خودکیشی
خودکیشی یکی از رایجترین موانع کشف حقیقت و رسیدن به اعتدال رفتاری است. خودکیشی یعنی خود را بر حقیقت مقدم دیدن و حقیقت را از فیلتر خود عبور دادن، خودخواهی به جای حقیقتخواهی. خودکیشی گرایش یا روحیهای است که باعث میشود قضاوت افراد در مورد هر چیزی خود آنها باشد و به غیر خود به دیده شک یا انکار نگاه کنند. خودکیش به کسی گفته میشود که پذیرفتن هر امری توسط او به این شرط است که با احساسات و عواطف و هیجانات، خواستهها و منافع فردی یا جمعی او تناسب داشته باشد و رد کردن امری به این شرط است که با احساسات و عواطف و هیجانات، خواستهها و منافع فردی یا جمعی او تناسب نداشته باشد. آنچه را دوست دارد به جای واقعیت مینشاند و آنچه به زعم او حقیقت بودنش برای بشر مفید است را به عنوان واقعیت معرفی میکند.
خودکیشی، آیینی غیرمنطقی و غیرعقلایی است. دلیل آن هم روشن است چون از جنبه نظری منکری ندارد. همه قبول دارند که حقیقت مستقل از انسان و منافع افراد یا جوامع انسانی است. حقیقت نه زمانی و نه مکانی است. نه مدرن و نه سنتی است. سنتی بودن لزوماً به معنای حقیقت بودن نیست، چنانکه مدرن بودن دلیل بر حقیقت بودن نیست. حقیقت نه شرقی و نه غربی است. بنابراین حق یا باطل بودن اختصاص به جغرافیای من یا دیگری ندارد. حقیقت نه لزوماً به فرد و نه به اجتماع خاصی اختصاص دارد. حقیقت نه امر زنانه است و نه امری مردانه است. حقیقت نه اختصاص به افراد کهن سال دارد و نه به جوان منحصر است و نه امری کودکانه است.
عقلانیت حکم میکند انسان هیچ چیز را بیش از خودِ حقیقت دوست نداشته باشد ولی واقعیت دارد این است که جز در موارد استثنایی اکثر افراد همواره بیش از اینکه حقیقت دوست باشند خود و امور مرتبط با خود را دوست دارند و اگر حقیقت را هم دوست داشته باشند به شرطی دوست دارند که با علایق و انتظارات و مصلحتاندیشی شخصی آنها تناسب داشته باشد.
بسیاری از انسانها در هر شرایطی نسبت به خود موحدانه عشق میورزند و خود را به آب و اتش می زند تا نیازهای این معشوق را فراهم کنند. اگر دیگری را هم دوست دارند به این علت است که برای آنها مفید است. دنیا را دوست دارند چون امیال آنها را تامین می کند، اخلاق و دین را تا آنجا دوست دارند که تمایلات آنان را تأمین کند. آخرت را دوست دارند چون آرزوها تن و روان آنها در آن است. تنها اقلیت ناچیزی هستند که اخلاق و خدا و قیامت را به دلیل ارزش ذاتی آن طالبند.
طبیعت این خود محوری را میپروراند. کودک از زمان به دنیا آمدن میگرید تا مادرش گرسنگی او را برطرف کند. مادرش را دوست دارد چون به او رسیدگی می کند و به وی امنیت میبخشد. خانواده برای او همین نقش را ایفا میکند. بزرگتر که شد دوستان، افراد محله، شهر و کشور در او دلبستگی ایجاد میکند و باعث میشود امور متعلق به خود را هم دوست داشته باشد. انسانها نسبت به هر چه و هر که با خواستههای آنها و امور متعلق به آنها مخالفت کند برخورد میکند چون حق و باطل را با آن میسنجند.
