چالش اول و آخر انسان

انسان دائما با خودش در جنگ و کش‌مکش است. این جنگ و کش‎مکش به دلیل چالشی است که بین اول و آخر وجود او در انتخاب‌ها حاصل می‌شود. اول انسان مادیت و لذت، ثروت و نفوذ اجتماعی است. آخر او آسمانی، ملکوتی و تشبِه به خدا پیدا کردن است:
روز و شب در جنگ و اندر کش‌مکش
کرده چالیش آخرش با اولش

دست کشیدن از هر یک ممکن نیست و از دست دادن هیچ‌یک ساده نیست. انسان یک شخصیت است، دو تکه نیست تا تن را وانهد و جان را برکشد و یا جان را وانهد و تن را بچسبد. هر دو خود او هستند و میل به هر دو، تمامی وجود او را پرکرده است. این هویت یک تکه دو تکه و دو تکه یک تکه هویت غم‌انگیز این موجود معلق است:
جان گشاید سوی بالا بالها
در زده تن در زمین، چنگالها

در این نمایشنامه غم ‎انگیزی که برای انسان نوشته‌اند چه کسی می‎تواند آسمانی شود و آیا اصولا آسمانی شدن با این مرکب قوی پنجه منفعت طینت، برای کسی ممکن است. پاسخ مولوی منفی و ناامید کننده است. او برای پاسخ به این پرسش داستان شتر مجنون را نقل می‌کند که تازه زایمان کرده و مجنون می‌خواهد بر آن سوار شده و به لیلی برسد:
هم‌چو مجنون‌اند و چون ناقه‌ش یقین
می‌کشد آن پیش و این واپس به کین
میل مجنون پیش آن لیلی روان
میل ناقه پس پی کره دوان
یک دم ار مجنون ز خود غافل بدی
ناقه گردیدی و واپس آمدی
عشق و سودا چونک پر بودش بدن
می‌نبودش چاره از بی‌خود شدن
آنک او باشد مراقب عقل بود
عقل را سودای لیلی در ربود
لیک ناقه بس مراقب بود و چُست
چون بدیدی او مهار خویش سست
فهم کردی زو که غافل گشت و دنگ
رو سپس کردی به کره بی‌درنگ

لحظه‌ای غفلت از جانب عقل و جان کافی است که این شتر عاشق را متمایل به ثروت و پست و مقام و شهرت و خیانت و اختلاس کند و او را فرسنگ‌ها از مقصد دور کرده، زحمات عمری را نقش برآب کند:
چون به خود باز آمدی دیدی ز جا
کو سپس رفتست بس فرسنگها
در سه روزه ره بدین احوالها
ماند مجنون در تردد سالها
گفت ای ناقه چو هر دو عاشقیم
ما دو ضد پس همره نالایقیم
جان ز هجر عرش اندر فاقه‌ای
تن ز عشق خاربن چون ناقه‌ای
تا تو با من باشی ای مرده وطن
پس ز لیلی دور ماند جان من
خطوتینی بود این ره تا وصال
مانده‌ام در ره ز شستت شصت سال
زین کند نفرین حکیم خوش‌دهن
بر سواری کو فرو ناید ز تن

ولی کجاست آنکه در تعارض این دو بتواند تکه‌های وجود تنی خود را وانهد و برای رسیدن به انسانیت بر امیال خود بی‌اعتنا باشد؟
دی شیخ با چراغ همی‌گشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
گفتند یافت می‌نشود جسته‌ایم ما
گفت آنک یافت می‌نشود آنم آرزوست.

✍️ محمد نصر اصفهانی

محمد نصر اصفهانی

نويسنده اين مباحث، از دانش آموختگان حوزه و دانشگاه بوده و در حوزه قرآن، نهج البلاغه، كلام جديد، اخلاق، تاريخ اسلام و سياست آثاري دارند.

مطالب مرتبط