شرح نامه ۹
فَأَرَادَ قَوْمُنَا قَتْلَ نَبِیِّنَا وَ اِجْتِیَاحَ أَصْلِنَا وَ هَمُّوا بِنَا اَلْهُمُومَ وَ فَعَلُوا بِنَا اَلْأَفَاعِیلَ وَ مَنَعُونَا اَلْعَذْبَ وَ أَحْلَسُونَا اَلْخَوْفَ وَ اِضْطَرُّونَا إِلَى جَبَلٍ وَعْرٍ وَ أَوْقَدُوا لَنَا نَارَ اَلْحَرْبِ فَعَزَمَ اَللَّهُ لَنَا عَلَى اَلذَّبِّ عَنْ حَوْزَتِهِ وَ اَلرَّمْیِ مِنْ وَرَاءِ حُرْمَتِهِ مُؤْمِنُنَا یَبْغِی بِذَلِکَ اَلْأَجْرَ وَ کَافِرُنَا یُحَامِی عَنِ اَلْأَصْلِ وَ مَنْ أَسْلَمَ مِنْ قُرَیْشٍ خِلْوٌ مِمَّا نَحْنُ فِیهِ بِحِلْفٍ یَمْنَعُهُ أَوْ عَشِیرَهٍ تَقُومُ دُونَهُ فَهُوَ مِنَ اَلْقَتْلِ بِمَکَانِ أَمْنٍ وَ کَانَ رَسُولُ اَللَّهِ ص إِذَا اِحْمَرَّ اَلْبَأْسُ وَ أَحْجَمَ اَلنَّاسُ قَدَّمَ أَهْلَ بَیْتِهِ فَوَقَى بِهِمْ أَصْحَابَهُ حَرَّ اَلسُّیُوفِ وَ اَلْأَسِنَّهِ فَقُتِلَ عُبَیْدَهُ بْنُ اَلْحَارِثِ یَوْمَ بَدْرٍ وَ قُتِلَ حَمْزَهُ یَوْمَ أُحُدٍ وَ قُتِلَ جَعْفَرٌ یَوْمَ مُؤْتَهَ وَ أَرَادَ مَنْ لَوْ شِئْتُ ذَکَرْتُ اِسْمَهُ مِثْلَ اَلَّذِی أَرَادُوا مِنَ اَلشَّهَادَهِ وَ لَکِنَّ آجَالَهُمْ عُجِّلَتْ وَ مَنِیَّتَهُ أُجِّلَتْ فَیَا عَجَباً لِلدَّهْرِ إِذْ صِرْتُ یُقْرَنُ بِی مَنْ لَمْ یَسْعَ بِقَدَمِی وَ لَمْ تَکُنْ لَهُ کَسَابِقَتِی اَلَّتِی لاَ یُدْلِی أَحَدٌ بِمِثْلِهَا إِلاَّ أَنْ یَدَّعِیَ مُدَّعٍ مَا لاَ أَعْرِفُهُ وَ لاَ أَظُنُّ اَللَّهَ یَعْرِفُهُ وَ اَلْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى کُلِّ حَالٍ وَ أَمَّا مَا سَأَلْتَ مِنْ دَفْعِ قَتَلَهِ عُثْمَانَ إِلَیْکَ فَإِنِّی نَظَرْتُ فِی هَذَا اَلْأَمْرِ فَلَمْ أَرَهُ یَسَعُنِی دَفْعُهُمْ إِلَیْکَ وَ لاَ إِلَى غَیْرِکَ وَ لَعَمْرِی لَئِنْ لَمْ تَنْزِعْ عَنْ غَیِّکَ وَ شِقَاقِکَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ عَنْ قَلِیلٍ یَطْلُبُونَکَ لاَ یُکَلِّفُونَکَ طَلَبَهُمْ فِی بَرٍّ وَ لاَ بَحْرٍ وَ لاَ جَبَلٍ وَ لاَ سَهْلٍ إِلاَّ أَنَّهُ طَلَبٌ یَسُوءُکَ وِجْدَانُهُ وَ زَوْرٌ لاَ یَسُرُّکَ لُقْیَانُهُ وَ اَلسَّلاَمُ لِأَهْلِهِ
قبیله ما(قریش)خواستند پیامبرمان را بکشند، و ما را ریشه کن کنند، غم و اندوه را بجانهاى ما ریختند و هر چه مىتوانستند بدى درباره ما انجام دادند. ما را از زندگانى خوش و راحتباز داشتند، و ترس و خوف را با ما قرین گردانیدند،ما را به پناه بردن به کوههاى صعب العبور مجبور ساختند و آتش جنگ با ما را روشن نمودند ولى خداوند اراده نمود که به وسیله ما شریعتش را