تحلیل های عاشورا
مقدمه
امام حسین(ع): لیکون کلمه الله هی العلیا
تاکنون تحلیلهای متعددی از حادثهی عظیم کربلا و اهداف قیام سیدالشهدا (ع) صورت گرفته و از منظرهای مختلفی به آن نگریسته شده است. اصولا سه نوع تفسیر از واقعه کربلا در جهان اسلام و بین اهل سنت وجود داشته است: در تفسیر اول افرادی چون ابوبکر ابن عربی(متوفی۵۴۳) و ابن تیمیّه(متوفی۷۲۸) [۱] و به دنبال آن وهابیون متاثر از او، بر حاکمیت اموی صحه میگذاشتند و جنایات یزید را اینگونه توجیه می کنند که یزید شخص صالحی بود و عمل ابیعبد الله(ع) یک حرکت شتابزده و شورش گونه و تحت تأثیر تحریکات تندروان و اوباش کوفه انجام گرفت. گروه دوم همچون ابن خلدون(متوفی۸۰۸)، بر نگرش امثال ابن عباس، عبد الله بن عمر و محمد بن حنفیه صحه میگذاشتند و معتقد بودند که یزید شخص فاسدی بود و قیام علیه او لازم بود ولی حسین بن علی(ع) در برآورد قدرتش در مقابل یزید دچار اشتباه محاسبه شد. ارزیابی او از دشمن دقیق نبود. قدرت یزید بیش از حدی بود که ایشان محاسبه می کردند و قدرت نظامی امام در حدی نبود که بتواند بر دشمن پیروز شود، به همین جهت قیام او نتیجه بخش نبود. این نگرش عکسالعمل یزید را نسبت به حسین بن علی(ع) غیر قابل توجیه میداند و آن را محکوم میکند. دیدگاه سوم متعلق به امثال شافعی، حنبلی و نواندیشان معاصر اهل سنت است. این دیدگاه در جبهه موافق با حرکت سید الشهدا قرار دارد. هم یزید را شخص فاسد و مستحق سقوط میداند و هم عمل سید الشهدا را عملی عاقلانه، مسئولانه و نتیجه بخش میخواند. «مازنی» میگوید: «هر قطره از خون او، هر حرف از نام او، و هر جلوه از خاطره او تبدیل به مینی شد که سرانجام بنیان حکومت بنی امیه را برکند و بر باد داد.» [۲] بر اساس این دیدگاه خاطرهی شهادت حسین بن علی(ع) باید انگیزه بر پایی مراسم جشن و سرور باشد نه اشک و عزاداری و آه. همچنانکه عید بزرگ مسلمین عید قربان به همان اندازه یادآور یک موفقیت انسانی و فداکاری است و در آن جشن و سرور برگزار میگردد. [۳]
اگر چه دیدگاه سوم به نگرش شیعه نزدیک تر است ولی بر آن از جهاتی منطبق نیست. سیاست و برنامهریزی شیعه در بهره برداری از این نهضت به دست فرزندان امام حسین(ع) انجام گرفت. با وجودی که این حادثه برگ زریّن اسلام و انسانیت است و افتخار بشریت و از این جهت جشن و سرور می طلبد، اما رویهی ائمه جشن و سرور نبود بلکه اشک و عزا بود. چون درشرایطی که بنی امیه به مناسبت پیروزی خود و اعراب به مناسبت سال نوجشن میگرفتند، جشن اهل بیت نمیتوانست منعکس کننده اعتراض به سفاکی بنی امیه باشد. جشن یعنی هماهنگی اقلیت با اکثریت، نمیتوانست اعتراض اقلیت تحت ستم را نشانگر باشد. تراژدی و کشتار فجیع بنی امیه در کربلا باشادی تناسب ندارد. حسین بن علی(ع) با شهادت خود قصد داشت تا روح اعتراض به ستم را جاودانه کند. این هدف از طریق تحریک عواطف بهتر امکانپذیر می نمود.
روایات بسیاری از ائمه اطهار(ع) نقل شد که حاوی این نکته بود که مخلوقات خداوند از آسمانها و زمین و فرشتگان و جن حتی حیوانات بر حسینبن علی(ع) گریه و نوحهسرایی کردند. [۴] هر کس بر حسین بن علی(ع) بگرید و لو به اندازه بال پشهای، گناهانش آمرزیده خواهد شد و بهشت بر او واجب خواهد شد. اگر انسان خود را به گریه وادارد یا شعری بسراید و یا آواز سوزناک بخواند و دیگران را بگریاند، بهشت از آن او خواهد بود. [۵]
تأکید بر عزا و ماتم و گریه از سوی ائمه(ع) نوعی مبارزه منفی برای زنده نگهداشتن حرکت ظلم ستیزانه سید الشهد(ع) و آماده سازی نهاد ناآرام تشیع برای هماهنگی با اهداف ابی عبد الله الحسین(ع) بود، ولی در گذر زمان گریستن و عزا، در بین شیعیان نه وسیله ای برای آن هدف که به تدریج خود هدف شد.
نوشته شدن کتابهایی چون مفتاح البکا، طوفان البکا، محیط البکا(اقیانوسگریه)، مثیر الاحزان(برانگیزاننده غمها)، لهوف(سوکهای سوزان)، محرقالقلوب(سوزاننده قلبها) و نفس المهوم(نفس غمبار) و… تأییدی بر این نظر است. در اغلب این کتابها صحنههای پر شوری «خلق» میشد تا دستمایه گریستن شود. تداخل فرهنگ تشیع و تصوف در برخی از زمانها باعث میشد که بیش از هر چیز بر رفتار پارسایانه و تسلیم جویانهی امام تحت عنوان «مظلوم» تأکید شود. این نگرش علیرغم خواست ائمه(ع) از امام و عزاداری چهرهای ساخت که تعارضی با نظامهای ظالمانه صفویه یا قاجار نداشته باشد و حتی آنان خود تعزیه گردانان این نوع از عزاداری باشند و بعضاً از آن برای تحکیم قدرت خود از آن بهره برداری سیاسی کنند.
با شروع مبارزات مردم ایران در جریان نهضت مشروطه و سپس در تداوم آن بهویژه پس از ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ تفسیرهای نوینی از حادثه عاشورا صورتگرفت که مورد تأیید حاکمیت استبداد نبود. در این دوران نوعی نواندیشی برای پیرایش این واقعه از خرافات و تحریفها و در واقع نوعی تجدید نظر در برخی ازتفسیرها قابل مشاهده است. این نواندیشی را میتوان حول محور سه موضوعدانست: اولا انگیزه قیام سید الشهدا چه بود؟ ثانیاً آیا چنین حرکتی در مقابلحاکمیت سیاسی وقت معقول یا مشروع بود؟ ثالثاً آیا روشی که برای نیل به اینهدف انتخاب شد درست و نتیجه بخش بود؟
آنان بر این نکته حساسیت نشان میدادند که نباید تفسیر واقعه عاشورا به گونهای انجام گیرد که حرکت امام(ع) یک جریان خاص و منحصر به فرد با مقاصد و انگیزههای از پیش طراحی شده و شخصی جلوه کند. در غیر این صورتی، این حرکت غیر قابل تکرار، الگوگیری و بازآفرینی خواهد شد. حال آنکه بر اساس آموزههای شیعی، امام الگوی پیروان، و مقتدای آنان است و رفتار وی قابل آموزش و پیروی برای همگان است. بر این اساس، حرکت امام یک حرکت سیاسی – انقلابی برای براندازی حکومت نامشروع موروثی استبدادی و سلطنتی است و میتوان آن را الگو قرار داد. بر طبق این تحلیل حرکت ابی عبدالله(ع) کاری عقلایی، طبیعی و اساساً سیاسی – انسانی است.
رسالت اصلی که این نوشته بر عهده گرفته این است که، نسل جوان را با عصاره تفسیرهای مختلفی که از جریان عاشورا انجام شده است آشنا سازد تا او به اندیشه واداشته شود و سخنان مختلف را بشنود وخود بهترین را انتخاب کند. هدف این نوشتار این نیست که به صحت و سقم یا بررسی و نقد این دیدگاهها بپردازد چرا که پیش فرضهای فکری، اعتقادی، علایق عاطفی و انتظارات هر فرد از یک حادثه، نقش اساسی را در تبیین و تفسیر آن ایفا می کند و نقد هر دیدگاه در مرحله اول مستلزم بررسی و ارزیابی پیشفرضها و علایق و انتظاراتی است که پشتوانه هر یک از این نظریههاست. ما تنها در هر تحلیل سعی در برجسته کردن پیش فرضهای آن تفسیر داشتیم تا هر کس با قبول آن پیش فرض ها تحلیل مورد نظر خود را از بین آنها برگزیند.
۱ـ تفسیر اسطورهای – ماورایی
این تحلیل از زاویهای کاملا ماورایی و اسطورهای [۶] به حادثه کربلا مینگرد. این دیدگاه ابعاد اجتماعی – سیاسی حرکت ابی عبدالله را نادیده میانگارد و به عنوان پیش فرض این را پذیرفته است که حرکت امام حسین(ع) از قبل توسط خداوند طراحی و برنامه ریزی شده بود و پر از رمز و رازهای ناگشودنی برای بشر است و ابعاد آن حرکت برای او قابل فهم نیست. در این نگرش تقریباً ویژگی بشری معصومین(ع) و از جمله سید الشهدا نادیده گرفته میشود.
ملا حسین کاشفی، در روضه الشهدا می نویسد: عداوت یزید و امام حسین(ع) دو نوع بود، ظاهری و معنوی. تمام آنچه اتفاق افتاد مثل اختلاف بنی امیه و بنی هاشم، علی(ع) و معاویه، یزید و امام حسین(ع) اختلاف ظاهری بود که ناشی از اختلاف معنوی این اشخاص در سرشت ارواح آنهاست. خداوند دو گونه روح آفریده است. ارواح پاک به هم مایل و ارواح ناپاک به هم متمایل هستند و این دو نسبت به هم دشمن هستند که اجتماع و اختلاف آنها در دنیا خود را نشان می دهد و حادثه کربلا همان قضای مبتنی بر خلقت ارواح است. [۷] این دیدگاه اظهار میکند: خداوند در «عالم ذر»، مقرر فرمود که امامحسین(ع) در کربلا کشته شود و پیامبر(ص)، علی، فاطمه، حسن و خود امامحسین ـ علیهم السلام ـ این قرار را امضا نمودند. [۸]
از همان زمان مقام ابی عبد الله(ع) در نزد ملائک، انبیا و اولیا همواره والا بودهاست و امام همواره در عالم نمود و حضور اسطورهای داشته و احتمالا در آینده نیز خواهد داشت. مقام او در آسمان به مراتب بالاتر از زمین است. خداوند، فرشتگان گنهکاری چون درکائیل، صلصائیل و فطرس را به برکت تولد ایشان بخشد. [۹] گرفتاری پیامبرانی چون آدم، نوح، ابراهیم، اسماعیل، موسی، سلیمان، عیسی – علیهم السلام – پس از لعن به قاتلین ابیعبد الله حل و فصل شد. [۱۰] توبهی حضرت آدم، بر زمین نشستن کشتی نوح، استجابت دعای زکریا برای فرزند، نجات یونس از شکم ماهی، برطرف شدنگرفتاریهای ایوب، نجات اسماعیل از ذبح پدر، نجات یوسف از چاه و زندان و خلاصی یعقوب از غم دوری فرزند، همه و همه فقط با توسل به او ممکن گشت. [۱۱]
حمل، تولد و نامگذاری امام به صورت معمولنیست. [۱۲] شیرخوارگی حسین بن علی(ع) نه از مادر بلکه از زبان رسول خدا بوده است. [۱۳] این نگرش بر این باور است که: «ائمهی هدی ـ علیهم صلواه الله ـ هر کدام تکلیفی آسمانی داشتند که به مقتضای زمان آنان بود.» [۱۴] «هر یک از ائمه، نظربه کتاب ممهور که جبرئیل از آسمان آورد، مکلف به تکلیف خاصی بودند و در وقت امامت، آن مهر را باز کرده و به آن عمل مینمودند.» [۱۵]
این دیدگاه معتقد است همه چیز مطابق خواست امام انجام میشود. «برگیاز درخت نیفتد مگر آن که با اجازه امام زمان (عج ) است و در آن وقت امامزمانی نبود مگر حضرت حسین(ع).» [۱۶]۴۶ «مردن هر کس را باید امام (هر) زماناجازه دهد و مردن خودش را هم خودش باید اجازه دهد.»۴۷ [۱۷] حتی کشته شدنامام حسین(ع) توسط شمر بن ذی الجوشن، بدون اجازه امام حسین(ع) ممکننبود. حضرت با این استدلال که خدا کشته شدن من را از قبل مقرر داشته است، درخواست کمک فرشتگان و قبائل جن را چه در مسیر مدینه به مکه و چه در روزعاشورا نپذیرفت. [۱۸]
امام در جریان حادثه کربلا رفتارهای معجزه آمیز بسیاری دارد. او شب عاشورا با زدن تبری بر زمین باعث شد از زمین آب فوران کند. [۱۹] صبح عاشورا با نفرین خود سه نفر از دشمنان را درجا به هلاکت رساند. [۲۰] او تنها در لحظات آخرکه به دشمن حمله کرد ۱۹۵۰ نفر از کفار را به تیغ در گذراند. [۲۱]
این نگرش به استناد روایاتی با این مضامین که: «آنان آگاهاند که چه زمانیمیمیرند.» یا «هر امامی که نداند چه چیز به او میرسد و سرانجامش به کجا میرسد، او حجت خدا بر خلق نیست» [۲۲] معتقد است امام حسین(ع) بنا بر علم لدنی خویش از قبل، حتی جزئیترین حوادثی را که برای او اتفاق میافتاد و تکالیفی که در مقابل این حوادث داشت را میداند. او مسیری را که از قبل برایشمشخص شده است به طور دقیق و همانگونه که باید دنبال میکند.
