از علی آموز اخلاص عشق

شاه‌بیت اندیشه مولانا، نسبت به امیرالمومنین علی(ع) برجسته بودن اخلاص و توحید عملی اوست. خود ندیدن و تنها خدا را دیدن و به معنای دقیق کلمه، نیست در هست شدن. مولوی در ضمن حکایتی از آن حضرت در نبرد با کافری، توصیه می‌کند که اگر در پی فهم اخلاص و توحید عملی حقیقی هستید، آن را از علی بیاموزید که او سمبل اخلاص است. به نظر مولوی، اخلاص در عمل و در مصاف با مخالفین و دشمنان خود را نشان می‌دهد. در مبارزات است که معلوم می‌شود که شخص، شیر نفس است و دغلکار یا شیر حق است و فرزانه:
از علی آموز اخلاص عمل
شیر حق را دان مطهر، از دغل

به نظر مولوی، علی به واسطه همین اخلاص است که اگر هر پیامبر یا ولیِ خدایی بخواهد به کسی فخر بفروشد و به شخصی افتخار کند، به او فخر می‌فروشد:
او خدو انداخت در روی علی
افتخار هر نبی و هر ولی

دشمن به روی ماه علی جسارت کرد و آب دهان انداخت، این رویی که ماه در برابر آن، پیشانی به خاک می‌ساید:
آن خدو، زد بر رخی که روی ماه
سجده آرد پیش او در سجده‌گاه

بر کرامت علی این جسارت سخت آمد، نزد خود احساس کرد هر اقدامی کنم خالی از نفسانیت نیست:
نیم، بهر حق شد و نیمی هوا
شرکت اندر کار حق نبود روا

شمشیر را کناری می‌اندازد و از روی سینه آن کافر بر می‌خیزد. در اینجا مولوی از خود بی‌خود شده و نمی‌تواند احساساتش را نسبت به علی کنترل کند و آن را فریاد نزند که:
در شجاعت، شیر رَبّانیستی
در مُروّت، خود کی داند کیستی
در مروت ابر موسیی بتیه
کآمد از وی خوان و نانِ بی‌شبیه

بعد از اخلاص مهم‌ترین خصیصه علی به نظر مولانا، علم و معرفت علی است، علم و معرفتی که محصول همان اخلاص است. در اینجا مولوی خود را، نماد همان روی ماهی می‌بیند که بر روی ماه علی سجده می‌آورد، لذا خطاب به او که همه وجودش را عقل و بصیرت پر کرده است می‌گوید: که شمه‌ای از اسرار حق را برای وی بازگوید:
ای علی که جمله عقل و دیده‌ای
شمه‌ای واگو از آنچ دیده‌ای
تیغ حلمت جان ما را چاک کرد
آب علمت خاک ما را پاک کرد
بازگو دانم که این اسرارِ هوست
زانک بی شمشیر کشتن کار اوست
باز گو ای باز عرش خوش‌شکار
تا چه دیدی این زمان از کردگار
چشم تو ادراک غیب آموخته
چشمهای حاضران بر دوخته
راز بگشا ای علی مرتضی!
ای پسِ سؤ القَضا حُسنُ القَضا

مولوی هویت علی را بدون اینکه کلامی بگوید نیز هدایتگری به سمت نور می‌داند و کلام او را، نوری که جویای علم نورانی را، به اعماق نورانیت فرو می‌برد:
چون بگوید، شد ضیا اندر ضیا
چون تو بابی، آن مدینه علم را
چون شعاعی آفتاب حلم را
باز باش ای باب! بر جویای باب
تا رسد از تو قشور اندر لباب
باز باش ای باب رحمت تا ابد
بارگاه ما له کفوا احد