نگهدارى کند، و شرشان را از حریم آن باز دارد مؤمنان ما در این راه(براى نگهدارى پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) خواستار ثواب بودند، و کافران ما از اصل (خویشاوندى متعصبانه) دفاع مىنمودند. اما دیگران از قریش (از غیر تیره ما) که ایمان مىآوردند از این ناراحتیها در امان بودند و این به وسیله هم پیمانها و یا عشیرهاشان بود که مورد حمایت قرار میگرفتند و جان آنها در امان بود. هر گاه آتش جنگ شعله مىکشید و مردم حمله مىکردند پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و سلم اهل بیت خود را پیشاپیش لشکر قرار مىداد که اصحابش از آتش شمشیر و نیزه مصون بمانند (لذا) «عبیده بنحارث» (پسر عموى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم) روز «بدر» کشته شد، و حمزه (عموى آنحضرت) روز «احد» شهید گشت و جعفر (عموى رسول خدا) در «موته» شربت شهادت نوشید. کسانى هم بودند که اگر مىخواستم نامشان را مىبردم، که دوست داشتند همانند آنان شهادت نصیبشان شود اما مقدر بود زنده بمانند، و مرگشان به تاخیر افتد!
شگفتا!از این روزگار که مرا همسنگ کسى قرار داده که چون من، خدمت به اسلام ننموده، و سابقهاى در دین چون سابقه من که هیچکس به مثل آن دسترسى ندارد، پیدا نکرده است، من سراغ ندارم کسى چنین ادعائى کند و گمان مىکنم خداوند هم چنین آگاهى نداشته باشد (زیرا کسى نیست که چنان سابقه و خدماتى مثل من داشته باشد) و خدا را در هر حال شکر مىگویم. و اما آنچه از من خواستهاى که قاتلان «عثمان» را به تو بسپارم، در اینباره فکر کردم دیدم براى من جائز نیست آنها را به تو یا به غیر تو بسپارم. به جان خودم سوگند اگر دست از گمراهى و اختلاف باز ندارى بزودى خواهى یافت که همانها به پیکار و تعقیب تو بر خواهند خواست و نوبت آنرا نمىدهند که تو براى دسترسى به آنان زحمت جستجو در خشکى و دریا و کوه و دشت را تحمل کنى ولى بدان این، جستجوئى است که یافتنش براى تو ناراحت کننده است، و دیدارى است که ملاقات آن ترا خوشحال نخواهد ساخت. سلام بر آنان که اهل آنند!
زمینه شناسی نامه ۹
این نامه، گزیده نامه اى است که امیر المومنین (ع) در پاسخ به نامه معاویه نوشتند. پس از بیعت مردم با امیر المومنین (ع) حضرت از معاویه خواستند تا از مردم شام برای ایشان بیعت گرفته و به کوفه بیاید. معاویه در پاسخ به حضرت نامهای نوشت، متن نامه به قرار زیر است:
«از معاویه بن ابى سفیان به جانب على بن ابیطالب
سلام بر تو، من در برابر تو، سپاس و ستایش مىکنم خدایى را که جز او، خدایى نیست، پس از حمد خدا و وصف عظمت پیامبر (ص).