حتی در یک نگاه غیر مشهور امام حسین(ع) در کربلا کشته نشد بلکه دشمن شخصی شبیه او را به نام «حنظله بن اسعد» که شبیه او بود را کشت و خدا آن حضرت را به آسمان برد. [۲۳]
در این نگرش امام شخصیتی کاملا استثنایی دارد به طوری که نه کسیمیتواند مثل او باشد و نه مثل او عمل کند و از ایشان الگو بگیرد. آنان در پاسخ به این سؤال که بر اساس این تفسیر، فایدهی شهادت حسین بن علی(ع) چه بودهاست؟ میگویند: «شهادت آن مظلوم کفارهی گناهان و معاصی عاصیان امت است از گذشته و آینده. و چه منفعت و فایده از این بیشتر و عظیمتر» [۲۴] «شهادتابی عبد الله لطف است بر شیعیان. ایشان متحمل بار گناهان شیعیان خویشگردیدند لذا مبتلا به این بلاها بودند تا مایهی نجات شیعیان گردیدند… شهادتآن جناب مایهی نجات شیعیان و دوستان است از درکات و هلکات و ورطات وعقبات روز قیامت و بضاعت خلاص و نجات از آلودگیهای گناهان است.» علاوه بر این، در عصر حاضر ثمره شهادت آن حضرت را باید در عزاداریها دید.«به سبب ماتم داری بر آن جناب و بکاء و صرف اموال و سایر خدمات در اقامهی عزای آن حضرت» [۲۵] ثواب به شیعیان میرسد. هزاران نفر در اثر زیارتامام حسین(ع) آمرزیده میشوند و با لعنت به قاتلین وی به بهشت میروند، براثر گریه به مصیبت او گناهانشان بخشیده میشوند و بیماریهای جسمانی و روحانی شفا مییابند.
۲ـ تفسیر عرفانی
در این نگاه واقعه عاشورا نه یک رخداد سیاسی و حماسی بلکه یک حادثه کاملاً معنوی است. تجلی سیر و سلوک انسان دور مانده از اصل خویش که وصل می جوید. چرا که روزگاری آدمیان به دیدار پروردگار خود نائل شدند و همه مست زیبایی او گشتند و بیاختیار او را معشوق و محبوب خود گرفتند. محبوب رو به آنان کرد و پرسید: الست بربکم، آیا من رب شما نیستم؟ همهی مستان جمال یار پاسخ دادند: بلی. از آن هنگام انسانها عهد کردند که فقط خدا را بپرستند و غیر خدا را معبود و معشوق نگیرند. آدمی از فردوس محبوب به خراب آباد دنیا هبوط کرد. جلوههای خدا که در دنیا تجلی کرده بود آدمیان را سخت سرگرم خویش ساخت و بنی آدم خدا و عهد با او را فراموشکردند. به زیبایی دنیا و زینت شیطان رو آوردند. خداوند خطاب به آنان فرمود: ای فرزندانآدم، آیا ما با شما عهد نکردیم که شیطان را نپرستید، خدا را بپرستید و این صراط مستقیم است؟ [۲۶]
همه اینگونه نیستند. کسانی هم هستند که برای ملاقات با محبوب همواره لحظه شماری میکنند. مرگ در نگاه عارف محبوبترین هدیه الهی است که قفس مانع پرواز و پردههای حایل بین عاشق و معشوق را کنار میزند و محب را به آغوش محبوب میاندازد. گاه توفیقی دست میدهد و راه میان بری برای آدمی هویدا میشود. این توفیق مرگ اختیاری یا همان شهادت است. مرگ نوری، انسان را با نور و مرگ ناری انسان را با آتش مواجه میکند. [۲۷] شهادت مرگ سرخ و درخشانی است که مطلوب خداست. خدا قربانی میخواهد. گلوی بریده و چهره خونین مصلحین واسارت زنان و کودکان را در دست دیوسیرتان شبپرست میپسندد و آن را نشانه اوج عشق عاشق به خود می بیند. [۲۸]
از برای یک بلی کاندر ازل گفتهست جان
تا ابد اندر دهد مرد بلی، تن در بلا
در این دیدگاه، «کرب» و «بلا» در راه دوست نه اشک دارد و نه ناله و عزا، بلکه افتخار است و سرور و شادی می طلبد. جا دارد به خاطر این نعمت بزرگ نه لباس عزا که لباس شادی وسرور بر تن کنیم. [۲۹]
هر که در این بزم مقربتر است
جام بلا بیشترش میدهند
وآنکه ز دلبر نظر خاص یافت
داغ عنا بر جگرش مینهند
و حسین بن علی(ع) که مست عشق خدا بود، دعوت او را که شنید بی اختیار شد و به سوی او شتافت. [۳۰]
نوبت ساقی سر مستان رسید
آنکه بد پا تا به سر، مست آن رسید
گفت: اینک آمدم من ای کیا
گفت: از جان آرزومندم بیا [۳۱]
خداوند مانند هر معشوقی میزان صداقت عشق معشوق خود را با محک بلامیسنجد.
کرد بر وی باز درهای بلا
تا کشانیدش به دشت کربلا
داد مستان شقاوت را خبر
کاینک آمد، آن حریف در به در
برای حسین تنها یک محبوب تماشایی است لذا زندگی و دنیا جلوه ندارد. او به هر چه غیر خدا است نه میگوید. حرامیان، راه خدا را بر او و یارانش بسته اند.
گفتشان ای مردم دنیا طلب
اهل مصر و کوفه و شام و حلب
مغزتان را شور شهوت غالب است
نفستان جاه و ریاست طالب است
ای اسیران قضا در این سفر
غیر تسلیم و رضا این المفر۶۳ [۳۲]
من از راه محبوب جدا نخواهم شد و به تیغ تیز، راه عشق را نتوان بست.
همره ما را هوای خانه نیست
هر که جست از سوختن پروانه نیست
نیست در این راه غیر از تیر و تیغ
گو میا، هر کس ز جان دارد دریغ
جای پا باید به سر بشتافتن
نیست شرط راه، رو بر تافتن
عدهای به هوای نام و نان به همراه حسین آمدهاند. دشواری راه، عاشقانحقیقی را از مدعیان نامحرم جدا میسازد و هر کس را که سالک این راه نیست و توان طی این طریق صعب را ندارد باز میگرداند.
دور گشت از شکرستانش مگس
وز گلستان مرادش خار و خس
با خلوت شدن مجلس از اغیار، پیر میکده محرمان راز را پیش خواند و شمهای از اسرار مقصد و راه را بر آنان فاش ساخت.
با لب خود گوششان انباز کرد
در ز صندوق حقیقت باز کرد
جمله را کرد از شراب عشق، مست
یادشان آورد آن عهد الست
یادتان باد، ای فرامش کردهها
جلوهی ساقی ز پشت پردهها
یادتان باد، ای به دلتان شور می
آن اشارتهای ساقی پی ز پی
شور وصال در یاران نیز به جوش آمد و باعث شد در روز عاشورا با آغوش بازبه سوی نور پرواز کنند. امام در صحنه کربلا هر چه داشت در طبق اخلاص نهاد و به حضرت دوست اهدا کرد.
کرد ایثار آنچه گرد آورده بود
سوخت هر چه آرزو را پرده بود
چشم پوشید از همه آزادگان
از برادر وز برادر زادگان
از تعلق پردهی دیگر نمان
دسد راهی جز علی اکبر نماند
عزیزترین شخص در نزد امام یعنی علی اکبر به سوی پدر میآید و اجازهیمیدان میخواهد. دل کندن از او سخت است:
گه دلم پیش تو گاهی پیش اوست
رو که با یک دل نمیگنجد دو دوست
حایل ره، مانع مقصد مشو
بر سر راه محبت سد مشو
لن تنالوا البر حتی تنفقوا
بعد از آن مما تحبون گوید او
نیست اندر بزم آن والا نگار
از تو بهتر گوهری بهر نثار
چون تو را او خواهد از من رونما
رونما شو، جانب او رو نما
ابی عبد الله(ع) چیز دیگری ندارد مگر یک جان، اینک نوبت قافله سالار نور است که جان را به جان آفرین تقدیم کند. زینب، شیر زن کربلا برادر را بدرقه می کند.
زن مگو مرد آفرین روزگار
زن مگو بنت الجلال اخت الوقار
پنجه اندر جامهی جان میبرد
صبر و طاقت را گریبان میدرد
نگاههای یک خواهر در این لحظات دل هر کس را ریش میکند. حضرت سفارشهای لازم را به او میکنند:
پیش پای شوق زنجیری مکن
راه عشق است این عنانگیری مکن
با تو هستم جان خواهر، همسفر
تو، به پا این راه کوبی، من به سر
خانه سوزان را تو صاحبخانه باش
با زنان در همرهی مردانه باش
زینب نیز سالک این راه است و مصمم پاسخ میدهد:
هر دو در انجام طاعت کاملیم
هر یکی امر دگر را حاملیم
تو شهادت جستی ای سبط رسول
من اسیری را به جان کردم قبول
مولا با دلی آسوده سوار بر اسب خویشو خطاب به او میگوید:
رو به کوی دوست، منهاج من است
دیده واکن، وقت معراج من است
تو براق آسمان پیمای من
روز عاشورا شب اسرای من
کز میان دشمنم آری برون
رو به کوی دوست گردی رهنمون
شوق و اشتیاق لقای پروردگار سراسر وجود حضرت را پر کرده است.
چشم بر دیدار و گوشش بر ندا
تا کند جان را فدا جانش فدا
نی ز اکبر نی ز اصغر یاد او
جمله محو خاطر آزاد او
سرخوش از اتمام و انجام عهود
شاهد غیبش هماغوش شهود
محو و مات حق همه ذرات او
جملهی ذرات محو و مات او
در سر عاشق هوای دیگر است
خاطر مردم به جای دیگر است
حسین با شمشیر برانش راه خدا را میشکافد و پیش میتازد.
گشت تیغ لامثالش گرم سیر
از پی اثبات حق و نفی غیر
ریخت بر خاک از جلادت خون شرک
شست زآب وحدت از دین زنگ و چرک
حرامیان شب پرست به یکباره بر او حمله آوردند و او را تیر باران کردند اماگویی او از آن تیرها استقبال میکند. [۳۳]
رفته هر تیری سویش دامن کشان
بر گشوده دیده را کاینک نشان
تیر بر بالای تیر بی دریغ
نیزه بعد از نیزه تیغ از بعد تیغ
از سر زین بر زمین آمد فراز
وز دل و جان برد جانان را نماز
با وضویی از دل و جان شسته دست
چهار تکبیری بزد بر هر چه هست
خداوند خطاب به حسین میفرماید:
چون خودی را در رهم کردی رها
تو مرا خون، من ترایم خون بها
مصدری و ما سوا مشتق تو راست
بندگی کردی خدایی، حق تراست
هر چه بودت دادهای اندر رهم
در رهت من هر چه دارم میدهم
کشتگانت را دهم من زندگی
دولتت را تا ابد پایندگی
ابی عبد الله به لقای الهی دست مییابد و در حق فانی میشود. فنای در حق، ابدی شدن است و جاودانگی. جاودانگی نام و مرام حسین(ع) از این پس حسینی نیست، خدایی است و تا خدا خدایی میکند همچون یاد خدا در قلب مؤمنین جاودانه خواهد ماند.
۳ـ تفسیر اجتماعی – تاریخی
در این نگرش، نهضت ابی عبد الله از جنبه تاریخی و اجتماعی مورد بررسیقرار گرفته است. پیش فرض این نگرش این است که حادثه کربلا یک حادثه اجتماعی و تاریخی صرف است و علل و عوامل آن را باید در کینهتوزیها و اختلافات دیرینهی قبیله ای باید جستجو کرد. ریشهی جریان عاشورا در تاریخ گذشتهیاجتماعی نژاد عرب منطقه نهفته است.
همیشه بین اعراب قبایل متمدنتر «قحطانی» ساکن جنوب با اعراب«عدنانی» ساکن غرب و شمال غربی اختلاف وجود داشته است. در میان«عدنانیان» دو تیره «معدیان» (ساکن عراق) و «مضریان» و «قریش» (ساکنحجاز) نیز اختلافات ریشهداری بوده است. [۳۴] «قریش» نیز از اختلافات دیرینهی بر سر زعامت مکه رنج میبرده و دو تیرهی «امیه» و «هاشم» از قریش را درمقابل هم قرار میداده است. از آنجا که «بنیهاشم» بر امور دینی مردم ریاست میکردند و «بنی امیه» به تجارت و سیاست مشغول بودند; بنی هاشم روحیهی بردباری، مهربانی و تواضع داشتند. شغل بنی امیه که با ربا و چانه زنی وکلاهبرداری و کم فروشی همراه بود در آنان روحیه حیلهگری، دنیادوستی، راحتطلبی و خوشگذرانی به وجود آورده بود. [۳۵]
پس از ظهور اسلام چون افتخار نبوت از «بنیهاشم» بود، «بنی امیه» زیربار اسلام نرفتند و تا توانستند مقاومت کردند. حتی ابولهب با این که هاشمی بود، چون تحت نفوذ همسرش، خواهر ابوسفیان قرار داشت، با پیامبر مخالفت میکرد. با فتح مکه، بنیامیه از سر ناچاری اسلام آوردند و به توصیهی قرآن به وحدت متمایل شدند. در این زمان اختلافات به طور موقت فروکش کرد ولی باوفات پیامبر(ص) بار دیگر سر برآورد. اولین جدایی بین مهاجرین عدنانی و انصار قحطانی ایجاد شد. پس از آن، اختلاف بنی هاشم و قریش خود را نشانداد. در جریان حکومت عمر اختلاف عرب و عجم(غیر اعراب) بالا گرفت و باعث شد موالی(غیر اعراب)، که از ستم نژادپرستانه اعراب به ستوه آمده بودند، به سمت علی(ع) و بنی هاشم متمایل شوند. در جریان حکومت عثمان، اختلاف بنی امیه و بنی هاشم به اوج خود رسید.