متاسفانه خودکیشی آئین و خلقی عام است. تمام شئون زندگی اجتماعی از خرد و کلان را تحت تأثیر خود قرار داده است. همه به داشتههای خود مسروریم و دیگران را دست کم یا به هیچ میگیریم. قرآن کریم همه را گرفتار این مغالطه میداند که: كُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ (روم، ۳۲) این مشکل ربطی به دینداری یا نادینداری ندارد. اگر هواهای نفس یعنی عواطف و تمایلات خود را ملاک قضاوت قرار دهیم به حقیقت و عدالت دست نخواهیم یافت، خداپرست و بتپرست ندارد. به قول مولوی:
عالم وهم و خیال و طمع و بیم
هست رهرو را یکی سدّی عظیم (دفترپنجم، ۲۶۴۸)
آیا از این مشکل میتوان به سلامت بیرون آمد؟ وقتی کودک تصورات کودکانه ای از حقیقت دارد و اسیر کودکی خویش است و تصور میکند آنچه او میاندیشد درست است حال آنکه لزوماً اینگونه نیست. او پدر و مادر خود را کودکانه میبیند و کودکانه میخواهد. پدر و مادر از کودک تصوری بزرگ سالانه دارند و از او انتظار دارند چون خود آنان بزرگ منشانه رفتار کند. از نوجوان و جوان خود انتظار دارند مثل عصری که خود در آن میزیسته اند فکر کنند و عمل نمایند. دختر به پسر دخترانه نگاه میکند و پسر به دختر پسرانه میاندیشد. زن شوهر را زنانه میبیند و مرد زن را مردانه تصور میکند و متناسب با وهم خویش از یکدیگر انتظار دارند. معلم از نگاه معلم دانش آموز را نگاه میکند و اگر هم زمان خودش در کلاس درسی شرکت کند دانشآموزانه میاندیشد. کارمند زمانی که جای خود را با مدیر وزارتخانه عوض کرد اندیشهاش عوض میشود. مبارز با یک رژیم سیاسی، نسبت به حاکمیت قضاوت منفی دارد ولی زمانی که او خود قدرت را به دست میگیرد و خود سیاستمدار میشود به همان مناسباتی پایبند میشود و همان گونه عمل میکند که منتقد آن بود. در مناسبات قدرت سیاسی هم قاعده همین است. کشور ضعیف نسبت به قوی همان انتقادی را دارد که خود اگر قوی شد نسبت به کشور ضعیف همانگونه عمل میکند.
روزانه چقدر ما گرفتار این مغالطه هستیم و تفاوتی هم ندارد که ما که هستیم و در چه موقعیتی به سر میبریم. به هنگام رانندگی پارک دوبله دیگران را میبینیم که راه ما را برای رسیدن به مقصد سد میکند. ما بر میآشوبیم ولی زمانی که به مقصد میرسیم و جای پارک پیدا نمیکنیم خود با دوبله پارک کردن راه دیگران را سد میکنیم. به پدر و مادر و فرزند و هم شهری و هم میهن ما اگر آسیبی رسد بر میآشوبیم ولی برای آسیب به پدر و مادر و فرزند و هم شهری و هم میهن دیگران اهمیتی قائل نیستیم و بعضاً اگر لازم دیدیم و موقعیت پیدا کردیم خود به آنها آسیب میرسانیم. اگر به مقدسات ما توهین شود عصبانی میشوم ولی اگر به مقدسات دیگری توهین شود عکس الملی نشان نمیدهیم و در صورت پیش آمدن موقعیتی به راحتی به مقدسات دیگران اهانت میکنیم. اگر کسی به سر زمین ما حمله کند بر میآشوبم ولی اگر به سرزمین دیگران حمله کنند عکس العمل قابل توجهی نشان نمیدهیم و با افتخار از تصرف کشور دیگران توسط امثال کورش یا عمر خطاب یاد میکنیم. اگر شهروند آمریکایی یا اسرائیلی ترور شود آنها آسمان را به زمین میدوزند ولی ترور یا کشتار افاغنه و عراقی و پاکستانی و سوری چیز مهمی نیست. من اگر به عنوان حاکمیت مخالف خود را شکنجه کنم یا بکشم اشکالی ندارد ولی اگر دیگران دوستان ما را شکنجه کنند یا بکشند چهها که نمیکنیم. دوستان حاکمیت من از هرگونه آزادی برخوردارند ولی مخالفان حاکمیت حق داشتن ابتدایی ترین آزادی را ندارند. دیگران حق