جامعهشناسی دینی
دین شیوه زندگی است. شیوههای زندگی با یکدیگر متفاوت است چون امیال آدمیان متفاوت است. امیال آدمیان متفاوت است چون اهداف آنها متفاوت است. اهداف زندگی تفاوت دارند چون باورها و بینشها و میزان پایبندی به آن متفاوت است. اساس دین بر پایه باورها و بینشهاست. باورها و بینشهای هیچ کس عین باور و بینش دیگری نیست و همچون چهره افراد قابل انطباق دقیق بر دیگران نیست. ازاینرو میتوان گفت به تعداد آدمیان دین وجود دارد.
برای دسته بندی ادیان از بسیاری از تفاوتها چشم پوشی می شود و برخی که با یکدیگر از جهتی تشابه بیشتر دارد در یک قسمت و دین افراد دیگر را در قسمت دیگر قرار دادهاند و برای آن نامی نهادهاند. یکی از مبانی مهم دسته بندی، دسته بندی از جهت مطلوب نهایی و مجذوب غایی یا عبودیت است. آنکه مطلوب نهایی او خداست و مجذوب حق تعالی است و میخواهد با خدا زندگی کند را یک دین و آنکه به یگانگی مطلوب نهایی کافر است و بنا بر اقتضای منافع شخصی یا گروهی، مطلوبش در نوسان است و ارباب متفرق دارد و هر از چندگاه مجذوب چیزی است را دین دیگری دانستهاند. پیامبر اسلام(ص) بنابر بینش خود، به عنوان کسی که زندگی با خدا را تجربه و انتخاب کرده است و خدا در تمام شریانهای وجودش نفوذ کرده است به آنان که منکر زندگی با خدای واحد هستند و زندگی با معبودهای متعدد را انتخاب کردهاند و هر لحظه با چیزی زندگی میکنند و آن چیزها وجودشان را تحت تاثیر قرار میدهد میگوید: نه من مجذوب آن چیزی هستم که شما مجذوب آن هستید و نه شما مجذوب آنچه من مجذوب آن هستم، بنابراین دین شما مال شما و دین من از آن من باشد: وَ لَا أَنَا عَابِدٌ مَا عَبَدْتُمْ، وَ لَا أَنْتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ، لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِيَ دِينِ. کافران زمان پیامبر، منکر خدا نبودند، بلکه به خدای محمد کافر بودند و با خدایان خود زندگی میکردند. به مرور زمان دین اصطلاحی شد که تنها اختصاص به کسانی پیدا کرد که تابع انبیا بودند و به خدای واحد و ادیان توحیدی باور داشتند ولو اینکه خدای واحد آنها هم در نگرش آنان یک خدا نبود، در هر صورت قرآن به گروه مقابل نام مشرک، کافر یا منافق نهاد.
هر انسانِ سلیمالنفس، خیرخواه و اخلاقی، اگر به چیز شایستهای دست یابد و حقیقتی را دریافت کند، آن را در اختیار دیگران نیز قرار میدهد و به دیگران نیز منتقل کرده، آنان را نیز به سمت آن امر نیک دعوت میکند. اینگونه است که پیامبران، تجربه خود از خدا و زندگی با خدا را در اختیار دیگران قرار میدادند. در جریان این دعوت برخی به آنچه که مبلغ آنان مثل نوح، ابراهیم، موسی، عیسی و محمد گفته بود در حد فهم خود باور کردهاند و تسلیم خدای آنها شدهاند. البته که حد این باور متفاوت بوده است؛ برخی شیفته آن تجربه میشدند، برخی تنها به آن علاقمند میشدند و برخی در مجموع آن را مطلوب ارزیابی میکردند. بنا توجه به اینکه پیروان ادیان طیف وسیعی را تشکیل داده و میدهند، هیچیک از آنان نه از جنبه نظری و نه از جنبه عملی قابل مقایسه با پیامبران که شخصاً خدا را تجربه کرده بودند، نیستند و جای آنها را نخواهند گرفت و برداشتشان از دین عین پیامبر خود نخواهد شد و تاثیر خدا