آموزه هاي انقلاب ۵۷

بپذيريم يا نه، انقلاب ۵۷ يك انقلاب اسلامي، فراگير و مردمي بود كه از جانب اكثريت قاطع اقشار مردم ايران، با تفكرات و گرايش هاي مختلف به رهبري امام خميني پشتيباني شد. قضاوت انديشمندان و مردم عادي كه آن دوران را درك كردند و در آن حماسه شركت داشتند نسبت به عملكرد خود متفاوت است. گروهي حركت خود را مطلوب و گروهي آن را همراه با اشتباه و گروهي آن را گناه يا اشتباهي بزرگي دانسته كه از آن توبه كرده اند. اين سه نوع قضاوت در ميان جوانان امروز كه آن دوران را درك نكرده بودند هم وجود دارد. آنان كه فضاي استبداد، استعمار و استثمار عصر پهلوي را احساس نكرده و جسته و گريخته اموري مثبت يا منفي از آن را شنيده اند گاه پدران و اساتيد خود را براي چنين انقلابي بازخواست، محاكمه و محكوم مي كنند.

گذشته را نه مي توان تكرار كرد و نه مي توان دگرگون ساخت، اما مي توان به آن با ژرفكاوي نگريست و از آن درس گرفت. يكي از اين درس‌ها اين است كه نبايد به نظريه پردازان اجتماعي و سياسي كه در وعده هاي خود بيش از حد، وعده و وعيد مي دهند اعتماد كرد. در جريان انقلاب مردم مي شنيدند كه در صورت پيروزي انقلاب استبداد براي هميشه از كشور ما رخت خواهد بست. چيزي به نام زنداني سياسي نخواهيم داشت. زندان و شكنجه در اين جامعه نخواهد بود. گروههاي مخالف اسلام و ماركسيسم مي توانند در دانشگاهها تدريس كنند. روحانيت قصد حكومت ندارد. احزاب و افكار آزاد هستند. پدران حقي براي تعيين سرنوشت سياسي فرزندان خود ندارند. آزادي، امنيت، علم به همراه استقلال سياسي و اقصادي جامعه را به سرعت پيش خواهد برد. كارگزاران حكومتي اهل دنيا نيستند نه قدرت و نه ثروت و نه شهرت آنان را كه عادل و با تقوا هستند نمي فريبد. نظاميان مقدرات كشور را در دست نخواهند داشت. گروه گرايي، پارتي بازي، بد اخلاقي، بي ديني، فساد و فحشا معنا نخواهد داشت و…

در تصور آن روز ما، انسان ذاتا خوب بود، مشكلي كه عارض اين انسان خوب شده بود و وي را آلوده مي كرد و از نيستانش دور مي ساخت اين بود كه دچار نظام استبداد شاهنشاهي شده كه مشخصه بارز او اسلام ستيزي است. ما فكر مي كرديم اگر نظام شاهنشاهي سرنگون شود و جمهوري اسلامي برپا شود اين انسان به نيستان و بهشت موعود دنيوي خود باز خواهد گشت. ما در آن زمان مي پنداشيم اگر صدا و سيما روزي يك ساعت هم در دست ما قرار مي گرفت مي توانستيم اين عارضه را برطرف كنيم و همه مشكلات را حل كنيم. اما هر سال كه از انقلاب گذشت آن آرمان ها تحليل رفت و آن اتحاد و انسجام از هم گسست، آن انسان و جامعه خوب و آرماني هم جز در برخي از جوانان صادق و عاطفي به وجود نيامد و متاسفانه برخي از آنان اينك از گذشته خود اظهار پشيماني مي كنند! ما در انقلاب به خوبي آموختيم كه تغيير يا اصلاحات به عوامل مختلف بستگي دارد. روندي پيچيده، تدريجي و درازمدت لازم است تا در جامعه تحولي اساسي ايجاد شود و اين تحول جز با برنامه‌ريزي و مشاركت همگاني به ثمر نخواهد رسيد. با اين حال متاسفانه دقيقا همين اشتباه را امروز عده اي تكرار كرده و اظهار مي دارند، مشكل جامعه ما ديني و اسلامي بودن آن است و اگر اسلام برود همه چيز حل خواهد شد.

اين سخنان به معناي آن نيست كه نبايد در جامعه دگرگوني ايجاد كرد و آن را ايستا پسنديد بلكه به اين معناست كه مطلق نگري و ناكجا آباد خواهي را باور نكنيم، با وجود اين تجربيات آنان كه چنين شعارهايي سر مي دهند يا نادان هستند و يا فريبكار.