کشمکش بین معاویه از بنی امیه و علی از بنی هاشم با صلح امام حسن(ع) ظاهراً به نفع بنی امیه به پایان رسید. بنی امیه با در دست گرفتن قدرت سعی در زنده کردن سنتهای دیرینهی اعراب داشتند و فکر انتقام از بنی هاشم لحظهای آنان را آرام نمیگذاشت. [۳۶]
در سال ۶۰ هجری جز تعداد اندکی از اصحاب پیامبر ـ آنهم به صورت پراکنده ـ کسی به ائمه(ع) تمایل نداشتند. جز عدهای از «کوفیان» که هنوز خاطراتی ازحکومت عدل علی(ع) در سر داشتند. اکثر مردم از اسلام اصیل بیخبر بودند. نسل جدید اسلام خود را بیش از آنکه از اهل بیت داشته باشد از امثال معاویه داشت. مکه، مدینه و بصره، بیشتر حامی حکومت معاویه بودند و تنها کوفه بود که در آن موازنه اختلاف قوای «مضری ـ یمانی» به نفع یمانیها موضع میگرفت. آنان پس از مرگ معاویه دوست داشتند حال که وی مرده است و یزید به طور کامل بر اوضاع مسلط نیست با حسین بن علی(ع) که اهل سازش با یزید نبود و فرد شایستهای برای رهبری محسوب میشد، همراه شوند. آنان میتوانستند در صورت امکان، بدون پرداخت هزینه سنگین، انتقام کشتههایخود را در صفین از شام شامیان بگیرند. [۳۷]
زمانی که حسین بن علی(ع) به مکه پناه آورد، انبوه نامههای مردم کوفه او رابرای بیعت به کوفه خواند. حسین بن علی(ع) تصمیم گرفت که دعوت مردم کوفه را اجابت کند. او میخواست با رفتن از مکه به عراق، کاری که پدر و سپس برادرش آغاز کرده بودند و ناتمام مانده بود به پایان رساند. [۳۸] این بهترین فرصت بود که می توانست در آن حکومت را در دست گیرد و به تدریج آن را گسترش دهد.
اما ابن زیاد به دستور یزید پیش دستی کرد و با شیوه خاص خود به سرعت بر کوفه مسلط شد. مردم کوفه که حاضر به پرداخت هزینه زیادی برای تصمیم خود نبودند عقب نشینی کردند و دست از یاری حسین کشیدند. حاکم کوفه با لشکر حر و سپس عمر بن سعد جلوی حرکت امام به کوفه را گرفت و از او خواست که بدون قید و شرط با یزید بیعت کند. حسین بن علی(ع) که انسان آزادهای بود حاضر نشد با یزید بیعت کند.
مردم پس از پنجاه سال باز هم به خوی دیرین جاهلی خود یعنی دنیا دوستی و خشم و شهوت باز گشته بودند. [۳۹] خیرخواهیهای امام برای خیل دشمنان کارگر نیفتاد. سران قبایل جز ریاست نمیخواستند و همراهان آنها نیز رضایت فرماندهان خود را طالب بودند و حاضر به یاری حسین بن علی(ع) نبودند. [۴۰] آنان بالاخره در نبردی نابرابر، امام را مظلومانه و ناجوانمردانه به شهادت رساندند.
۴ـ تفسیر سیاسی – انقلابی
در پیش فرض این تحلیل سید الشهداء(ع) تنها یک شخصیت انقلابی و یک مصلح سیاسی است. او از همان ابتدا با استفاده از ضعف حاکمیت یزید و به منظور تشکیلحکومت قیام نمود. او تا انتها نیز بر قصد خویش استقامت ورزید.
طبق این دیدگاه علی رغم آنچه معروف است، معاویه از نظر فسق و فجور و بیدینی ـ در ظاهر و باطن ـ به مراتب بدتر از یزید بود; ولی در زمان او هر نوع قیام مسلحانه بر ضد او یا احتمال پیروزی نداشت و یا احتمالش بسیار ناچیز بود. [۴۱] به همین دلیل بعد از وفات امام حسن(ع) هنگامی که مردم عراق از امام حسین(ع) دعوت کردند تا برضد معاویه قیام کند، ایشان به دعوت آنان جواب مثبت نداد و وعده فرمود کهپس از مرگ معاویه، در این باره فکر خواهد کرد. [۴۲]
پس از مرگ معاویه، حکومت به دست یزید افتاد، حکومت او نوبنیاد، لرزان و ضعیف بود، یزید هم فاقد عقل سیاسی و درایت و پختگی لازم بود و به می، معشوق، میمونبازی و قمار بیشتر میاندیشید تا به کشورداری. [۴۳] پس همه شرایط در این زمان برای قیام امام، علیه حکومت فاسق و غاصب و نامشروع یزید فراهم بود و او خود را موظف به انجام آن میدانست.
یزید با انگیزهی تثبیت حکومت، حس انتقام جویی از آل علی و جبران حقارت تاریخی که در مقابل بنی هاشم احساس میکرد مصمم شد تا از حسینبن علی (ع) بیعت بگیرد. [۴۴]
پذیرش حکومت یزید از چند جهت برای امام قابل قبول نبود. اول اینکه بیعت با او بر مشروعیت یزید صحه میگذاشت و این دروغ عملی بزرگی بود کهحسین(ع) اهل گفتن آن نبود. دوم اینکه بیعت با او موجب گمراهی مردم میشد و ضربهای به اسلام محسوب میشد. سوم اینکه حکومت یزید ماهیتی خلاف وجدان اخلاقی و انسانی داشت. چهارم اینکه بیعت با یزید امکان هر گونه جنبش اصلاحی را از بین میبرد. [۴۵]
امام(ع) زیر بار بیعت نرفت و بلافاصله راهی مکه شد. علت نپذیرفتن بیعت این نبود که یزید بدتر از معاویه است یا اینکه معاویه ظاهر اسلام را حفظ میکرد و در زمان او اسلام در خطر نبود و در زمان یزید اسلام در خطر بود، چون اسلام حکومت خلیفهی فاسقتر از یزید را دید و تحمل کرد و ریشه کن نشد. «ولید بنعبدالملک» در عصر امام صادق (ع) خلیفهای بود که به اتفاق مورخان هم قبل از خلافت و هم زمان خلافتش از یزید فاسقتر بود. با این حال امام صادق علیه او قیام نکرد. [۴۶] پس نه معاویه ظاهر اسلام را حفظ میکرد و نه اسلام اینقدر ضعیف بود که با فسق امثال یزید از صفحهی گیتی حذف شود. [۴۷]
در هر صورت خبر امتناع بیعت امام حسین(ع) به مسلمانان رسید. شیعیانکوفه با نوشتن نامههای متعدد و مکرر خواستار بیعت با ابی عبد الله(ع) و امامت سیاسی او شدند. اعلام آمادگی دهها هزار نفر نیروی نظامی داوطلب احتمال پیروزی بر یزید را جدی ساخت، محاسبه های امام(ع) تا اینجا از هر نظر درست بود؛ چرا که حکومت ضعیف بود، مردم ناراضی بودند، افکارعمومی به دلیل لیاقت امام با او بود و نیروی داوطلب نیز به اندازهای بود کهموفقیت را ممکن سازد. [۴۸] امام میتوانست پس از تشکیل حکومت در کوفه، آنرابه سایر نقاط نیز گسترش دهد. [۴۹]
بنابراین امام(ع)، مسلم بن عقیل را برای گرفتن بیعت از مردم کوفه و فراهم ساختن شرایط ورود خود، به سمت کوفه فرستاد. آنان با وی بیعت نمودند و امام با اطمینان از اوضاع راهی کوفه شد.
دیری نگذشت که شرایط دگرگون شد. امام با دریافت خبر کشته شدن مسلم و روبرو شدن با لشکر حر از ادامهی راه و قیام مسلحانه منصرف شد. او مکرر درخواست میکرد که همراه یارانش باز گردد; ولی دشمن خواستار بیعت وتسلیم بی قید و شرط حسین بن علی(ع) بود. [۵۰]
امام به دلیل مسؤولیتی که نسبت به خدا، اسلام و مردم احساس میکرد نمیتوانست این ذلت را بپذیرد و تسلیم شود [۵۱] لذا حاضر به پذیرش این ننگ نشد. بالاخره جنگ بر او و یارانش تحمیل شد و ایشان یکی از دو خیر را برگزید. [۵۲] امام تمام تدابیر ممکن را برای دفاعی قوی تدارک دید. احتمال پیروزی هنوز منتفی نبود; چونمردان خدا به دلیل هدف مقدس و وسیلهی مقدسی که مورد استفاده قرارمیدهند و روحیهی قوی (که ناشی از امید به پاداش آخرت است) با تعداد کم نیزمیتوانستند بر دشمن بسیار پیروز شوند. [۵۳] تجربه جنگ بدر آنان را امیدوارترمیساخت. اما در هر صورت نتیجهی این نبرد این شد که امام با سرافرازی و افتخار به شهادت برسد. [۵۴]
در این نگاه تمام مراحل قیام اصلاحی امام بر مبنای اصل امر به معروف ونهی از منکر انجام گرفته است. [۵۵] حکومت یزید و بیعت با یزید یک پدیده «منکر» بود، پذیرش دعوت مردم و حرکت به سوی کوفه یک حقیقت «معروف» بود. تسلیم شدن به ابن زیاد و خود را به مهلکه انداختن «منکر» بود و دفاع از خود و خانوادهی خود،«معروف» بود. [۵۶] حرکت جهادی امام جز در مرحلهی حرکت به سمت کوفه که جهاد ابتدایی محسوب میشد، در موارد دیگر جهادی دفاعی بود و البته هر دو«معروف» بودند. [۵۷]
این نگاه به دلیل پیش فرضهای غیر مشهورش مورد انتقاد بسیار قرارگرفت. [۵۸] در این نگرش امام همچون پیامبر بشر است و تا آخرین مراحل مبارزه،عقلانی عمل میکند و علم امامت او دخلی در تصمیمگیریهایش ندارد. در ایننگرش علم لدنی و غیب امام(ع) محدود است، همان گونه که علم پیامبر(ص)محدود است. [۵۹] بنا بر این دیدگاه روایاتی که به آن در باب علم امام تمسک شدهاست که بر طبق آن اگر امام عاقبت خود را نداند حجت خدا نیست، از فردیکذاب و غالی نقل شده و روایتی ضعیف تلقی شده است. [۶۰]
در این نگاه، امام علم قطعی نداشت که در این زمان بخصوص به شهادت میرسد ولو اینکه علم اجمالی داشت که در کربلا به شهادت میرسد. [۶۱] بنا بر استدلال این اندیشه؛ بر طبق اصول حجیت قطع، ذاتی است و علم قطعی و لو «علم لدنی» تکلیف آور است، اگر امام یقین داشت که در این راه کشته میشود، نباید به این سفر میرفت. [۶۲] در اسلام دستور به شهادت داده نشده است ولی اگر کسی در جنگ مقدس کشته شد، شهید محسوب میشود و به فضیلت شهادت نایل شده است. [۶۳]
اگر امام به قصد کشته شدن به کربلا آمده بود، معنا نداشت مسلم را برای بیعت به کوفه بفرستد یا از مردم بخواهد وی را نکشند. [۶۴] هدف ظاهری و باطنی امام با هم مغایرت نداشت بنابراین او نمیخواست نمایش بازی کند و اهداف باطنی خود را نشان ندهد.
۵ ـ تفسیر حماسی
پیش فرض این دیدگاه این است که: در شرایط خاصی که امام حسین (ع) پس از معاویه در آن قرار داشت، جامعه نیازمند حماسهای خونین و شهادتی هدفمند بود تا حیات اجتماعی و دینی اسلام تأمین شود.
از دیدگاه نظریهی ماورایی را تحت تأثیر روح صوفیانه و بینش مسیحی می داند و با نظریهی سیاسی ـ انقلابی نیز موافق نیست. چون به نظر آنان این نظریه، نهضت کربلا را یک نهضت شکست خورده چون نبرد احد میداند. با اینکه نظریه سیاسی – انقلابی یکایدهآل است، ولی واقعیت خارجی با آن سازگار نیست. [۶۵] مگر ممکن است شخصی در قلب حکومت بنی امیه زندگی کند و علناً با خانواده و کاروان، رسمی و آشکار در مقابل حکومت بایستد. امام اگر میخواست قیام کند، باید اعلام نمیکرد و مخفیانه چنین اقدامی میکرد. [۶۶] این نظریه که در سالهای اخیر با نظریه فوق در تعارض قرار گرفته است در ضمن پاسخ به منتقد خود می گوید: ما در اسلام هدفی به معنای شهادت و کشته شدن نداریم بلکه آنچه هدف است امر به معروف و نهی از منکر و قیام و مبارزه با ظلم است و اگر در این راه به شهادت رسیدیم خود یک پیروزی است.