در جان آنان به آن اندازه نخواهد بود و طبعاً عمل آنان نیز دقیقاً قابل مقایسه با عمل پیامبرشان نیست. طبیعی است هر چه فاصله زمانی پیروان، با موسسان هم بیشتر شود فاصله نظری و عملی آنان از یکدیگر بیشتر نیز میشود. بر این اساس مسلمانان در نگاهی دقیق یک دین ندارند، بلکه به تعداد آنها دین وجود دارد، چنانکه دیگر ادیان هم همین گونه هستند. آنان هر یک از متن دین برداشتی دارند و مطابق آن برداشت یا حتی مخالف آن برداشت زندگی میکنند و چه بسا عملاً دینشان با دین مشرکان، کافران و منافقان یکی شود. اینکه قرآن کریم میفرماید: اکثر ایمانداران مشرک هستند: وَ مَا یُؤْمِنُ أَكثرُهُم بِاللَّهِ إِلا وَ هُم مُّشرِكُونَ (سوره یوسف، آیه۱۰۶) مشرک بودن مومنان به معنای شرکی که قبل از اسلام مطرح بوده است نیست بلکه به دلیل تناقضی است که غالباً بین اعتقاد نظری توحیدی ناب ادعایی آنان و رفتار مشرکانه و غیر ناب توحیدی آنان است، تاثیر نداشتن یا کم تاثیر بودن ادعاهای توحیدی در جان آنان است. ایمان، کفر، شرک و نفاق حالت طیفی دارند و مدل ناب آن نادر است. رفتار مشرکانه را انگیزههای نفسانی و پرستش تمایلات به جای پرستش خدا در افراد دیندار ایجاد میکند: أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً (سوره جاثیه، آیه۲۳) آنان عالمانه کر و کور میشوند و باور خود را نادیده گرفته به ندای تمایلات خود گوش داده و آن را می بینند. قضاوت در مورد انسانهای بسیار نزدیک و انسانهای بسیار دور از جان پیامبر و دستورات محکم قرآن آسان است ولی قضاوت در مورد طیف میانه، و اینکه کدام به لحاظ اعتقادی به خدا و قیامت متن دین و به قرآن و پیامبر خدا نزدیکتر هستند، کاری بسیار دشوار و بعضاً ناممکن است.
زمانیکه دین آدمیان در عمل، عین دیانت پیامبرآن آنان نیست، شخصیت، اخلاق، معیشت و سیاست آدمیان نیز شخصیت، اخلاق، معیشت و سیاست پیامبر آنان نیست، دین هرکس عین سیاست، معیشت، اخلاق و شخصیت و در یک کلام جان خود اوست و شخصیت، اخلاق، معیشت و سیاست هر کس، عین دیانت خود اوست. هر چند بر پایه محکمات روشن متن (کتاب و سنت قطعی)، دین برخی، در عمل به پیامبرشان نزدیکتر و برخی از او دورتر است. چون به لحاظ نظری هر کس با معبود خودش زندگی میکند، و نگرش خاص خودش را به دنیا و قیامت دارد، پیامبر خودش را پیروی میکند و شیوه زندگی خود و دین خودش را دارد.
این تصور که هر کس یا هر جامعهای که نام خود را مسلمان یا جامعه اسلامی گذاشت و به لحاظ نظری به محکمات دین اقرار کرد، جان و رفتارش نیز عین اسلام است یا حتی منطبق بر فهم حداقلی و محکمات است، تصور غلطی است چون اولاً فهمها از دین تفاوت دارد چون باید به عنوان یک واقعیت قبول کرد همه اجتهادهای در اصول و فروع بر یکدیگر منطبق باشند. ثانیاً همواره امکان سوء فهم وجود دارد و باید افراد به منطق فهم دین و مهارت اجتهاد در دین مسلح باشند. ثالثاً در عمل معمولاً انگیزهها و عملکردها منطبق بر باورها و ادعاها نیست. تناقض باورها و ایدآلها منجر به تفاوت در عواطف، انگیزهها، خواستهها، ارادهها و رفتارها است. این واقعیتی است که باید در جوامع دینی و غیر دینی پذیرفت، چون لازمه جوامع انسانی و به راحتی با امر به معروف و نهی از منکر قابل علاج نیست.