خداوند محمد (ص) را به علم خویش مخصوص کرد و او را امین وحى خود قرار داد، و به سوى خلق خود فرستاد و از میان مسلمانان برایش یارانى برگزید، و او را به وجود آنان تایید فرمود. مقام و منزلت آنها در نزد رسول خدا به اندازه فضیلت و برترى آنان در اسلام بود، پس با فضیلتترین ایشان در اسلام و خیرخواهترین آنها براى خدا و رسولش خلیفه بعد از او، و جانشین خلیفه وى و سومین خلیفه، عثمان مظلوم بود. اما تو به همه آنها حسد بردى و بر تمامشان شورش کردى. تمام این مطالب از نگاههاى خشم آلود و گفتارهاى نامربوط و نفسهاى دردناک و کندى کردنت درباره خلفا، دریافت مىشود. تو در تمام این مدّت با زور و اکراه کشانده مىشدى، چنانکه شتر مهار شده براى فروش کشانده مىشود. از همه گذشته، نسبت به هیچ کس حسد را به اندازه آنچه نسبت به پسر عمویت عثمان به عمل آوردى، إعمال نکردى. در حالى که او، به دلیل خویشاوندى و دامادی با رسول خدا (ص)، از دیگران به این که بر وى حسد نبرى سزاوارتر بود. اما تو رحمش را قطع کردى و نیکیهایش را به زشتى مبدّل ساختى و مردم را در نهان و آشکار بر او شوراندى، کارهایى انجام دادى تا شتر سواران از اطراف بر او حملهور شدند، و اسبهاى سوارى به سوى وى رانده شدند و در حرم رسول خدا بر علیه او اسلحه کشیدند در حالى که با تو در یک محلّه بود به قتل رسید و تو از میان خانه او هیاهوى دشمنان را مىشنیدى، اما براى دور کردن آنان از او چه با گفتار و چه با کردار از خود اثرى نشان ندادى.
براستى سوگند یاد مىکنم که اگر تو، در آن روز به دفاع از او مىایستادى و مردم را از قتل وی، باز مىداشتى، طرفداران عثمان هیچ فردى از انسانها را در خوبى با تو همسنگ نمىکردند، و این کار نیک تو از نزد آنها خاطره زشت دورى از عثمان و ستم بر او را که از تو مىشناختند، بر طرف مىکرد.
مطلب دیگرى که باعث شده است، یاران عثمان را بر تو بدگمان کند آن است که قاتلان عثمان را به خود پناه دادهاى، هم اکنون آنها بازوان و یاران و معاونان و دوستان نزدیک تو شدهاند. به من چنین گزارش شده است که تو خود را از خون عثمان تبرئه مىکنى، پس اگر راست مىگویى قاتلان عثمان را به ما تسلیم کن تا آنان را به قتل رسانیم. در این صورت ما از همه مردم سریعتر به سوى تو مىآییم. اگر این کار را نکنى هیچ چیز در برابر تو و یاران تو بجز شمشیر نخواهد بود، سوگند به خدایى که جز او خدایى نیست، در جستجوى کشندگان عثمان کوهها و ریگستانها و خشکى و دریا را مىگردیم تا این که یا خدا آنها را بکشد و یا ارواحمان را در این راه به خدا ملحق کنیم، و السلام.»