در هر حال این دیدگاه معتقد است که نظریهی «حماسه» و «شهادت» نظریهای است برتر و موجهتر که تازه بعد از شکست مجاهد، جلوه میکند و کارساز میشود. [۶۷]حسین (ع) برای کشته شدن قیام کرد، نه برای مبارزه با حکومت. او میخواست خود را فدای امت و محبان اهل بیت کند، ماهرانهترین حیله را به کار گرفتهاند که با حفظ عظمت و جلالت حسین شهادت او را پوچ کنند و آن را خالی و بی محتوا سازد و…هیچ! آنان در عین اینکه جلادان حسین را مطابق مشیت الهی تبرئه میکردند، همهی جباران یزیدی و بیعت گیرهای معاویهای را برای همیشه از خطر عاشورا و خاطرهی حسین مصون میسازند تا جهت شهادت را نه برای مقابله با قدرتهای جور و غاصب، بلکه به سوی هیچ و علیه هیچ منحرف سازند. [۶۸]
هنگامی که امام در مقابل دو نتوانستن گرفتار شده است و همه چیز دارد ریشه کن میشود، نه میتواند قیام کند و نه میتواند سکوت کند و خاموشبنشیند [۶۹] پس چه باید کرد؟ حسین در تنهایی و عجز، بی سلاح و بی همراه نیز «حسین» است. آیا باز هم وظیفه دارد که بجنگد؟ «حسین بودن» او را به نبرد با «یزید بودن» میخواند. همهی متولیان عقل و دین، نصیحتگران شرع و عرف و مصلحت پرستان صلاح و منطق همه یک صدا میگویند: نه! و حسینمیگوید: آری! [۷۰]
حسین بن علی (ع) یک پارچه حماسه، و پرخاشگری و اعتراض و انتقاد است. گویی از دهانش آتش میبارد و به هیچ وجه حاضر به زیر بار زور رفتننیست. [۷۱] حسین آموخت که «مرگ سیاه» سرنوشت شوم مردم زبونی است که به هر ننگی تن میدهند تا «زنده» بمانند; کسانی که گستاخی آن را ندارند که«شهادت» را انتخاب کنند، «مرگ» آنان را انتخاب خواهد کرد. [۷۲]
«شهادت» در فرهنگ ما یک درجه است وسیله نیست; خود، هدف است، اصالت است. در همهی قرنها و عصرها. هنگامی که پیروان یک ایمانی، یک اعتقادی قدرت دارند، با جهاد عزتشان و حیاتشان را تضمین میکنند، ولی وقتیکه به ضعف دچار شدند و همه امکانات مبارزه را از آنان گرفتند، با شهادت، حیات و حرکت و زندگی و ایمان و عزت و آینده و تاریخ خودشان را تضمینمیکنند; که شهادت دعوتی است به همهی عصرها و به همهی نسلها، که: اگر میتوانی بمیران! و اگر نمیتوانی بمیر [۷۳]
۶ـ تفسیر فقهی – کلامی
این نگرش به شدت تحت تاثیر اندیشه فقهی و کلامی شیعه انقلابی است. بنابر تفسیر فقهی فقهاء گذشته چون علامه حلی، محقق کرکی و صاحب جواهر حرکت امام حسین(ع) یک استثناء در فرهنگ تقیه ای شیعه است اما در نگرش معاصر فقهی کلامی، حرکت ابی عبد الله الحسین نه یک استثنا بلکه قاعده و نه یک دستور خصوصی و سری بلکه دستوری مبنایی و درس آموز برای همه نسلهاست. به همین جهت این دیدگاه، نهضت عاشورا را به علل و عوامل مختلفینسبت میدهد و وظیفهی شرعی امام را متناسب با آن عوامل مورد بحث و تحلیل قرار میدهد و معتقد است که امام در شرایط متفاوت بر اساس تکلیف مناسب با آن شرایط عمل میکرده است. [۷۴]
این نگرش بر نگرش اسطورهای و ماورایی خرده میگیرد و آن را تحریفی بر حرکت اصیل شیعه دانسته میگوید: دشمن نتوانست در حادثهی کربلا تحریف ایجاد کند هر چه تحریف شده است، از ناحیهی دوستان بوده است. [۷۵] به عبارتی امام را سه گونه به شهادت رسانیدند: شهادت تن که به دست دشمن انجام شد، شهادت نام و شهادت هدف که توسط دوستان تحقق یافت. [۷۶]
آنان تحریف فرهنگ عاشورا یکی از جهت لفظ وقالب، و دیگری از جهت معنا و محتوا مورد ارزیابی قرار داده اند. [۷۷] تحریف لفظی نسبت دادن حوادثی به امام است که سندیت تاریخی ندارد و تحریف معنوی عاشورا خود از چندین زاویه انجام شده است. یکی تحریف درهدف امام. میگویند امام شهید شد تا کفارهی گناه امت باشد. آنان امام را سنگر گنهکاران کرده اند و شرکت بیمهی گناه تأسیس نموده اند. [۷۸]
تحریف دیگر، قائل شدن به این بود که حرکت سید الشهدا(ع)، معلول یک دستور خصوصی و محرمانه به نحو قضیهی شخصیه بوده است. به امام درخواب یا بیداری دستور خاصی داده میشود و او موظف است بر طبق آن دستور العمل رفتار کند. این تحریف، انحراف فلسفه عزاداری است و مانع سرمشق گرفتن و الگوبرداری از نهضت کربلا است و بزرگترین خیانت قابلتصور به فرهنگ شیعه است. [۷۹] اصولا هر اندازه در این زمینه خیال بافی بیشتر بشود – از جن و مَلَک و خواب و بیداری و دستورهای خصوصی زیاد گفته شود – این نهضت بیمصرفتر میشود چون قیام امام حسین(ع) را از حوزه قابل اقتدا و پیروی خارج میکند و به اصطلاح از زمین به آسمان میبرد. [۸۰] این دوستان به دلیل تمایل به اسطوره سازی یا زنده نگه داشتن یاد امام و گریه بر امام بدون توجه به فلسفه و هدف مقدس آن، از ابزار نامقدس استفاده کردند. [۸۱]
تحریف دیگر در عزاداری امام است. میگویند گریه و عزاداری کنیم تا حضرت زهرا(س) تسلی خاطر پیدا کند یا چون امام بی گناه کشته شده و این حادثه تأثر آور است، باید برای آن متأثر بود. در حالی که اول باید مصلحت ذاتیحکم را تشخیص داد تا آنگاه نوبت به ثواب حکم برسد. [۸۲]
از نظر این افراد فلسفهی عزاداری این است که پرتویی از روح حسین(ع)، غیرت، ایمان، حریت، تقوا و توحید او در روح ما بتابد. خنده و گریه شدیدترین حالات احساسی انساناست، اگر اشکی میریزیم باید در مسیر هماهنگی با روح و شخصیت حسین بنعلی(ع) و در جهت پیروی از راه او باشد. [۸۳] گریه بر مظلوم فریاد در مقابل ظالماست. [۸۴] عزاداری، اشک شوق ریختن برای خوبان و سرمشقهای عالی انسانیت است. انسان باید با اشک احساس کند که در صف مقابل دشمن قرار دارد و آتشخشمش علیه ظلم و کفر زبانه کشد و از پیشرفت آنها و عملی شدن نقشههای آنان در اجتماع متأثر گردد. [۸۵]
در هر صورت این دیدگاه سعی دارد تا ماهیت علل و عوامل نهضت عاشورا را بدون توابع منفی یاد شده ارائه کند، بهطوری که این نهضت با دستورات کلی وقاعدهمند فقهی و کلامی تشیع انقلابی قابل تطبیق باشد و امکان الگوبرداری از آن وجود داشته باشد. [۸۶]
در این نگرش سه عامل «بیعت»، «دعوت مردم» و «امر به معروف و نهی ازمنکر» مبنای اصلی نهضت کربلا است. [۸۷] به نظر این گروه، بین معاویه و یزید تفاوت وجود داشته است. معاویه حفظ ظاهر میکرد و در لفافه دین عمل میکرد ولی یزید این چنین نبود و به پایمال کردن مقدسات و قوانین اسلام، بیباکانه تظاهر میکرد. [۸۸] بنابراین امام نمیتوانست با یزید بیعت کند چون در بیعت با یزید دو مفسده اساسی وجود داشت: یکی تثبیت خلافت موروثی و دیگری تأیید شخصیت فاسد او. [۸۹] به همین جهت سید الشهدا با درخواست بیعت یزید مخالف بود.
امام به دنبال امتناع از بیعت وارد مکه میشود و با درخواست مردم کوفه جهت قیام روبرو میگردد. این رویکرد و درخواست مردمی مسئولیت میآورد. [۹۰] بنابراین امام خود را برای قیام آماده میسازد. اما خواست مردم پایدار نمیماند و مسلم بن عقیل، تنها مانده و مردم، تحت فشار ابن زیاد، از یاری امام منصرف میشوند.
تشخیص اولیه مردم کوفه در بیعت با امام، مطابق فطرت و قاعده بود. آنان خواستار حکومت حق بودند، ولی هنگامی که همین مردم در نشیب و فراز امتحان و خوف و طمع قرار گرفتند، راه دین و مصلحت، از یکدیگر جدا شد. این رفتار از مردم عادی تحت فشار، عجیب نبود بلکه طبق قاعده روانی انسان طبیعی بود. آنان از اهل حق فاصله گرفتند. در این شرایط، بهجای واژههای جهاد و فداکاری و قیام و اصلاح و جانبازی و سربازی واژههایی از قبیل حزم و عقل و احتیاط و دوراندیشی به میان آمد. عجب از آن کسانی است که با همه گرفتاریها جان بر سر این کار نهادند و دست از مبارزه با بیداد نکشیدند، مبادا روز قیامت در برابر خداوند شرمنده و سرافکنده باشند. [۹۱]
به هر حال حضرت تا قبل از شنیدن خبر شهادت مسلم و روی برتافتن مردم از ایشان، در صدد به دست گرفتن حکومت بود [۹۲] اما از آن به بعد تصمیم گرفت امر به معروف و نهی از منکر خود را با شهادتی پر حماسه و خونین انجام دهد و این تنها راهی بود که از طریق آن میشد چهرهی کریه خاندان اموی را برملا ساخت. [۹۳] انحراف شدیدی که در اثر غصب خلافت، تغییر در دستگاه خلافت و تمام شؤون و نواحی اجتماعی مردم مسلمان رخنه کرده بود [۹۴] جز با شهادت و جانبازی و قیام جدی قابل علاج نبود; [۹۵] شاهد این مطلب اینکه از آن به بعد حسین بن علی(ع) مرتب دم از مرگ میزند و سخن از شهادت میگوید. او میخواهد بگوید تشخیص من این است که جز با شهادت من و یارانم نمیتوان به نتیجه رسید. [۹۶]
موضوع تبلیغ یکی از عناصر مهم نهضت سید الشهدا(ع) بود. به همینجهت هم داستان کربلا به صورت یک مکتب تعلیمی و تربیتیهمیشه زنده است. [۹۷] اهل بیت به دنبال امام تکمیل کننده جنبهی تبلیغی نهضتکربلا بودند. [۹۸] عامل تبلیغ جنبهی آگاهی بخشی دارد ولی امر به معروف و نهی از منکر جنبهی عملی و اجرایی دارد.
کربلا یک مکتب است که بعد از مرگ صاحبش زندهتر میشود. حادثهیکربلا دارای دو صفحه است; صفحهی سیاه و صفحهی سفید. ورق سیاه یک داستان جنایی، تاریک و وحشتناک و مظهر بی رحمی و قساوت و دنائت و نامردمی و سبعیت انسان است. ورق سفید یک داستان ملکوتی است، یک حماسهی انسانی و مظهر آدمیت و عظمت و صفا و بزرگی و فداکاری است. [۹۹] حادثهی کربلا صحنهی نمایش توحید، مروت، شجاعت، صبر، ایثار و فداکاری، رضا و تسلیم و قداست بود. [۱۰۰] فلسفهی عزاداری، مطالعه این دو صفحه و حب و بغض نسبت به این دو صفحه است تا روح مبارزه با مظاهر ظلم و کفر احیا شود.