اگر در جوامع غیر دینی ارادهها معطوف به منافع است، در جوامع دینی هم این خاصیت بشری وجود دارد. تمایل و اراده عمومی غالباً به سمت انحراف از مبانی عقلانی و دینی است و از این جهت تفاوتی بین فرد دیندار و دولتمرد و وزیر و وکیل وجود ندارد. به قول امام صادق(ع) نباید فریب نماز و روزه افراد را خورد چون به آن معتادند، دینداری آنها را باید در معرکه جدال بین منافع شخصی از یک سو و عقل و دین از سوی دیگر شناخت و دید زمانی که منافع آنها به خطر میافتد تا چه حد راستگو و امانتدار هستند: لَا تَغْتَرُّوا بِصَلَاتِهِمْ وَ لَا بِصِيَامِهِمْ فَإِنَّ الرَّجُلَ رُبَّمَا لَهِجَ بِالصَّلَاةِ وَ الصَّوْمِ حَتَّى لَوْ تَرَكَهُ اسْتَوْحَشَ وَ لَكِنِ اخْتَبِرُوهُمْ عِنْدَ صِدْقِ الْحَدِيثِ وَ أَدَاءِ الْأَمَانَةِ. (کافی، ج۲، ص۶۵) معیار سنجش دینی بودن فرد یا جامعه ارادههایی است که معطوف به خدا است نه شناسنامه و ادعا و برچسب که برای هرکس امکان دارد آن را برخود بزند. دینداری شاخص دارد. به تعبیر امیر المومنین(ع) فرد یا جامعهای که شاخص راستگویی، امانتداری، وفاء به عهد، پیوند با خانواده و خویشان، توجه به ضعیفان، بیتوجهی به امور جنسی نامشروع، نیکوکاری، اخلاق درست، خوشخلقی، تبعیت از علم و تبعیت از آنچه انسان را به خدا نزدیک میکند، بالاتر باشد دینیتر است: إِنَّ لِأَهْلِ الدِّينِ عَلَامَاتٍ يُعْرَفُونَ بِهَا صِدْقَ الْحَدِيثِ وَ أَدَاءَ الْأَمَانَةِ وَ وَفَاءً بِالْعَهْدِ وَ صِلَةَ الْأَرْحَامِ وَ رَحْمَةَ الضُّعَفَاءِ وَ قِلَّةَ الْمُرَاقَبَةِ لِلنِّسَاءِ وَ بَذْلَ الْمَعْرُوفِ وَ حُسْنَ الْخُلُقِ وَ سَعَةَ الْخُلُقِ وَ اتِّبَاعَ الْعِلْمِ وَ مَا يُقَرِّبُ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ. (کافی، ج۲، ص۲۳۹) ولی افسوس که مطالعه جوامع دینی از این حیث چقدر ناامید کننده است وقتی به جای شاخصهای دینی شاخص ضددین یعنی دروغ، خیانت، بدعهدی، دشمنی، خودخواهی، فساد جنسی، بداخلاقی، بدخلقی و قساوت قلب، تبعیت از جهل و امور شیطانی بالاست، با چه شاخصی میتوان این افراد و جوامع را جامعه دینی نامید؟ بنابراین فردی که ادعای اسلام دارد و افرادی که ادعای حاکم اسلامی دارند و در آنها این شاخصها یا وجود ندارد یا بسیار کم است نه تنها نباید مقدس انگاشت و با اسلام و دین یکی گرفت بلکه باید آنها را با دیگر افرادی که ادعای دینی ندارند، و حتی دشمن دین هستند یکی دانست. این وضعیت اختصاص به اصطلاح جوامع دینی امروز ما ندارد، امیر المومنین(ع) نیز از مسلمانان عصر خود شکایت میکند که زندگی آنان به شدت جاهلانه و مرگ آنان گمراهانه است: إِلَى اللَّهِ أَشْكُو مِنْ مَعْشَرٍ يَعِيشُونَ جُهَّالًا وَ يَمُوتُونَ ضُلَّالًا، در بین این افراد چیزی بیاعتبارتر از قرآن حقیقی نیست: لَيْسَ فِيهِمْ سِلْعَةٌ أَبْوَرُ مِنَ الْكِتَابِ إِذَا تُلِيَ حَقَّ تِلَاوَتِهِ، آنان مشتریان دائم قرآن تحریف شدهاند: وَ لَا سِلْعَةٌ أَنْفَقُ بَيْعاً وَ لَا أَغْلَى ثَمَناً مِنَ الْكِتَابِ إِذَا حُرِّفَ عَنْ مَوَاضِعِهِ، نیکیها نزد آنان زشت و زشتیها نزد آنان نیک است: وَ لَا عِنْدَهُمْ أَنْكَرُ مِنَ الْمَعْرُوفِ وَ لَا أَعْرَفُ مِنَ الْمُنْكَرِ. (نهج البلاغه، خطبه۱۷)