ندارند راجع به سخنان و رفتار بزرگان مورد علاقه ما قضاوت کنند یا آن را نقد کنند یا به آنها اهانت کنند ولی ما به راحتی راجع به سخنان و رفتار بزرگان مورد علاقه دیگران قضاوت میکنم یا آنان را نقد میکنیم یا به آنها اهانت میکنم. انتخاباتی که نتایج مطلوب ما را داشته باشد و با فکر ما هماهنگ باشد دموکراسی است در غیر این صورت اگر مخالفین فکر ما رأی بیاورند این انتخابات مخدوش و این دموکراسی معیوب است. چنانچه نتایج فوتبال به نفع تیم مورد علاقه ما است همه چیز خوب و بی عیب بوده است ولی در صورت اتفاق عکس، داور و همه افراد را متهم میکنیم. متون دینی مورد علاقه ما هیچ عیب و نقصی ندارد و نظر دادن در مورد آن صلاحیت میخواهد ولی متون مورد علاقه دیگران پر از عیب و نقص است و نظر دادن در مورد آن هیچ صلاحیت علمی و تخصصی لازم ندارد. همانگونه که ما رفتار یا گفتار خودیها را توجیه میکنیم اگر همان رفتار از دیگران صادر شود هیچ توجیهی را نمیپذیریم. اگر کسی از دین ما به دین دیگری وارد شود آن را قابل تحمل نمیدانیم ولی اگر کسی از دین دیگران به دین ما بیاید جشن میگیریم. یکی از دوستان نگارنده از یکی از مراجع تقلیدی پرسید: چرا نام حضرت علی (ع) در قرآن نیامده است، ایشان فرمود: از بس عظمت علی (ع) بدیهی بوده است لازم به گفتن نام او نبوده است. حال اگر عالم دین دیگری در مورد چیزی که در کتاب آنان نیست اینگونه پاسخ میداد آیا مرجع تقلید چقدر پاسخ او را منطقی قلمداد میکرد. از خود متشکری سابقه دیرینه دارد. قرآن کریم میفرماید اهل کتاب گفتند: “هرگز هيچ كس، جز يهود يا نصارى، داخل بهشت نخواهد شد. بلی اين آرزوى آنهاست! بگو: اگر راست مىگوييد، دليل این مدعا کجاست آن را بياوريد!” (سوره بقره، آيه۱۱۱) قرآن کریم همین شرایط برای جوامع پیشین نیز ترسیم کرده و میفرماید:” آيا كسى را كه هوس خويش را معبود خود قرار داده بود را نديدى. خدا بر گوش او و دلش مهر زده و بر ديدهاش پرده نهاده است و دانسته گمراه گردانيده است.[۱] زمانی که انبیا به اقوام خود میگفتند به آنچه خدا نازل كرده ايمان آوريد مىگويند ما به آنچه بر خودمان نازل شده (باشد) ايمان مىآوريم[۲]. فرعون به قوم خود گفت:” اى بزرگان قوم! من جز خويشتن براى شما خدايى نمىشناسم.” [۳] چون انبیا به مردم بگویند از آنچه خدا نازل كرده است پيروى كنيد مىگويند:” نه بلكه از چيزى كه پدران خود را بر آن يافتهايم پيروى مىكنيم”، آيا هر چند پدرانشان چيزى را درك نمىكرده و به راه صواب نمىرفتهاند [باز هم در خور پيروى هستند]”[۴]حال آنکه خدا به پیامبر خود میفرماید بگو: «من فقط به شما يك اندرز مىدهم كه: دو دو و به تنهايى براى خدا بر (هرکاری) به پا خيزيد، پس بينديشید.»[۵] اى كسانى كه ايمان آوردهايد! قيام كننده براى خدا و شاهدان به عدل و داد باشيد. و مسلما نبايد دشمنى عدهاى شما را بر آن دارد كه به عدالت عمل نكنيد. دادگرى كنيد كه آن به تقوا نزديكتر است.[۶]
نفوذ این آئین در افراد، آنان را به شدت در معرض خطای ذهن و فکر قرار میدهد و نوعی مغالطه در استدلال را به آنان تحمیل میکند. از دیر زمان پیش فرض بسیاری از حقیقتجویان این بوده است که باید با خودکیشی مبارزه کرد تا به حقیقت دست یافت. باید تزکیه را بر تعلیم مقدم داشت. برای دیدن حقیقت باید خود را از میان ذهن و حقیقت برداشت تا حقیقت دیده شود. سّر اینکه قرآن تنها برای متقین کتاب هدایت است و برای ظالمین کتابی گمراه کننده است همین خودکیشی است.