پس منطق امام در مقابل عامل «بیعت» منطق یک انسان با شرف بود. در مقابل عامل «دعوت مردم» منطق یک مصلح و سیاستمدار ورزیده است و در مقابل عامل سوم منطق شهید بود. [۱۰۱] از نظر امام اهمیت عامل «دعوت» از همه کمتر و اهمیت عامل سوم یعنی «امر به معروف و نهی از منکر» از همه بیشتر بود. [۱۰۲]
مفسر این دیدگاه در پاسخ به این پرسش که امر به معروف و نهی از منکر، بر حسب قواعد فقها هنگامی واجب است که انجام این تکلیف برای مکلف، ضرر جانی یا مالی نداشته باشد و احتمال اثر نیز داده شود و این شرایط برای امام وجود نداشت، میگوید: وجوب امر به معروف و نهی از منکر، بستگی به موضوع دارد; فرق است بین ترتب مفسده برای اسلام و ضرر شخصی. امر به معروف و نهی از منکر برای شخص امام ضرر داشت ولی برایاسلام ضرورت داشت. امام ولو بر حسب محاسبات عقلی یا روایات میدانست که موفق نخواهد شد تا یزید را از سلطنت خلع کند ولی تکلیف الهی داشت که برای«اصلاح جامعه» «ریشه کن کردن حکومت ظلم» و «تشکیل حکومت عدل» قیام کند [۱۰۳] امام بیش از هر چیز فکر اسلام و آینده اسلام و مسلمین بود به همین جهت قیام کرد تا آن را احیاء کند. [۱۰۴]
۷ـ تفسیر اصلاحی
پیش فرض تفسیر اصلاحی این است که که حادثه عاشورا یک جریان جامع اصلاحی است و حسین(ع) بیش از هر چیز یک مصلح بزرگ بود که قصدش اصلاح به معنای گسترده و در سطحکلان جامعه بود که تنها گوشهای از آن تشکیل حکومت بود. این نگاه ازتابلوی کربلا فلسفهی جامعی میخواند که ابعاد سیاسی، حماسی، معنوی و اجتماعی تنها ابعادی از آن هستند. امام همان گونه که خود فرمود « من الگو ومقتدای شما هستم»، [۱۰۵] راهنما و الگوی همه انسانها در همه شرایط زمانی و مکانی وارث همه انبیاست. عاشورا هم نقطه اوج این حرکت است. از نظر این دیدگاه تفسیرهایی که از جریان عاشورا صورت گرفته است، تحت تأثیرشرایط زمانی و مکانی خاص انجام شده است و تحلیل ها غالباً تک عاملی است. برخی سیاسی، برخی غیرسیاسی، برخی تاریخی و برخی فراتاریخی، برخی عاطفی و برخی عقلانی. در حالی که این حادثه عظیم تاریخی ظرفیت تحلیل جامعی دارد و نباید آن را در ابعاد خاص محصور کرد.
حادثهی عاشورا ناخودآگاه یک مکتب اصلاحی نانوشته در عمق جان شیعیان است، بهطوری که بر اساس آن، حداقل در ذهن، آنچه در کربلا نفی شد را نفی کردند و آنچه در آن اثبات شد، را آرمان گرفتند و سعی نمودند آنرا معیار و محک اصلاح همه زندگی خویش سازند. شاید همین روحیه و آرمان بود که باعث شد شیعیان به هیچ نظام سیاسی به عنوان نظام کامل دل نبندند و به دنبال آن باشند که حسین (ع) میخواست و آنرا بجویند که او در پی آن بود. از آنجا که این حرکت از پشتوانهی عمیق ارزشی و انسان گرایانه و آرمانخواهانه برخوردار بود، سیره سالار شهیدان برای همهی پیروان راستین او، مکتب راهنمای زندگی شد. در این جا به برخی از اصول این مکتب اصلاحی، که از زبان و عمل امام(ع)، در جریان حادثهی کربلا استفاده میشود، اشاره میکنیم:
اصل اول، نفی سلطهی جابرانه و نامشروع: در مکتب حسین حاکمی که صلاحیتهای لازم را نداشته باشد و بدون رضایت مردم به زور و ستم بخواهد برمردم حکومت کند نامشروع است. معاویه به ناحق بر جایگاه پیامبر خدا(ص) تکیه زده بود و آنرا اشغال کرده بود. او آثار حاکمیت نبوی را تضعیف کرد و آن را به سلطنت استبدادی موروثی مبدل ساخت. تبلیغات گستردهی آنان که نان دین به نرخ روز میخوردند، از وی چهرهای ساخت که به عنوان صحابی رسول الله(ص)، کاتب وحی و خال المؤمنین، رفتارش اجتهاد شرعی و غیر قابل نقد تلقی شود. درطرح پیشنهادی معاویه، یزیدی که از ابتداییترین شرایط یک رهبر اجتماعی، سیاسی و ارزشی تهی است، حاکم مسلمانان معرفی شده و بر مردم تحمیلمیگردد.
ابا عبد الله الحسین(ع) نظام فاسد و ستمگر یزید را نیز هم چون حکومت معاویه نامشروع میدانست و از هر فرصتی برای افشای چهرهی ننگین او برایافکار عمومی استفاده میکرد. ایشان در مکه، خطاب به علما اسلام، دلایل محکومیت و ویژگیهای این نظام فاسد را اینگونه تبیین میکند: «ستمگرانی رابه جای خود نشاندهاید که با شبهه [۱۰۶] کشور را اداره میکنند و در راه شهوت و کامجویی گام مینهند…به هوسرانی، رسوائیها به بار میآورند. سیرت اشرار پیش میگیرند و بر خدا دلیری میکنند، در هر شهری سخنرانی بر فراز منبر دارند و همهی مملکت را قبضه کردهاند. دستشان همه جا باز است. مردم چونبرده در برابرشان نیروی دفاع از خود ندارند. برخی جبار و سرکش و برخی برناتوانان سختگیر هستند. خدا و قیامت را نمیشناسند. شگفتا چگونه شگفتزده نباشم که سرزمین اسلام در قبضهی کسانی است که یا خائن و ستمگر، یا باجگیر و نابکار و یا حکمران بیرحم و بیانصاف است.» [۱۰۷] ایشان درنامهای به مردم بصره مینویسند: «سنت و قانون اسلامی از بین رفته است و سنتهای قومی و شخصی مناسب با منافع عدهای خاص، جای آن را گرفته و احیا شده است.» [۱۰۸] حضرت ضمن اینکه خود را با صلاحیتترین منتقد حکومت معرفی میکند، خطاب به لشکر حر دلایل نامشروع بودن حکومت بنی امیه را اینگونه تشریحمیکند: «ای مردم، این حاکمان به اطاعت شیطان در آمده و اطاعت رحمان را رها ساختهاند تباهی و فساد آورده و حدود الهی را تعطیل کردهاند. غنایم را بهخود اختصاص دادهاند و حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام ساختهاند.» «من در اولویت یاری خدا، عزت بخشی به شریعت لهی و جهاد در راه خدا هستم تا کلمه الله فراتر از همه قرار گیرد.» [۱۰۹]
دیدگاه عمومی کوفه نسبت به حکومت بنی امیه، با آنچه حضرت تشخیصمیداد هماهنگ بود; لذا آنان در نامه خود به امام حسین(ع) از مرگ معاویه ابراز شعف کرده و نوشته بودند: «ستایش خدا را که دشمن جبار و سرسخت تو را نابودکرد; دشمنی که بر این امت یورش برد تا خلافت را به ناحق گرفت و اموال آنراغصب کرد و بدون رضایت آنان بر آنها حکومت کرد. نیکانشان را کشت واشرارشان را به جا نهاد و مال خدا را دستخوش جباران و توانگران امتساخت.» [۱۱۰]
این نگرش در اذهان یاران صدیق امام نیز وجود داشت. «زهیر بن قین»، سیاستمداری که سابقهی تمایل به عثمان داشت اما در جریان کربلا به یاریابی عبد الله برخاسته بود، با توجه به گذشتهی حکومت بنی امیه، چشمانداز حکومت یزید را در سخنانش با لشکر ابن زیاد اینگونه ترسیم میکند: «در ایام سلطهی آنان جز بد نخواهید دید. چشمانتان را میل میکشند. دستها و اعضایتان را میبرند و بر تنههای خرما بالا میبرند. پارسایان و قاریان شما امثال حجر بن عدی و یارانش و هانی بن عروه و نظایر او را میکشند.» [۱۱۱]
در هر صورت حکومت یزید که نماینده و تجلی باورها و مطالبات مردم نیست و میخواهد به وسیله زر و زور و تزویر برای خود بیعت بگیرد، نه صلاحیت مدیریت رهبری سیاسی جامعه را دارد و نه منطبق با آرمانهای جامعهیاسلامی است. حکومت چنین کسی جز فلاکت، بدبختی، ظلم و بیعدالتی، نژادپرستی و حق ستیزی چه ارمغانی بهبار میآورد؟ به قول امام، اگر جامعهگرفتار رهبری چون یزید شود فاتحهی آئین عدل خوانده است، انا لله و انا الیهراجعون و علی الاسلام السلام. [۱۱۲]
اصل دوم، ضرورت حکومت صالحان: در مکتب حسین نفی سلطه جابرانه به خاطر باور به مشروعیت حاکم صالحی است که پشتوانه مردمی دارد. شیعه نسبت به رهبری همواره حساس بوده و آن را با صلاح و فساد جامعه همدوش میدانسته است. جامعهی ایمانی نمیتواند سرنوشت خویش را به دست افراد نالایق، بیصلاحیت و بیایمان دهد. طبیعی است که در صحنهی عمل سیاسی نیز رای و خواست طبیعی مردم به کسانی که برای باورها و مقبولات مردم، ارزشی قایل نیستند تعلق نمیگیرد و چنین نظامی را مشروع نمیدانند.
نفی حکومت امثال معاویه و یزید به دنبال خود، اثبات امامتی را دارد که سیدالشهداء(ع) مصداق بارز آن است و دعوت مردم برای بیعت با او شرط مردمی آن را تضمین میکند. امام در پاسخ به دعوت مردم کوفه ویژگیهای رهبری را چنین معرفی میکند: «به جان خودم، امام جز آن نیست که به کتاب خدا عملکند و به عدالت و قسط برخیزد و ملتزم به راه و روش حق باشد و خود را فداییخدا بداند.» [۱۱۳] نه فدای قدرت و ثروت و طبقه و جریان خاص. کسی که مسؤولیت مدیریت جامعهی دینی را دارد باید پایبند به لوازم چنین نظامی باشد.
حق جویان، منتظر مرگ معاویه بودند تا با مرد شایستهای چون حسین (ع) بیعت کنند. امام نیز میفرمود: تنها کسی که صلاحیت برقراری نظام عادلانه را دارد ما هستیم: «ما اهل بیت محمد (ص)، بر داشتن حکومت نسبت به اینکسانی که مدعی حکومت هستند و با ظلم و جور حکم میرانند و حقی نسبت به آن ندارند، اولی هستیم.» و در این زمان «من نسبت به دیگران، بر حکومت احق هستم.» [۱۱۴]
حضرت در نامهای به مردم بصره پس از تأکید بر حقانیت خویش آنان را دعوت میکند که به او بپیوندند: «شما را به کتاب خدا و سنت پیامبر او دعوت میکنم. امویان سنت را میراندهاند و بدعت را احیا کردهاند. اگر گفتارم را بشنوید و دستور مرا اطاعت کنید، شما را به راه رشاد هدایت خواهم کرد.» [۱۱۵] واقعه کربلا، در واقع آخرین تلاش امام شیعه بود تا بار دیگر حکومت را بهجایگاه اصلیش برگرداند.
اصل سوم حساسیت مذهبی و سیاسی: در مکتب حسین بی توجهی به سرنوشت خویش و عملکرد نظام سیاسی حاکم نه مقبول است و نه مطلوب. مردم به ویژه آگاهان آنها همانگونه که مسئول رفتار خویشند مسئول نظام حاکمی هستند که در آن زندگی میکنند. در حقیقت آنچه در جامعه میگذرد، برآیند میزان آگاهی و مسئوولیت پذیری مردم آن جامعه است. حسین(ع) به انسان مسلمان آموخت که باید نسبت به سرنوشت اجتماعی خود حساسیت نشان دهد. مشارکت و نظارت سیاسی نه تنها حق هر انسانی است، بلکه تکلیف اوست. نقد مستمر عملکرد نظام سیاسی تحت عنوان امر به معروف و نهی از منکر و آزادی اعمال این حق، تضمین کنندهی سلامت جامعه و نظام اسلامی است. فشارهایسیاسی در جهت منع مشارکت مردم و جلوگیری از اظهار نظر آزادانه ، حرام و مخالف وجوب اصل امر به معروف و نهی از منکری است که حق و تکلیف مسلم هر انسان مسلمان است.
