پیرخَر نی پیرِ خر

مولوی برای انسانیتِ انسان، مراتب مختلفی قائل است. هر مرتبه، کمالش در مرتبه بالاتر است و مغلوب اوست. مرتبه اول و دوم آن به این دنیا متصل است و مرتبه بالاتر آن به حق و نورانیت مرتبط است و در حقیقت نیست در هستی است. مرتبه اول مرتبه حیوانیت، مرتبه دوم مرتبه انسانیت و مرتبه سوم مرتبه نورانیت است. حیوان، مغلوب انسان و انسان، مغلوب انسانِ الهی است.
آنچنان که مرتبة حیوانیست
کو اسیر و سغبة(مغلوب) انسانیست
مرتبة انسان، به دست اولیا
سغبه(مغلوب) چون حیوان، شناسش ای کیا
بندة خود خواند احمد در رشاد(قرآن)
جمله عالم را بخوان: قُل یا عباد

مولوی از تمثیل ارابه افلاطونی استفاده کرده با این تفاوت که شتر تازی را به جای اسب یونانی نشانده است. او نفس انسان را به شتری تشبیه کرده که مغلوب عقل است و می‌تواند نفس را به هر سمتی که اقتضای حق باشد، بکشاند. عقل آدمیان، می‌تواند مغلوب مرتبة بالای خود که عقلِ عقل است و در جان اولیای الهی است شود. مهار همه عقول در دست این شتربانی است که همه عقول را یکجا، به راه خود می‌برد.
عقل تو، همچون شتربان، تو شتر
می‌کشاند هر طرف در حکم مر
عقل عقلند اولیا و عقلها
بر مثال اشتران تا انتها
اندریشان بنگر آخر ز اعتبار
یک قلاووزست جان صد هزار

مولانا با در نظر گرفتن این مقدمه نتیجه گرفته که نباید در این تمثیل‌ها توقف کرد. می‌گوید: بگرد و دیده آفتاب بین را بیاب. به ظاهر آدمیان توجه نکن. باطنی را بیاب که خورشید گرمی بخش نورانی و رشدزا در درون دارد. ذره می‌نماید ولی خورشیدی در درون دارد، آرام می‌نماید ولی شیری دلیر است. ساکن است ولی دریایی خروشان و وسیع در زیر کاه ظاهر اوست. جسمی صغیر می‌نماید ولی عالمی کبیر است.
چه قلاووز و چه اشتربان، بیاب
دیده‌ای کان دیده بیند آفتاب
اینت خورشیدی نهان در ذره‌ای
شیر نر در پوستین بره‌ای
اینت دریایی نهان در زیر کاه
پا برین کَه، هین منه با اشتباه

انبیا ظاهرشان از عالم نیستی است ولی باطن آنها متصل به هستی است. همین باطن است که عالم را مجذوب خود می‌سازد.
هر پیمبر فرد آمد در جهان
فرد بود، آن رهنمایش در نهان
عالم کبری، بقدرت سحر کرد
کرد خود را در کِهین نقشی نورد

انسان‌های کوته نظر انبیا را بشری مثل خود منفرد و ضعیف می‌بینند. انسانی که همنشین خدا و نیست در هست است، ضعیف نیست.
ابلهانش فرد دیدند و ضعیف
کی ضعیفست آن که با شَه شد حریف؟
ابلهان گفتند: مردی بیش نیست
وای، آنکو عاقبت‌اندیش نیست

مقلدان و خریدارانِ پیران کودن و خرفت پا بر سر عقلِ عقل نهادند و از سر چشم و هم‌چشمی و دنیا خواهی و ریا، بهایی برای پیر عقل نپرداختند.
از پی تقلید و رایاتِ نقل
پا نهاده بر سر این پیر عقل
پیرخر، نی جمله گشته پیر خر
از ریای چشم و گوش همدگر

✍️ محمد نصر اصفهانی

محمد نصر اصفهانی

نويسنده اين مباحث، از دانش آموختگان حوزه و دانشگاه بوده و در حوزه قرآن، نهج البلاغه، كلام جديد، اخلاق، تاريخ اسلام و سياست آثاري دارند.

مطالب مرتبط