این نامه را ابومسلم خولانى براى امیرالمومنین (ع) به کوفه آورد و امام (ع) در پاسخ این معاویه نامهای مفصل نوشت که سید رضی بخشهایی از آن را به صورت پراکنده در خطبه ۵، نامه ۲۸ و این نامه آورده است و بخشی از آن را نیز در نهج البلاغه نیاورده است. ما در اینجا تنها قسمتی از آن را که در نهج البلاغه آورده نشده است را از کتاب پیکار صفین (یا وقعه الصفین)، ‹نصر بن مزاحم› میآوریم تا خوانندگان در جریان زمینه نامه نهم قرار گیرند و بخشهای مربوط به نامه ۲۸ را در همانجا ذکر خواهیم کرد:
«از بنده خدا على امیر المؤمنین به معاویه بن ابى سفیان،
اما بعد، برادر خولانى نامهاى از تو براى من آورد که در آن از پیامبر خدا (ص) و هدایت و وحیی که خداوند به وى اعطا فرموده است یادآورى کرده بودى، من نیز مىستایم خدایى را که به وعده خویش درباره او عمل کرد و او را به پیروزى نهایى رسانید و سرزمینها را در اختیار او گذاشت و بر دشمنان و بدگویان از قومش غلبهاش داد. آنان که با او خدعه کردند و به او بد گفتند، و به او نسبت دروغگویى دادند و از روى دشمنى با او ستیز کردند و براى بیرون راندن او و یارانش از وطن، با هم همدست شدند و عرب را بر جنگ با او گرد آوردند و بر او شوراندند، و علیه او و یارانش، نهایت کوشش را به خرج دادند، تمام امور را برایش واژگون کردند، تا روزى که فرمان حق آشکار شد. این در حالى بود که دشمنان ناخشنود بودند. سختگیرترین اشخاص نسبت به او اقوام او بودند. هر که به او نزدیکتر، دشمنیش شدیدتر بود مگر کسانى که خدا نگهداریشان کرد.
اى پسر هند، روزگار، عجایبى را در خود پنهان داشت که به وسیله تو آن را آشکار ساخت. آنگاه که از آزمایشهاى خداوند نسبت به پیامبر و خانوادهاش براى ما نوشتى، اقدام به کار ناروایى کردى، چرا که ما خود از همان اهل ابتلا بودیم، بنابراین تو در این کار مانند کسى هستى که زیره به کرمان میبرد[۱]، و یا کسى که معلم تیراندازى خود را به مسابقه دعوت کند.
گفتى که خداوند براى پیامبرش یارانى برگزید و او را با آنها تأیید کرد و مقام و منزلت آنان در نزد آن حضرت به اندازه فضیلتشان در اسلام بود. به گمانِ تو، با فضیلتترین آنان در اسلام و خیرخواهترین آنها براى خدا و پیامبرش، خلیفه ابوبکر صدیق و عمر فاروق بود. به جان خود سوگند موقعیت این دو نفر در اسلام عظیم است و مصایب آنها به سبب ناراحتیهایى که در اسلام متحمل شدند، شدید، خدایشان رحمت کند و آنان را پاداشى نیکوتر از اعمالشان بدهد.
اما تو مطالبى در نامهات نوشتى که اگر تمام و درست باشد ربطى به تو ندارد و تو از آن برکنارى و اگر ناقص و ناتمام باشد به تو صدمه و ضررى ندارد بلکه زیانش بر همان کسانى وارد مىشود که در آن زمان بودهاند و تو را چه رابطهاى است با صدیق؟ زیرا صدیق کسى است که حق ما را تصدیق کند و بپذیرد و باطل، دشمنان ما را باطل داند و تو را چه به فاروق؟ زیرا فاروق کسى است که میان ما و دشمنانمان فرق و امتیازى قائل شود.
یادآور شدى که عثمان از حیث فضیلت در مرتبه سوم است، عثمان اگر نیکوکار بوده است، بزودى پروردگار بسیار آمرزندهاى را ملاقات مىکند که او گناه را بزرگ نمىبیند و آن را مىآمرزد، به جان خودم، از خدا می خواهم روزى برسد که هر کس را به اندازه فضیلتش در اسلام و خیرخواهیش نسبت به خدا و پیامبرش پاداش دهد، پاداش ما را از همه بیشتر عطا فرماید زیرا آنگاه که محمد(ص) مردم را به سوى ایمان به خدا و توحید فرا خواند ما اهلبیت، نخستین کسانى بودیم که به او ایمان آوردیم و آنچه را گفت پذیرفتیم و سالها در محرومیت بسر بردیم و از میان عرب در روى زمین کسى غیر از ما خدا را عبادت نمىکرد.»
حضرت در نامه نهم، در پاسخ به نامه معاویه که در آن از پیامبر (ص) تجلیل کرده بود، میفرماید:
فَأَرَادَ قَوْمُنَا قَتْلَ نَبِیِّنَا وَ اِجْتِیَاحَ أَصْلِنَا، قبیله ما(قریش) خواستند پیامبرمان را بکشند، و ریشه ما را برکنند.