مهمترین انگیزهی قیام امام حسین(ع) انجام همین وظیفه بود. ایشان سعی دردمیدن روح حساسیت نسبت به ارزشها و مسؤولیت پذیری در جان امت اسلامی داشت لذا از قول رسول خدا (ص) میفرمایند: «هر کس که حکومت ظلمی راببیند که حرام خدا را حلال کرده، پیمان شکنی میکند، مخالف سنت رسول الله است و با بندگان خدا به گناه و دشمنی بر خورد نماید و اقدامی عملی یا سخنی در مخالفت با آن نگوید، حق خداست که او را با همان ظالمین در یک جا محشور سازد.» [۱۱۶]
معروف و منکر امام بر خلاف آنچه برخی تصور میکنند، صرفاً نفی و اثبات سطحی و جزئی امور نیست; بلکه امور کلانی است که در پناه خود، امور سطحی و جزئی را نیز اصلاح میکند. معروف و منکر امام همان بود که ایشان در عملنشان داد و مبارزات سیاسی خویش را در همان راستا جهت داد. حضرت در کلام خود مصادیق امر به معروف و نهی از منکر را دقیقاً امور کلان حکومتی وسیاسی اعلام میکنند و در ضمن بیان اهمیت انتقاد و نظارت عمومی نسبت به حکومت میفرمایند: «خداوند وجوب امر به معروف و نهی از منکر را در اولویت قرار داد، چون میدانست بقیهی وظایف در پناه آن انجام خواهد شد. امر به معروف و نهی از منکر، به اسلام دعوت میکند. حقوق ستمدیدگان را باز میستاند، با ستمگر میستیزد، بیتالمال را به تساوی تقسیم میکند و مالیاتها را از آنجا که باید میگیرد و در جایگاه خود صرف میکند.» [۱۱۷]
سید الشهداء که از عدم حساسیت سیاسی علما و مردم نسبت به حکومت یزید ناراحت بود، در اجتماع حج ضمن سرزنش علما که بیشترین بار مسؤولیت امر به معروف و نهی از منکر را به عهده دارند انتقاد، میکند. حضرت خطاب به آنان میفرماید چرا شیوه علمای یهود را در پیش گرفتهاند. علما در مقابل بهرهمندیشان از جامعه برای نقد حاکمیت مسئولیت اصلی را دارند. حضرت ادارهی جامعه را کاری علمی میداند و متعلق به عالمان، لذا میفرماید: اگر شما اندیشمندان وظیفهی خود را در این مورد انجام میدادید، حکومت را از شما نمیربودند: «مصیبت شما از همهی مردم بیشتر است; چون شما بر مسند علم تکیه زدهاید. ای کاش گوش شنوا داشتید. جریان امور و احکام باید به دست دانشمندان دیندار باشد. آنها بر حلال و حرام خداوند امین هستند. این موقعیت را از شما ربودند. این عقب نشینی نتیجهی جدا شدن شما از حق و اختلاف در سنت آشکار پیامبر(ص) بود. اگر شما در مقابل آزار و اذیتها مقاومت میکردید و از بذل جان و مال دریغ نداشتید، الان جریان امور الهی در دست شما بود وکارها تحت نظر شما انجام میگرفت.» [۱۱۸] حضرت عامل اصلی ترک مسئولیت امربه معروف و نهی از منکر از ناحیهی علما را «ترس از مرگ» و «دنیا طلبی» آنان میداند. [۱۱۹]
امام در جایی دیگر رسالت مردم را به یادشان میآورد و میفرماید: «آیانمیبینید به حق عمل نمیشود و از باطل دوری نمیگردد؟ با این شرایط انسان آرزوی مرگ میکند.» [۱۲۰]ایشان تمام نهضت خویش را خلاصه در انجام همین تعهد و مسؤولیت میبیند.
اصل چهارم، ضرورت اصلاحات: اصل مهم دیگر مکتب عاشورا، اصل اصلاحات و ارزش جویی در مقابل حاکمیت نفسانیت، باند بازی و فسادگراییقدرت مداران است. هدف حساسیت مذهبی سیاسی مردم باید اصلاح جامعه باشد نه افساد آن. آنچه حسین(ع) با نهضت خویش میخواست آن را اثبات کند، مطلقخوبیها و زیباییهایی بود که اسلام بر تحقق آن سفارش میکرد. سید الشهداء در مناجاتی که با خدا دارد، شیوه و سنت مطلوب خویش را اینگونه مطرح میکند: «خدایا تو میدانی که من شیفتهی خوبیها و دشمن بدیها هستم…ازتو درخواست میکنم به من همان عطا کنی که تو و رسول تو به آن راضیهستید.» [۱۲۱] امام در انتهای سخن خود با علما، اتهام ماجراجویی، قدرتطلبی و ثروتطلبی را که معمولا انگیزهی مخالفت با حکومتها تلقی میشد، از خود دفع مینماید: «خدایا تو خود میدانی که آنچه به دست ما انجام گرفت، نه به طمع سلطنت و مقام بود و نه طلب ثروت و مال.» [۱۲۲]
امام اهداف اصلاحی خود را در قالب دعایی دیگر اینگونه بیان میکند: «خدایا ما خواستیم تا نشانههای راه دینت را بنماییم و در بلاد تو اصلاح انجام دهیم تا از این طریق بندگان مظلوم تو آسایش و امنیت ببینند و آسوده خاطر به واجبات تو عمل کنند و احکام و سنن تو را به اجرا گذارند.» [۱۲۳]
اصل پنجم، ضرورت عزت نفس: یکی دیگر از اصول مهم مکتب عاشورا، حرمت نهادن به کرامت، شخصیت و عزت انسان است. تحقیر و به هیچ شمردن شخصیت انسانها از مهمترین منکرات سیاسی و اجتماعی است. اجبار انسانها در پذیرش یک نظام نامشروع و ناشایست چیزی به جز تحقیر انسان و نادیده گرفتن حق تعیین سرنوشت آنان و نفی کرامت آنها نیست.
امام میفرمود: «انسان پست فرزند پست، مرا بین مرگ یا ذلت مخیر کرده است. چه دور است از ما، پذیرش ذلت. خدا، رسول خدا، مؤمنین و دامنهای پاک و عزت انسانی از پذیرش ذلت، اطاعت و پیروی از افراد لئیم و پست ابا دارد. من با همین خاندان کم و با وجود درندگی دشمن و عقب نشینی یاران دوست آماده کارزارم.» [۱۲۴] حضرت فرار از مقابل تهاجم دشمن را نیز همچون تسلیم، ذلتبار میداند و میفرماید: «نه. به خدا قسم مانند ذلیلان تسلیم نمیشوم و مانند بردگان بر بیعت گردن نمینهم.» [۱۲۵] عزت و کرامت انسانی برایحسین(ع) چنان اهمیت دارد که مرگ را بر پذیرش ذلت ترجیح میدهد و میفرماید: «من مرگ را سعادت و زندگی با ظالمین را ننگ میدانم.» [۱۲۶] امام در پاسخ به توصیهی یکی از یاران خویش برای بیعت با یزید به منظور جلوگیری از کشته شدن میفرماید: «به خدا قسم هیچگاه زیر بار ذلت بیعت نخواهم رفت. مرگ بر این ذلت ترجیح دارد.» [۱۲۷] مرگ سرخ برای کسانی نامطلوب است که آن رانابودی تلقی میکنند و یا از عواقب گناههان خود میترسند.
آنکه مردن پیش چشمش تهلکه است
نهی لا تلقوا بگیرد او به دست
آنکه مردن شد به پیشش فتح باب
سارعوا آید مر او را در خطاب
چون چنین بردیست ما را بعد مات
راست آمد ان فی قتلی حیات
امام این مضمون را بارها در صحنهی کربلا تکرار میکند که برای مؤمن شکست و نابودی معنا ندارد. مثلا در پاسخ فرزدق میفرمایند: اگر تقدیر بهدلخواه ما رقم خورد، شکر خدا میکنیم ولی اگر قضا مانع شد، برای کسی که نیت پاک و اندیشه پرهیزگارانه دارد اهمیت ندارد. [۱۲۸] بر همین اساس حضرت تا آخرین لحظه بر این اصل پایداری فرمود و خون خویش را برای آبیاری جوانههای این ارزش فدا نمود.
عدهای عزت را فقط برای خود میپسندند و هنگامی که به موقعیتی دست مییابند، دوست ندارند این روحیه فراگیر شود ولی حضرت این تحقیر را نه برای خود، بلکه برای هیچکس نمیپسندد. ایشان حتی راهی که انتخاب کرده و آن را نیز حق میداند، به دیگران تحمیل نمیکند و یاران خود را تحت فشار قرار نمیدهد تا او را همراهی کنند. او حتی خانواده و پیروان خویش را در کربلا آزاد میگذارد تا در صورت تمایل صحنهی کربلا را ترک کنند. اصولا امام نمیخواهد کسی به کاری وادار شود که نسبت به آن آگاهی کافی ندارد و از سرانجام آن بیاطلاع است. [۱۲۹] سید الشهداء دوبار از یاران خویش درخواست کرد که در صورت تمایل باز گردند. بار اول زمانی بود که خبر کشته شدن مسلم بن عقیل وهانی بن عروه رسید و عدهای از همراهان که فکر میکردند بر سر سفرهی آماده و بیخطر حکومت میروند، و اینک مأیوس شده بودند پس از آنکه حضرت از آنان خواست اگر میخواهند برگردند، پراکنده شدند. [۱۳۰] بار دوم شب عاشورا بود که جز خاندان امام و اصحاب باوفای او کسیباقی نمانده بود. با این حال حضرت فرمود: « من اصحابی با وفاتر و بهتر از شما و خاندانی نیکوتر و خوش پیوندتر از خاندانم نمیشناسم. شما میدانید فردا چه خواهد شد. بیعت خود را از دوش شما برداشتم. از تاریکی شب بهره گیرید و به مناطق و شهرها و محلهای خود برگردید تا خداوند فرجی فرماید. این قوم مرا میخواهند. اگر به من دست یافتند دست از شما بر خواهند داشت.» [۱۳۱]ولی اینبار هیچکس نرفت. مسؤولیت امام این بود که به انتخاب مردم احترامگذارد و مسؤولیت امت نیز آن بود که سمبل عزت را تنها نگذارد. گویی این پژواک کلام حسین(ع) به همه مردم در طول تاریخ است که میگوید: «هرکس راه حق من را پذیرفت، پذیرفت ولی هر کس نپذیرفت، من صبر میکنم و خدا راقاضی قرار میدهم که بین ما و او حکم نماید.» [۱۳۲]
اصل ششم، ضرورت آزادگی: اگر چه آزادگی در کاربرد آن عصر به معنایآزادی از هوای نفس بود و با آزادی سیاسی به معنای امروز فاصله داشت، ولی جنبهی اجتماعی و سیاسی آزادگی نیز کم نیست. آزادگی چنان مهم است کهامام حسین(ع) آنرا ولو اینکه از سر دینداری نباشد میستاید چون اولین قدم برای دینداری آزادگی است. امام به هنگام حملهی لشکر ابن سعد به خیمههایخویش میفرماید: وای بر شما، اگر دین ندارید و از قیامت نمیترسید، لااقل در دنیا آزاده باشید و به مردانگی اجداد خود برگردید. [۱۳۳] امام آزادگی حر را میستاید و به انتخاب عاقلانه و خداجویانهی حر آفرین میگوید و میفرماید: همانگونه که مادرت تو را حر نام نهاد، آزادهای و ان شاء الله در دنیا و آخرت آزاده خواهیبود. [۱۳۴]
آزادگان اندکند چون آزادگی دشوار است. مردم فطرتاً عدالت طلب هستند و حقیقت را دوست میدارند و تا هنگامی که خطری دنیای آنان را تهدید نمیکند در کنار آن هستند و از آن پشتیبانی میکنند ولی هرگاه دنیای مردم به دست نظام سلطه تأمین شود اغلب مردم در کنار سلطهگران قرار میگیرند. بنابراین ازعموم مردم که ایمان قوی ندارند نباید انتظار داشت که قهرمان و آزاده باشند و همه چیز خود را فدای حق و حقیقت و دین کنند. به قول امام در تعارض دنیا و ارزشها، غالب مردم بندگان دنیا هستند و «دین» فقط بر زبان آنها جاری است؛ تا هنگامی که معیشت آنها با دین تأمین شود، در کنار دین هستند و هنگامی که گرفتاری پیش آید دینداران واقعی اندک خواهند بود. [۱۳۵]
در فضای آزاد مردم نیازی به ریاکاری ندارند و آنگونه که دوست دارند و بافطرت حق جویانهشان هماهنگ است عمل میکنند و شرایط برای آزادگی آنان فراهم است. اما در صورتی که خطر و زور و گرفتاری پیش آمد، برای تأمین دنیای خود ممکن است دست به شمشیر و سلاح برند و حتی علیه همهی مقدسات و ارزشها بشورند، هر چند قلباً آن کار را دوست نداشته باشند. آیا کوفیان و عمر سعد از ابتدا میخواستند بر حقیقت تیغ کشند؟
هنگامی که امام از فرزدق شاعر از اوضاع عراق و وضع مردم آنجا پرسید، وی گفت: از فرد خبره و آگاهی سؤال کردی. قلبهای مردم با تو ولی شمشیرهای آنها علیه توست. [۱۳۶] مردم کوفه تنها مردمی بودند که حاضر به همکاری با امام حسین(ع) شدند. آنها مولا علی(ع) و امام حسن(ع) را نیز در شرایطی که دیگران حاضر به این کار نبودند یاری کردند.
اصل هفتم، ضرورت پرورش دینی: حکومت صالح، انسان صالح و حکومت فاسد، انسان فاسد تربیت میکند. دین از نظام سیاسی میخواهد که امکانات لازم برای پرورش اخلاقی و معنوی افراد جامعه به وجود آورد، به گونهایکه هر چه میگذرد شرایط ارتباط آزاد انسان و خدا بیشتر فراهم گردد و گرایش به اخلاق و انسانیت روز به روز افزایش یابد. انسان دوستی، فداکاری و ایثار، آخرت طلبی و خداجویی محصول نظام صالح دینی است که در صحنهی کربلا به خوبی تجلی داشت. حرکات و سکنات امام و یاران او عینیت اخلاق و معنویت بود.
