را تحویل گرفت و گفت با شرایطی که میبینی امکان پاسخ به نامه وجود ندارد. جریر بن عبد الله بجلی، چهار ماه منتظر ماند. اقوام عثمان همچون ولید بن عقبه بن ابی معیط، برادر مادری عثمان، معاویه را تحریک میکردند که بیعت نکند و حکومت را از دست ندهد. پس از چهار ماه، معاویه طوماری به دست عبد الله داد. او تصور میکرد این طومار بیعت مردم شام است. زمانی که علی (ع) طومار را باز کرد با طوماری سفید روبرو شد.
[۱] فَخَشِیتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ اَلْإِسْلاَمَ وَ أَهْلَهُ أَنْ أَرَی فِیهِ ثَلْماً أَوْ هَدْماً تَکُونُ اَلْمُصِیبَةُ بِهِ عَلَیَّ أَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلاَیَتِکُمُ اَلَّتِی إِنَّمَا هِیَ مَتَاعُ أَیَّامٍ قَلاَئِلَ یَزُولُ مِنْهَا مَا کَانَ کَمَا یَزُولُ اَلسَّرَابُ أَوْ کَمَا یَتَقَشَّعُ اَلسَّحَابُ، نهج البلاغه، نامه ۶۲
[۲] وَ اِلْزَمُوا اَلسَّوَادَ اَلْأَعْظَمَ فَإِنَّ يَدَ اَللَّهِ مَعَ اَلْجَمَاعَةِ وَ إِيَّاكُمْ وَ اَلْفُرْقَةَ فَإِنَّ اَلشَّاذَّ مِنَ اَلنَّاسِ لِلشَّيْطَانِ كَمَا أَنَّ اَلشَّاذَّ مِنَ اَلْغَنَمِ لِلذِّئْبِ أَلاَ مَنْ دَعَا إِلَى هَذَا اَلشِّعَارِ فَاقْتُلُوهُ وَ لَوْ كَانَ تَحْتَ عِمَامَتِي هَذِهِ. نهج البلاغه، خطبه ۱۲۷.
[۳] و انه لابد للناس من امیرٍ بَرٍّ او فاجرٍ؛ نهج البلاغه، خطبه ۴۰.
[۴] وال ظلوم غشوم خير من فتنة تدوم. غررالحكم، ج۶، ص۴۶۴، حديث ۱۰۶۷۲.
[۵] وَمَن يُشَاقِقِ الرَّسُولَ مِن بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدَى وَيَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ نُوَلِّهِ مَا تَوَلَّى وَنُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَسَاءتْ مَصِيرًا سوره نساء، آيه۱۱۵؛ «و هر كس، پس از آنكه راه هدايت براى او آشكار شد با پيامبر به مخالفت برخيزد، و (راهى) غير راه مؤمنان در پيش گيرد، وى را بدانچه روى خود را بدان سو كرده واگذاريم و به دوزخش كشانيم، و چه بازگشتگاه بدى است.»