نیست‌ها در هست

به نظر مولانا همه موجودات عالم در «طریق نیستی» هستند. او «طریق نیستی» را در داستان نزاع زن و شوهر، به خاکساری در برابر حقیقت هستی معنا کرده است:
زن در آمد از «طریق نیستی»
گفت من خاک شماام نی ستی(بانوی معظم)
جسم و جان و هرچه هستم آن تست
حکم و فرمان جملگی فرمان تست

موجودات عالم همه تسبیح گوی حضرت حق و نیست در هستند چنانکه قرآن کریم می‌فرماید: آنچه در آسمان‌ها و آنچه در زمين است ‏خدايى را كه پادشاه پاك ارجمند سنجیده‌کار است، تسبيح می‌گويند؛ «يُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ الْمَلِكِ الْقُدُّوسِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ»(جمعه،۱).

خداوند انسان‌ها را استثنا نکرده است چون آنان هم در طریق نیستی در هستند. عجیب اینکه بین موسی و فرعون در این خصوص تفاوت نیست، موسی آگاهانه و آزادانه این راه را می‌رود ولی فرعون ناخودآگاه چون: وَ قَضَى رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ (اسراء،۲۳) موسی در طریق نیستی و بی‌تشخصی است ولی فرعون در پی تشخص و هویت، به تعبیر مولوی:
رفت موسی بر «طریق نیستی»
گفت فرعونش: بگو تو کیستی؟

به نظر مولوی، موسی و فرعون، این دو ظهور انسانی متضاد، هر دو سالک راه حق‌اند چون غیر راه حق راهی نیست. «قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ» (بقره،۱۵۶) عام است، اختصاص به موسی ندارد، فرعون هم رو به سوی خدا دارد، اگر چه ممکن است خود و دیگران این را ندانند و در تصور عموم، موسی در راه است و فرعون در بی‌راهه:
موسی و فرعون معنی را، رهی
ظاهر آن ره دارد و این بی‌رهی

فرعون خود را در غل و زنجیر انانیت و خودخواهی اسیر کرده است و در خلوت خود به خدا شکوه می‌کند که چرا او را با خلق موسی آزار داده است؟ چه چیزِ موسی، فرعون را آزار می‌داد؟ دو چیز: نورانیت موسی. نور موسی آنقدر زیاد است که دیگر کسی فرعون را با آن همه شکوه و جلال نمی‌بیند و دیده نشدن برای خودکیشان بزرگ‌ترین عذاب است:
روز، موسی پیش حق نالان شده
نیمشب، فرعون هم گریان بُده
کین چه غُلست، ای خدا بر گردنم؟
ورنه غل باشد؟ که گوید من منم؟
زانک موسی را مُنوَّر کرده‌ای
مر مرا، زان هم مُکدَّر کرده‌ای
زانک موسی را تو مه‌رو کرده‌ای
ماه جانم را سیه‌رو کرده‌ای
بهتر از ماهی نبود استاره‌ام
چون خسوف آمد چه باشد چاره‌ام

فرعون ادعای خدایی نداشت، ادعای ربوبیت داشت. تصور می‌کرد که همه‌کاره عالم است ولی وجود موسی چشم او را به واقعیت عالم باز کرد و انانیت او را فروریخت. گفت: خدایا حال که نوبت سلطانی و نورافشانی ماهی چو من رسید، چنان کردی که ماه گرفت و مرا رسوا ساختی؟ همانگونه که بنا به رسم زمان، مردم بر طبل و طاس می‌کوبند تا همه را از ماه گرفتگی با خبر کنند، توجه مردم به نورانیت موسی فراگیر شده بود و فرعون را که کوس ربوبیت می‌زد: «أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَى» رسوا کرد، این بود که گفت:
نوبتم گر رب و سلطان می‌زنند
مه گرفت و خلق پَنگان می‌زنند
می‌زنند آن طاس و غوغا می‌کنند
ماه را، زان زخمه رسوا می‌کنند
من که فرعونم ز خلق ای وای من
زخم طاس آن ربی الاعلای من

زبان حال خلوت فرعون، با خود این است که خدایا: هر اتفاقی که بیفتد در بیشه هستی تو و به اراده و طرح جامع توست. تیشه در دست توست موسی و من در این عالم کاره‌ای نیستیم. یک شاخه را می‌شکافی و از رشد متوقف می‌کنی و شاخه دیگری پیوند می‌زنی. فرعون را می‌بری و موسی را بر می‌آوری:
خواجه‌تاشانیم؛ اما تیشه‌ات
می‌شکافد شاخ را در بیشه‌ات
باز شاخی را موصل می‌کند
شاخ دیگر را معطل می‌کند
شاخ را بر تیشه دستی هست؟ نی
هیچ شاخ از دست تیشه جست؟ نی

به تعبیر مولوی، فرعون در خلوت خویش، یک دریا ربنا بود و اعتراف می‌کرد که پروردگار تقلبی همچون سکه تقلبی است، اگر ده بار هم زراندودش کنند وقتی به آتش رسید سیاه می‌شود و ظاهر نورانیش مبدل به روسیاهی می‌شود:
باز با خود گفته فرعون: ای عجب
من نه دریا ربناام جمله شب
در نهان خاکی و موزون می‌شوم
چون به موسی می‌رسم چون می‌شوم
رنگ زرِّ قلب ده‌تو می‌شود
پیش آتش، چون سیه‌رو می‌شود
نه که قلب و قالبم در حکم اوست
لحظه‌ای مغزم کند یک لحظه پوست

حوادث به فرعون فهماند که همه چیز مطابق طرح و برنامه کلی هستی مطلق است و او کاره‌ای نیست: «وَ إِذَا قَضَى أَمْرًا فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ» (بقره، ۱۱۷). نیست‌های هست‌نما در درون این طرح کلی هضم می‌شوند. قبل از اینکه موسی ظهور کند فرعون طبق قوانین هستی به نظر خود مغز بود، موسی که آمد پوست شد. سبز بود، زرد شد، جلوه داشت، سیاه و بی‌فروغ شد:
سبز گردم، چونک گوید کشت باش
زرد گردم، چونک گوید زشت باش
لحظه‌ای ماهم کند یک دم سیاه
خود چه باشد غیر این کار اله؟
پیش چُوگانهای حکم کن فکان
می‌دویم اندر مکان و لامکان

نتیجه‌گیری مولوی این است که در عالم هست، که یگانه است، اختلاف نیست. جلوه‌های هست مختلف هستند. اگر نیست‌ها به ریشه خود پیوستند، جنگ و اختلاف نیز از میان می‌رود. نزاع از زمانی شروع می‌شود که نیست‌های هست‌نما ادعای هست کنند. از این جهت، تفاوتی بین دیندار و بی‌دین هم نیست:
چونک بی‌رنگی اسیر رنگ شد
موسیی با موسیی در جنگ شد
چون به بی‌رنگی رسی کان داشتی
موسی و فرعون دارند آشتی

✍️ محمد نصر اصفهانی

محمد نصر اصفهانی

نويسنده اين مباحث، از دانش آموختگان حوزه و دانشگاه بوده و در حوزه قرآن، نهج البلاغه، كلام جديد، اخلاق، تاريخ اسلام و سياست آثاري دارند.

مطالب مرتبط