پس با این فرض که إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِي خُسْرٍ مگر گروه اندک، همه را باید قابل نقد دانست و همه از صدر تا ذیل باید نقدذیر باشند تا جامعه دینی به عرصهای نیفتد که امیرالمومنین(ع) پیشبینی میکنند. ایشان میفرمایند: بر مسلمانان زمانی میرسد که از قرآن و اسلام جز نامی نمیماند: یَأْتِی عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ لَا یَبْقَى فِیهِمْ مِنَ الْقُرْآنِ إِلَّا رَسْمُهُ وَ مِنَ الْإِسْلَامِ إِلَّا اسْمُهُ. این جامعه، جامعه کفار نیست بلکه جامعه مدعیان دینی است که قشری و ظاهرگرا هستند، مساجد مجللی میسازند که از هدایت تهی است: وَ مَسَاجِدُهُمْ یَوْمَئِذٍ عَامِرَةٌ مِنَ الْبِنَاءِ خَرَابٌ مِنَ الْهُدَى. مسجدسازان و اهالی این مساجد بدترین انسانهایی هستند که میتوان در زمین تصور کرد: سُكَّانُهَا وَ عُمَّارُهَا شَرُّ أَهْلِ الْأَرْضِ. آنان از کفار بدترند از آنان بحران و فتنه برمیخیزد و در آن مساجد گناه و معصیت تولید میشود: مِنْهُمْ تَخْرُجُ الْفِتْنَةُ وَ إِلَیْهِمْ تَأْوِی الْخَطِیئَةُ. تبلیغ میکنند تا آنانکه از این مساجد کناره گرفتهاند را جذب کنند و آنان که در فتنه و بحران کُند هستند را، تشویق میکنند که تند شوند: یَرُدُّونَ مَنْ شَذَّ عَنْهَا فِیهَا وَ یَسُوقُونَ مَنْ تَأَخَّرَ عَنْهَا إِلَیْهَا. (نهج البلاغه، حکمت ۳۲۹)
باید از خوشخیالی نسبت به مدعیان دین دست کشید چون در جامعه دینی هم، انسانها هستند که زندگی میکنند و هر جا که انسان زندگی کند همه گونه از آن یافت میشود، هم مدعیان دین واقعی و هم مدعیان دین ظاهری و شناسنامهای. این واقعیت در کلام امام سجاد(ع) انعکاس جالبی دارد: حضرت در تفسیری جامعهشناختی، از جامعه دینی عصر خود و آسیب فراگیری که این جامعه را رنج میدهد، سخن گفته و مردم زمان خود را به هفت گروه تقسیم کردهاند: يَا زُرَارَةُ النَّاسُ فِي زَمَانِنَا عَلَى سِتِّ طَبَقَاتٍ: شیر، گرگ، روباه، سگ، خوک و گوسفند صفتان: أَسَدٍ وَ ذِئْبٍ وَ ثَعْلَبٍ وَ كَلْبٍ وَ خِنْزِيرٍ وَ شَاةٍ. منظور امام از شیرصفتان این بیشه دینی، حاکمان دینی هستند که تقوای سیاسی ندارند و بسیار قدرتطلب هستند و دودستی به آن چسبیدهاند: فَأَمَّا الْأَسَدُ فَمُلُوكُ الدُّنْيَا. مشخصه آنان تمامیتطلبی است. آنان دوست دارند که همیشه قدرت را خود در دست داشته باشند و نمیخواهند کسی از آنان پیش افتاده و قدرت را از دست آنان بگیرد حتی اگر شایستهتر از آنان باشد: يُحِبُّ كُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمْ أَنْ يَغْلِبَ وَ لَا يُغْلَبَ. گرگ صفتان جامعه اسلامی همان تجار بازار اقتصاد هستند: وَ أَمَّا الذِّئْبُ فَتُجَّارُكُمْ. مشخصه آنان این است که تقوای اقتصادی ندارند و هنگام خرید بر سرجنس میزنند و آن را مذمت میکند و هنگام فروش از آن تعریف و تمجید میکند: يَذُمُّونَ إِذَا اشْتَرَوْا وَ يَمْدَحُونَ إِذَا بَاعُوا. اما روباه صفتان روحانیون هستند که از راه دین نان میخورند: وَ أَمَّا الثَّعْلَبُ فَهَؤُلَاءِ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ بِأَدْيَانِهِمْ. مشخصه آنان این است که تقوای دینی ندارند و آنچه بر سر منابر و یا از پشت تریبونها میگویند را خود باور ندارند و در عمل خلاف آن را عمل میکنند: وَ لَا يَكُونُ فِي قُلُوبِهِمْ مَا يَصِفُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ. اما سگ صفتان کسانی هستند که تقوای اجتماعی ندارند و با زبان خود به مردم حمله میکنند و مردم از ترس زبان آنان به آنها احترام میگذارند: وَ أَمَّا الْكَلْبُ يَهِرُّ عَلَى النَّاسِ بِلِسَانِهِ وَ يُكْرِمُهُ النَّاسُ مِنْ شَرِّ لِسَانِهِ. اما خوک صفتان کسانی هستند که تقوای جنسی ندارند و دعوت به فحشا را رد نمیکنند: وَ أَمَّا الْخِنْزِيرُ فَهَؤُلَاءِ الْمُخَنَّثُونَ وَ أَشْبَاهُهُمْ لَا يُدْعَوْنَ إِلَى فَاحِشَةٍ إِلَّا أَجَابُوا. گوسفندان مردم مومنی هستند که گرفتار قدرت شیران و گرگان و روباهان این جنگل شدهاند و راه به جایی ندارند و هر یک از این صاحبان قدرت به نحوی آنان را استثمار میکنند. از پشم آن میکنند، از گوشتشان میخورند و استخوانهای آنان را میشکنند: وَ أَمَّا الشَّاةُ فَالْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ تُجَزُّ شُعُورُهُمْ وَ يُؤْكَلُ لُحُومُهُمْ وَ يُكْسَرُ عَظْمُهُمْ. مومن مستضعف در این جنگل بیقانون و ضابطه بین شیر، گرگ، روباه، سگ و خوک چه کند؟: فَكَيْفَ تَصْنَعُ الشَّاةُ بَيْنَ أَسَدٍ وَ ذِئْبٍ وَ ثَعْلَبٍ وَ كَلْبٍ وَ خِنْزِيرٍ. (خصال شیخ صدوق، ج۱، ص۳۳۹)
در جامعه سیاست زده تصور حاکم این است که با تغییر زمامدار همه چیز اصلاح میشود و به نظر آنان اگر زمامدارِ شایسته بر اریکه قدرت تکیه کند همه چیز اصلاح میشود حال آنکه چنین نیست چون اگر تنها شیر عوض شود گرگ و روباه و سگ و خوک تغییر ماهیت نمیدهند و گوسفندان همچنان استثمار میشوند، بنابراین تا همه عوض نشوند جامعه دینی اصلاح نمیشوند و این نیاز به تغییرات تدریجی متوازن و هماهنگ دارد. دیندارتر از پیامبر(ص) بر اریکه قدرت نبوده است، او تا چه حد توانست مسلمانان را گرد توحید متحد کند و مشکل منافقان را حل کند؟ تا چه حد توانست یاران نزدیک خود را تربیت کند که بعد از خودش برسر قدرت به جان یکدیگر نیفتند. امیر المومنین(ع) که قدرت را به دست گرفت تا چه حد توانست یاران خود را به راه آورد و مسلمانان را از ستیزه جویی نسبت به هم باز دارد؟ واقعیت جامعه دینی همین تنوع و تکثر درجات اسلام و ایمان است و از این جهت طیف گستردهای را تشکیل میدهند و باید منتظر بود تا با صبر و حوصله و آرام آرام تجربه کسب کنند و تقوا زیاد کنند تا عقلانیت و انسانیت آنان رشد کند و مرور به تعهدات اسلامی و ایمانی که پذیرفتهاند بیشتر عمل کنند.