ریاضت صوفیانه زیاد کارساز نیست. اگر تنها تصور صوفیانه که میگوید طالب حقیقت باید چون بودا، تائو یا ملاصدرا، مدتی را به اعراض از دنیا بگذراند و به عبادت مشغول باشد تا پس از یک دوره خودسازی و انزوا و محرومیت از لذایذ زندگی به فهم حقایق بپردازدد، درست بود، فیلسوفانی چون هیوم، سارتر و راسل نباید هیچ حقیقتی را فهم میکردند چراکه به اعراض از دنیا باور نداشتهاند. اگر دانشمندان هزار سال به این نکته نادرست یقین داشتند که زمین مرکز عالم است یا خورشید و حرکت سیارات به شکل دایره است بر گرد زمین در حرکت است نه به این سبب بود که افرادی دنیا پرست و بی تقوا بودند. کسانی هم که بعد فهمیدند زمین مرکز عالم نیست و حرکت سیارات شکل دایره ندارد به این دلیل نبود که اهل تقوا و آخرت بودند بلکه به این دلیل بوده است که آنها ملاک حقیقت را آرزو و میل خود و سنتهای خود قرار نداده بودند و برهانی مستقل از آرزوهای خود داشتند. آنان که در دادگاه تفتیش عقاید، گالیله را محکوم به مرگ کردند از سر تدین نبود بلکه از سر خودکیشی بود.
افلاطون به نکته جالبی اشاره میکند و میگوید «باید حقایق را با چشم روح دید نه با چشم سر.» روح نه تن دارد نه سر، نه مرد است و نه زن، نه شرقی است و نه غربی، نه سیاه است و نه سفید، نه کافر است و نه مومن، نه مسلمان است و نه مسیحی، نه شیعه است و نه سنی، نه عرب و است و نه فارس، نه فقیر است و نه ثروتمند، نه پیر است و نه جوان، نه حاکم است و نه محکوم. همه این امور بیماری فراگیر خودکیشی است راهزن راه حقیقت و سّدی عظیم در برابر آن است.
کفر است در این مذهب خودبینی و خودرایی
فکر خود و رای خود در عالم رندی نیست
معنای تقدم تزکیه بر تعلیم این است که باید متوجه مغالطه مهلک خودکیشی بود و در روش علمیخویش، این حقیقت را به عنوان پیش فرض در نظر داشت که واقعیت همیشه مستقل از من، از علائق و از خواستههای من است و تعصبات شخصی، قومی، ملی، دینی و مذهبی به ما اجازه بیرون آمدن از تقلید و قضاوت بیطرفانه برای کشف حقیقت را نمیدهد، بنابراین باید همه چیز را از ماوراء خود خواست. تزکیه نفس به معنای پاک کردن نفس از خودکیشی در شناسایی و انصاف در تحقیقات علمی و برخوردهای اجتماعی و قضاوت در مورد افراد و اشخاص است.
گرچه امکان حذف کامل خود از باورها و قضاوتهایمان منتفی است اما علم به این گرایش ذهنی و تلاش برای دوری هرچه بیشتر از خودکیشی، امکان کشف حقیقت و نزدیک شدن به عدالت و انصاف را بیشتر خواهد کرد. اگر نتوانیم از ورود این مغالطه به مطالعات و مشاهدات و قضاوتهای خود احتراز کنیم به حق و عدل وحقیقت نزدیک نخواهیم شد.
تا هوا تازهست ایمان تازه نیست
کین هوا جز قفلِ آن دروازه نیست (دفتر اول مثنوی/۱۰۷۹)
[۱]أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً (سوره جاثیه، آیه۲۳)
[۲]وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ آمِنُواْ بِمَا أَنزَلَ اللّهُ قَالُواْ نُؤْمِنُ بِمَآ أُنزِلَ عَلَيْنَا وَيَكْفُرونَ بِمَا وَرَاءهُ(سوره بقره، آیه۹۱)
[۳]وَ قَالَ فِرْعَوْنُ يَا أَيُّهَا الْمَلَأُ مَا عَلِمْتُ لَكُم مِّنْ إِلَهٍ غَيْرِي (سوره قصص، آیه۳۸)
[۴]و اذا قیل لهم وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنزَلَ اللّهُ قَالُواْ بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَيْنَا عَلَيْهِ آبَاءنَا أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَلاَ يَهْتَدُونَ (سوره بقره، آیه۱۷۰)