آیندهی هر حکومتی تا حدودی از رفتار داعیان و به وجود آورندگان آن حکومت قابل پیشبینی است. رفتار امام حسین(ع) و یاران او نشانگر ارزشهایی بود که آنان در صدد تحقق آن بودند. امام در ملاقات با لشکر دشمن به یاران خود میفرماید: لشکر دشمن و حتی حیوانات آنها را سیراب سازید. [۱۳۷] زهیر بن قین به امام پیشنهاد میکند تا لشکر عمر بن سعد نرسیده است با لشکر حر بجنگیم چون در این حالت، احتمال پیروزی زیاد است ولی امام میفرمایند: آنان با ما جنگ ندارند بنابراین من شروع کنندهی جنگ نخواهم بود. [۱۳۸]مسلم بن عقیل با وجودی که شرایط کشتن ابن زیاد را فراهم میبیند حاضر به ترور و قتل ناجوانمردانه او نمیشود و درتوجیه اقدام خویش میگوید. پیامبر(ص) فرمود: ایمان مانع کشتن ناجوانمردانه و ترور است. [۱۳۹] نافع بن هلال از جانب دشمن، اجازه مییابد تا به تنهایی آب بنوشد، ولی میگوید: تا حسین(ع) و یاران او آب ننوشند، من نخواهم نوشید. [۱۴۰] مسلم بن عوسجه با اینکه آخرین لحظات زندگی را سپری میکند تنها وصیتش به حبیب بن مظاهر، تنها نگذاشتن حسین بن علی است۱۷۲ [۱۴۱] و…
جامعهی فاسد بقای خویش را در کنار ارزشها نمیبیند، چنین نظامی منافقپرور، متملق دوست و سفلهپرور است و اصلاح طلبی، آزادگی، نظارت و فعالیتآزاد و خیرخواهان را بر نمیتابد; خشونت، زور، سب و سرزنش مخالفین روشغالب در آن است. حامیت فاسد با ریا و فریب، مقدسین و قشریون را میفریبد و با رها کردن بیتالمال در دست صاحبان نفوذ از آنان در جهت توجیه و تحکیم نظام حاکم بهره میبرد. [۱۴۲] بر همین اساس، روانشناسی جامعهی اموی قابل پیشبینیاست.
برآیند چنین روانشناسی در روز عاشورا متجلی است. صبح عاشورا، هنگامی که آتش را در پشت خیمههای حسین(ع) میبیند به فرزند و تربیت یافتهی پیامبر میگوید: یا حسین! آیا میخواهی زودتر از قیامت به آتش جهنم بروی. [۱۴۳] «محمد بن اشعث» به تمسخر خطاب به امام میگوید: چه نسبتی بین تو و محمد(ص) وجود دارد؟ [۱۴۴] چگونه میشود مسلمانی به اینجا برسد که پس از کشتن فرزند پیامبر(ص) خود بر جنازهی او داوطلبانه اسب بتازد؟ [۱۴۵] این چگونه نظام دینی است که امیر آن بر منبر رود و بگوید: سپاس خدایی را سزاست که حق و طرفداران آن را پیروز کرد و امیر مؤمنان یزید و یاران او را یاری نمود و دروغگوی پسر دروغگو و طرفداران آن را به قتل رسانید. [۱۴۶]
بنابراین حرکت ابا عبد الله الحسین(ع) یک حرکت اصلاحی انسانساز بود که همواره خود را در پهنهی تاریخ اسلام جلوهگر میسازد تا روزی که این نام شنیده میشود، این مکتب و اصول آن حیات و جریان دارد. عاشورا آئینهای تمام نمای حرکت انسان به سوی آزادی و آزادگی بود و سرزمین کربلا الهام بخش انسان به سوی کمال و خدا خواهی است.
فهرست منابع
اخبار الطوال، ابو حنیفه احمد بن داود دینوری، محمود مهدوی دامغانی، نشر نی،چ۴، ۱۳۷۱
الارشاد، شیخ مفید، سید هاشم رسولی، انتشارات علمیه اسلامیه، بیتا
الامامه و السیاسه، ابن قتیبه دینوری، دار الکتب العلمیه، ج۲-۱، بیروت۱۹۹۷
الفتوح، ابن اعثم کوفی، محمد بن احمد مستوفی هروی، انتشارات و آموزشانقلاب اسلامی، ۱۳۷۲
الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، مؤسسه التاریخ العربی، بیروت، ۱۹۸۹
اندیشه سیاسی در اسلام، حمید عنایت، بهاء الدین خرمشاهی، انتشارات خوارزمی،چ۲، ۱۳۶۵
بررسی تاریخ عاشورا، ابراهیم آیتی، کتابخانه صدوق، چاپ ششم، ۱۳۶۶
پیرامون نظر دکتر شریعتی در باره شهید جاوید، انجمن تحقیق مسائل تاریخی واعتقادی، نشر نجف آباد، نشر نجف آباد، بی تا
تاریخ طبری، ابن جریر طبری، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، بیروت، بیتا
تاریخ یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، ابراهیم آیتی، ج۲، بنگاه ترجمه و نشر کتاب،۱۳۵۶
تنزیه الانبیاء، سید مرتضی علم الهدی، منشورات الشریف الرضی، قم، بیتا
حماسه حسینی، مرتضی مطهری، مجموعه آثار ۱۷، انتشارات صدرا، ۱۳۷۷
راهنماشناسی، محمد تقی مصباح یزدی، مرکز مدیریت حوزه علمیه قم، ۱۳۶۷
شهید جاوید، صالحی نجف آبادی، مؤسسه خدماتی فرهنگی رسا، چ۱۲، ۱۳۶۱
شیعه در اسلام، محمد حسین طباطبایی، دارالکتب اسلامیه، بیتا
صحیفه نور، امام خمینی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ج۵،۱۰،۱۲،۱۷
قیام حسین(ع)، سید جعفر شهیدی، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ۱۳۵۹
قیام عاشورا در کلام و پیام امام خمینی(س)، دفتر سوم تبیان، مؤسسه تنظیم و نشرآثار امام خمینی، چاپ دوم، ۱۳۷۳
کامل الزیارات، محمد بن جعفر قمی، مکتبه الصدوق، چاول، ۱۳۷۵
کتاب الاسرار شهادت، محمد تقی بروجردی، مؤسسه مطبوعاتی افتخاریان، چاپسوم، بیتا
گنجینه الاسرار، عمان سامانی، انتشارات عمان سامانی، شهرکرد، ۱۳۷۹
لهوف، سید بن طاووس، مقدمه، دفتر نشر نوید، قم، چ۹، ۱۳۸۱
ناسخ التواریخ، محمدتقی سپهر، انتشارات اسلامیه، چاپ دوم، ۱۳۶۳
نگاهی به حماسه حسینی استاد مطهری، صالحی نجف آبادی، انتشارات کویر، تهران،چاپ دوم، ۱۳۷۹
[۱] نگاه شود به العواصم من القواصم قاضی ابوبکر محمد بن عبد الله بن عربی، منهاج السنه، ابن تیمیه، البدایه و النهایه، ابن کثیر(متوفی۷۷۴)
[۲] حمید عنایت، اندیشه سیاسی در اسلام، بهاء الدین خرمشاهی، انتشارات خوارزمی، چ۲، ۱۳۶۵،ص۳۱۶-۳۱۴
[۳] اندیشه سیاسی در اسلام، ص۳۲۴
[۴] محمد بن جعفر قمی، کامل الزیارات، مکتبه الصدوق، چاول، ۱۳۷۵، ص۱۰۶-۸۲
[۵] کامل الزیارات، ص۱۱۵-۱۰۶
[۶] اینجا «اسطوره» به معنای حوادث غیر قابل تبیین عقلی است نه امور بیپایه و خرافی.
[۷] دوستی و دشمنی در هر نهاد/ زاختلاف روز میثاق اوفتاد/ و آنکه جنس هم نبودند از نخست/ این زمان در دشمنی هستند جست. ملا حسین کاشفی، روضه الشهداء، دفتر نشر نوید اسلام، ۱۳۸۲، ص۲۶۳-۲۶۴
[۸] محمد تقی بروجردی، کتاب الاسرار شهادت، مؤسسهی مطبوعاتی افتخاریان، چاپ سوم، بیتا،ص۴۶۱
[۹] ناسخ التواریخ، ج۱، ص۲۲-۱۹
[۱۰] بحارالانوار، ج۱۰، ص۱۵۶
[۱۱] کتاب الاسرار شهادت، ص۴۶۰.
[۱۲] محمدتقی سپهر، ناسخ التواریخ، انتشارات اسلامیه، چاپ دوم، ۱۳۶۳، ج۱، ص۱۲، ۱۳و۳۱
[۱۳] ناسخ التواریخ، ج۱، ص۲۷-۲۶
[۱۴] کتاب الاسرار شهادت، ص۴۴۶
[۱۵] کتاب الاسرار شهادت، ص۴۵۳
[۱۶] کتاب الاسرار شهادت، ص۴۴۶
[۱۷] کتاب الاسرار شهادت، ص۴۶۵
[۱۸] ناسخ التواریخ، ج۲، ص۱۹-۱۷ و۲۲۹
[۱۹] ناسخ التواریخ، ج۲، ص۲۱۶
[۲۰] ناسخ التواریخ، ج۲، ص۲۲۷-۲۲۶
[۲۱] ناسخ التواریخ، ج۲، ص۳۷۴
[۲۲] محمد تقی مصباح یزدی، راهنماشناسی، مرکز مدیریت حوزه علمیه قم، ۱۳۶۷، ص۴۸۲
[۲۳] شیخ طوسی: المفوضه شکوا فی قتل الحسین(ع) کما شک الغلاه فی موت علی(ع). تلخیص الشافی ۴: ۱۹۸ . مرحوم مجلسی در بحار الانوار این دیدگاه را در ضمن روایتی نقل کرده است که مورد انکار امام رضا(ع) قرار گرفته است. ج۴۴، ص۲۷۱، ح۴
[۲۴] کتاب الاسرار شهادت، ص۴۶۴
[۲۵] کتاب الاسرار شهادت، ص۴۵۲
[۲۶] سوره یس، آیه۶۰
[۲۷] لا تلقوا بایدیکم الی التهلکه. بقره، ۱۹۵
[۲۸] ان الله قد شاء ان یراک قتیلا…ان الله قد شاء ان یراهن سبایا. سید بن طاووس، لهوف، مقدمه، دفترنشر نوید، قم، چ۹، ۱۳۸۱، ص۸۴
[۲۹] قد لبسنا لتلک النعمه الکبری، اثواب المسره البشری. لهوف، مقدمه، ص۲۰
[۳۰] مباحث این نگرش بر اساس اشعار عمان سامانی در «گنجینه الاسرار» تنظیم شده است. انتشاراتعمان سامانی، شهرکرد، ۱۳۷۹
[۳۱] یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه فادخلی فی عبادی و ادخلی جنتی. سورهفجرآیات۲۷ـ۳۰
[۳۲] رضی الله و الله رضانا اهل البیت; ما اهل بیت جز رضای خدا رضایی نداریم. بحار الانوار، ج۴۴،ص۳۶۷
[۳۳] سید مرتضی علم الهدی میگوید: کان قاصدها بالضر، نافعها و ان قاتلها بالسیف، محییها
[۳۴] سید جعفر شهیدی، قیام حسین(ع)، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ۱۳۵۹، ص۷۰
[۳۵] دیدگاه محمود عقاد، به نقل از حماسه حسینی، مرتضی مطهری، مجموعه آثار ۱۷، انتشارات صدرا،۱۳۷۷، ص ۵۰۱
[۳۶] قیام حسین(ع)، ص ۷۶
[۳۷] قیام حسین(ع)، ص ۱۱۰
[۳۸] قیام حسین(ع)، ص۱۲ و ۱۳.
[۳۹] قیام حسین(ع)، ص۱۷۲-۱۷۱
[۴۰] قیام حسین(ع)، ص۱۶۴
[۴۱] صالحی نجف آبادی، شهید جاوید، مؤسسهی خدمات فرهنگی رسا، چاپ دوازدهم، ۱۳۶۱،ص۱۶۶-۱۶۲
[۴۲] شیخ مفید، الارشاد، سید هاشم رسولی، انتشارات علمیه اسلامیه، بیتا، ج۲، ص۱۷۹
[۴۳] صالحی نجف آبادی، نگاهی به حماسهی حسینی استاد مطهری، انتشارات کویر، تهران، چاپدوم، ۱۳۷۹، ص ۸۵
[۴۴] شهید جاوید، ص۷
[۴۵] شهید جاوید، ص۲۵.
[۴۶] نگاهی به حماسه حسینی استاد مطهری، ص۸۷
[۴۷] نگاهی به حماسه حسینی استاد مطهری، ص۹۰
[۴۸] شهید جاوید، ص۲۷ – ۴۰
[۴۹] پیرامون نظر دکتر شریعتی در بارهی کتاب شهید جاوید، به کوشش انجمن تحقیق مسائلتاریخی و اعتقادی، نشر نجف آباد، بی تا، ص۴۲
[۵۰] نگاهی به حماسه حسینی استاد مطهری، ص۹۴
[۵۱] شهید جاوید، ص۱۰۷
[۵۲] سید مرتضی علم الهدی، تنزیه الانبیاء، منشورات الشریف الرضی، قم، بیتا، ص۱۷۷
[۵۳] نگاهی به حماسه حسینی استاد مطهری، ص۵۷
[۵۴] نگاهی به حماسه حسینی استاد مطهری، ص ۹۴
[۵۵] نگاهی به حماسه حسینی استاد مطهری، ص۷۷
[۵۶] نگاهی به حماسه حسینی استاد مطهری، ص۷۸.
[۵۷] شهید جاوید، ص ۱۲۸.