امیر المومنین(ع) در خطبه ۳۲ نهجالبلاغه ضمن آسیب شناسی جامعه دینی خود که زمامدار آن نیز بودند، از حیث میزان تعهد به اسلام و ایمان چنین ارزیابی میکنند که: در جامعه ای زندگی میکنم که انحتاط دینی سرتاپای آن را پر کرده است و دشمنی و حقناشناسی در آن فرآوان است: إِنَّا قَدْ أَصْبَحْنَا فِي دَهْرٍ عَنُودٍ وَ زَمَنٍ كَنُودٍ. چون اولین معیار و شاخص در یک جامعه دینی، مهرورزی و حقشناسی است. مردم در این زمان، نیکوکاران خود را گنهکار میدانند: يُعَدُّ فِيهِ اَلْمُحْسِنُ مُسِيئاً. بههمینجهت ستمکاران روز به روز بر ستم خود میافزایند: وَ يَزْدَادُ اَلظَّالِمُ فِيهِ عُتُوّاً. در جامعه قدرشناس، جایگاه اصلاحگران محفوظ است و اصلاحگری جرم محسوب نمیشود و تحت پیگرد قرار نمیگیرد؛ آن جامعه روز به روز شاهد کاهش ظلم و ستم است ولی جامعه من چنین نیست. مردم ما این زمان از دانستههای خود بهرهای نمیبرند گویی نه خدایی و نه پیامبری و نه حکمت و اخلاقی آموختهاند: لاَ نَنْتَفِعُ بِمَا عَلِمْنَا و هر کس به کاری میپردازد که در آن تخصصی ندارد. آنان در صدد آموختن چیزی هم نیستند، از طریق پرسشگری، جهالتهای خود را مبدل به علم نمیکنند. جامعه چنان از نظر علمی راکد است که گویی هیچ کس مشکلی ندارد تا از آن سوال کند: وَ لاَ نَسْأَلُ عَمَّا جَهِلْنَا، یک جامعه دینی باید یک جامعه علمی باشد و از علم بهرهبرداری شایسته کند. جامعهای پرسشگر است که سعی دارد روز به روز بر جهالت خود غلبه کند و بر مشکلات دنیا و آخرت خود فائق آید. این جامعه به تعبیر امام از حوادث خطرناک و بلاهای هولناکی که کاملاً قابل پیشبینی است، نمیترسد. حضرت میفرمایند: مردم ما از هیچ چیز نمیترسند مگر زمانیکه گرفتار آسیبهای هولناک آن شوند: وَ لاَ نَتَخَوَّفُ قَارِعَةً حَتَّى تَحُلَّ بِنَا. بنابراین سرنوشت طبیعی جامعه جهل زده که نسبت به گذشته، حال و آینده پرسشی ندارد، نابودی است. ریشه همه این مشکلات میتواند متوجه هیئت حاکمه باشد یا به فرهنگ عمومی آن جامعه مربوط شود و یا به ترکیب جمعیتی آن جامعه که هم شامل زمامداران و هم شامل مردم آن جامعه است، مرتبط است. ظاهراً امیر المومنین(ع) ریشه را به کثرت دنیا طلبانی باز میگرداند که دین در زندگی آنان نقش چندانی ندارد، بلکه حرف اول را منافع شخصی دنیوی آنان میزند.
امام در ادامه سخن خود دینداران را به پنج دسته تقسیم میکند. ایشان میفرمایند: آنان با وجود اینکه در جامعه دینی زندگی میکنند ولی زندگی چهار دسته از آنان ربطی با دین و دینداری راستین ندارد و اراده آنان معطوف به زندگی با خدا نیست بلکه در هر فرصتی به دنبال دنیای خویش هستند و برای حفظ منافع خود از دین بهرهبرداری موضعی میکنند. حضرت میفرمایند: وَ اَلنَّاسُ عَلَى أَرْبَعَةِ أَصْنَافٍ،
۱- مفسدان ناتوان: این اشخاص اهل اصلاحات اجتماعی که نیستند هیچ، فسادگران زمین هستند و اگر دست به فساد نمیزنند تنها از این جهت است که نمیتوانند. دلیل ناتوانی آنان سه چیز است یکی اینکه قدرت و توانایی شخصی برای این کار ندارند: مِنْهُمْ مَنْ لاَ يَمْنَعُهُ اَلْفَسَادَ فِي اَلْأَرْضِ، إِلاَّ مَهَانَةُ نَفْسِهِ. دوم اینکه ابزارهای فساد آنان قدیمی شده و کارایی لازم را ندارد: وَ كَلاَلَةُ حَدِّهِ. و سوم اینکه امکانات لازم، برای فساد آنان فراهم نیست: وَ نَضِيضُ وَفْرِهِ. پس این افراد گرچه در فساد، شناگران ماهر و قابلی هستند ولی آب برای شنا ندارند. اگر چه این افراد اگر به مقام و موقعیت برسند در فساد کوتاهی نخواهند کرد، ولی فعلاً به دلیل ضعف شخصیت و نداشتن اعتماد به نفس کافی، نداشتن قدرت، ثروت و موقعیت اجتماعی فساد نمیکنند.