ما در انقلاب آموختيم كه در يك جامعه انساني با همه نقطه قوت ها و ضعف هايش زندگي مي كنيم. هيچ انساني مطلق نيست. انسان از كفر، شرك، جهل، ميل به ثروت، قدرت، شهرت و شهوت خالي نيست. چه كسي مي تواند ادعا كند از اين امور تهي است؟ در صورت وجود چنين افرادي، تعداد آنها در اين كشور پهناور چقدر است؟ در اين صورت آيا كشور متعلق به همين تعداد انگشت شمار است؟ آيا بقيه انسانها كه افرادي متوسط هستند، حق حيات، حق انديشيدن، حق بهره برداري از طبيعت، حق مالكيت و حق تعيين سرنوشت ندارند؟ ما فهميديم كه جامعه‌اي متوسط هستيم و شعار و آرمانها و برنامه ريزي و ساختار حكومت ما بايد بر قامت همين افراد متوسط دوخته شود و از آنان نيز به همين اندازه انتظار داشته باشيم.

در جريان انقلاب تصور اكثر مردم اين بود كه حاكمان و كارگزان نظام اسلامي انسانهاي خود ساخته، عادل و عاري از جمود، استبداد، قدرت طلبي، ثروت اندوزي و شهرت طلبي و… خواهند بود. در تصور ما آنان به محض اينكه به قدرت برسند علي‌وار خود به نان خشكي قناعت مي كنند و سخت كوشانه مزاياي جامعه را به‌طور مساوي بين همه اقشار مردم تقسيم خواهند كرد. دير فهميديم كه آنان نيز انسانهاي متوسط هستند و إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً و انَّ الانسَانَ لَيَطغَي اَن رَاهُ استَغنَي.

از ابتداي انقلاب از نظر ما مسئول و مديري ارزشمندتر مي نمود كه مطيع تر بود و در هر موقعيت ارادت خود را بهتر به رده هاي بالا نشان مي داد. آنچه شاخصه اصلي براي مديران بود غالبا ارادتمندي بي حد و حصر بود. اين موضوع باعث مي شد تا عملكرد چنين افرادي مورد ارزيابي و نقد قرار نگيرد و نقد عملكرد آنها نقد نظام، انقلاب و اسلام تلقي شود. به مرور تصميم گيري هاي كلان اجتماع در دست همين افراد معدود متمركز شد و توده هاي مردم به ويژه تحصيل كرده هايي كه تا اين حد ارادت نداشتند يا نمي خواستند به هر قيمتي اينگونه زندگي كنند كنار گذاشته شدند و ريزش بود كه پشت ريزش ايجاد مي شد و ما خوشحال بوديم كه كشور در حال تصفيه شدن است.

ما خيلي دير آموختيم كه صداقت و حسن نيت نيز به تنهايي مشكلات را حل نمي كند. ما از اين موضوع غافل بوديم ساختار سياسي كه در آن قدرت متمركز و مطلق به وجود آيد فساد مطلق را به دنبال خواهد داشت. سي سال گذشت تا ما فهميديم بايد ساختار قدرت در همه مراتب آن محدود باشد و هر كس به ميزان قدرتش موظف به پاسخگويي باشد و زمان تصدي و قدرت همگان بايد محدود باشد. بدون ساختار پاسخگو تمايلات دنياطلبانه و هوس‌بازي هاي حاكمان و مديران پاياني نخواهد داشت. بدون ساختار شفاف، تمايلات شخصي و دروني افراد كه كنترلي بر آن نيست در عرصه تصميم گيري هاي سياست جولان مي دهد و رياكارانه سكه رايج خواهد شد.

انقلاب به ما آموخت كه حسن نيت و آرمانهاي مطلق نگرانه چيزي را عوض نمي كند و غرق شدن در آرمانهاي جزمي و غير واقع گرايانه باعث مي شود تا حاكمان مجبور شوند آنها را با زور و خشونت محقق سازند و به همان شيوه هايي روي آورده شود كه براي نفي آن انقلاب برپاشد. شيوه هايي كه زماني ضد ارزش دانسته مي شد در اين روند نهادينه خواهد شد. لازمه چنين سيستمي اين است كه خط كش خود را بر تن جامعه بگذاريم و آنانكه بزرگند را سر بزنيم يا پا قلم كنيم و آنانكه كوتاهند را آنقدر به زور بركشيم، تا به اندازه خط كش خود ساخته ما شوند. به ريزش ها افتخار کنیم و به رويش هاي بي ريشه و رياكارانه بباليم.

محمد نصر اصفهانی

نويسنده اين مباحث، از دانش آموختگان حوزه و دانشگاه بوده و در حوزه قرآن، نهج البلاغه، كلام جديد، اخلاق، تاريخ اسلام و سياست آثاري دارند.

مطالب مرتبط