امام در این فراز خطاب به معاویه میفرماید: قریش تصمیم گرفتند که رسول خدا (ص) را بکشند و این افراد جز پدران و اقوام تو نبودند. حال زمانه چنین شده است که تو سخن از رسول خدا (ص) میگویی و مرا که همراه پدر خود همواره از حامیان رسول خدا بودهایم را به محاکمه میکشی.
تصمیم قریش به قتل پیامبر (ص) بارها تکرار شد. آنان چندین بار از ابوطالب درخواست کردند که او را تحویل آنان دهد تا او را بکشند. آنان که از ابوطالب ناامید شدند تصمیم گرفتند که خود رأساً اقدام کنند و دیه او را بپردازند. ‹احمد حنبل› در مسندش از ‹ابن عباس› نقل کرده است که گروهى از قریش در حرم خداوند در حجر اسماعیل گرد هم آمدند و به لات و عزّا و سوّمین معبودشان منات، سوگند یاد کردند که هر جا محمد (ص) را ببینند یکپارچه و متحد بر سر او بریزند و تا وى را نکشند از هم جدا نشوند، ابن عباس گفت: حضرت فاطمه که از این قضیه آگاه شده بود خدمت حضرت آمد و به او اطلاع داد و گفت: پدر جان، دشمنان هر جا تو را ببینند خواهند کشت و هر کدام قسمتى از دیه قتلت را به گردن خواهند گرفت، پیغمبر خدا (ص) فرمود: دخترم آبى حاضر کن تا وضو بگیرم، آنگاه وضو گرفت و داخل مسجد الحرام شد، کفار که در کنار کعبه بودند چشمهاى خود را بستند و گفتند: او همین است اما هیچ کدام به طرف او برنخاستند، پس پیامبر جلو آمد و بالاى سر آنان ایستاد، و کفى از خاک گرفت. و روى آنان پاشید و گفت: این چهرهها تباه باد. او مینویسد: آنان در جنگ بدر با حالت کفر به قتل رسیدند. مورد دیگری که در تاریخ نقل شده است مربوط به تجمع در دارالندوه قبل از هجرت است. پس در این فراز حضرت خواستهاند که بگویند اولاً پیامبر از ما بود و نه از شما، ثانیاً کسانی که تصمیم داشتند پیامبر را بکشند پدران تو بودند نه اجداد من.
وَ هَمُّوا بِنَا اَلْهُمُومَ وَ فَعَلُوا بِنَا اَلْأَفَاعِیلَ، غم و اندوه را به جانهاى ما ریختند و هر بدى که مىتوانستند درباره ما انجام دادند.
شما بودید که غم و اندوه را بر جان ما ریختید و هر کاری که توانستید علیه ما مسلمانان انجام دادید.
وَ مَنَعُونَا اَلْعَذْبَ وَ أَحْلَسُونَا اَلْخَوْفَ، گوارایى زندگى را از ما منع کردند، ترس و بیم را دمساز ما ساختند.
شما که امروز دم از اسلام و مسلمانان میزنید نباید فراموش کرده باشید که نگذاشتید آب خوش از گلوی مسلمانان فرو رود و دائماً ترس و بیم در دل آنها انداختید.
وَ اِضْطَرُّونَا إِلَى جَبَلٍ وَعْرٍ، ما را به پناه بردن به کوه صعب العبور مجبور کردند.
همین شما بودید که مسلمانان را آواره کوه و بیابان کردید و آنان از ترس شما برای عبادت چند سال به کوههای اطراف مکه پناه بردند و از ترس در خانه ‹زید بن ارقم› دور هم جمع شدند و سه سال گرسنه و با سختی در شعب ابیطالب پناه گرفته بودند. چون در میان خود پیماننامهاى علیه ما نوشته بودید که با ما غذا نخورید و آب نیاشامید، با ما ازدواج و هیچ داد و ستد نکنید. در میان شما برای ما هیچ امنیّتى نبود مگر این که پیامبر را به شما تحویل دهیم تا او را به قتل برسانید و مثلهاش کنید.