[۵۸] نگاه شود به تفسیر فقهی – کلامی، تفسیر حماسی و تفسیر ماورایی
[۵۹] قل…لو کنت اعلم الغیب لاستکثرت من الخیر و ما مسنی السوء ان انا الا نذیر و بشیر لقوم یؤمنون;بگو جز آنچه خدا بخواهد، برای خودم اختیار سود و زیانی ندارم، و اگر غیب میدانستم قطعاً خیربیشتری میاندوختم و هرگز به من آسیبی نمیرسید، من جز بیم دهنده و بشارتگر برای گروهی کهایمان میآورند، نیستم.(سوره اعراف، آیه ۱۸۸) قل…و ما ادری ما یفعل بی و لابکم; بگو…مننمیدانم با من یا شما چه معاملهای میشود.(سوره احقاف، آیه۹)
[۶۰] همان، ص ۴۱۱
[۶۱] شهید جاوید، ص ۹
[۶۲] نگاهی به حماسه حسینی، استاد مطهری، ص۱۸۹
[۶۳] نظر دکتر شریعتی در …، ص۵۱-۵۴
[۶۴] نظر دکتر شریعتی در …، ص۴۹-۵۰
[۶۵] حسین وارث آدم، ص۱۵۰
[۶۶] همان، ص۱۵۳-۱۵۲. آقای صالحی نجف آبادی در کتابچه نظر دکتر شریعتی در باره کتاب«شهید جاوید» به لحاظ تاریخی از نظر خود دفاع کرده است.
[۶۷] حسین وارث آدم، ص۱۸۹
[۶۸] علی شریعتی، حسین وارث آدم، مجموعه آثار۱۹، ص۱۸۹-۱۸۸
[۶۹] حسین وارث آدم، ص۱۵۴
[۷۰] حسین وارث آدم، ص۱۵۶
[۷۱] حماسه حسینی، ص۳۸۵
[۷۲] حسین وارث آدم، ص۱۷۱
[۷۳] حسین وارث آدم، ص۱۹۵
[۷۴] قیام عاشورا در کلام و پیام امام خمینی(س)، تبیان، دفتر سوم، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امامخمینی، چاپ دوم۱۳۷۳، ص۳۲، صحیفه نور، ج۵، ص۱۸۸، صحیفه نور، ج۱۲، ص۴۱۲
[۷۵] حماسه حسینی، ص۸۵.
[۷۶] حماسه حسینی، ص۵۸۷
[۷۷] حماسه حسینی، ص۱۰۲
[۷۸] حماسه حسینی، ص۱۰۲
[۷۹] حماسه حسینی، ج۱، ص۶۶ و ج۳، ص۸۶-۸۴
[۸۰] حماسه حسینی، ص۸۶-۸۵
[۸۱] حماسه حسینی، ص۸۵ – ۹۱
[۸۲] حماسه حسینی، ص۴۷۷
[۸۳] حماسه حسینی، ص۱۱۲-۱۱۱
[۸۴] صحیفه نور، ج۱۰، ص۳۱۵-۳۱۴
[۸۵] حماسه حسینی، ص۵۶۸
[۸۶] صحیفه نور، ج۱، ص۱۶۶ و ۲۴۰
[۸۷] حماسه حسینی، ص۱۹۸
[۸۸] محمد حسین طباطبایی ، شیعه در اسلام، دارالکتب اسلامیه، بیتا، ص۱۳۷
[۸۹] حماسه حسینی، ص۱۹۹ـ۲۰۳
[۹۰] حماسه حسینی، ص۱۹۶
[۹۱] ابراهیم آیتی، بررسی تاریخ عاشورا، کتابخانه صدوق، چاپ ششم، ۱۳۶۶، ص۶۲
[۹۲] حماسه حسینی، ص۵۳۹
[۹۳] شیعه در اسلام، ص۱۳۴
[۹۴] قیام عاشورا در کلام و پیام امام خمینی(س)، ص۳۲
[۹۵] بررسی تاریخ عاشورا، ص۷۹
[۹۶] بررسی تاریخ عاشورا، ص۸۵
[۹۷] حماسه حسینی، ص۴۷۶
[۹۸] حماسه حسینی، ص۳۹۵-۳۸۳
[۹۹] حماسه حسینی، ص۴۸۱
[۱۰۰] حماسه حسینی، ص۵۱۷
[۱۰۱] حماسه حسینی، ص۵۲۶
[۱۰۲] حماسه حسینی، ص۲۱۲ـ۲۱۴
[۱۰۳] قیام عاشورا در کلام و پیام امام خمینی(س)، ص۳۹-۴۱، صحیفه نور، ج۱۷ ص۱۸۴
[۱۰۴] قیام عاشورا در کلام و پیام امام خمینی(س)، ص۴۰
[۱۰۵] کلام امام حسین (ع) با لشکر حر:و لکم فی اسوه. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، مؤسسه التاریخالعربی، بیروت۱۹۸۹، ج ۲، ص۵۵۳.
[۱۰۶] شبهه یعنی آنچه پایهی علمی شفافی ندارد و درست و نادرست بودن آن آشکار نیست.
[۱۰۷] مکنتم الظلمه من منزلتکم، و اسلمتم امور الله فی ایدیهم یعملون بالشبهات و یسیرون فیشهوات…فاسلمتم الضعفاء فی ایدیهم فمن بین مستعبد مقهور و بین مستضعف علی معیشتهمغلوب، یتقلبون فی الملک بأرائهم و یسشعرون الخزی بأهوائهم، اقتداء بالاشرار و جراه علی الجبار،فی کل بلد منهم منبره خطیب یصقع فالارض لهم شاغره و ایدیهم فیها مبسوطه، و الناس لهم خوللایدفعون ید لامس، فمن بین جبار عنید و ذی سطوه علی الضعفه شدید، مطاع لایعرف المبدء المعید،فیا عجبا و مالی (لا) اعجب او الارض من غاش غشوم و متصدق ظلوم و عامل علی المؤمنین بهم غیررحیم. حسین بن شعبه الحرانی، تحف العقول، احمد جنتی، انتشارات علمیه اسلامیه، بیتا،ص۲۷۲-۲۷۱
[۱۰۸] فان السنه قد امیتت و البدعه قداحییت. تاریخ طبری، ج۲، ص۲۶۶
[۱۰۹] الا و ان هؤلاء قد لزموا طاعه الشیطان و ترکوا طاعه الرحمن و اظهروا الفساد و عطلوا الحدود و استأثرواالفیء و احلوا حرام الله و حرموا حلاله و انا احق من غیر. تاریخ طبری، ج۴، ص۳۰۴ انا اولی من قام بنصره دین الله و اعزاز شرعه و الجهاد فی سبیله لتکون کلمه الله هی العلیا.(سبط ابن جوزی، تذکره الخواص، ص۲۴۱
[۱۱۰] ارشاد، ج۲، ۳۵
[۱۱۱] تاریخ طبری، ج۲، ص۳۲۴.
[۱۱۲] علی الاسلام السلام اذا بلیت الامه براع مثل یزید. مقتل خوارزمی، ج ۱، ص ۱۸۵
[۱۱۳] فلعمرمی ما الامام الا االعامل بالکتاب، القائم بالقسط، الداین بدین الحق، الحابس نفسه علی ذاتالله. شیخ مفید، الارشاد، سید هاشم رسولی، انتشارات علیمه اسلامی، ج۲، بیتا، ص۳۶
[۱۱۴] تاریخ طبری، ج۲، ص۲۶۶
[۱۱۵] تاریخ طبری، ج۲، ص۲۶۶
[۱۱۶] ان رسول الله (ص) قال: من رأی سلطاناً جائراً مستحلا لحرم الله ناکثا لعهد الله مخالفاً لسنه رسولالله(ص) یعمل فی عباد الله بالاثم و العدوان فلم یغیر علیه بفعل و لاقول کان حقا علی الله ان یدخلهمدخله. تاریخ طبری، ج۴، ص۳۰۴
[۱۱۷] فبدأ الله بالامر بالمعروف و النهی عن المنکر فریضه منه، لعلمه بأنها اذا أدیت و أقیمت استقامتالفرائض کلها هینها و صعبها و ذلک ان الامر بالمعروف و النهی عن المنکر دعاء الی الاسلام مع ردالمظالم و مخالفه الظالم و قسمه الفییء و الغنائم و أخذ الصدقات من مواضعها و وضعها فی حقها.تحف العقول، ص۲۷۰
[۱۱۸] انتم اعظم الناس مصیبه لما غلبتم علیه من منازل العلماء. لو کنتم تسعون ذلک بأن مجاری الامور والاحکام علی أیدی العلماء بالله و الامناء علی حلاله و حرامه. فانتم المسلوبون تلک المنزله و ماسلبتم ذلک الا بتفرقکم عن الحق و اختلافکم فی السنه بعد البینه الواضحه. و لو صبرتم علی الاذیو تحملتم المؤونه فی ذات الله کانت امور الله علیکم ترد و عنکم تصدر و الیکم ترجع. تحف العقول،ص۲۷۱
[۱۱۹] فرارکم من الموت و اعجابکم بالحیاه التی هی مفارقتکم. تحف العقول، ص۲۷۱
[۱۲۰] الا ترون الی الحق لایعمل به و ان الباطل لایتناهی عنه، لیرغب المؤمن فی لقاء الله محقاً . تاریخطبری، ج۴، ص۳۰۵
[۱۲۱] اللهم انی احب المعروف و انکر المنکر و اسئلک…ماهو لک رضی و لرسولک رض. مقتل خوارزمی،ص ۱۸۶
[۱۲۲] اللهم انک تعلم أنه لم یکن ما کان منا تنافساً فی سلطان و لا التماساً من فصول الحصام. تحفالعقول، ص۲۷۲
[۱۲۳] اللهم انک تعلم…لکن لنری المعالم من دینک و نظهر الاصلاح فی بلادک و یأمن المظلومون منعبادک و یعمل بفرائضک و سننک و أحکامک. تحف العقول، ص۲۷۲
[۱۲۴] الا و ان الدعی ابن الدعی قد رکز منا بین اثنتین بین السله و الذله، و هیهات منا الدنیئه یابی ذلک اللهو رسوله و المومنون و حجور طابت و انوف حمیه و نفوس ابیه و أن نؤثر طاعه اللئام علی مصارع الکرامانی زاحف الیهم بهذه الاسره، علی کلب العدو و کثره العدد و خذله الناصر. تحف العقول، ص۲۷۵
[۱۲۵] لا و الله و لا اعطیهم بیدی عطاء الذلیل و لا اقر اقرار العبید. تاریخ طبری، ج۴، ص۳۲۳
[۱۲۶] الا ترون الی الحق لایعمل به و ان الباطل لایتناهی عنه، لیرغب المؤمن فی لقاء الله محقاً . فانی لااری الموت الا شهاده (سعاده) و الحیاه مع الظالمین الا برما. تاریخ طبری، ج۴، ص۳۰۵، تحفالعقول، ص۲۷۹
[۱۲۷] لا و الله لا افعل، الموت دون ذالک و احلی. ابن قتیبه دینوری، الامامه و السیاسه، ج۲-۱، دار الکتبالعلمیه، بیروت۱۹۹۷، ص ۱۸۵
[۱۲۸] ـان نزل القضاء بما نحب فنحمد الله علی نعمائه و هو المستعان علی اداء الشکر، وان حال القضا دونالرجاء فلم یعتد من کان الحق نیته، والتقوا سریرته. الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۵۴۷
[۱۲۹] ارشاد مفید، ج۲، ص۷۷
[۱۳۰] ارشاد مفید، ج۲، ص۷۷
[۱۳۱] الکامل فی التاریخ، ص۵۵۹
[۱۳۲] فمن قبلنی بقبول الحق فالله اولی بالحق و من رد علی هذا اصبر حتی یقضی الله بینی و بین القوم وهو خیرالحاکمین. مقتل خوارزمی، ص۱۸۸
[۱۳۳] ویلکم ان لم یکن لکم دین و کنتم لاتخافون یوم المعاد فکونوا احراراً فی امر دنیاکم و ذوی احساب.تاریخ طبری، ج۴، ص۳۴۴
[۱۳۴] انت الحر کما سمیک امک، انت الحر ان شاء الله فی الدنیا و الاخره. تاریخ طبری، ج۴، ص۳۲۵
[۱۳۵] ان الناس عبید الدنیا و الدین لعق علی السنتهم یحوطونه مادرت معائشهم فاذا محصوا بالبلا، قلالدیانون. تحف العقول، ص۲۷۹
[۱۳۶] قلوب الناس معک و اسیافهم علیک. ارشاد مفید، ج۲، ص۶۹
[۱۳۷] تاریخ طبری، ج۴، ص۳۰۳
[۱۳۸] تاریخ طبری، ج۴، ص۳۰۹
[۱۳۹] ان الایمان قید الفتک و لا یفتک مؤمن بمؤمن. الکامل فی تاریخ، ج۲، ص۵۳۸
[۱۴۰] تاریخ طبری، ج۴، ص۲۹۰
[۱۴۱] تاریخ طبری، ج۴، ص۳۳۱
[۱۴۲] مجمع بن عبد الله در توصیف کوفه برای امام، میگوید: بزرگان قوم را رشوههای کلان دادهاند و جوالهایشان را پر کردهاند که دوستیشان را جلب کنند و به صف خویش برند و بر ضد تو متفقاند. بقیهیمردم دلهایشان به تو مایل است، اما فردا شمشیرهایشان بر ضد تو کشیده میشود. تاریخ طبری،ج۴، ص۳۰۶
[۱۴۳] یا حسین اتعجلت النار قبل یوم القیامه؟ ارشاد مفید، ج ۲، ص ۹۹
[۱۴۴] ای قرابه بینک و بین محمد، مقتل خوارزمی، ج۱، ص۲۴۹
[۱۴۵] من ینتدب للحسین فیوطئه فرسه؟ فانتدب عشره منهم. ارشاد مفید، ج۲، ص۱۱۸
[۱۴۶] الحمد لله الذی اظهر الحق و اهله و نصر امیر المومنین یزید و حزبه و قتل الکذاب ابن الکذاب وشیعته. ارشاد مفید، ج۲، ص۱۲۱