۲- مترصدان فساد: به تعبیر امام این افراد فرصتطلبان خود فروش هستند. آنان مقدمات لازم برای ظلم و فساد در زمین را فراهم کردهاند ولی منتظر هستند تا جرقهای زده شود و شرایط فراهم شود تا آنان آتش فساد را شروع کنند و بوقهای تبلیغاتی و منبرهای خود را برای جلب مردم برپا دارند: وَ مِنْهُمْ اَلْمُصْلِتُ لِسَيْفِهِ، وَ اَلْمُعْلِنُ بِشَرِّهِ، وَ اَلْمُجْلِبُ بِخَيْلِهِ وَ رَجِلِهِ، قَدْ أَشْرَطَ نَفْسَهُ وَ أَوْبَقَ دِينَهُ لِحُطَامٍ يَنْتَهِزُهُ أَوْ مِقْنَبٍ، يَقُودُهُ أَوْ مِنْبَرٍ يَفْرَعُهُ: «گروهی هستند كه سلاح خود را از نيام برآورده، شرارت خود را آشكار كرده، سواره و پياده نظام خود را، براى ظلم و ستم آماده ساختهاند، دين خويش را براى رسيدن به متاع دنيايى تباه كردهاند و در پى فرصتى هستند كه سپاهى را رهبرى كنند و يا بر منبر بالا روند و خود را به مردم نشان دهند.» سپس امام میفرماید این افراد چه ارزان خود را میفروشند و قیمت آنان که بهشت جاودان است را نپذیرفتهاند و به بهره عمر کوتاه خود اکتفا کردهاند: وَ لَبِئْسَ اَلْمَتْجَرُ أَنْ تَرَى اَلدُّنْيَا لِنَفْسِكَ ثَمَناً وَ مِمَّا لَكَ عِنْدَ اَللَّهِ عِوَضاً: «چه بد تجارتى است كه انسان جان و ايمان خود را، بهاى دنياى خويش قرار داده، دنيا را به عوض آنچه در نزد خدا برايش ذخيره شده، معامله میكند.»
۳- تاجران دین: گروه سوم، رفتاری دینی دارند و برای سرکیسه کردن مردم از حربه دین استفاده میکنند، نماز میخوانند، روزه میگیرند و حج میروند حتی خمس و زکات میدهند، رفتار متواضعانه و مقدس مأبانه دارند ولی همه برای جلب دل افراد، برای کسب دنیا است: وَ مِنْهُمْ مَنْ يَطْلُبُ اَلدُّنْيَا بِعَمَلِ اَلْآخِرَةِ وَ لاَ يَطْلُبُ اَلْآخِرَةَ بِعَمَلِ اَلدُّنْيَا قَدْ طَامَنَ مِنْ شَخْصِهِ وَ قَارَبَ مِنْ خَطْوِهِ وَ شَمَّرَ مِنْ ثَوْبِهِ وَ زَخْرَفَ مِنْ نَفْسِهِ لِلْأَمَانَةِ وَ اِتَّخَذَ سِتْرَ اَللَّهِ ذَرِيعَةً إِلَى اَلْمَعْصِيَةِ: «سوّمين گروه كسانى هستند، كه دنيا را با كار آخرتی خواهانند ولى آخرت را به بهاى دنيا و كار در آن نمىخواهند. از كبر و غرور و يا به علامت تشخّص، قدمها را نزديك به هم برمىدارند، دامن جامه را بالا مىزنند و خود را براى امين نشان دادن آرايش مىدهند و دين خدا را براى گناه و معصيت وسيله قرار میدهند.» آنان از اینکه خدا اسرار درون را فاش نمیکند نهایت سوء استفاده را میکنند.
۴- زهد فروشان: گروه چهارم از سر ناتوانی دم از زهد و پارسایی میزنند ولی هیچیک از رفتارهای آنان به زاهدان حقیقی نرفته است چنانکه در حکمت ۱۵۰ آمده است «یَقُولُ فِی الدُّنْیَا بِقَوْلِ الزَّاهِدِینَ وَ یَعْمَلُ فِیهَا بِعَمَلِ الرَّاغِبِین» واقعیت پنهان آنان راغب به قدرت و ثروت است ولی خود را به زینت قناعت و زهد آرایش دادهاند: وَ مِنْهُمْ مَنْ أَبْعَدَهُ عَنْ طَلَبِ اَلْمُلْكِ ضُئُولَةُ نَفْسِهِ وَ اِنْقِطَاعُ سَبَبِهِ فَقَصَرَتْهُ اَلْحَالُ عَلَى حَالِهِ فَتَحَلَّى بِاسْمِ اَلْقَنَاعَةِ وَ تَزَيَّنَ بِلِبَاسِ أَهْلِ اَلزَّهَادَةِ وَ لَيْسَ مِنْ ذَلِكَ فِي مَرَاحٍ وَ لاَ مَغْدًى الراغبون في اللّه: «گروه چهارم كسانى هستند كه به دليل ناتوانى و ضعف از جمعآورى مال و منال با اين كه خواهان آن هستند، گوشهنشينى اختيار مىكنند و نداشتن وسيله، آنها را از اقدام بر انجام كار باز مىدارد. خود را به نام قناعت مىآرايند و به لباس زاهدان در مىآيند. با اين كه هيچ يك از كارهاى شب و روزشان به زاهدان شبيه نيست و نشانى از پارسايى در آنها ديده نمىشود.»