وَ أَوْقَدُوا لَنَا نَارَ اَلْحَرْبِ، براى ما آتش جنگ را برافروختند.
شما بودید که دائماً شهر مدینه را ناامن ساخته، خود یا همپیمانانتان به آن حمله میکردند و جنگ بدر، احد، خندق و غیره را علیه مسلمانان به راه انداختید.
فَعَزَمَ اَللَّهُ لَنَا عَلَى اَلذَّبِّ عَنْ حَوْزَتِهِ وَ اَلرَّمْیِ مِنْ وَرَاءِ حُرْمَتِهِ، پس خداوند اراده کرد که به وسیله ما، دینش را نگهدارد و شرّ آنان را از حریم آن، باز دارد.
خدایی هم که از آن یاد کردی اراده کرد تا به وسیله ما دینش را حفظ کند و شر شما را از سر حرم خود کوتاه کند.
مُؤْمِنُنَا یَبْغِی بِذَلِکَ اَلْأَجْرَ وَ کَافِرُنَا یُحَامِی عَنِ اَلْأَصْلِ، مؤمنان ما، در این راه خواهان ثواب بودند، و کافران ما، اصل و ریشه را حمایت مىکردند.
چنانچه در جریان شعب ابی طالب آن عده از بنی هاشم هم که هنوز ایمان نیاورده بودند، حاضر نشدند رسول خدا را تنها گذاشته و از او حمایت نکنند. اصولاً بنیهاشم دو گروه بودند برخی مومن و برخی کافر. مومنانِ بنیهاشم برای کسب سعادت آخرت از پیامبر خدا (ص) حمایت میکردند و کافران بنیهاشم به دلیل گرایش نژادی از پیامبر حمایت میکردند.
وَ مَنْ أَسْلَمَ مِنْ قُرَیْشٍ خِلْوٌ مِمَّا نَحْنُ فِیهِ بِحِلْفٍ یَمْنَعُهُ أَوْ عَشِیرَهٍ تَقُومُ دُونَهُ فَهُوَ مِنَ اَلْقَتْلِ بِمَکَانِ أَمْنٍ، و هر کس از قریش که ایمان مىآورد از ناراحتیهایى که ما داشتیم در امان بود و این امر به خاطر هم پیمانها و عشیرههایشان بود که مورد حمایت قرار مىگرفت و از خطر کشته شدن نیز به دور بود.
شاید حضرت در صدد هستند تا بگویند: ناراحتیهایی که بنی هاشم داشتند و زحمتی که در راه اسلام متحمل شدند اقوام شما همچون عثمان چنین زحماتی را تحمل نکردند چون اینگونه افراد از حمایت قبیله خود برخوردار بودند.
وَ کَانَ رَسُولُ اَللَّهِ ص إِذَا اِحْمَرَّ اَلْبَأْسُ وَ أَحْجَمَ اَلنَّاسُ قَدَّمَ أَهْلَ بَیْتِهِ فَوَقَى بِهِمْ أَصْحَابَهُ حَرَّ اَلسُّیُوفِ وَ اَلْأَسِنَّهِ، هر گاه آتش جنگ شعله مىکشید و مردم هجوم مىآوردند، پیامبر اکرم (ص) خاندان خود را در جلو لشکر قرار مىداد تا اصحابش از آتش شمشیر و نیزه مصون بمانند.
اهلبیت و خاندان ما برخلاف خاندان مسلمان شما که در راه اسلام ناراحتی چندانی نداشتید، مشکلات و سختی آنان دو چندان بود چون هم از جانب قریش آزار میدیدند و کسی نبود از آنها حمایت کند و هم سنت پیامبر بود که قبل از دیگران خاندان خود را سپر بلای دیگران قرار میداد.