امیر مومنان راه‌های مبارزه در عرصه زندگی دنیا را، دوگانه معرفی می‌کند: آنکه برای حق و حقیقت مبارزه می‌کند و آنکه برای قدرت، ثروت، شهوت و شهرت. البته گروه اول بسیار نادرند و گروه دوم بسیار، به گونه‌ای که عده‌ای سیاست را تنها همان شیوه دوم می‌دانند. به نظر علی، گواه دین آدمیان نه ادعا و ظاهر بلکه میزان بند بودن به حق و گواه بی‌دینی آدمیان بند بودن به تن است:
گفت: من تیغ از پی حق می‌زنم
بنده حقم، نه مامور تنم
شیر حقم، نیستم شیر هوا
فعل من، بر دین من باشد گوا
ما رمیت اذ رمیتم، در حراب
من چو تیغم، وان زننده آفتاب
رخت خود را من، ز ره بر داشتم
غیر حق را من، عدم انگاشتم
آنک از بادی رود از جا، خسیست
زانک باد ناموافق خود بسیست
باد خشم و باد شهوت باد آز
برد او را، که نبود اهل نماز

در مبازره با مخالف یا دشمن، خشم، عصبانیت و کینه از دشمن، آدمی را همواره درگیر خود می‌کند و شخص را از راه حق دور می‌سازد به همین جهت است که در آیه هشتم سوره مائده آمده است: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ لِلَّهِ شُهَدَاءَ بِالْقِسْطِ وَ لَا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلَّا تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى. یعنی مبادا صرف دشمنی، باعث شود که حکم و سیره ظالمانه‌ای نسبت به مخالفان یا دشمنان خود در پیش گیرید:
جز به باد او، نجنبد میل من
نیست جز عشق احد، سرخیل من
تیغ حلمم، گردن خشمم زدست
خشم حق بر من چو رحمت آمدست
غرق نورم، گرچه سقفم شد خراب
روضه گشتم، گرچه هستم بوتُراب

تفاوت مبارزه کافر و مومن در همین است که مومن راستین مسائل شخصی خود را وارد مبارزه نمی‌کند و برای دلخوشی خود و دیگران عمل نمی‌کند. این همان آموزه اخلاص علی و توحید عملی اوست که:
چون در آمد در میان، غیر خدا
تیغ را، دیدم نهان کردن سزا
تا اَحبَ لله آید نامِ من
تا که اَبغَض لله آید کامِ من
تا که اَعطا لله آید جود من
تا که اَمسَک لله آید بودِ من
بخل من لله عطا لله و بس
جمله لله‌ام نیم من آنِ کس
وانچ لله می‌کنم، تقلید نیست
نیست تخییل و گمان جز دید نیست
بیش ازین، با خلق گفتن روی نیست
بحر را گنجایی اندر جوی نیست
پَست می‌گویم، به اندازه عقول
عیب نبود، این بود کار رسول

مولوی از این داستان، پل به تهمتی می‌زند که اخلاص علی را خدشه‌دار می‌کند و آن میل علی به خلافت و تلاش او برای کسب قدرت است. اما کسی که خلافت برای او به اندازه عطسه بزی ارزش ندارد مگر اینکه به وسیله آن احقاق حق کند، چه به قدرت طلبی، به نظر مولانا کسی که میل به تن داشته باشد میل به خلافت دارد و و قدرت را هدف قرار می‌دهد، کسی که هوای تن را به راحتی می‌کشد این اتهام و برچسب ناروا و ناچسب است، به نظر مولانا اگر او سخن از خلافت و سیاست می‌گفته برای این بوده است که به سیاست، سیاست بیاموزد و نخل خلافت را حیات بخشد و به ثمر نشاند:
آنک او تن را بدین سان پی کند
حرصِ میریّ و خلافت کی کند؟
زان به ظاهر کو شد اندر جاه و حکم
تا امیران را نماید راه و حکم
تا امیری را دهد جانی دگر
تا دهد نخل خلافت را ثمر

✍️ محمد نصر اصفهانی

محمد نصر اصفهانی

نويسنده اين مباحث، از دانش آموختگان حوزه و دانشگاه بوده و در حوزه قرآن، نهج البلاغه، كلام جديد، اخلاق، تاريخ اسلام و سياست آثاري دارند.

مطالب مرتبط