آنکه دیندار واقعی است در دنیا و آخرت طالب زندگی با خداست، دغدغه زندگی جاوید در جوار رحمت خدا را دارد و دنیا را با آخرت عوض نمیکند. همه آنچه انجام میدهد به انگیزه عاقبت خویش است: وَ بَقِيَ رِجَالٌ غَضَّ أَبْصَارَهُمْ ذِكْرُ اَلْمَرْجِعِ، وَ أَرَاقَ دُمُوعَهُمْ خَوْفُ اَلْمَحْشَرِ، «با ياد آخرت ديده از زيباييهاى دنيا فرو بسته و ترس از روز جزا اشكشان را جارى ساخته است.» این افراد در بین این جمعیت عظیم دنیاطلب، احساس غربت و تنهایی میکنند لذا سعی دارند گمنام بمانند: فَهُمْ بَيْنَ شَرِيدٍ نَادٍّ وَ خَائِفٍ مَقْمُوعٍ وَ سَاكِتٍ مَكْعُومٍ وَ دَاعٍ مُخْلِصٍ وَ ثَكْلاَنَ مُوجَعٍ قَدْ أَخْمَلَتْهُمُ اَلتَّقِيَّةُ وَ شَمِلَتْهُمُ اَلذِّلَّةُ،: «حالت اين دسته از مردم شبيه كسى است كه از ديار اصلى خود رانده شده و هراسناك و ترسناك خوار و خاموش گشته، و از روى اخلاص دعا مىكند و از درد معصيت و گناهكارى فرياد مىزند. تقيّه آنان را به كنج سكوت و خاموشى كشانده و خوارى در نظر مردم آنان را گوشهگير كرده است.» شیرینی زندگی دنیا را برای دنیادوستان گذاشتهاند و با دلی خونین دهان از شکایت باز داشتهاند: فَهُمْ فِي بَحْرٍ أُجَاجٍ أَفْوَاهُهُمْ ضَامِزَةٌ وَ قُلُوبُهُمْ قَرِحَةٌ: «نصيب آنها از دنيا آب تلخ و شور زندگى است و دهانهايشان از شكايت بسته شده است. دلهايشان جريحهدار است.»
حال با توجه به این واقعیت جامعه دینی، آیا راهی برای بهبود وضعیت موجود در جوامع دینی هست یا باید نا امید شد؟ به نظر میرسد که نباید ناامید بود بلکه باید از تجربه جوامع دینی و غیردینی به ویژه تجربه اهلبیت در طول تاریخ بهره بود و راه حل ارائه داد تا شرایط با رشد فرهنگ عمومی به تدریج رو به بهبود رود و دین در مقابل غیردین و یا ضددین به عقب رانده نشود. تجربه بشری راهی بهتر از فعالیت فرهنگی و حاکمیت قانون با استفاده از تجربیات بشری را تجربه نکرده است. تجربه میگوید: باید صبر و حوصله به خرج داد و زمینه گسترش عقلانیت حاکمیت اخلاقی و قانون را بر تمام ارکان جامعه دینی فراهم نمود. این عقلانیت نباید محدود به هیچ مرزی باشد و این قوانین باید متناسب با آراء و باورهای پذیرفته شده اکثریت افراد جامعه تدوین شود نه متناسب با ایدهآلهای نظری دینی. ایدهآلهای اخلاقی و فقهی زمانی به اجرا در میآیند که مورد توافق عملی اکثریت جامعه دینی قرار گرفته باشد. باید زمینه این را به تدریج فراهم کرد که در عرصه سیاست هیچ مرجع فراقانونی به رسمیت شناخته نشود. قدرت، متکثر، محدود و پاسخگو باشد و بتواند بدون اعمال خشونت جا به جا شود. با رشد عقلانیت و معنویت و قانون از به وجود آمدن شیران تمامیتخواه، فساد مفسدان، تجارت تاجران دین و زهدفروشان جلوگیری شود. آزادی کامل اندیشه و ایمان امری فرهنگی شود و آمر به قانون و منتقد به رفتار غیر قانونی و فراقانونی، را اخلاقاًً و قانوناً گسترش دهیم. دست شیر، گرگ، روباه، سگ و خوک صفتان را با گسترش عقلانیت و قانون محدود سازد. از گسترش فرهنگ عمومی در راستای ایمان آزاد، عقلانیت، اخلاق و تقوا، زدودن جهالت، گسترش علم و عدالت طلبی حمایت شود.