فَقُتِلَ عُبَیْدَهُ بْنُ اَلْحَارِثِ یَوْمَ بَدْرٍ وَ قُتِلَ حَمْزَهُ یَوْمَ أُحُدٍ وَ قُتِلَ جَعْفَرٌ یَوْمَ مُؤْتَهَ، بدین سبب عبیده بن حارث در جنگ بدر و حمزه در روز احد به شهادت رسیدند، و جعفر در موته شربت شهادت نوشید.
‹عبیده بن حارث› و ‹جعفر› پسر عمو و ‹حمزه› که کشته شد عموی پیامبر خدا بودند.
وَ أَرَادَ مَنْ لَوْ شِئْتُ ذَکَرْتُ اِسْمَهُ مِثْلَ اَلَّذِی أَرَادُوا مِنَ اَلشَّهَادَهِ وَ لَکِنَّ آجَالَهُمْ عُجِّلَتْ وَ مَنِیَّتَهُ أُجِّلَتْ، و کسان دیگرى هم هستند که اگر مىخواستم نامشان را مىبردم که دوست داشتند همانند ایشان به شهادت برسند، اما قسمت چنان بود که زنده بمانند و مرگشان به تاخیر افتاد.
شاخصترین این اشخاص خود حضرت است، که در اکثر جنگها شرکت داشتند و نقش مهمی در پیروزیها بر عهده داشتند.
فَیَا عَجَباً لِلدَّهْرِ إِذْ صِرْتُ یُقْرَنُ بِی مَنْ لَمْ یَسْعَ بِقَدَمِی، شگفتا از این روزگار مرا همسنگ کسى قرار داده است که نه چون من به اسلام خدمت کرده و نه سابقهاى در دین چون من دارد.
حضرت از این تأسف میخورد که دنیا به کجا رسیده است که کسی چون معاویه خود را با کسی چون علی (ع) که در اسلام همتایی ندارد مقایسه میکند. آنان که بر سر سفره آماده رسیده ادعای مالکیت آن را میکنند، گویی آنانکه این سفره را آماده کردهاند وجود خارجی ندارند.
وَ لَمْ تَکُنْ لَهُ کَسَابِقَتِی اَلَّتِی لاَ یُدْلِی أَحَدٌ بِمِثْلِهَا إِلاَّ أَنْ یَدَّعِیَ مُدَّعٍ مَا لاَ أَعْرِفُهُ، سابقهاى که هیچ کس مثل آن را ندارد. من سراغ ندارم کسى را که چنین ادعایى بکند.
حضرت با قوت ادعا میکند که هیچ کس در خدمت و سابقه در اسلام از من پیشی نگرفته و در این عالم وجود ندارد.
وَ لاَ أَظُنُّ اَللَّهَ یَعْرِفُهُ، وَ اَلْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى کُلِّ حَالٍ، و گمان ندارم خدا هم چنین کسى را بشناسد. و در هر حال خداى را مىستایم.
حضرت برای اینکه موضوع را غیر قابل شک اعلام کنند میفرمایند: خدا هم بهتر از من نمیشناسد ولی بلافاصله برای اینکه این سخن ایشان حمل بر عجب و منت بر خدا تلقی نشود در ادامه شکر این توفیق را دارند و از خدا بر این توفیق تشکر میکند.
وَ أَمَّا مَا سَأَلْتَ مِنْ دَفْعِ قَتَلَهِ عُثْمَانَ إِلَیْکَ، فَإِنِّی نَظَرْتُ فِی هَذَا اَلْأَمْرِ فَلَمْ أَرَهُ یَسَعُنِی دَفْعُهُمْ إِلَیْکَ وَ لاَ إِلَى غَیْرِکَ، و اما آنچه از من خواستهاى که قاتلان عثمان را به تو بسپارم؛ پس در این باره اندیشیدم، دیدم براى من روا نیست آنها را به تو، یا به غیر تو بسپارم.
حضرت در پاسخ به درخواست معاویه در مورد سپردن قاتلان عثمان به معاویه میفرمایند: انجام چنین درخواستی برای من امکانپذیر نیست، به این دلیل که اولاً معاویه صلاحیت محاکمه آنان را ندارد. ثانیاً او ولی دم عثمان نیست. ثالثاً قاتلان عثمان کاملا مشخص نیستند که دقیقاً چه کسانی هستند. رابعاً همه افراد اطراف امام برای اینکه قاتل مشخص نشود ادعای کشتن او را داشتند. معاویه مدعی بود محمد بن ابى بکر، عمّار، مالک اشتر، عدى بن حاتم، عمرو بن حمق و . . . عثمان را کشتهاند ولی هزاران نفر در مسجد مدینه اجتماع کرده و اعلام کردند که در قتل عثمان مشارکت داشته اند چون او مستحق کشته شدن بوده است.
بنابر آنچه در کتاب پیکار صفین «وقعه الصفین» آمده است، عمار یاسر در جریان جنگ صفین برای تشویق یاران خود به جنگ، خطاب به آنان می گوید: ای بندگان خدا با من بیایید برویم نزد مردمى که از شخص ستمکارى خونخواهى مىکنند که عدهاى از نیکوکاران که مخالف ظلم و ستم بودند و امر کنندگان به نیکى و احسان بودند، او را به قتل رساندهاند، این مردم، که اگر دنیاشان آباد باشد هیچ باکى ندارند اگر چه دین اسلام را در حال نابودى ببینند، اگر به ما بگویند: چرا عثمان را کشتید، خواهیم گفت به دلیل بدعتهایى که ایجاد کرد، اگر چه آنها خواهند گفت که هیچ بدعتى ایجاد نکرده است البته آنها حق دارند منکر شوند، زیرا عثمان دنیا را در اختیار آنان گذاشته بود. مىخوردند و مىچریدند.
وَ لَعَمْرِی لَئِنْ لَمْ تَنْزِعْ عَنْ غَیِّکَ وَ شِقَاقِکَ، و به جان خودم سوگند، اگر دست از اختلاف و گمراهیت برندارى.
امام ترفند معاویه را شناخته و بعد از پاسخ به بهانههای او بر سر مطلب اصلی رفته و میفرمایند دست از کینه و دشمنی بردار و تسلیم شو.
لَتَعْرِفَنَّهُمْ عَنْ قَلِیلٍ یَطْلُبُونَکَ لاَ یُکَلِّفُونَکَ طَلَبَهُمْ فِی بَرٍّ وَ لاَ بَحْرٍ وَ لاَ جَبَلٍ وَ لاَ سَهْلٍ، بزودى خواهى یافت که همانها به پیکار و تعقیب تو برخواهند خاست، و نوبت نمىدهند که براى دسترسى به آنان زحمت جستجو، در خشکى و دریا، و کوه و دشت را تحمل کنى.
معاویه امام را تهدید کرده بود که اگر قاتلان عثمان را تحویل ندهی آنان را تحت تعقیب قرار داده دستگیر خواهم کرد، حضرت پاسخ میدهند که اتفاقا هستند که در پی تو هستند.
إِلاَّ أَنَّهُ طَلَبٌ یَسُوءُکَ وِجْدَانُهُ وَ زَوْرٌ لاَ یَسُرُّکَ لُقْیَانُهُ وَ اَلسَّلاَمُ لِأَهْلِهِ، ولى بدان، این جستجویى است که یافتنش براى تو ناراحت کننده است و دیدارى است که ملاقات آن، تو را خوشحال نخواهد کرد، سلام بر آنان که شایسته سلام باشند.
اینکه گفتی آنها را تعقیب خواهم کرد، بدان که اگر با آنان روبرو شوی این تویی که متضرر خواهی شد نه آنها. آنها با قدرت و ایمانی که دارند تو و یاران تو را همه جا تحت تعقیب قرار خواهند داد.
در پایان امام سلام را شایسته اهل سلامت دانستهاند و با این بیان خواستهاند بفرمایند تو شایسته درود هم نیستی چون درود شایسته مومنان است مگر اینکه دست از فسق برداشته و خود را شایسته آن سازی.
[۱] خرما به هجر اصطلاحی است شبیه زیره به کرمان بردن و هجر مرکز نخلستان خرما در بحرین است.